سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
نگاهی به سرگذشت «آرتور گوردن پیم» تنها رمان ادگار آلن پو
بعد از لارنس استرن خالق «تریسترام شندی»، اولین کسی که از روشهای متعارف دوران خود فراتر رفت و پا را از حد و اندازه تخیل معمول و کلاسیک بیرون گذاشت، بیتردید ادگار آلنپو بود که بعدها نویسندگان بزرگی مثل چخوف، داستایفسکی، آندریف، هربرت جرج ولز، کافکا، جیمز جویس، هرمان هسه، آندره ژید، رابرت لوئیاستیونس، ویلیام فاکنر و بهمیزان زیادی خورخه لوئیس بورخس و گابریل گارسیا مارکز تحت تأثیرش قرار گرفتند.
اگر منتقدین، و حتی خوانندگان حرفهای داستان، با دقت و کنکاش بیشتری در آثار شگرف« بورخس» تفحص کنند، بهخوبی رد پای «پو» را میبینند، میبویند، لمس میکنند، میشنوند و میچشند.
▪ بورخس درباره آلنپو گفته بود:
«پو» به من آموخت که آدم نباید خود را به موقعیتهای روزمره صرف مقید کند؛ زیرا موقعیتهای روزمره از غنای تخیل تهی هستند. بهواسطه او فهمیدم که میتوانم همهجا باشم و حتی تا ابدیت بروم. بهبرکت نوشتههای او فهمیدم که اثر ادبی باید از تجربه شخصی فراتر برود؛ مثلاً تجربههای شخصی را با رویدادهایی شگفت که بهنحو غریبی جابهجا شدهاند، درهم تنید.
« آلنپو این حرف ارسطو یعنی «غیرممکن محتمل جذابیت بیشتری نسبت به ممکن غیرمحتمل دارد » را بهمثابه کارپایه خود قرار داد و عملاً وارد عرصهای شد که امروزه مؤلفههای بسیاری زیادی از آن را پستمدرنیستی میدانند. او این شیوه را نه بهعنوان ابزار بلکه بهمثابه یک رویکرد به کار گرفت؛ خصوصاً در همین «سرگذشت آرتور گوردن پین. »
اگر خواننده داستانهای «سقوط خانه آشر»،« برنیس» و«لیجیا »، رمان آرتور گوردون پیم را، بیآن که نشانی از نام داستان و نویسنده را بر خود داشته باشد، بخواند، به احتمال قریب به یقین نمیتواند حدس بزند که نویسنده این رمان و آن سه قصه یک نفر است.
گرچه گرایشهای مالیخولیایی راوی داستان و مرگ اسرارآمیز و پر رمز و راز او رد پایی از پو به جای میگذارد اما این نوع رد پاها در داستانهای نویسندههای پر شماری به چشم میخورد.
شخصیت اصلی این داستان مانند اکثر شخصیتهای پو در باطن انسانی تنها بیکس و کار است که احساساتش از دنیای اطراف لطمه دیده است، هر چند که ظاهراً آدمی معمولی است.
او برای تسلی خود یا در واقع برای فرار از خود و روابط پیرامون خود دست به سفری نامعلوم میزند که بیانگر تلاطم روحی و در عین حال کمالطلبی روانیاش میباشد. او میخواهد به آن سوی مرزهای جهان واقعی و شناختهشده برود. حتی پول و امکانات مالی و آینده روشن نمیتوانند او را از « حرکت» و از «گریختن» وادارند و به سکون بکشانند.
«پدر بزرگم، که برای آینده انتظارهای زیادی از او داشتم، سوگند خورد که اگر جسارت کنم و کلمهای در باره این سفر در برابر او به زبان آورم، حتی یک شیلینگ هم به عنوان ارثیه برایم نگذارد. اما این دشواریها، نه تنهإ؛کک اشتیاقم را کم نکرد، بلکه همچون روغنی بود که بر آتش علاقهام میریختند. بنابراین تصمیم گرفتم به هر ترتیبی شده، به این سفر بروم. » (صفحه ۳۷)
البته این شخص - راوی - چند سطر پیش از آن خود را به خواننده شناسانده و به اصطلاح لو داده بود.
