چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
نمی توانستم هیچ کس را درک کنم
ترس از ابراز عقیده و ناتوانی در درک خواستههای دیگران، مشکلاتی بودند که سالها برای حل کردنشان تلاش میکرده؛ مشکلاتی که بدون کمک گرفتن از یک مشاور متخصص، در برطرف کردنشان ناتوان بوده است. عقیده داشته تمام مسائل زندگیاش را به تنهایی میتواند حل کند و همین موضوع باعث شده سالها از آمدن به دفتر مشاوره پرهیز کند. ۳ سال پیش با اصرار نامزدش و با اکراه بسیار، به دفتر مشاوره میآید و تنها پس از چند جلسه، میفهمد نداشتن اعتماد به نفس و مشکلات بسیار با نامزدش، موضوعی نبوده که به سادگی بشود از کنارش گذشت یا به تنهایی بتوان برطرفش کرد. با کمک مشاور، خود و اطرافیانش را بیش از قبل درک میکند و قدرت ایستادن در برابر سختیها را به دست آورده است. بعد از چند سال مشاوره و گروه درمانی، شرایط بهتری در کارش به دست میآورد و در ارتباط با خانواده و دوستانش موفقتر است؛ این روزها تلاش میکند تا رابطه از هم پاشیده با نامزدش را بهبود بخشد و برای ساختن آیندهای مشترک آماده شود. ادامه ماجرا را از زبان او و درمانگرش بخوانید...
● همه چیز طبق انتظارمان پیش نمیرفت
دلیل من برای آمدن به دفتر مشاور، یک مشکل عاطفی بود. این موضوع بر میگشت به زمانی که تصمیم به ازدواج گرفته بودم؛ در آن دوره با وجود علاقهای که به نامزدم داشتم، بین ما مشکلات زیادی وجود داشت که دلیل بروز بسیاری از آنها مسائل درونی من بود. اصلیترین مشکلی که مرا از آدمها دور میکرد، ناتوانیام در درک کردن افرادی بود که در زندگی همراه من بودند. این موضوع بیشترین تاثیر را بر رابطه عاطفی من میگذاشت. به همین دلیل در دوره نامزدی احساس میکردم که این رابطه آنطور که باید باشد، نیست. انگار هیچچیز در جای خودش قرار نداشت. زمانی که با این حس روبهرو میشدیم، در آغاز بهنظرمان خیلی مهم بهنظر نمیرسید و فکر میکردیم میشود از کنارش گذشت و اجازه داد، زمان آن مشکلات را حل کند؛ درحالیکه اینطور نبود. این موضوعات و این مشکلات باعث شد او با اصرار من را به دفتر مشاور بیاورد.
● به مشاوره عقیدهای نداشتم
من در آن دوره هیچ عقیده و حتی هیچ نظر مثبتی نسبت به مشاوره و روانشناسی نداشتم و ابتدا هم با خشم و عصبانیت به این محیطها وارد شدم. بعد از آمدنم، خشمم به یک کنجکاوی تبدیل شد اما هنوز هم به تاثیر این جلسات باوری نداشتم. نامزدم معتقد بود که قبل از ازدواج و زندگی زیر یک سقف ما باید به این جلسات بیاییم و مشکلاتمان را حل کنیم اما من هم مثل اکثریت افراد جامعه، جبهه منفی میگرفتم و معتقد بودم خودم بهتر میتوانم همه چیز را درست کنم.
● به جای عقب کشیدن، تصمیم گرفتم ادامه دهم
از همان جلسات آغاز مراجعه، تاثیرات خوبی را در خودم و تفکراتم مشاهده کردم اما باز هم نسبت به ادامه این روال خیلی شک داشتم. در عین حال که میدیدم این جلسات به من کمک میکنند، نمیتوانستم نگاه منفیام را کنار بگذارم. با گذشت چند جلسه و مطرح شدن برخی موضوعات، ترسی به سراغ من آمد. این ترس ناشی از این بود که در این جلسات، مشاوران موضوعاتی را مطرح میکنند که تنها خودت از وجودشان آگاهی و او. و در زمانی که او موضوعی را مطرح میکند که از آن آگاهی اما همیشه تلاش میکردی نادیدهاش بگیری یا پنهانش کنی با یک ترس روبهرو میشوی. گرچه وقتی جریان مراجعههای من به این مرحله رسید، کمی دچار هراس شدم اما به جای عقب کشیدن تصمیم گرفتم ادامه دهم چون فهمیدم که این شخص مرا شناخته و میتواند به من کمک کند.
