دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

جبران خلیل جبران و عقده اودیپ


جبران خلیل جبران و عقده اودیپ

جبران در عصری زیست كه موازین و اصول در آن بر هم خورده بود فساد سیاسی در آن بیداد می كرد و ستم در آن یكه تاز بود توانگرش خون درویشش را می مكید و ثروتمندش به فقیرش رحم نمی كرد امیر و فئودال و روحانی حاكم بر مقدرات رعیت بودند سنت اجتماعی نیز زن را از اراده وانسانیت خود تهی كرده بود و رفتاری چون ناقص العقل ها با او داشت و شخصیتی برایش قائل نبود

● نقش مادر در زندگی جبران خلیل جبران (۱۸۸۳ ـ ۱۹۳۱)

آن‌ها كه‌ آثار ادبی‌ جبران‌ را بررسی‌ كرده‌اند، به‌ ارزش‌ او برای‌ زن‌ و ستایش‌ او از مادر و مادری‌، به‌ خوبی‌ پی‌ برده‌اند. این‌ ارزش‌ و ستایش‌ ناشی ‌از دینی‌ بود كه‌ وی‌ نسبت‌ به‌ زن‌ عموما، و نسبت‌ به‌ مادرش‌ به‌خصوص‌ احساس‌ می‌كرد. مادرش‌ سجایای‌ اخلاقی‌ فراوانی‌ داشت‌ و برخلاف ‌پدرش‌، زنی‌ شجاع‌ و با سخاوت‌ بود. مادرش‌ بود كه‌ رنج‌ سفر به‌ آمریكا را تاب‌ آورد تا چهار فرزندش‌ را به‌ عرصه‌ برساند.

جبران‌ در عصری‌ زیست‌ كه‌ موازین‌ و اصول‌ در آن‌ بر هم‌ خورده‌ بود. فساد سیاسی‌ در آن‌ بیداد می‌كرد و ستم‌ در آن‌ یكه‌ تاز بود. توانگرش‌ خون ‌درویشش‌ را می‌مكید و ثروتمندش‌ به‌ فقیرش‌ رحم‌ نمی‌كرد. امیر و فئودال‌ و روحانی‌ حاكم‌ بر مقدرات‌ رعیت‌ بودند. سنت‌ اجتماعی‌ نیز زن‌ را از اراده‌ وانسانیت‌ خود تهی‌ كرده‌ بود و رفتاری‌ چون‌ ناقص‌العقل‌ها با او داشت‌ و شخصیتی‌ برایش‌ قائل‌ نبود.

خلیل‌، پدر جبران‌، شغل‌ نامناسبی‌ داشت‌ و الكلی‌ بود. با زن‌ و فرزندانش‌ به‌ بدی‌ رفتار می‌كرد و رابطه‌ خوبی‌ با آن‌ها نداشت‌. فرزندانش‌ از او می‌ترسیدند و با مادر خود دمخور‌ بودند.

مادرش‌ كامله‌ رحمه‌، زنی‌ رقیق‌ طبع‌ و نازكدل‌ یود، و برخلاف‌ شوهر دومش‌، خلیل‌، از مسئولیت‌های‌ خود به‌ طور كامل‌ آگاهی‌ داشت‌; فداكاری‌ می‌كرد و با فرزندان‌ خود مهربان‌ بود و برای‌ بهبود آینده‌شان‌ می‌كوشید.

بدین‌ ترتیب‌، جبران‌ زندگی‌ نخستین‌ خود را در شرایطی‌ گذراند كه‌ فقر استخوان‌سوز و اختلافات‌ جانكاه‌ میان‌ مادری‌ مظلوم‌ و پدری‌ الكلی‌ بر آن ‌فرمان‌ می‌راند. آری‌، جبران‌ میان‌ مهر مادری‌ باعاطفه‌ و سركوب‌ پدری ‌مستبد زندگی‌ كردـ پدری‌ كه‌ وقتی‌ او را در حال‌ نقاشی‌ روی‌ كاغذ یا دیوار

مادر جبران‌، كامله‌ رحمه‌، علی‌ رغم‌ فرهنگ‌ محدودش‌، زنی‌ باهوش‌ بود و اراده‌ای‌ قوی‌ و همتی‌ خستگی‌ناپذیر داشت می‌دید بشدت‌ خشمناك‌ می‌شد. مادرش‌ در زندگی‌، پناهگاهش‌ بود. جبران‌همیشه‌ به‌ سوی‌ او می‌آمد تا پذیرایش‌ گردد و روان‌ دردكشیده‌اش‌ را درمان كند.

