شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نمی خواهم کارهایم را با ممیزی تنها بگذارم


نمی خواهم کارهایم را با ممیزی تنها بگذارم

عصری بهاری در منزل علی شاه مولوی شاعری که سال های گوشه گیری و سکوتش بر سال های فعالیت مستمرش می چربد

● گفت وگو با علی شاه مولوی

عصری بهاری در منزل علی شاه مولوی. شاعری که سال های گوشه گیری و سکوتش بر سال های فعالیت مستمرش می چربد. سر صحبت را که باز کردیم، او هم سفره دلش را بازکرد و چه دل پری هم داشت، فرصت خوبی شد تا ناگفته های زیادی را بگوید و صراحتش ما را هم ترغیب کرد که بیش و بیشتر بپرسیم...

▪ بسیاری از آثار خوب شما در قالب مرثیه و سوگ سرود هستند. دلیل پرکاری شما در این زمینه چیست؟

من فکر می کنم این تقسیم بندی چندان جوابگو نباشد. چون حالت کار سفارشی پیدا می کند در این صورت. انگار که شما بنشینی و بگویی که می خواهم در سوگ فلانی شعر بگویم. من برای تمام اینها دلیل دارم. مثلاً وقتی پسرم داشت برای مرگ دخترم ویژه نامه ای تهیه می کرد- چهلم دخترم بود- خیلی از شاعرها شعرهایی سرودند که در آن جریده هست. اما خود من هنوز شعری ننوشته بودم. اصراری ندارم که نام گذاری شما را رد کنم، ولی ترجیح می دهم نامشان را بگذارم شعرهای مرگ اندیش. شعرهایی که در حوزه مرگ هستند.

انگار که این روحیه مرگ اندیشی با مرگ آشنایان و اطرافیان به شما انگیزه ای مضاعف می دهد برای سرودن شعر. ضمن اینکه یک سری از آثار خیلی خوبتان در این زمینه بوده است.

بله. مثلاً شعری که برای دخترم سرودم، از کارهایی است که خیلی دوست دارم. یادم هست که زنده یاد گلشیری در کارنامه بود و وقتی این شعر را شنید خیلی لذت برد و کار را از من گرفت. من گفتم این مرثیه است. گفت؛ نه این مرثیه نیست؛ شعر است. پرسیدم؛ چرا؟... گفت؛ چون بدون آنکه مستقیماً به مرگ اشاره کنی، روح دخترت در آن حضور دارد... برای خودم هم عجیب بود. شعر را گرفتم و رفتم توی حیاط دوباره خواندم. احساس کردم که همین طور است. همیشه فکر می کردم که هنوز دخترم در کنار ما و توی خانه است... خودم فکر می کنم یکی از زیباترین کارهایی که نوشته ام درباره مرگ گلشیری است. چون با او حرف زدم. به فاصله کوتاهی فردین هم فوت شد. من در آن شعر اعتراض کوچکی هم دارم؛

▪ دیدی تیراژ تشییع کنندگان مرا و تعداد مشتری های گیشه فردین را؟

بعضی کارها را هم سفارشی نوشتم... مثلاً درباره مرتضی ممیز، ما در مجله نافه بودیم. ساعت حدود یک و نیم شب بود و داشتیم مجله را آماده می کردیم. خانم توسلی از من خواست تا برای ممیز چیزی بنویسم. من با ممیز آشنایی و دوستی داشتم. به خلقیاتش فکر کردم. بعد رسیدم به خط و رنگ... سفارشی که می گویم، این طوری است. پوستر گوزن ها یادم آمد و چند سطر نوشتم. من می خواهم حرف دکتر ضیاء موحد را تایید کنم که شعر را به دو دسته جوششی انگیخته و کوششی فرهیخته تقسیم می کند. به هر حال وقتی ما با تفکر و اندیشه کسی که دیگر حضور فیزیکی ندارد روبه رو می شویم و می خواهیم درباره اش بنویسیم؛ اگر او را ببینیم، شعر ما شکل می گیرد. اما اگر فقط به اندوهمان پناه ببریم و اندیشه جایگزین احساسات شود، دیگر سوگ سرود نمی شود.

