دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
مجله ویستا

معنای شخصی نوسازی


معنای شخصی نوسازی

تحلیل های مربوط به توسعه در کشورهای جهان سوم به عنوان یکی از مفاهیم اصلی رشته نظام های تطبیقی پس از جنگ دوم جهانی و شروع نهضت های استقلال طلبی در جهان سوم آغاز گشت اولین موج در ادبیات توسعه مربوط به نظریاتی است که به طور کلی نظریه نوسازی نامیده می شوند

●●مقدمه

شاید برترین یافته و وجه پژوهش لرنر که هنوز بعد از پنجاه سال تازگی دارد در کشف دقیق او از ماهیت توسعه در خاورمیانه و ایران باشد: معنای شخصی نوسازی‌ که او آن را در حکایت بقال و کدخدای روستای بالغات ترکیه خلاصه می‌کند. نوسازی شیوه‌های کهن زندگی در خاورمیانه با ترسان‌ها (روشنفکران)، چوپان‌ها (عوام)، بقال‌ها (طبقه متوسط مایل به بازار)، کدخداها و پسران کدخدا، ارتباط پیدا می‌کند و توالی تاریخ از طریق زندگی میلیون‌ها نفر که بسیاری رنج برده و اندکی از آنها کامیاب شده‌اند، ادامه پیدا می‌کند. به گفته لرنر، تنش‌های زیربنائی نوسازی در همه جا یکسان است: روستاها در مقابل شهر، زمین در مقابل پول ‌نقد، بی‌سوادی در مقابل روشنفکری، انزوا در مقابل جاه‌طلبی، تقوا در مقابل شور و هیجان. اما روند نوسازی در جوامع مختلف شیوه‌های متفاوتی دارد و مشکلات مختلفی را برای فرد در انتخاب شیوه‌ای خاص ایجاد می‌کند. ”در ایران یک روستائی به‌طور افتخارآمیزی در دهکده محصور خود اولین پیراهن بازاری را صاحب شده است اما کمتر جرأت می‌کند آن را در میان هم‌قطاران روستائی خود بپوشد“.

لرنر از مینیاتور کوچک دهکده بالغات به چشم‌‌انداز عدم وحدت در خاورمیانه می‌رسد. مشکلی که حتی ایدئولوژی‌های سیاسی و غیر سیاسی هم در رفع آن ناتوان بوده‌اند. ”مردم منطقه امروز از طریق راه‌حل‌های مشترک خود متحد نمی‌شوند، بلکه به‌وسیله مشکلات مشترک خود متحد می‌شود“. همین شخصی بودن نوسازی است که برخی توسعه و رهائی را در پارسائی‌های گذشته می‌جویند و توسل به همبستگی اسلامی را طرح می‌کنند و برخی به نفی روش‌های قدیمی. شخصی بودن معنای توسعه نه تنها به طیف گوناگونی نوسازی منجر شده است بلکه پارادوکسی را همراه خود آورده است که هنوز آشکار تدوام دارد؛ به بیان لرنر، ”مردم خاورمیانه بیشتر از همیشه مجموع افکار و طرح‌های مدرن را می‌خواهند، اما شناسه ساخت ایالات‌متحده آمریکا را طرد می‌کنند و نیز به همین دلیل است که لرنر یافته مهم خود در این پژوهش مبنی بر اینکه ”آن دسته از کشورهای خاورمیانه که در حال نوسازی می‌باشند خود را خوشبخت‌تر از کسانی می‌دانند که در سبک‌های زندگی سنتی باقی مانده‌اند“ را در تضاد شدید یا یافته دیگر ناظرانی می‌بیند که احساس می‌کند از بین بردن روش سنتی توسط خواسته‌های مدرن صرفاً یک خطای محض و زیان خالص است (همان). از نظر لرنر، احساس عمیق نسبت به گذشته باشکوه می‌تواند درک گذر از آن را با ابهام رویه‌رو کند.

در پژوهش حاضر پس از بررسی اجمالی نظریه‌های مختلف توسعه در کشورهای در حال توسعه، دیدگاه خاص لرنر در خصوص روند گذر نوسازی در خاورمیانه و به‌خصوص در ایران مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد. اهمیت پژوهش لرنر برای امروز از آن جهت است که اگرچه شخصیت ایرانی دارای حافظه تاریخی ضعیفی است اما از درک سیاسی نیرومندی برخوردار است و بر همین اساس اگر نتواند تاریخ اشتباهات خود را به یاد داشته باشد، اشتباهات تاریخی بزرگ را همچنان تکرار خواهد کرد.

الف - نظریه‌های توسعه

هر چند مبحث توسعه در کشورهای جهان سوم در وقایع بعد از پایان جنگ جهانی دوم به‌عنوان مطلبی جدی در رشته نظام‌های تطبیقی ظاهر شد، اما مفهوم توسعه به‌طور عمده تحت‌تأثیر افکار اندیشمندان قرن نوزدهم اروپا قرار داشت. این اندیشمندان عمدتاً درباره اوضاع کشورهای اروپائی نظر داده و در این رابطه مباحث تغییر، پیشرفت و توسعه را مطرح کرده‌اند (Apter ۱۹۶۷)،

امیل دورکهام (۱۹۱۷-۱۸۵۸) در مورد گذار جوامع اروپائی از وضعیت قبل از صنعتی شدن به وضعیت صنعتی و تأثیرات آن روی جامعه نظر می‌دهد. او با مرتبط ساختن فرهنگ و تغییر معتقد بود که صنعتی شدن نوع جدیدی از تقسیم کار را در اروپا به‌وجود آورد که باعث در هم شکسته شدن یک سلسله ارزش‌ها و هنجارهای مشترک اجتماعی شد. این مسئله می‌تواند منجر به حالت ناهنجاری فرهنگی و از هم پاشیدگی وحدت اجتماعی گردد. این امر نیز به نوبه خود وجود دولت قدرتمند با اختیاراتی گسترده را می‌طلبد. در غیر این صورت جامعه سیر قهقرائی خواهد پیمود.

ماکس‌وبر (۱۹۲۰-۱۸۶۴) در مبحث تغییر اجتماعی بر آن است که کشورهای غیراروپائی بدین علت به مرحله صنعتی شدن نرسیدند که گرایش به خود در آنها صورت نگرفت. به اعتقاد ویر کم‌ارزش یا بی‌ارزش کردن سنت‌ها، جایگزینی علم یا مذهب، جایگزین کردن قانون در اجتماع و به‌کارگیری فن‌آوری صنعتی از مظاهر عمده عقل‌گرائی به‌شمار می‌روند. از این رو به نظر او عوامل فرهنگی در حرکت جوامع به‌سوی یک جامعه صنعتی با اقتصادی پویا سهم عمده‌ای دارند (Weber ۱۹۴۷).

آدم اسمیت (۱۷۹۰-۱۷۲۳) نیز شیوه تولید در جوامع را نقطه آغازین نظریه خود قرار می‌دهد. تغییر در شیوه تولید در اثر توسعه فن‌آوری نطفه اصلی تغییر و تحول در تاریخ است. او معتقد بود همه جوامع به‌سوی اتخاذ شیوه تولید سرمایه‌داری (که وجه مشخصه آن جدائی میان کارگر و ابزار تولید و استثمار آن توسط صاحبان ابزار تولید است) به پیش می‌روند. پویائی ذاتی این شیوه تولید سرمایه‌داری دیگر شیوه‌های تولید را از بین خواهد برد و شرایط را برای انقلاب پرولتاریائی و ظهور شیوه تولید کمونیستی (که وجه مشخصه آن نبودن پدیده استمثار و بهره‌کشی است) فراهم می‌سازد.

به‌طور خلاصه این نظریه‌پردازان معتقد بودند تغییر و تحول جوامع امری تکاملی است، مسیر واحدی را طی می‌کند و به مقصدی از پیش مشخص و تعیین شده می‌رسد. چنانکه در پیش‌آمد این نظریه‌پردازان همچنین گروه‌گرا بودند زیرا فقط درباره جوامع اروپائی نظر می‌دادند و عقیده داشتند تجربه اروپا یک تجربه جهانشمول است. آبشخور فکری نظریه‌پردازان متأخرتر توسعه نظریه‌های نخستین نظریه‌پردازان تغییر و تحول اجتماعی هستند.

تحلیل‌های مربوط به توسعه در کشورهای جهان سوم به‌عنوان یکی از مفاهیم اصلی رشته نظام‌های تطبیقی پس از جنگ دوم جهانی و شروع نهضت‌های استقلال‌طلبی در جهان سوم آغاز گشت (نگاه کنید به: Dean ۱۹۵۷; Mehden ۱۹۰۴). اولین موج در ادبیات توسعه مربوط به نظریاتی است که به‌طور کلی نظریه نوسازی نامیده می‌شوند. این مکتب که عمدتاً در ایالات متحده‌آمریکا رشد یافت، در مورد توسعه در جهان سوم بسیار خوشبین بود. به اعتقاد این نظریه، با پیروی از مدل کشورهای اروپائی توسعه سیاسی و اقتصادی در کشورهای جهان سوم حاصل خواهد شد. این نظریه که البته نه به‌طور تصادفی در زمان جنگ سرد ابراز شده بود می‌توانست کشورهای جهان سوم را از افتادن به دامن کمونیسم نجات دهد.

نظریه‌پردازان نحله فکری نوسازی عمدتاً مدل‌های توسعه‌ مرحله‌ای و ساختی - کارکردی را اقتباس کرده‌اند. به‌عنوان مثال والت روستو معتقد بود توسعه دارای پنج مرحله است که در طی فرآیند آن جوامع از یک وضعیت سنتی وابسته به تولیدات کشاورزی به یک مرحله تولید کالاهای مصرفی با مصرف انبوه می‌رسند. پنج مرحله توسعه جوامع به نظر روستو عبارتند از مرحله سنتی، مرحله آمادگی برای جهش، مرحله جهش، مرحله حرکت به‌سوی بلوغ و مرحله مصرف انبوه (Rostow ۱۹۷۳). آلموندن و وربا در چارچوب مدل‌ ساختی - کارکردی به تحلیل ارتباط میان توانائی نظام سیاسی در انجام بعضی کارکردهای مشخص و مفاهیم تغییر و تفاوت ساختاری و تخصصی شدن پرداختند (Almond and Verba ۱۹۶۳).

بر اساس نظریه‌های ابتدائی مکتب نوسازی، اولاً یک الگوی توسعه غربی به‌عنوان الگوئی مناسب می‌توانست در جوامع جهان سوم اجراء شود. ثانیاً توسعه امری غیرقابل بازگشت بود و عنصر ساختی - کارکرد می‌توانست برای جوامع جهان سوم که نیاز مبرم به تغییراتی آنی داشتند مفید باشد.

عدم موفقیت کشورهای جهان سوم در رسیدن به توسعه باعث شد تا تغییراتی در مکتب و نظریه‌های نوسازی به‌وجود آید. نظریه‌پردازان جدید تحت‌عنوان تجدید‌نظرطلبان مکتب نوسازی معروف شدند. برخی از آنها بر این باور بودند که علت عدم موفقیت جهان سوم در توسعه پایدار وجود ساختارهای سنتی در این جوامع است. عده‌ای دیگر همچون ساموئل هانتینگتون بر روی مسئله نظم اجتماعی و سیاسی تأکید داشتند و معتقد بودند که حفظ نظم به هر طریق ممکن عامل اساسی برای نیل به توسعه است (Huntington ۱۹۶۵). هر چند این بینش جدید نیز بیشتر در جهت منافع غرب و نیز گروه‌گرا بود، ولی این واقعیت را می‌پذیرفت که کشورهای جهان سوم دارای پویائی نهادی و اجتماعی مخصوص به خود هستند اما این دیدگاه توسعه را امری بازگشت‌ناپذیر نمی‌دانست.

دومین نظریه مهم درباره توسعه در کشورهای جهان سوم نظریه وابستگی معروف است. این نظریه که بینشی مارکسیستی داشت نقش غرب در توسعه جهان سوم را محکوم می‌کرد و به‌جای اینکه غرب را به‌عنوان الگوئی مطرح کند که جهان سوم برای رسیدن به توسعه باید آن را سرمشق قرار دهد، دنیای غرب را علت اصلی عقب‌ماندگی جهان سوم می‌دانست. تأکید نظریه وابستگی عمدتاً بر روی روابط ساختاری اقتصادی بین کشورهای صنعتی غرب و کشورهای عقب‌مانده جهان سوم بود. این روابط در حالی‌که از یک طرف موجب توسعه غرب شد از طرف دیگر استثمار و عقب‌ماندگی جهان سوم را به ارمغان آورد. ارزش افزوده‌ای که در کشورهای عقب‌مانده ایجاد می‌شد به‌جای آنکه در همان کشورها به‌کار افتد به کشورهای صنعتی سرازیر می‌شد و کشورهای جهان سوم همچنان در دور باطل فقر و عقب‌ماندگی باقی می‌ماندند.

آندره‌گوندر فرانک معتقد است که وضعیت عقب‌ماندگی در کشورهای جهان سوم تنها به‌عنوان نتیجه فرآیند توسعه در کشورهای جهان اول قابل درک است او ادعا می‌کند کشورهای توسعه نیافته از زمانی‌که توسط نیروهای سرمایه‌داری جهانی غرب تحت نفوذ قرار گرفتند سرمایه‌داری بوده‌اند، و ارزش افزوده در این کشورها (کشورهای اقماری)، به کشورهای استمارگر (کشورهای مرکز) انتقال یافته است.

امانوئل والرشتاین نیز همچون فرانک عقب‌ماندگی کشورهای جهان سوم را ماحصل رابطه نابرابر بین کشورهای مرکز و کشورهای پیرامون می‌داند. نظریه نظام جهانی والرشتاین یک نظام واحد اقتصادی سرمایه‌داری را ترسیم می‌کند که دارای سه نوع تقسیم کار است: مرکز، پیرامون و نیم‌پیرامون، کشورهای مرکز دارای دولتی قوی درهم آمیخته با فرهنگ ملی مسنجم، اقتصادی پویا، تقسیم کار پیچیده با سطح تولید بالا هستند. کشورهای پیرامون نقطه مقابل کشورهای مرکز هستند و برای کالاهای ساخته شده خود وابسته به مرکز می‌باشند. کشورهای نیمه پیرامون از لحاظ ساختار و عملکرد در حد فاصل این دو قرار می‌گیرند که وابسته به کشورهای مرکز هستند اما دارای ارتباط مرکز-پیرامون با کشورهای پیرامون می‌باشند (عبدالله‌زاده، ۱۳۸۲).

این دیدگاه‌های اولیه در نظریه وابستگی با تأکید بر روی روابط اقتصادی استثماری بین جهان اول و جهان سوم و بر اینکه چگونه این رابطه موجب عقب‌ماندگی کشورهای جهان سوم شده است، پیشرفت جدید و مهمی را پس از جنگ جهانی دوم در باب نظریات توسعه ایجاد کردند. اما این نظریه‌ها دو اشکال عمده داشتند: یکی ادعای آنها مبنی بر اینکه کشورهای جهان سوم از زمان نفوذ کشورهای صنعتی، سرمایه‌داری بوده‌اند و دیگری توجه صرف آنها به مبادلات ناعادلانه، و در نتیجه عدم توجه به بهره‌کشی از کشورهای عقب‌مانده در سطح تولید.

بازخوانی پژوهش دانیل‌لرنر و مطالعه موردی ایران

مرتضی بحرانی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.