دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

ادب تصویر, تصویر ادب


ادب تصویر, تصویر ادب

وقتی از یاد و خاطره چیزی به خیر و نیکی یاد می کنند یعنی گذشته ای بوده که اکنون گذشته است و باز یعنی دوره خوشی در طالع شخص رقم خورده که تاثیرش در جانش خانه کرده سختی و راحتی اش چندان تفاوتی ندارد چه بسا روزهای سخت که به مذاق اکثر, خوشتر نماید

یادش بخیر ...!

وقتی از یاد و خاطره چیزی به خیر و نیکی یاد می کنند یعنی گذشته ای بوده که اکنون گذشته است! و باز یعنی دوره خوشی در طالع شخص رقم خورده که تاثیرش در جانش خانه کرده. سختی و راحتی اش چندان تفاوتی ندارد. چه بسا روزهای سخت که به مذاق اکثر، خوشتر نماید. مثل خدمت سربازی. بی خودی نیست که می گویند مقدس است. در جنگ باشی، سراندازی اش خوش است در صلح باشی بستر خدمت مهیاست. به هر حال جای تن پروری نیست. اطلاع از قوانین و شیوه های نظامی گری، بی تلاش و ریاضت بی حاصل است. پس رواست نه به سرباز سخت بگیرند که اغلب می گیرند. اما با خدمت رفته ها که صحبت کنی با شوق و مطایبه از قصه های گاه رندانه خود روایت می کنند. هر کس بی شک قصه شنیدنی ای دارد که سعی می کند کاملا تصویری برای شنونده اش تعریف کند. طنز در این نوع قصه اغلب طنز حرکتی است. آشنایی با سلاح های مختلف و باز و بسته کردن آنها، کلاغ پر رفتن در محوطه قرارگاه یا پادگان، سینه خیز رفتن از زیر سیم خاردار خیالی، همه و همه بستر خوبی برای راوی- بازیگر ماجرا ایجاد می کند.

یادش بخیر...!

درگذشته- آنها که مسن ترند بهتر می دانند- تلویزیونی در کار نبود. خیلی دور نه! همین نزدیکی ها: دور کرسی که می نشستند سریال «پرستاران» و «هشدار برای کبری یازده» نمی دیدند. نقل مجلس قبل از هر چیز و هر کسی خواجه شیراز بود. مثنوی و شاهنامه هم بازار گرمی داشت. هم مهر بود، هم لطف بود، هم جمعیت بود، هم حکمت بود. و دهها «بود» دیگر که امروز باید نگرانش بود! امروز اما قصه تفاوت دارد. (مثلا تصویر مردانگی و پهلوانی در جمع خانواده ها طور دیگری روایت می شود) دو شخص با هم اگر مباحثه کنند، اگر مجال پرسش و پاسخ بیابند، اگر فرصت تحقیق و تعمیق بدست آورند طبعا در مسیر کمال کلی ایشان موثر خواهدبود. اما اگر سخن پیوسته از یک سو باشد کار مشکل می شود. امروزه تلویزیون جای خیلی از عناصر مادی و معنوی را پر کرده و رسالت خطیری را به جان خریده است. تلویزیون وسیله ای است که می تواند بیشتر از هر ابزاردیگری در جهت فرهنگ سازی و بالعکس موثر باشد. وقتی در همه خانه ها یک یا چند تلویزیون وجود دارد، وقتی وجود تلویزیون در منزل، تأثیر قدرتمندی بر دکوراسیون محیط می گذارد، وقتی جلوه های تصویری، همه تمرکز بیننده را به خود جلب می کند، وقتی رسانه های تصویری، ماهواره ها، و اصناف خصوصی و زیرزمینی... در حال عرضه محصولات تصویری خویش و بیگانه اند، تکلیف مخاطب چیست؟

بایست در مقابله با خیل عظیم اطلاعات با سلاح علم و ایمان به میدان رفت. تفاوتی ندارد برنامه ای که از تلویزیون تماشا می کنی از چه منبعی باشد چرا که اگر دریافت و درک درستی از ماجرا نداشته باشی، خطاها را سهل می شماری و در مواجهه با نقش های مختلف، مقهور می شوی. به عنوان مثال شاهنامه حکیم طوس منظومه ای حماسی است که خوشبختانه همه آن را می شناسند اگر چه شاید جز به زور مدرسه چند قصه ای بیش نخوانده باشند. شاهنامه، قابی عظیم است که بیننده ای را در مقابل صفحه واضح و شورانگیز خود به وجد می آورد. یادش به خیر قبلا در هر خانه ای بالاخره بود کسی که قصه ای از دلیری های رستم بخواند. غیر از قوالی ها که مشتری های بسیاری داشتند، کودکان و نوجوانان بسیاری در این ملک توفیق یافتند که شاهنامه یا مثنوی و حافظ و غیر از این را از زبان اهل دلی بشنوند. خصوصا اگر شخص در شیوه روایت خود نبوغی به کار برده باشد، بعضی قسمتها عجیب تصویری است. از حکیم طوس مثالی بیاوریم آنجا که حکایت تیراندازی رستم را روایت می کند، حکایتش کاملا دکوپاژ شده است:

دلیری کجا نام او اشکبوس

همی بر خروشید برسان کوس

بیامد که جوید ز ایران نبرد

سر هم نبرد اندر آرد به گرد

از همین ابتدا، محیط، فضا و به قول بعضی؛ لوکیشن و طراحی صحنه برای شنونده تصویری ملموس و آشنا پدید می آورد. جنگجویانی که در دو سو درمقابل هم صف آرایی کردند. اشکبوس، پهلوانی که به میدان آمده و هماورد می طلبد و رهام که به قول تهمتن، اهل بزم و عشرت است از جدال با اشکبوس ناتوان بازمی گردد. توس برمی آشوبد. قصد پیکار با اشکبوس می کند. و رستم، این پهلوان نامی مانعش می شود. می گوید: «من اشکبوس را با پای پیاده مطیع خویش کرده تسلیم می کنم.»

ماجرای نبرد تهمتن با اشکبوس آن قدر شورانگیز است و زیبا روایت شده که می توان جزئی ترین حرکات دو مرد نبرده را تصور کرد و در خیال دید:

«کمان را به زه کرد زود اشکبوس

تنی لرز لرزان و رخ سندروس

به رستم بر آنگه ببارید تیر

تهمتن بدو گفت بر خیره خیر

همی رنجه داری تن خویش را

دو بازوی و جان بداندیش را

تهمتن به بند کمر برد چنگ

گزین کرده یک چوبه تیر خدنگ

یکی تیر الماس پیکان چو آب

نهاده بر او چار پر عقاب

کمان را بمالید رستم به چنگ

به شست اندر آورده تیر خدنگ

ستون کرد چپ را و خم کرد راست

خروش از خم چرخ چاچی بخاست

چو سوفارش آمد به پهنای گوش

ز شاخ گوزنان برآمد خروش

چو بوسید پیکان سر انگشت اوی

گذر کرد از مهره پشت اوی...

کشانی هم اندر زمان جان بداد

چنان شد که گفتی ز مادر نزاد

حکیم طوس با این ابیات تصویری کاملا روشن و واضح فراهم آورده و قصه خود را با ذکر جزئیات به شکلی سحرانگیز بیان داشته است. در شاهنامه تصویر نبرد دو پهلوان آن قدر ملموس و عینی می نماید که تکنولوژی تلویزیون و سینما هم در این راه به پای آدم نرسیده است. زاویه دوربین، نورپردازی، طراحی صحنه و بالاخره کارگردانی در هیچ کدام از فیلم های سینما و تلویزیون ماتا این حد دقیق، درست، مختصر، عمیق و دلپسند نیست. بالاخره یک جایش می لنگد. گاهی حتی نمی دانیم ایده و سوژه ذهنی ما، مناسب برنامه مستند است؟ مناسب کار داستانی است؟ تله فیلم است؟ فیلم است؟ سریال است؟ تولیدات کمی ندیده ایم که از نظر ظرف و مظروف، آشکارا ناهمگون بوده اند.

قصه، قابلیت یک فیلم تلویزیونی را دارد اما به سریال تبدیل می شود! این امر مهمتر از هر چیز دیگری، به فقر «سواد» مربوط می شود. لازم نیست قصه های مثنوی و شاهنامه را به تصویر بکشیم، اما می توانیم با مطالعه درست آنها با نوع روایتگری و شیوه های تمثیلی انتقال معانی آشنا شویم. البته اگر بخواهیم کار درست انجام دهیم.