«همه رؤیاهایم عبارت بودند از صحنههای غرق کشتی، قحطی و گرسنگی، مرگ با اسارت در میان قبایل وحشی و زندگی لبریز از رنج بر صخرهای خاکستری و دورافتاده در جزیرهای دستنیافتنی بر پهنه اقانوسی ناشناس. » (ص ۳۶)
با چنین اعترافی، که بار روانشناسیاش انکارناپذیر است، خواننده تا حدی به خطوط کلی روحیه راوی پی میبرد و او را انسانی مییابد که میخواهد از زندگی عادی منفک شود و خود را در چم و خم ماجراجوییهای مختلف غرق کند. تنهایی چنین انسانی با این سطرها و سطرهای بعد به خوبی قابل درک است.
این طرح - انسانی تنها و از خود بیگانه که به بهانههای متعدد از جامعه کناره میگیرد و دست به خودتبعیدی میزند - در آن زمان طرح دلخواه و مطلوبی به شمار میرفت. هرمان ملویل در «نهنگ سفید» و« بیلی باد» و ناتانیل هاثورن در «گودمن براون جوان» و «مهمان شهرتطلب» و نوشتههای دیگر، این کار کردهاند و حتی آن را برای مارک تواین به ارث گذاشتهاند.
وجه مشترک این «سفرها» این بود که یا شخصیت مورد بحث بالاخره روزی خودش را پیدا میکرد و یا به دام مرگ میافتاد(نهنگ سفید، بیلی باد، مهمان شهرتطلب) و یا دچار آشفتگی، سردرگمی و مالیخولیای بیشتری میشد و به کلی از دست میرفت.
در این داستان، شخصیت راوی در فرایندی تقریباً طبیعی و عادی، تا لبه پرتگاه جنونی غیرواقعی سوق داده میشود و در شرایطی آکنده از وحشت و شکنجه روحی قرار میگیرد. با این حال ساختار کلی داستان واقعگرایانه است.
البته ناگفته نباید گذاشت که بافت داستان بیشتر به دفتر خاطرات و سفرنامه شباهت دارد، با این تفاوت که تمام آن بر لایه قوی و منسجمی از روایت داستانی استوار است. اطلاعاتی که نویسنده در جریان فراز و نشیب داستان به خواننده میدهد، در کتابهای جغرافیای طبیعی هم به چشم میخورد.
بیتردید تشریح طولانی بارگیری کشتی و بر افراشتن بادبان برای بسیاری از خوانندگان، و حتی جوانهایی که در پی ماجراهای خیالپردازانه و هیجانانگیزند، خستهکننده است اما اگر با دقت و به طرزی هنرمندانه به دنیای ادبیات کشانده شوند، میتوانند از جذابیت زیباشناختی و ارزش محتوایی چشمگیری برخوردار شوند؛ چیزی که در این داستان در بعضی جاها موفق و در چند جا ناموفق از آب در آمده است.
در مقام مقایسه که چندان هم مقام ارزندهای نیست و فقط میتواند معیاری برای سنجش نسبتها باشد، از این لحاظ هرمان ملویل در« نهنگ سفید» و جوزف کنراد در دل «تاریکی» هنرمندانهتر نوشتهاند.
در این رمان، قلم پو عجول است. برخلاف داستانهای کوتاه او که به رغم برخورداری از سرعت رخدادها، لحن آرام و کندی دارند، این جا خواننده با لحن سریعی رو به رو است. عنصر گفتگو، عنصری که در داستانهای کوتاه پو بندرت به چشم میخورد، این جا هم کم است و باز خود راوی (در واقع شخص پو) به جای همه حرف میزند.