▪ آیا کتاب جدیدی در دست انتشار دارید؟ چرا این قدر بین چاپ کتاب هایتان وقفه می افتد؟

سال ها پیش چند مجموعه شعر و یک داستان بلند منتشر کردم. دوره ای که کتاب های جلد سپید رونق داشتند، من دفتری منتشر کردم با نام «شهید سوم» که توسط انتشارات پیوند به بازار آمد و با تیراژ بالا. با نام ع. مولوی آن کتاب را چاپ کردم. پنج مجموعه شعر هم چاپ کردم با نام مستعار «بهار آقا»، که نام یکی از کارگران مبارز بختیاری بود که در جنبش نفت دوران مصدق، شهید شد. به شخصیتش خیلی علاقه داشتم. «بهار تا زمستان ۵۸»، «از خلق به امپریالیسم»، «آوازهای آغاز»، «نشانه های زمینی» و «خلق نامه». خلق نامه بر وزن شاهنامه بود که زنده یاد سعید سلطان پور ویرایش کرده بود.

و بعد هم شرایطی پیش آمد که جمع آوری و سوزانده شد آن مجموعه. البته نه از طرف حاکمیت، از طرف جریان های سیاسی. سال ۵۷ بود که شعرهایم را بردم خدمت استاد شفیعی کدکنی که ایشان خواندند و تعدادی را که خوب تشخیص دادند به چاپ سپردم. (هر چند الان بسیاری از آن شعر ها برایم قابل قبول نیست و با فضایشان فاصله دارم) بعد از آن زندگی ام دچار تغییرات و تحولاتی شد. هم مرکزگریز شده بودم و هم اسیر یک سری مسائل روزمره زندگی. آن موقع کارهای نیمایی داشتم. یک مجموعه هم داشتم که تمام اشعارش با موضوع جنگ بود، که امکان چاپش فراهم نشد. آخرین کارم همان خلق نامه بود. فکر می کنم حدود سال ۶۰ چاپ شد.

▪ یعنی بیش از بیست سال است که کتابی چاپ نکرده اید؟

بله. دلیلش در ابتدا این بود که خیلی منزوی بودم به دلایلی. وقتی دوباره به تهران آمدم، کارهایم را به مطبوعات دادم. دچار وسواس شدم درباره چاپ کتاب. احساس می کردم باید مجموعه ای باشد که وزن مخصوص خودش را داشته باشد. احتیاط کردم. کارهای بچه های دهه ۶۷ را خیلی خواندم. الان یک مجموعه کامل دارم. آقای رئیس دانا و خانم آب شناسان هم پیش از نمایشگاه کتاب، با من صحبت هایی کردند و گفتند آمادگی دارند که مجموعه اشعارم را منتشر کنند. من تشکر کردم و به دلایلی کار را به ایشان ندادم. دو منظومه و یک مجموعه داستان هم دارم. سه یا چهار سال پیش بود که نشر مینا پشت جلد کتاب های منتشر شده اش تبلیغی کرد مبنی بر این که مجموعه شعر فلانی به زودی چاپ می شود. اما شعرها را به مینا هم ندادم. حقیقتش این است که این وقفه در ابتدا برمی گشت به نوع زندگی من. حالا که نگاه می کنم می بینم که هیچ چیز به جز شعر به من جواب نمی دهد.

من کارهای زیادی را تجربه کرده ام. حتی مدتی در کار سینما بودم. با کیانوش عیاری و بسیاری از سینماگران صاحب نام فعلی در سینما آزاد اهواز کار می کردم. اما فضای سیاسی برایم از فضای هنری و روشنفکری جذاب تر بود. قضیه مربوط به اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ است. همه چیز را سیاسی می دیدم. دور نشوم از بحث.