مادر جبران‌، كامله‌ رحمه‌، علی‌ رغم‌ فرهنگ‌ محدودش‌، زنی‌ باهوش‌ بود و در زمانه‌ای‌ بار آمد كه‌ در آن‌ تربیت‌ دختران‌ را امری‌ بی‌ فایده‌ و مضر به‌ حال‌ آنان‌ تلقی‌ می‌كردند. اراده‌ای‌ قوی‌ و همتی‌ خستگی‌ناپذیر داشت‌ و این‌دو خصلت‌ او را در اداره‌ امور فرزندانش‌ بسیار یاری‌ دادند و از او زنی ‌ساختند كه‌ همه‌ چیز را به‌ پای‌ فرزندانش‌ می‌ریخت‌. چنین‌ شرایطی‌ موجب ‌شدند كه‌ جبران‌ در طول‌ حیاتش‌ هموار تشنه‌ محبت‌ مادر و سر سپرده‌ خانه‌ و خانواده‌ بماند.

در این‌ اوضاع‌ و احوال‌، و همراه‌ با پرورش‌ كودك‌، عقده‌ اودیپ‌ هیمنه‌ خود را بر او می‌گسترد و از او فردی‌ گوشه‌گیر و خجول‌ می‌ساخت‌، به‌ ویژه‌ در برابر دختران.

تعلق‌ كودك‌ طاغی‌ به‌ شخص‌ یا چیزی‌ یا عقیده‌ای‌ همانا عقده‌ای‌ روحی‌ است‌، یعنی‌ حالتی‌ انفعالی‌ است‌ كه‌ بر او مسلط می‌شود.

كریستو نجم‌ در كتابش‌ «زن‌ در زندگی‌ جبران» می‌نویسد: «پرورش ‌جبران‌ در آن‌ وضع‌ فقیرانه‌ موجب‌ شد كه‌ همیشه‌ از ناكامی‌ و شوربختی‌ رنج ‌ببرد. آن‌چه‌ از پدر خود می‌دید، مانع‌ از آن‌ می‌شد كه‌ به‌ او به‌ مثابه‌ «پدرـقهرمان» نگاه‌ كند. از این‌ رو به‌ مادر خود رو آورد و او را سرمشق‌ قرار داد، تا آن‌جا كه‌ شخصیت‌ رقیقی‌، به‌ ضرر جنبه‌های‌ رجولیت‌ در او پرورش‌ یافت‌ ــ جنبه‌هایی‌ كه‌ معمولا بر اثر سرمشق‌ قرار دادن‌ پدر در كودكان‌ رشد می‌كند. جبران‌ كه‌ در درون‌ خود دچار حب‌ و بغض‌ شدیدی‌ نسبت‌ به‌ پدر خود بود، با عقده‌ اودیپ‌ آشنا شد و همین‌ عقده‌ او را به‌ مادر خود نزدیك‌ كرد.

عشق‌ به‌ مادر، یا عقده‌ اودیپ‌ در اساطیر یونان‌، «رذیلتی‌ است‌ كه‌سلامت‌ جنسی‌ و عقلی‌ ما را به‌ طور كامل‌ تهدید می‌كند.» و چنانكه‌ د. ه.لارنس‌ می‌گوید: «باید عنان‌ آگاهی‌ عالی‌ را رها كرد و رشته‌ عشق‌ قدیم‌ را گسست‌ و بند ناف‌ را پاره‌ كرد.» و این از آن روست كه دوستی‌ مادر «جهانی‌ از اعتماد گرداگرد طفل‌ منتشر می‌كند و چونان‌ قلمرو روشنی‌ او را از منطقه‌ تاریك‌ و مبهم‌ ذهن‌ نجات‌ می‌دهد.»

د. ه. لارنس‌ در كتاب‌ «پسران‌ و عشاق» از موردی‌ شبیه‌ جبران‌ یاد می‌كند و آن‌ قهرمانش‌ پل‌ مورل‌ است‌. می‌گوید: «مادری‌ كه‌ از دست‌ داد، ستون‌ زندگی‌اش‌ بود. پل‌ او را دوست‌ می‌داشت‌، زیرا آن‌ها با هم‌ با زندگی‌روبرو شده‌ بودند. او اكنون‌ مرده‌، ولی‌ شكافی‌ پشت‌ سرش‌ گذاشته‌ كه‌ تا ابد در زندگی‌ پسرش‌ خواهد ماند و باعث‌ خواهد شد كه‌ زندگی‌اش‌ از آن‌ پس‌ بدون‌ انگیزه‌ پیش‌ برود، انگار نیروی‌ غلبه‌ناپذیری‌ او را به‌ جانب‌ مرگ‌می‌كشاند و چیزی‌ جلودار آن‌ نیست‌. او نیاز به‌ انسان‌ دیگری‌ دارد كه‌ به‌ میل‌خود كمكش‌ كند و در هنگام‌ احتیاج‌ به‌ دادش‌ برسد. از ترسی‌ كه‌ از آن‌ امر بزرگ‌، خزش‌ به‌ سوی‌ مرگ‌ پس‌ از مرگ‌ محبوب‌، داشت‌، همه‌ چیزهای‌ كم‌اهمیت‌ را وانهاد.»