● انتظارات اطرافیانم را درک نمیکردم
مشکلات بسیاری در دوره نامزدی ما وجود داشت و به همین دلیل ازدواجمان را به تاخیر میانداختیم و امیدوار بودیم که گذشت زمان، حلشان کند اما زمان نه تنها آنها را حل نمیکرد و بلکه گاهی عمیقترشان هم میکرد. زمانی که فرد، شخصی را برای آینده خود انتخاب میکند و احساس میکند قرار است یک عمر کنار او زندگی کند، انتظارات متقابلی هم از او دارد. این انتظارات در رابطه ما، هم از طرف من وجود داشت و هم از طرف او اما من انتظارات او را درک نمیکردم یا از آنها خبردار نمیشدم یا اینکه دلیلی برای برآورده کردنشان نمیدیدم. برای مثال بخشی از انتظارات فردی که میخواستم همسر آینده من باشد، به رفتارهای من در اجتماع و در محیط کار برمیگشت. او از من میخواست در کارم مصرتر باشم، مسیر پیشرفتم را فراهم کنم و همیشه درجا نزنم اما به جای تلاش کردن در این مورد، واکنش من این بود که نه تو جای من نیستی، تو شرایط مرا نمیدانی و هرکسی که جای من باشد همین رفتارها را انجام خواهد داد.» درصورتی که حرفش درست بود. در محیط کار و در اجتماع، آدمها باید شخصیت دیگری داشته باشند که کمی با شخصیتشان در محیط خصوصی متفاوت است. اما من نمیتوانستم اقتضائات محیط بیرون را بهخوبی درک کنم و رفتاری متناسب با آن اتفاقات را نشان دهم.
● نمیتوانستم منطقی رفتار کنم
راهنماییهایی مشاورم به من کمک میکرد و الگوی فکری که به من میداد که باعث میشد دید منطقیتری نسبت به اتفاقات و رفتارهایم داشته باشم. این موضوع باعث شد بتوانم هنگام مواجهه با موضوعات و مشکلات، منطقیتر رفتار و احساساتم را مهار کنم. پیش از این مراجعات، واکنشهای احساسی شدیدی به موضوعات نشان میدادم و نمیتوانستم هنگام تصمیمگیری و رفتار احساساتم را کنترل کنم. به همین دلیل نتیجهای که میخواستم بگیرم را نمیگرفتم چون همه رفتارهایم از روی هیجان بود و این هیجان رفتارهایم و حتی تفکرم را تحتتأثیر قرار میداد. قطعا برای هر فرد در طول روز خیلی از اتفاقات خوشایند نیست و ممکن است عکسالعملی در مقابلشان نشان دهد. درگذشته عکسالعمل من به این ناخوشایندیها، خشم و واکنشهای تند بود، موضوعی که الان بسیار کم در زندگیام اتفاق میافتد. حالا آنقدر قوی شدهام که به جای واکنش سریع و نسنجیده نشان دادن، بتوانم در مورد آن اتفاق صحبت کنم و از راه گفتوگو و منطق آن مشکل را حل کنم. تا چند سال قبل، حتی ممکن بود برخوردی پرخاشگرانه نشان دهم یا جمع را ترک کنم درحالیکه امروز میتوانم با گفتوگو، حرفم را اثبات کنم و موفقیت بیشتری در روابط اجتماعیام به دست آورم.
● به خانوادهام نزدیکتر شدهام
با کمکی که جلسات مشاوره به من کرد، در رفتارم با خانوادهام موفقترم. بهخصوص رابطهام با پدرم خیلی بهتر شده است. قبلا در مسائلی که بین ما مطرح میشد، خیلی با هم کلنجار میرفتیم اما الان میتوانیم مثل دو دوست در مورد موضوعات صحبت کنیم و برای حل کردنشان از هم کمک بگیریم. البته طبیعی است که همه ضعفهای من برطرف نشده و من هنوز به مشاور مراجعه میکنم. گرچه پیش از این، گاه دو بار در هفته نیز مراجعه میکردم اما هنوز هم هر هفته جلساتم را پیگیری میکنم.