اما زمان و مکان به مثابه وجوهی از هستی عینیت دارند و مثل داستانهای گوتیک پو، تردستانه حذف نمیشوند و یا به صورت محو و پردههای گذرایی که از برابر چشمهای یک افیونی عبور میکنند، نیستند. با این وجود فضای کلی، که میتواند در دهشتناکترین شکل هم، واقعی جلوه کند، در این رمان هم جا به جا، دست کم از دید راوی، فضایی وهمناک و گسستهای از عالم نمود داده میشود. محبوس شدن اتفاقی راوی در یک انبار امکانی به نویسنده میدهد تا بر اساس نگرش و سبک خود باز هم به دنیای وحشت و پریشانی گریز بزند:
«خوابهایی که میدیدم همگی وحشتناک بودند. همه نوع بلا و حادثه ترسناک برایم پیش میآمد. از جمله، در یکی از کابوسها میدیدم که هیولاهایی با قیافههایی خوفناک و شوم، متکاهای زیادی را روی سرم انداخته بودند و من زیر آنها خفه میشدم، یا مارها و افعیهایی هراسآور مرا در چنبره خود گرفته بودند و فشار میدادند و با چشمان ترسانگیز و شعلهور، به طرزی دهشتبار به من خیره شده بودند. پس از آن، صحراهایی بیپایان با چشماندازهایی یاًسآور و لبریز از خوف و هراس ... » (ص ۴۷)
اما همین راوی که کابوسهای خود را با جزییات کامل به یاد میآورد( صفحات ۴۷ و ۴۸ و ۴۹) نمیداند چه مدت در خواب بوده است( صفحه ۵۰) این جا هم خواننده با شخصیتی رو به رو است که چندان اهل عمل نیست و رنگ و رخسار اکثر داستانهای گوتیک پو را دارد؛ موجودی عصبی است که دست کم در جریان رخدادهای ناگوار به سرعت عصبی و آشفته حال میشود و به چنگ همان افکار و توهماتی میافتد که راویهای داستانهای گوتیک در تمام مدت اسیرشان هستند:
«بیهیچ مقاومتی بر کف راهرو افتادم و خود را به دست افکاری تیره سپردم که در میان آنها، وحشتناکترین و خردکنندهترینشان، مردن از تشنگی، گرسنگی و یا خفگی و در واقع زنده به گور شدن بود. » (ص ۵۴) چنین توهماتی با ایما و اشاره راوی به مواد افیونی بیارتباط نیست:
«در ذهنم دنبال ترفندهایی میگشتم شبیه به آن چه که برای همین منظور، در مغز تخدیر شده از تریاکِ فردی افیونی، رسوخ میکند؛ و هر یک از آنها، بر حسب این که نور عقل یا توهم باشد، عاقلانه یا بیهوده مینماید. » ( ص ۵۸)
این جا همچون صفحات ۴۷ و ۴۸ و ۴۹ پیوند راوی را با راویهای جنونسر داستانهای گوتیک میبینیم. در صفحه ۶۱ این پیوند وضوح بیشتری پیدا میکند:
« و این کلمه خون - این سلطان کلمات، که همواره سرشار از رمز و راز و رنج و هراس است، در آن هنگام سه برابر پر معناتر جلوه میکرد! مثل این بود که این هجای مبهم - که تشخص و وضوح خود را از کلمات پیش از خود گرفته بود - منجمد و سنگین، در میان ظلمات ژرف زندان، به خصوصیترین و نزدیکترین نقطه جانم میزد! »
بعد همان عقبنشینیها، یاًسها و سرخوردگیهایی به میان میآیند که در داستانهای گوتیک به مثابه «اراده غیر» عمل میکنند؛ منتها این جا در گرهگاه و بزنگاهی عینی:» در اوج نومیدی، خود را روی تشک انداختم، نزدیک به یک شبانه روز ، در حالتی از کرختی، که گهگاه جرقهای از شعور و یادبودهای گذشته در آن میدرخشید، باقی ماندم ...(اما) ...سرانجام، بار دیگر از جا برخاستم و به تاًمل در باره وضع وحشتناکی که دچارش بودم، پرداختم.(ص ۶۲) بعد عنصر وحشت میداندار فرایند اثر میشود. راوی به حرکت در میآید اما نیروی محرک او چیز دیگری است: »نومیدی به من قدرت بخشید. با شدت و خشونت از جا بلند شدم.«(۶۵) و حرف سنکا را به یاد میآورد که قرنها پیش از آن گفته بود:
« هیچ نیرویی با نیروی ناشی از یاًس برابری نمیکند. »
راوی از جدال مرگ و زندگی و در حالی که طعم تجربهای تلخ اما سازنده را چشیده است، سالم بیرون میآید.
از این پس به وضوح بار وهم، اضطراب درونی و مالیخولیای راوی کمتر میشود و خواننده میفهمد که هر چه تماس و درگیری راویِ نویسندهای با مشخصات پو، با درد و رنج عینی (و نه توهمات خود) فزونی پیدا میکند، خصلت برونگرایی او هم بیشتر میشود. حتی خواننده به خود اجازه میدهد که بپرسد:
«آیا چنانچه شخصیتهای سقوط خانه آشر، لیجیا و برنیس به اندازه همین آرتور گوردن پیم با مشکلات عینی دست و پنجه نرم میکردند و از دردهای واقعی رنج میبردند، باز هم اسیر وهم و مالیخولیا باقی میماندند؟»
به هر حال، راوی خود را باز مییابد اما از بخت بد در جریان محبوس شدن او - که زنده به گور شدن بیشتر شخصیتهای پو را تداعی میکند - در کشتی شورش شده بود. پو به روش خود افراد شورشی را معرفی میکند و با صفتهای خونخوارانه توصیفشان میکند تا آن چه را که سلاخی و قصابی نامیده است، اغراق بهنظر نیاید.
از این پس خواننده با واقعیتهای طبیعی و روابط عینی انسانها جلو میرود. تعلیق، آن هم در جریان توطئه تسخیر کشتی و تسلیم کردن شورشیان، جایگاه واقعی خود را پیدا میکند. البته گاهی بوی قلم پو به مشام میرسد(مثلاً تصویر جسد راجرز و یا توصیف وضع روحی باقیمانده شورشیان - که از نظر راوی حقیرترین قربانیان دهشت بودند.
از فصل نهم به بعد که با کلمه خوشبختانه شروع میشود، راوی و همراهانش در تکاپوی نجات جان خود میباشند. کشتی حامل مردهها (که پو در تصاویر جزیی و ریزبافت اجساد آنها استادی به خرج میدهد)، مشقتِ به دست آوردن آب در کنار گریه دوست راوی و خنده و شوخی دو نفر دیگر که از نظر راوی خندهای عصبی و هیستریک بودند (آرزو میکنم که هرگز چنین خندهای به چشم نبینم، حالت تشنجآمیز چهرههاشان، به راستی وحشتناک بود.- ص ۱۴۵) و حتی گریه راوی در فضای عاری از عمل و حرکت، زمینهساز گرایش مجدد او به نومیدی و افکار رنجآور است.
اما این افکار، از نوع افکار راوی گربه سیاه و قلب رازگو نیست. او از شدت «احساس گرسنگی شدید که تحملناپذیر شده بود» نومیده شده بود و نه در اثر تاًثیر چشمهای کرکسگون یک انسان و تلخکامی در آزار دادن کامل یک گربه.
«به همین دلیل به رغم ضعف بنیه همیشگی روحاً قدرت مییابد تإ؛کک مرز شگفتی، قدرت روحیام را حفظ کرده بودم در حالی که دیگران از پا در آمده بودند. » (ص ۱۴۰) فرایند داستان که در تقلای راوی و همرانش برای بقا تصویر و توصیف میشود، در سیری که با رخدادهایی مثل مرگ پرتشنج دوستِ راوی، فاسد شدن و به تعفن گراییدن پیکر او طی چند ساعت، کرم زدن آب و حتی آمادگی راوی برای مرگ پیش میرود.
این فرایند با اطلاعات جغرافیایی و دریانوردی و جانورشناسی( که در فصل شانزدهم طولانی میشود و احتمالاً بعضی از خوانندگان از آنها میگذرند) تکمیل و بالاخره با پا گذاشتن بر یک جزیره که واقعی یا غیر واقعی بودنش در رمان مبهم باقی میماند (به رغم نشانیهای پرشمار راوی) و برخورد با بومیانی که هرگز سفیدپوستی را ندیده بودند اما توطئهگریشان دست کمی از سفیدپوستان نداشت، به اوج میرسد.
در چنین سیری، ترکیب اعجابانگیزی از رخدادها، تصاویر، داوریها و اعمال وجود دارد که در کل به داستان حجم و جان میدهند؛ یکی از همراهان راوی روی یک خرس قطبی میپرد و کاردش را در گردن حیوان فرو میبرد(شبیه عمل کاپیتان اهیب در نهنگ سفید). و در کنار چنین جسارتی، راوی هم از مغزش سود میجوید، هوشمندی نشان میدهد و موجب اکتشاف بزرگی میشود و به همین خاطر و به رغم این که ناخواسته عدهای را به کام مرگ میکشاند، به خود تبریک میگوید؛ در حالی که حواننده تا پایان کتاب نمیفهمد که این اکتشاف با آن همه نشانی، واقعیت داشته است یا فقط یک ادعاست.
بومیان میخواهند آنهإ؛کک را به دام اندازند و راوی در گریز از دست آنها، دچار همان مصیبتی میشود که در بیشتر آثار پو دیده میشود: زنده به گور شدن!