دچار وسواس شدم. از سیاست و شعر سیاسی فاصله گرفتم. هر چند هنوز معتقدم که هنرمند اگر آرمان خواه نباشد، چیزی کم دارد. هنرمند وجدان بیدار جامعه است. چطور می تواند بی تفاوت باشد؟ صلح و عدالت و آزادی چیزهایی است که همواره دغدغه من بوده. این تعلل پیش آمد. اما حالا یک مجموعه شعر و دو منظومه دارم، یعنی «در ستایش مرگ» و «لشکر واژه ها». اما درباره انتشار کتاب، به نظرم رسید همین جا اشاره کنم که این نظر مرا به صورتی تئوریک و پخته تر، فرهاد حیدری گوران ارائه کرده است. این نوعی اعتراض فرهنگی است، در شرایط که جامعه روشنفکری ما به لختی وجدان رسیده و منفعل شده است.

بسیاری از شخصیت های فرهنگی ما پس از مرگ و بعضی حتی قبل از مرگ مصادره می شوند. نمونه اش منوچهر آتشی که در زمان حیاتش یک خانه نداشت، اما پس از مرگش سه گور آماده داشت،... برخورد من با قضیه عاطفی است البته. شعرهای من رویاهای من اند که از تصویر و تخیل من شکل می گیرند و متولد می شوند. برای من مثل کودکان معصوم هستند. دوست ندارم آنها را به ممیزی بسپارم. نمی خواهم کارهایم را با آنها تنها بگذارم. واقعاً فکر می کنم که چیزی جز همین رویاها در زندگی ام ندارم. نه خانه دارم، نه ماشین، نه پول... سفر خارج هم نرفته ام در کل عمرم... شاید از بی عرضگی ام باشد. همین رویاها تمام هستی من هستند. حالا اینها را بسپارم به دست ممیزی.

▪ یعنی اگر بحث ممیزی مرتفع شود، حاضرید آثارتان را چاپ کنید؟

بله...

▪ اما آقای مولوی، شما به این صورت در اقلیت قرار می گیرید. اکثریت آثارشان را منتشر می کنند. آیا اشتباه می کنند؟ یا نگاهشان مثل شما عاطفی نیست؟

آنها اصولی تر برخورد می کنند. البته روی «اصولی» بودن باید تامل کنیم. شاید دلیلش همین باشد که شما می گویید. من در حوزه سیاست هم به دریوزگی سیاسی اعتقادی ندارم. معتقدم فضای روشنفکری ما به شدت منفعل است. کتاب شعر من چه دربیاید، چه در نیاید هیچ اتفاقی نمی افتد. اما برای خودم اتفاق می افتد. خودم از خودم خرسندم. شاید خارج از کشور کتابم را چاپ کنم.

▪ با وجودی که می دانید شانس دیده شدنش خیلی پایین می آید؟

اشکالی ندارد...

▪ با توجه به گرایش شما به زبان معیار و وجود دغدغه های تکنیکی در ساختار شعرهایتان، فکر می کنید که چه باید کرد تا این دو خصیصه را به طور توامان در سرایش به کار بست و تعادل میان آن دو را حفظ کرد؟

قبل از این که راجع به تکنیک و اجرا بنویسم، می خواهم به قضیه نامگذاری شعر هم اشاره کنم. اول شما بگویید شاعرانی که به زبانی غیر از زبان معیار شعر می گویند چه کسانی هستند؟

مثلاً عبدالرضایی...

▪ کاش دیگری را نمونه می آوردید. اصلاً عبدالرضایی چه کار می کند؟

از دید خودش نه از دید ما... نحوشکنی و کارهایی از این دست...

به غیر از عبدالرضایی چه کسی این کار را می کند؟

در یک دوره شاید براهنی و شاگردانش...

امروز جمله جالبی از آقای سپانلو خواندم. گفته بود که اگر نام شاعر را از بالای شعر خیلی از جوان ها حذف کنیم، به نظر می رسد تمامشان سروده یک نفر باشد. این یعنی تئوری زدگی. درونی نیست. نحوشکنی و رفتار با زبان کارکردهای زبان است. قبل از عبدالرضایی، خیلی قبل از اجداد او مولانا با زبان رفتارهایی از این دست داشته که بسیار نو تر از زبان او و براهنی است. براهنی چیز تازه ای نگفته. همین ها را تذکر داده.

رسول رخشا

علی مسعودی نیا



همچنین مشاهده کنید