● از ابراز عقیده میترسیدم
وقتی در جمعی بودیم و اتفاقی میافتاد یا موضوعی مطرح میشد که من اشراف کامل نسبت به آن داشتم، هرگز خودم را درگیر بحث نمیکردم. مشارکت من در بحثها و در جمعها بسیار کم بود. حتی اگر میدانستم کسی دارد موضوعی را اشتباه مطرح میکند، حرفی نمیزدم و دخالتی نمیکردم اما الان اگر جمعی باشد و صحبتی باشد که در موردش آگاهی داشته باشم قطعا نظرم را بیان میکنم. من اعتماد به نفس ابراز عقیده در جمع را نداشتم اما جلسات مشاوره به من کمک کرد آن را به دست بیاورم و پیوندم را با جمعهای اطرافم قویتر کنم. الان فهمیدهام من هم بهعنوان یک شخص میتوانم خودم را ابراز کنم و تا حدودی این اعتماد به نفس را به دست آوردهام.
● خواستههای اطرافیانم را بیشتر درک میکنم
برخی رفتارهای من و ناتوانیام در ایجاد یک رابطه مناسب و امن با نامزدم، باعث شد که ما از هم فاصله بگیریم و حتی مدتی از یکدیگر بیخبر باشیم. در این مدت، جلسات مشاوره به من کمک کرد تا شناختی کاملتر از خود و اطرافیانم به دست بیاورم و بتوانم بعد از مدتی جدایی، با نامزدم بار دیگر در مورد آینده صحبت کنم. من معتقدم جلسات مشاوره باعث شده مشکلات درونیام را حل کنم و نسبت به بسیاری چیزها که در درونم یا در اطرافم میگذرد آگاهتر شوم تا بتوانم دوباره برای شکل دادن به آن رابطه آماده شوم. همانطور که گفتم دلیل اصلی مشاوره من همین رابطه بود، گرچه جلسات مشاورهام به این موضوع محدود نشد.
یکی از مشکلات من که باعث از هم پاشیدن آن رابطه شد، این بود که نمیتوانستم حرف طرف مقابلم را درک کنم. گاهی حتی نمیشنیدم که چه موضوعی را بیان میکند. او چیز دیگری میگفت و من چیز دیگری درک میکردم. چیزی که پیش خودم فکر میکردم، همان را به او انتقال میدادم و او میگفت اصلا منظور من این نبوده و تو نمیتوانی حرفهایم را درک کنی. اما بعد از مشاورهها فهمیدم این حرف او، این خواستهاشاین نظرش یعنی چه. من شناخت کمی نسبت به این موضوعات داشتم و این نشناختن باعث میشد نتوانم در رابطهام آنطور که باید عمل کنم. اما الان که رابطه ما دوباره شکل میگیرد وقتی به موضوعی بر میخورم اگر بتوانم درکش کنم میتوانم تصمیمگیری درست تری داشته باشم و اگرهم نتوانم، در جلسه مشاوره بعدی در موردش سؤال میکنم تا تصمیمگیری منطقی داشته باشم.
● خودم را بیش از پیش میشناسم
من ۳ سال است که مراجعه میکنم و این جلسات بر تصمیمگیریهایم و مسیری که برای زندگیام انتخاب کردهام نیز تاثیر گذاشته است. من هنوز آنقدرها که از خودم انتظار داشتهام در کارم پیشرفت نکردهام اما تلاشم خیلی بیشتر شده. برخلاف قبل، حالا دیگر هدفم را میشناسم و میدانم مشکلاتم کجاست و چطور باید برطرفشان کنم. گرچه هنوز راه طولانی تا برطرف کردنشان پیش رویم قرار دارد. این روزها اگر به شکستی برخورد کنم، به جای آنکه جبهه منفی بگیرم میدانم مشکل، خودم هستم و آن شکست حاصل اشتباهاتی است که خودم انجام دادهام. قبول کردهام که برای هر پیروزی که میخواهم به دست بیاورم باید سختیاش را تحمل کنم. اما تا چند سال قبل و پیش از آنکه از مشاور کمک بگیرم، تحمل این سختیها برایم خیلی دشوار بود. اینکه بهدنبال اهدافم بروم و برای به دست آوردنشان تلاش کنم موضوعی بود که آزارم میداد و باعث میشد از کنارش بگذرم اما الان خیلی بیشتر به این موضوع توجه میکنم.