کار تلویزیون تصویرگری است. یعنی باید همه چیز را در قاب تصویر و در جعبه سحرآمیز خود عرضه کند. چگونه گفتن در این عرصه با چه گفتن در یک پایه از اهمیت قرار دارد. چگونه گفتن، بحث تکنولوژی است، فن آوری و علم است. باید آموخت. اما چه گفتنش، جوشش و کوشش می خواهد. باید سعی کنیم بفهمیم که در شرایط امروز کشور و موضع جهانی اش در دنیا به عنوان یک کشور مسلمان و توانمند، چه مطلبی را باید عرضه کنیم. و عطش طالبان را چگونه باید فرونشانیم. به کدام خوارخوار وجودشان پاسخ گوییم؟ چه پاسخی که صدق باشد یا کذب؟ معنی باشد یا تصویر و یا تصویری از معنا؟

خلق تصویر به نبوغ و استعداد و علم و اندیشه بستگی دارد. صرفاً با داشتن ابزار نمی توان ادعای خلق و نوآوری کرد. جای دور نمی رویم. نیازی نیست برای مثال از فیلم بن هور و کشتی تایتانیک و آواتار یا از کانالهای مثلا توانای غرب مثل «BBC» و «ZDF» نام ببریم. کمی چشم بازکنیم اطرافمان چشم انداز وسیع و زیبایی می بینیم که می توانیم تعریفش کنیم. در کنه معانی مشرق زمینی که اسلام را چون گوهری در خود دارد، چیزی نهفته است، چیزی که روح جانفزای معنی را چون بوی گلهای بهاری می پراکند.

جای دور نمی رویم. از تلویزیون و فیلم، شاهد نمی آوریم. در این نزدیکی هستند کسانی که با زبان زیبای خویش از عظمت و ظرافت و رحمت، عبارت می کنند. عبارتی که رویش و عطر دل انگیز بهاری را به تصویر می کشند. از سعدی مثال بزنیم. از تصویر تماشایی بهاران، از حیات. آنجا که می گوید: «فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد. درختان را خلعت نوروزی قبای سبز ورق دربرگرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع، کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصاره نالی به قدرت او، شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش، نخل باسق گشته.»

شیخ شیراز نکته سنجی را به زیبایی رعایت کرده به مخاطب خود متذکر می شود که این همه، در سایه رحمت و دولت کسی ایجاد شده که باید فرمانبردارش بود و تو را عبث نیافریده است.

«ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

آیا این عبارت ها برای عامه مردم، بی معنی و دشوار است؟ آیا به غیر از بیشتر نسل جدید، اغلب مدرسه رفته ها این متون زیبا را در حافظه ندارند؟ آیا این نوع منابع که شامل همه خوبیها و نوآوریهاست قابل عرضه به خواص است؟ آیا رواست آن را در شبکه چهار سیما و مختص عنایت فرهیختگان! ارائه کرد؟ پاسخ روشن است. البته ضمن اذعان به سختی و مخاطره آمیز بودن کار تلویزیون باید در تفکیک شبکه های چندگانه صدا و سیما بازاندیشی نمود. سعدی، حافظ، فردوسی، نظامی و خیلی دیگر از شعرا، دعبل خزائی و حسان ثابت و فرزدق و یا حتی خاقانی و بیدل و ناصر خسرو نیستند که لازم باشد صرفا در شبکه چهار به آنها پرداخت. همچنین فیلم هایی را می بینیم که بنظر مناسب با شأن و تعریف شبکه نیست. مثال کم نیست. گاه هم فیلم هایی از شبکه پایتخت! پخش می شوند که به قول کارشناسان! به فراخور حال تهرانی ها و مردمان نزدیک تهران انتخاب، تولید و پخش می شوند. با کمال تعجب می توان برخی از این فیلم را برروی آنتن شبکه های استانی دیگر نیز هم دید! طبعا این امر، کارشناسی درستی نشده است لیکن لزوم توجه به این ظرایف می تواند به آسانی در فرهنگ این سرزمین رخنه وارد کنند.