از این‌جا می‌توان‌ دریافت‌ كه‌ كودك‌ گرفتار عقده‌ اودیپی‌، عشق‌ به‌ مادر را پنهان‌ می‌سازد، خود را جای‌ او می‌گذارد و از طریق‌ او عرضه‌ می‌كند. و به‌واسطه‌ مشابهتی‌ كه‌ در گزینش‌ عشق‌ خود بدان‌ راه‌ می‌برد، از مادر خود الگویی‌ می‌سازد. و به‌ این‌ شكل‌ عملا از زنانی‌ كه‌ ممكن‌ بود او را به‌ خیانت‌ به‌ مادر وادارند فاصله‌ می‌گیرد.» و جبران‌ چنین‌ بود. عشق‌ او به‌ مادرش‌ با مرگ‌ او نمرد، بلكه‌ همیشه‌ به‌ زنانی‌ بر می‌خورد كه‌ شباهت‌هایی‌ با مادرش‌داشتند. این‌ زنان‌ از دو خواهرش‌‏، سلطانه‌ و مریانا گرفته‌، تا باربارا یونگ‌، همگی‌ یار و یاورش‌ بودند. خواهرانش‌ و مادرش‌ از نظر مالی‌ فداكاری‌می‌كردند و كوشش‌ داشتند جبران‌ با لباس‌ مناسبی‌، از آن‌ گونه‌ كه‌ برای‌ ماری‌ هاسكل‌ شرح‌ داده‌ است‌، در انظار ظاهر شود.

جبران‌ با این‌كه‌ از نظر جسمانی‌ مرد شده‌ بود و همه‌ صفات‌ مردی‌ را به‌خود گرفته‌ بود، ولی‌ نتوانسته‌ بود از عقده‌ اودیپی‌ رها شود، و زن‌ دیگری‌، غیر از مادرش‌ را دوست‌ داشته‌ باشد. همین‌ عقده‌ بود كه‌ او را بر آن‌ داشت‌ معشوقه‌هایش‌ را از میان‌ زنان‌ مسن‌تر از خود انتخاب‌ كند:

ــ حلا الضاهر، دو سال‌ از او بزرگتر بود.

ــ سلطانه‌ ثابت‌، ۱۵ سال‌.

ــ میشلین‌ چند ماه‌.

ــ ماری‌ هاسكل‌، ده‌ سال‌.

ــ ماری‌ خوری‌، ۹ سال‌.

ــ ماری‌ قهوجی‌، چهار سال‌.

ــ می‌ زیاده‌، سه‌ سال‌.

جبران‌ به‌ طور ناخودآگاه‌ عشق‌ به‌ محبوب‌ را با عشق‌ به‌ مادر در آمیخت ‌و با آنان‌ به‌ گونه‌ مادر خود جبران‌ به‌ طور ناخودآگاه‌ عشق‌ به‌ محبوب‌ را با عشق‌ به‌ مادر در آمیخت ‌و با آنان‌ به‌ گونه‌ مادر خود سخن‌ می‌گفت‌، زیرا در این‌ گونه‌ موارد، عشق ‌فروخورده‌ كار خود را می‌كرد.

سخن‌ می‌گفت‌، زیرا در این‌ گونه‌ موارد، عشق ‌فروخورده‌ كار خود را می‌كرد. در بخش‌ بزرگی‌ از نامه‌هایش‌ به‌ ماری ‌هاسكل‌، او را چنین‌ خطاب‌ می‌كرد: «مادر عزیز قلب‌ من‌، با مژه‌هایم‌ بر دستانت‌ بوسه‌ می‌زنم‌.» و: «دستان‌ الهی‌ تو زندگی‌ بهتری‌ ارزانی‌‌ام‌ داشتند.»

نوشته:‌ وفیق‌ غریزی

‌ ترجمه:‌ محمد جواهركلام‌


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.