انگیزههایم آن وقت خیلی قوی نبود و خودم را کمتر میشناختم و به دلیل آنکه نمیدانستم چه قابلیتهایی دارم، نمیتوانستم موفقیتهایی که شایسته شان هستم را کسب کنم. در محیطهای کاری نمیتوانستم حق و حقوقم را بگیرم. خیلی اوقات حتی نمیتوانستم برای کاری که انجام دادهام دستمزدم را بگیرم اما الان میتوانم این موضوع را به راحتی بیان کنم و دیگر مثل قبل بهدلیل کمبود اعتمادبه نفس از آن صرفنظر نمیکنم. جلسات مشاوره در مورد مسائل درونیام کمک زیادی به من کرد. حالا خودم را بهتر میشناسم و از اهدافم آگاه ترم. میدانم که از زندگیام چه میخواهم و تاکنون به کدام یک از خواستههایم رسیدهام و برای باقی آنها باید چه برنامه ریزی داشته باشم و چه کارهایی بکنم. به پشتوانه کمکهایی که جلسات مشاوره به من کرد، آینده روشن تری پیش چشمم می بینم. آینده ای که هم به دلیل موفقیت در شغلم و هم توانمند شدنم در برابر مسائل عاطفی و اجتماعی به آن امیدوارترم.
● خودش را درست نمیشناخت
شرط لازم برای اطمینان کردن و درک دیگران، اعتماد بهخود یا همان اعتماد به نفس است. معنای اعتماد به نفس در وهله اول اطمینان کردن به تواناییهایمان نیست بلکه، نترسیدن و فرار کردن از ضعفهایمان است. کسی که از مواجه شدن با ضعفها و کاستیهایش بترسد و با آنها مواجه نشود، تا پایان عمر آنها را با خود داشته و آسیبهای حاصل از ترسهایش را تجربه خواهد کرد؛ چراکه تنها راه کاهش ترس و اضطراب مواجه شدن با آنهاست و مهمترین عامل قوی شدن و ادامه یافتنشان اجتناب از آنهاست. اعتماد به نفس برداشتی است که فرد از خودش دارد، اگر این برداشت مثبت باشد، اعتماد به نفس بالا و اگر منفی باشد اعتماد به نفس پایین خواهد بود. این برداشت امکان دارد براساس واقعیت بوده و براساس تصور فرد از واقعیت باشد. مسلما اعتماد به نفس یک فرد در تمام موقعیتها پایین نیست ولی اگر مشکلی که باعث کاهش اعتماد به نفس، در فردی شده باشد، اهمیت داشته باشد فرد احساس پایین بودن اعتماد به نفس را در تمام جنبههای زندگیاش خواهد داشت.
فرد مراجعهکننده این ۲ خصوصیت را داشت. یعنی نه تنها اعتمادبهنفس پایینی داشته بلکه این کمبود اعتماد به نفس را به تمام جنبههای زندگیاش تعمیم میداده و در کل زمینههای زندگیاش، توانایی خود را پایین تصور میکرده است.
ایشان یکبار به همراه نامزدشان و با نگاه منفی مراجعه کرده بودند. دفعه بعد که مراجعه کردند درست هنگامی بود که رابطه ایشان با نامزدشان تقریبا قطع شده بود و این تصور برای دیگران خصوصا نامزدشان ایجاد شده بود که دلیل مراجعهشان تغییر نظر نامزدشان است و به همین دلیل مقطعی خواهد بود اما عکس این تصور اتفاق افتاد. در جلسات ابتدایی برقرار کردن ارتباط با ایشان بسیار سخت بود چون خودشان تصور روشنی از مشکل و عوامل ایجادکننده آن نداشتند به همین دلیل ما در۱۰-۱۲ جلسه ابتدایی تنها با یکدیگر به مرور وقایع، یافتن مسائلی که او را ناراحت میکرد ولی نمیتوانست آنها را کنترل کند یا تغییر دهد، نقاط ضعف و قوتش از دید خودش و دیگران پرداختیم و با آرامتر شدن ذهنش بهتدریج توانستیم مشکلات را اولویت بندی کنیم که این نخستین پیشرفت، در بینش پیدا کردن او نسبت بهخودش بود.
منبع : مجله سیب سبز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست