پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

و این همان وضعیت مرگ نمادین است


و این همان وضعیت مرگ نمادین است

آیا در تاریخی که سرشت خود را در فعلیتی تام و آغشته به توجیه و تفسیرهایی گسسته و متعارض می بیند, می توان چیزی بیرون از این روزمرگی ناتمام یافت

آیا در تاریخی که سرشت خود را در فعلیتی تام و آغشته به توجیه و تفسیرهایی گسسته و متعارض می‌بیند، می‌توان چیزی بیرون از این روزمرگی ناتمام یافت؟ اگر اهمیت شرایط زندگی روزمره را بسان مرکزیتی برای تکامل احساسات و تن بارکدزده بپذیریم در آن صورت هر امری که بیرون از این روزمرگی عقیم وجود داشته باشد به قطع سزاوار شایستگی است. بر همین اساس اگر هستی را وادار کنیم تا نیستی‌اش را آشکارا عرضه کند شاید تکلیف «من» کد‌دار برای امید داشتن کمی روشن‌تر شود. امروز «سهند ستاری» با کارت‌های شناسایی رمز‌دار دارای هویت است و این امر بر او تحمیل شده تا زندگی آسان‌تری را تجربه کند. در دنیایی که توگویی با کسر هر ثانیه بناست وضعیتی امحا شود و شرایط حاکم بر خیابان و حضور تمامیت‌خواه آهن‌ها، او را غرق در کالا و از خود دور کند. در واقع این دورافتادگی که در صورت به تصرف درآوردن طبیعت امکان‌پذیر خواهد بود، انسان طبیعی را به سبب خوش‌مزاجی مدرنیته در برابر انسان اجتماعی قرار می‌دهد. گرچه باید بپذیریم که امروز «انسان» مرده است و اکنون به زمان سپری‌شده تعلق دارد و باید دیگر از سوژه و دوپارگی آن سخن گفت. این نکته را در پرانتز ذکر کنم که وقتی از مدرنیته صحبت می‌کنیم آن را به مثابه یک سنت در نظر می‌گیریم که مهم‌ترین ویژگی‌اش «فاصله‌گذاری» است. پس تو در هنگام تولد به خیابانی پرت خواهی شد که در آنجا نه تویی وجود دارد و نه دیگری و تنها کدهایی و مشتی رمز و اعداد وجود دارند که قرار است نظم و انضباط را بر تو دیکته کنند تا بتوانی به آسانی و بدون آنکه تنی به آب بزنی به لحظه پایانی برسی. این پرتاب‌شدگی، این دورافتادگی‌‌ همان هویت توست. حال همین هویت تحمیل‌شده بر خستگان معلق در پیاده‌رو‌ها باعث می‌شود تا طبقه‌ای که اکنون به سبب تولید مازاد، «کار» و «شیء‌وارگی» (fetish) را سوار بر آدمی بسان تنها امر ممکن در جهان می‌بیند فضایی را تجربه کند که امر روزمره را در ساحت «کمال‌گرایی تخیلی» عرضه کند. فضایی که باعث می‌شود تا عابران یا‌‌ همان شهروندان نتوانند از خیابان دل بکنند و دوباره به پیاده‌رو‌ها، بلوار‌ها و خیابان‌ها برگردند، واضح‌تر بگویم پرتاب شوند.

در این گیرو‌دار توگویی بناست عابران مسلط بر خیابان‌ها و پیاده‌رو در مقام شور و ترس آنقدر بروند تا سرشان به سنگ بخورد. از این رو در چنین فضایی به اعتبار امر روزمرگی، چیرگی تمام‌قد یک خوش‌خیالی حتی با شعور به‌‌ همان اندازه هولناک و البته مسخره خواهد بود که برای فرار از سرخوردگی‌ها ترجیح بدهیم به سراغ جهش‌های کمیک و تراژیک برویم. بدین باب آغاز انهدام و پرتاب شدن به کف خیابان‌ها با رسم فراموشی بر این وضعیت تبیین می‌شود و به همین اعتبار همگی‌مان فعلیت تام «آنجا - بودن» را به «آنجا – شدن» بدل می‌کنیم. پس من و توی کد‌دار باید در آنجا باشیم و آرامش شهری را در میان اتوبان‌ها با امر خودفریبی تجربه کنیم تا مبادا نظم جاری بر هم بخورد. در واقع هر چیز ممکن است در نظم حاکم تغییر کند جز خود نظامی که من و توی بارکدزده را برای اعتباربخشی به خیابان‌ها لازم دارد. بنابراین آنچه در تداخل امر روزمرگی میان کف خیابان‌های روشنفکرانه یا مکتبی با ساکنان معذب به موقعیت‌شان در تعامل است همانا بازنمایی دست چندم از یک جاماندگی، رهاشدگی، گسیختگی و مسمومیت امر تاریخی خواهد بود؛ یک تجربه فردی سرطانی. درواقع هم کف خیابان‌ها و هم ساکنان شیک‌پوش که در یک وضعیت مشترک دست و پا می‌زنند در یک بازنمایی دست چندم، تنها بر یک تصور تاکید خواهند کرد؛ اینکه من، منِ بارکددار، باید به تصور «هستم» بپیوندم. این‌‌ همان نهیلیسم بدقواره‌ای است که همه را به راحتی در اینجاماندگی، جا می‌گذارد. و درحالی که کلام شهروندان بارکدزده شده در یک مسمومیت تاریخی به حالت تعدیل درمی‌آید «نیستی» و «کمال» دست در دست هم از انواع توهمات و خیالات و گمان‌ها و بدگمانی‌های ممکن گذر کرده و به پاره‌های تن می‌چسبد و سوژه را در دوپارگی‌هایی نظیر تئوری و عمل، جزء و کل، هم‌زمانی و در زمانی، وسیله و هدف، سیاست و اخلاق گرفتار‌تر از پیش‌‌ رها می‌کند. به اعتباری مسلم، عمومی نشدن هر امر عمومی (مثل ترس، خشونت، صلح، شر، خیر و بقا، مثل آب و هوا، پول و...) را بسان درد تنه‌هایی که در ترافیک شهری بر جان خود حس می‌کنی تجربه خواهی کرد و این‌‌ همان وضعیت مرگ نمادین است.

سهند ستاری