چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

ابزارهای مشکوک تعلیق تاریخ نگاری


ابزارهای مشکوک تعلیق تاریخ نگاری

نقدی بر یادداشت سوسن شریعتی

«نسل ایشان هنوز خیلی چیزها نمی داند و بهتر آن است که برای صدور احکام تاریخی طمانینه به خرج دهد.» اینها عبارات پایانی نوشته یی است از خانم سوسن شریعتی در روزنامه «اعتماد» با نام «ابزارهای نامعلوم تاریخ ورزی». مشی من معمولاً ورود به مباحث روزمره نیست و حتی وقتی همین روزنامه محترم «اعتماد» ویژه نامه یی علیه کتاب دین اندیشان متجدد درآورد،پاسخی ننوشتم. فکر می کنم همه آزادند حرف شان را بزنند ولو اینکه حرف شان توام با طعنه به من بوده باشد. اما چون مخاطب یادداشت ایشان نسلی است که به آن تعلق دارم و توصیه های مطرح شده در نوشته شان را به دلایلی که مطرح خواهم کرد نادرست می دانم، تصور می کنم بی وجه نباشد اگر چند نکته انتقادی را یادآوری کنم.

آنچه در آن نوشته پراحساس مساله ایجاد می کند، روشی است که نویسنده برای طرح نظرشان در پیش گرفته اند. پیشتر در نقدی موردی با عنوان «ارزش ها و روش ها» اشاره کرده ام که تصور می کنم ارزش هایی که به آنها باور داریم، فرع بر روشی است که برای دفاع از آنها در پیش می گیریم. به عبارت دیگر ارزش های درست، روش غلط را توجیه نمی کند. برای من که همه تلاشم را کرده ام و می کنم تا تاریخ اندیشه در ایران معاصر را به موضوعی آکادمیک و پژوهشی ورای مجادلات سیاسی و ژورنالیستی روزمره تبدیل کنم، تفاوتی نمی کند که در آن مجادله روشی غلط له دکتر سروش به کار رفته باشد و در این مجادله علیه او. روش نادرست، نادرست است. در این یادداشت می کوشم مستند به نوشته خانم شریعتی روش ایشان را نشان دهم و نقد کنم.

ماجرا به اختصار این بود که کسی (ر.ک. «قحط معنا در میان نام ها»، ضمیمه «اعتماد»، دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۸) مدعیات فلسفی و تاریخی شخص دیگری (ر.ک. «زبان سروش زبان تنفر»، ضمیمه «اعتماد»، پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۸) را نقد کرده بود تا نشان دهد آن شخص اولاً بضاعت علمی کافی را برای طرح دعاوی فلسفی- کلامی ندارد و ثانیاً از حیث تاریخی چنان نبوده است که اکنون می گوید و به طور خاص در ظرف زمانی که مطرح می کند به روش و منش مرحوم بازرگان بی اعتقاد بوده است. پاسخ به این نقد علی القاعده می توانست متضمن دو نکته باشد؛ نخست اینکه نشان دهد آن فرد چنین بضاعتی دارد و دوم اینکه نشان دهد آن فرد در ظرف زمانی مذکور همان منشی را داشته است که می گوید. حال به سراغ نوشته خانم شریعتی برویم در نقد آن نقد.

ایشان درباره مطلب اول چیزی نگفته اند جز اینکه طرح چنین پرسش هایی «قابل تامل» است و «درخور یک بحث طلبگی». در صورتی که بحث طلبگی میان دو طرفی است که مقدمات موضوع را می دانند و مساله اصلی این بوده است که دوست محترم خانم شریعتی به هر علت اساساً مقدمات را نمی دانند و آنچه در این حوزه ها می گویند طبعاً نسنجیده و نپخته است. ایشان سپس ادامه داده اند که «تا وقتی سخن از مدعیات فلسفی- نظری است، می شود با تکیه بر رفرانس ها بحث را استحکام بخشید. بحث غفلسفیف... که عصبانیت ندارد. عصبانیتی هم داشته باشد، عصبانیتی است نامشروع.» به این ترتیب مقدمه یی فراهم می آید برای بحث توام با عصبانیت درباره تاریخ؛ جایی که چشم اسفندیار نوشته ایشان است.به بحث تاریخ که رسیده اند، نوشته اند؛ «موضوع دیگر نه فلسفیدن که تاریخ است، یعنی انسان ها، یعنی حافظه های زخم خورده، یعنی بغض های فروخورده.» تامل در این عبارات احساس برانگیز این سوال را ایجاد می کند که اولاً مگر فلسفه کار انسان ها نیست؟ انسان هایی که آنها هم در تاریخ هستند و طبعاً از سنخ همین دردها که ذکر شده، دارند. ثانیاً آیا با این عبارات چیزی به شناخت ما از تاریخ اضافه شده است؟ مثلاً اگر کسی بخواهد چیزی بنویسد در نقد رفتار آیت الله کاشانی در نهضت ملی ایران و در برابر این نقد، مدافعان از حافظه های زخم خورده و بغض های فروخورده سخن بگویند و تلویحاً منظورشان ساکت کردن دیگران باشد، چه واکنشی باید نشان داد؟

در ادامه آورده اند؛ «پرداختن به مدعیات تاریخی... نیازمند ابزارهای بی بدیل تاریخ ورزی است. این ابزارها هم باید تعریف می شد تا خواننده بفهمد شرایط اولیه رویکرد علمی به تاریخ و تاریخچه آدم ها و حرف ها چیست.» در واقع ایشان در اینجا مستقیماً متعرض آن مساله تاریخی و وضع فرد مورد نقد در ظرف زمانی خاص خود نمی شوند، بلکه می گویند چون اصولاً از ابزار درستی استفاده نشده است، حکم صادر شده هم نادرست است. پس خواننده منتظر می ماند تا ایشان خود «ابزارهای بی بدیل تاریخ ورزی» را تعریف کنند. می گویند؛ «در بحث تاریخ پای انسان ها در کار است، گوشت و پوست و رگ و پی.» اما تامل در این عبارت احساس برانگیز نیز پرسش هایی را ایجاد می کند؛ نخست اینکه مگر در بحث از دیگر مسائل بشری پای انسان که طبعاً همان گوشت و پوست و... را دارد در میان نیست؟ دوم اینکه آیا باز می توان گفت با این عبارت چیزی به شناخت ما از تاریخ اضافه شده است؟ در همان مثال مذکور اگر کسی در دفاع از آیت الله کاشانی از «گوشت و پوست و رگ و پی» سخن بگوید، آیا مخالف قانع خواهد شد؟ سپس نوشته اند؛ «کی و کجا این فرصت فراهم شده است که تاریخ ۳۰ ساله ما موضوع مکاشفه قرار گیرد. خاطره ها ثبت شوند. حافظه ها فرا خوانده شوند تا امروز بتوان به این راحتی حکمی مشترک بر محکومیت نسلی داد...معیار حداقل علمی در رویکرد به تاریخ یک قوم اتفاقاً همین است که این حب و بغض ها را... داده های اولیه بازسازی امر تاریخی بدانیم... تاریخ اگر قرار است نوشته شود باید به این سو و آن سو نگاه کرد. در غیر این صورت بهتر آن است آن را به وقتی دیگر موکول کرد.» درباره این عبارات هم چند نکته را می توان متذکر شد. صرف نظر از اینکه «مکاشفه» کار اهل عرفان است و منظور ایشان قاعدتاً «تحلیل» بوده است، باید گفت اولاً ایشان دچار خلط تعجب آوری شده اند. ایشان خود تاریخ را که انسان ها در آن نقش می آفرینند با علم تاریخ که بررسی پسینی داده هاست برای درک و دریافت نقش انسان ها در گذشته در هم آمیخته اند مثلاً به راحتی می توان گفت حب و بغض ها هم جزء تاریخ است و داده تاریخی اما همه تلاش ها در تاریخ نگاری روشمند و علمی و غیرایدئولوژیک فراتر رفتن از این حب و بغض ها و بازسازی تاریخی نزدیک به واقعیت است. در واقع علم تاریخ هم مثل دیگر معارف بشری تحلیل روشمند داده هاست. ثانیاً هیچ تاریخ نگاری همه داده های ممکن را درباره هیچ دوره یی در اختیار ندارد. حال اگر کسی بگوید چون همه داده های تاریخی مثلاً درباره آیت الله کاشانی را در اختیار نداری، حق نداری بر اساس همین اطلاعات و داده های موجود هیچ حکمی کنی آیا سخن او را خواهیم پذیرفت؟ تاریخ هم مثل همه دیگر معارف بشر تلاش برای کشف جنبه های مختلف واقعیت است. هر وقت داده های جدید پیدا شد احکام هم تغییر خواهد کرد. بر این اساس نکته سوم را می توان طرح کرد؛ درباره تاریخ همین ۳۰ سال اخیر داده های فراوانی موجود است که می توان آنها را تحلیل کرد. کسانی هم که داده های جدید دارند، برای تغییر آن تحلیل ها می توانند آنها را اعلام کنند. در بحث مورد اشاره صحبت از این بوده است که آیا یکی از طرفداران مرحوم شریعتی مشی «لیبرال» به شیوه بازرگان را قبول داشته است یا نه. گمان نمی کنم پاسخ مثبت به این سوال کمترین دردسر و تبعات منفی برای کسی داشته باشد، در این مورد نیازی به اشاره به مظلومیت نیست. این نکته موردی تاریخی فرع بر مساله مهم تری است و آن اینکه آیا اساساً اندیشه های شریعتی و بازرگان از یک سنخ بوده است و کسانی که الان خود را پیرو هر دو می دانند، پیشتر می توانسته اند با ایدئولوژی شریعتی منش بازرگان را تایید کنند یا نه. گمان می کنم می شود با مستندات کافی آشکار کرد که نگرش و روش و منش این دو متفاوت بوده است. به هر حال مطالبی که در نوشته خانم شریعتی آمده است داده های فعلی را تغییر نمی دهد. حتی عبارات مبهم ایشان که «خشم جوانی که همه آرزوهایش را بی هیچ مماشاتی یک شبه تحقق یافته می خواسته»، «بهایش را به قیمت جوانی خود پرداخته» بیشتر موید داده های فعلی است، چون بحث از این نبود که آیا دوست محترم خانم شریعتی بهای باور به «ایدئولوژی» را پرداخته است یا نه، مساله این بود که آیا مشی غیرخشونت طلبانه بازرگان را تایید می کرده یا «همه آرزوهایش را بی هیچ مماشاتی یک شبه تحقق یافته می خواسته» و «خشمگین» بوده است.

امیدوارم با توضیحات فوق شأن معرفتی نوشته خانم شریعتی که بیشتر مبتنی بر عرضه ابزارهایی مشکوک برای تعلیق تاریخ نگاری است روشن شده باشد. اما اجازه دهید در پایان و به بهانه بحث های اخیر، چند نکته و پرسش کلی تر را هم مطرح کنم.

پرسش اولم این است که آیا طرفداران «ایدئولوژی» مرحوم دکتر شریعتی اصولاً آن ایدئولوژی را قابل نقد می دانند یا نه؟ آن گونه که تا به حال یادداشت های خانم سوسن شریعتی و دیگر هواداران مرحوم پدرشان نشان داده است، این بزرگواران برای مواجهه با عالم و تقسیم بندی آدمیان یک ملاک بیشتر ندارند و آن هم خود مرحوم شریعتی است. هر کس از او تجلیل کند، حرف خوب و درست می زند و هر که او را نقد کند در فهرست «بدها» است؛ فرقی نمی کند که باشد و اهمیتی ندارد چه گفته باشد. هیچ سخنی در نقد شریعتی «علمی» و درخور تامل یا حتی نقد نیست و گوینده آن سخن هم حتماً یا جاهل است یا مغرض. ظاهراً در مورد شریعتی حتی می توان معیارهای چندگانه داشت. مثلاً اگر کسی مستند به آثار شریعتی از قلت بضاعت علمی او به مثابه امر واقع سخن بگوید، باید به او سرمشق «ادب آداب دارد» داد، اما اگر بحث به زبان تند شریعتی در مواجهه با دیگران رسید، می توان در بلاغت دشنام مقاله نوشت و به نیچه و هدایت استناد کرد. واقعیت این است که در تفکر ایدئولوژیک مبتنی بر آثار مرحوم شریعتی آنچه کمترین اهمیت را دارد علم و دانش و تحقیق و استدلال است و آنچه ستایش می شود عاطفه و هیجان (همان قضیه ابوعلی و ابوذر)، و یک بار زندان رفتن به یک عمر ریاضت درس و بحث می ارزد. غافل از اینکه عموم آدمیان کم و بیش از عاطفه و هیجان برخوردارند اما باید بیاموزند که با انضباط عقل و علم آن را تحت کنترل درآورند تا به نتیجه برسند، وگرنه با صرف عاطفه و هیجان به رغم نیت خیر ممکن است از کعبه آمال خویش دور بیفتند. نوشته های سرشار از احساسات و عاری از استدلال ممکن است توده مردم را خوش آید، اما گرهی از کار آنان نمی گشاید. بگذریم از اینکه عادت به این طور عاطفه فروشی ها و مهرطلبی ها نه تنها شیوه اهل اندیشه نیست بلکه ممکن است با آزادگی انسان هم منافات داشته باشد.

نکته دیگر اینکه قدرت ابزارهای گوناگون دارد و محبوبیت اجتماعی هم یکی از ابزارهای قدرت است. مرحوم شریعتی در ایران محبوبیتی اسطوره یی دارد (تا جایی که برای نمونه خود در خیابان انقلاب دستفروشی را دیده ام که دو پوستر می فروخت؛ پوستر «شاه ماهی هنر» و پوستر «دکتر»). این «ستاره» بودن و محبوبیت که حتی شامل خانواده و دوستداران دکتر شریعتی هم می شود، قدرتی است در دست آنها. حکم استفاده نادرست از این ابزار قدرت و مثلاً مواجهه غیرعلمی با مخالفان هم مثل هر سوءاستفاده دیگری از قدرت است و حتی این سوال را به ذهن می آورد که کسانی که همین یک ابزار قدرت را دارند و آن را نادرست به کار می برند، اگر دیگر ابزارهای قدرت را در اختیار داشته باشند آیا آن را منصفانه به کار خواهند برد؟

نکته سوم اینکه نسلی که خانم شریعتی با هیجان از آن دفاع می کنند، با منطق تعهدمحور و تخصص گریزی که به قیمت تخفیف علم، آرمان را می ستود نقش تاریخی خود را بازی کرده است. نسل ما ظاهراً مستعد رویکردی انتقادی نسبت به آن ایدئولوژی و اصولاً ایدئولوژی زدگی است. آیا حق نداریم با این رویکرد تازه، حتی اگر بناست اشتباه هم بکنیم، اشتباه تازه یی بکنیم؟ از تکرار بی حاصل اشتباهات پیش بهتر نیست؟

بالاخره اینکه مرحوم دکتر شریعتی اسطوره علم و آرمان خواهی نوجوانی ما بود. بزرگ تر که شدیم، بخش اول آن اسطوره دست کم در نظر برخی از ما رنگ باخت اما بخش دوم باقی ماند. حقیقت این است که حتی خانواده «دکتر» هم که همه اعضایش را بر اساس آثار شریعتی می شناختیم، قهرمان های اسطوره یی و آرمانی ما بودند. بهتر نیست خانواده آن مرحوم و از جمله خانم سوسن شریعتی که پدرشان به «سادگی و مهربانی و احساساتی» بودن شان اشاره کرده اند (رک. مجموعه آثار، ۱۳۸۲، ج۱، ص۲۴۰)، با ورود بدون «طمانینه» در بحث های فلسفی و علمی و تاریخی تتمه خیالات خوش کودکی بی رنگ ما را مخدوش نکنند؟

محمدمنصور هاشمی