در تولید فیلم های سینمایی که بخصوص در این روزها رونق دارد نیز قصه همین است. وقتی رستم می سازیم و به میدان می فرستیم نباید ناهنجار باشد، مصنوعی باشد. گمان نکنیم رستم باید همیشه ریشی دو تا داشته باشد با گرزی که بر سر دیو بکوید. اگر این تصویر قابل توسعه نباشد، رستم در شاهنامه محبوس می گردد در حالی که رستم، یک نماد است. نمادی برای خیلی از صفات مثبت. این امر برای غربی ها کاملا واضح، روشن است. آنها که رستم نداشته اند برای خودشان بتمن و سوپرمن واکومن و نیم من و چندمن می سازند. و برای این من های بی معنی آن قدر تبلیغ می کنند که دیگران را به باور تمام برسانند. به این باور که در کوزه چیزی هست.

اما آیا هست؟!

درگذشته نقل و نقالی و قصه پردازی علاوه بر تقویت قدرت تخیل موجب همنشینی و گفتگو بود.

دراین گفت وشنودها بسیاری از مسائل فرهنگی ادبی به معنی وسیع کلمه رد و بدل می شد که در نهایت به کمال و پختگی اعضای خانواده منجر می گشت. موضوعات و سوژه ها، متنوع، پر کشش و حکمت آمیز و عبرت آموز بودند. نسل های قبل تر این ادعا را تصدیق می کنند.

رونق بازار شعر و ادب درکانون کوچک خانه، کمترین آثار این همنشینی بود. خواهی نخواهی در مباحثات و مشاعره ها و روایات شرکت می کردی یا پنهانی چیزکی حفظ کردی تا در جمع، حقیر نباشی. یا لااقل مستمع پرشوقی می شدی که صاحب سخن را بر سرذوق آوری و پس از مدتی در میان همان جمع، چیزهایی می آموختی که درمکان و مقامی دیگر، مقامت را بالا می برد. بسیاری از اهل ادب. داشته های ذهنی و علمی خود را از طریق شنیدن صرف به دست آورده اند. کسانی بودند که هنگام شنیدن مطلب. بیش از ۸۰ درصد آن را درک می کردند اما با مطالعه خواندن آن مطلب، کمتر از ۳۰ درصد دریافت می نمودند. ادبیات شنیدنی بخصوص در مناطق مختلف ایران و در طول سالها آواها و نواها و اشعار مقامی و محلی در ایران رواج و رونق بسیاری داشته است. درچنین احوالی، تلویزیون برای جایگزینی خیلی چیزها پا به میدان نهاد، پدیده ای که باید در مواجهه و استفاده از آن هوشیارتر عمل کرد: صدا و تصویر.

تصویر در روح و ذهن شخص حک می شود و دراین کار تا ژرفا فرو می رود. این ظرف با چنین خصیصه ای این ویژگی را دارد که محل اعلام برخی معانی قرارگیرد. نمادها اغلب چنین نقشی را می پذیرند.

پس برخی از جریانهای سیاسی و فرهنگی در این قالب ارائه می شوند تا تاثیر افزونتری بر مخاطب بجا بگذارند. درگذشته این عمل توسط علما، مبلغین، مسافرین جهاندیده و اهل هنر خطابه صورت می گرفت. اما امروزه تلویزیون جای همه آنها را پر کرده است. هیچ کدام از موارد یاد شده حذف نشدند. صرفاً از محلی ثابت و مشخص به نام تلویزیون به بیان مطلب می پردازند. مجال بحث و گفتگو از بیننده گرفته می شود. غلط شنیداری به خاطر اینکه نمی توان از مجری یا کارشناس سؤالی پرسید، در ذهن ببینده حک می شود. برای از دست ندادن برنامه از هر نوع سکوت و عدم گفتگو با دیگران و بی توجهی به اطراف الزامی است. کم کم در تنوع شبکه و برنامه و ماهواره ناخواسته گم می شوی. تلویزیون قصه پرداز چیره دستی است که قصه را با تصویر توام می کند تا جذبت کند، هرچه بیشتر در شیوه های انتقال معنی کار شود باز هم ناچیز است.

درمواجهه با ابزاری که دیگری درآن دخل و تصرف نموده باید هوشیارتر عمل کرد. چیزی که باید در وهله اول بدان توجه کرد معنی و محتوی است. مگر نه این است که اعتقاد داریم نیت اگر خیر باشد کار از عالم بالا راست خواهد شد؟ محتوی، مطلب مقدسی است که اگر آن را فدای فرم و قالب کنیم خسارتی جبران ناپـذیر به بار خواهد آمد. شاید اهالی تلویزیون به لحاظ کمی و با رعایت بخشی از مناسبت های مذهبی فرهنگی تولیداتی داشته اند. اما داستانها اغلب سطحی، غیر خلاقانه، ناپخته و شتابزده عرضه می شوند. حال آنکه بازهم اهل ایمان و اندیشه دریک نظر راه چاه را باز می شناسند. هنر خلاق ایشان بسان تیری است که در دلهای صافی می نشیند و اثری ابدی باقی می گذارد. از جمله این موارد، گریه اهل دل بر امام حسین (ع) است. این کار که تا قیامت بر اهل عشق و ایثار روداشته شده جدای از همه جوانب معنوی و ارزشی از جنبه تصویری نیز قابل توجه است. گریه کردن و اشک ریختن. شامل رویی درهم و چهره ای اندوهگین است. در شور قطره هایی که پی درپی از چشمه چشم در رود اشک تابد امن می رود. و هق هقی که گاه رعد آسا و گاه آرام است. بزرگان بسیاری دیده ایم که درهیچ مصیبتی اشک در دیده شان نیامد الا درمجلس مصیبت سیدالشهدا (ع) اینها همه می تواند ابزاری باشد برای روایتی درست برای تاثیر و تصرف در قلوب مردمی ساده دل و نیک نهاد.

بعضی گمان می کنند گلستان و بوستان باید مخاطب خاص داشته باشد. بازار مشخصی دارد که باید صرفاً درآنجا عرضه شود. اما ... یادش به خیر... درگذشته چنین نبود. پدران ما، بسیاری شان شاهنامه و حافظ و مثنوی و کلیات سعدی و قرآن و انواع ادعیه وانجوی درحافظه داشته اند. آنها به نقل خودشان میراث دار پدران و پدران و اجداد خود بوده اند.

و باید به هرحال پذیرفت که، روزگار عوض شده است. یک نوع شتاب و سرعت رو به افزایش همه چیز را تحت تاثیر خود قرارداده است. در این سیر بعضی چیزها کم ترو بعضی بیشتر مورد توجه قرارمی گیرند. و اگر در ارائه پیام دقت وتامل صورت گیرد می توان با وجود سرعت و شتاب، سمت وسوی حرکت را مشخص نمود.

درپی مثال اگر باشیم از نسبت مردم با رادیو می توان گفت کم سمت دیگر تصویر است و بی وجه نیست.

روزی یکی از مدیران رادیوگفت:«دست از سر حافظ و شاهنامه و مثنوی بردارید مردم از بس شنیده اند خسته شده اند. سخن نوآور که نو را حلاوتی دگر است.» سرمایه های ادب پارسی حذف شدند تا اینکه... بگذریم.

محیط منزل در طول روز برای اغلب، زنان خانه دار و داخل اتومبیل هنگام سفر و حین ترافیک، بیشترین کسانی را که پتانسیل شنیدن رادیو را دارند و درعین حال این امکان برایشان فراهم است که رادیو را خاموش یا روشن کنند. در خود گردآورده است. اما اگر به اطرافتان اندکی توجه کنید شتاب حیات را در ویرانی باغ ها و جنگل ها و دشت ها و خانه های قدیمی، و جایگزینی اتوبانها تا دراستفاده مداوم و نیاز مبرم مردم به تلفن همراه یا همان نام شایع موبایل، دروجوب استفاده شخصی از اتومبیل، درفاصله گرفتن از محیط خانواده و غرق شدن در کار وکار و کار و ده ها از این دست می توان دید.

و سرانجام نتیجه: نتیجه اینکه باید به نیازهای فرهنگی جامعه بیشتر توجه کنیم. معنا را فدای صورت نکنیم و از گنجینه غنی ادبیات فارسی برای پر بارکردن رسانه ای مؤثر چون صدا و سیما بهتر و بیشتر مدد گیریم و در نهایت از شیطنت ها و فرصت طلبی های غرب بخصوص در زمینه مسائل فرهنگی غفلت نورزیم.

احمد معلم