«اطمینان راسخ دارم که هیچ حادثه دیگری مثل زنده به گور شدن، هرگز نخواهد توانست درد و رنج جسمی و روحی را در انسان به این حد برساند. ظلمت دهشتانگیزی که قربانی را در خود میگیرد، فشار وحشتناک بر ریهها و بخارهای خفهکننده خاک مرطوب به این تاًمل خوفناک میپیوندد و انسان در مییابد که دور از هر گونه امید به رهایی، حالت مخصوص «مردهها» را دارد؛ قلب انسان سرشار از هراس، یا گونهای خوف منجمدکننده و تحملناپذیری میشود که درک آن به هیچ وجه تصور کردنی نیست! » (ص ۲۴۲)
تصویر کامل، نقاط بحرانی و اوج این رخداد نه در فصل بیست که نام زنده به گورها را بر خود دارد و آکنده از اطلاعات مربوط به جانوران خوراکی دریایی و قیمت آنهاست، بلکه در فصل بعد میآید و فقط شروعش در فصل بیست اتفاق میافتد. از آن پس راوی که بارها
« ناقوس مرگ» خود را میشنود، از مهلکه نجات پیدا میکند، اما سرانجام در «آغوش آبشار فرو رفتیم و در آن جا، مغاکی دهان باز کرد تا ما را در خود بگیرد، اما اکنون در میان این راهی که طی کردیم، چهره و اندامی انسانی، پیچیده در مه، که ابعادش بسیار بزرگتر از هر انسانی در روی کره زمین بود، قد علم کرد، و رنگ پوست این انسان به سپیدی خدشهناپذیر برف بود. » (۲۸۳) و به این ترتیب پایان سفر و نیز سرنوشت او به شکلی مبهم و رازآلود رقم میخورد و سفرنامه ناتمام باقی میماند و جایی برای فرضیههای نویسنده در فصل آخر باز میکند. آنگاه خواننده به یاد میآورد که در ابتدای فصل دهم چیز دیگری خوانده بود که دلیل بر این است که راوی نه سال بعد هم زنده بوده است:
«متاًثرکنندهترین و در همان حال ترسناکترین اتفاقی بود که در نه سالِ بعد سالهایی سرشار از وقایعی شگفتانگیز، و اغلب بینظیر و حتی تصورناپذیر - با آن مواجه شدم» ( ص ۱۳۵)
خواننده از خود میپرسد که راوی طی این نه(۹) سال کجا بود؟ یا باید پاسخ این پرسش را در خود متن جستجو کند و یا به حدس و گمان متوسل شود . همین دوگانگی، بعضی از خوانندگان را وا میدارد که کتاب را دوباره ورق بزنند. به احتمال زیاد سراغ ابتدای رمان میروند. آن جا چشمشان به فصلی میافتد که پیشگفتار نویسنده نام دارد.
یک بار دیگر آن را از نظر میگذرانند و از قول راوی « توصیه آقای پو را»مبنی بر اهمیت «غرابت» اثر میخواند. نیز به اصرار راوی برای باور کردنش حرفهایش و خوشحالیاش از مضمون نامههای ارسال شده از طرف مردم پی میبرد و به این ترتیب معلوم میشود که داستان کامل شده است اما «مغاکها» همچنان در پرده ابهام باقی میمانند.
داستان که از سویی با نوعی دوگانگی پنهان و تردستانه و آمیزهای از شک و اضطراب پیش رفته بود، و از سویی روایتی واقعگرایانه را در بر میگرفت، ظاهراً «مبهم و ناتمام» باقی میماند - هر چند که به لحاظ مضمون اثری کامل است و چیزی کم ندارد.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
رافائل گروسی نیچروان بارزانی اسماعیل هنیه رهبر انقلاب حج کردستان عراق مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم
شهرداری تهران تهران حجاب هواشناسی قوه قضاییه آموزش و پرورش قتل فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی شهرداری پلیس
خودرو مالیات مسکن ایران خودرو قیمت دلار بانک مرکزی قیمت طلا قیمت خودرو بازار خودرو دلار حقوق بازنشستگان قیمت
سریال افعی تهران سریال افعی تهران تئاتر مسعود اسکویی محمدعلی علومی تلویزیون نمایشگاه کتاب دفاع مقدس سینمای ایران صدا و سیما کتاب
مغز دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان گوشی هوشمند
اسرائیل حماس رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه آمریکا روسیه رفح اوکراین طوفان الاقصی نوار غزه
پرسپولیس استقلال فوتبال لیگ برتر ذوب آهن نساجی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی سپاهان رئال مادرید جواد نکونام
هوش مصنوعی اپل سامسونگ آیفون باتری گوگل مایکروسافت تلفن همراه ماهواره ناسا
رژیم غذایی بیمه بیماران خاص زیبایی چای کاهش وزن دندانپزشکی فشار خون سبزیجات