جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
آدمی, شاعر به دنیا می آید
● داوری: زبان، شعر و اندیشه واحدند
نگاه من به حافظ و به شعر به طور کلی نگاه یک دانشجوی فلسفه است و شاید مناسبترین چیزی که من میتوانستم در این مجلس بگویم، همین «تثلیث زبان، شعر و اندیشه» باشد. راجع به تثلیث باید گفت که از آن «سه گانگی» زبان و شعر و اندیشه فهمیده میشود اما اتفاقاً آنچه مورد نظر بوده یگانگی زبان و شعر و اندیشه است.
در توضیح معنای تثلیث هاتف اصفهانی میسراید: از تو ای دوست نگسلم پیوند/ ور به تیغم برند بند از بند/ الحق ارزان بود ز ما صدجان/ وز دهان تو نیم شکر خند/ ای پدر پند کم ده از عشقم/ که نخواهد شد اهل این فرزند/ در کلیسا به دلبری ترسا/ گفتم ای جان به دام تو در بند/ ای که دارد به تار زنارت/ هر سه موی من جدا پیوند/ ره به وحدت نیافتن تا کی/ ننگ تثلیث بر یکی تا چند/ لب شیرین گشود و با من گفت/ و از شکرخند ریخت آب از قند/ که گر از سر وحدت آگاهی/ تهمت کافری به ما مپسند/ سه نگردد بریشم ار او را/ پرنیان خوانی و حریر و پرند/ ما در این گفتوگو که از یک سو/ شد چو ناقوس این ترانه بلند/ که یکی هست و هیچ نیست جز او/ وحـده لاالهالاهو. نظر من همین است که «سه نگردد بریشم ار او را/ پرنیان خوانی و حریر و پرند.»
حافظ، دوست داشتنیترین شاعر همه دورههاست. در زمانی که غرب قدرت دارد و فرهنگ او فرهنگ مسلط است طبیعی است که شاعر اروپایی جهانی باشد و شاعری که به پارسی سخن گفته، جهانی شدنش بسیار مشکل است، اما حافظ جهانی است و احترامی که امثال «گوته و نیچه» به او اظهار داشتهاند، به کمتر شاعری اظهار شده ، اما این بزرگی از کجا و چراست؟
من سعی میکنم به این سوالات در حدود زبان و شعر و اندیشه جواب دهم، تلاشی که موفق نخواهد بود. وقتی میگویم جواب دادنی نیست تعارف نیست زیرا ما هیچ چیز را به اندازه شعر نمیفهمیم و فهم هیچ چیز دشوارتر از شعر نیست. عجیبتر از آن، این است که اصلا «شعر در فهم نمیگنجد». همه مساله این است که زبان شعر، زبان مفهوم نیست. همه مردم آن را میفهمند و حتی اگر معنی شعر را ندانند به نحوی آن را درک میکنند.
پس قبل از تحلیل اینکه شاعر به دنبال گفتن چیست، این زبان است که ما میپذیریم و میطلبیم. میتوان ابیات زیادی آورد که اصلاً قابل معنا کردن نیست. همچون: «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/ آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد». ما به این شعر که نمیتوان معنا کرد نیاز وجودی داریم. ما در کنه ذات و عمیقترین لایههای وجودی خود به شعر نیازمندیم و شعر به آنجا توجه میکند و جایش آنجاست. تاریخی بودن شعر به معنای تعلق به زمان خاص نیست که اگر حافظ به قرن هشتم هجری متعلق بود که امروز شعرش خوانده نمیشد و مجلسی برای آن بر پا نمیشد. پس اگر شعر میخوانیم از آن جهت است که با وجود اصیل و اولی ما سر و کار دارد.
شاعر، زمان تقویمی را میشناسد، اما با آن کاری ندارد اما «زمان دیگری» وجود دارد که زمان حادثه و ظهور و ابداع است.
● شعر، آزادی است
این زمان، زمان کشفهای اولی است و شاعر به آنجا بر میگردد که زمان آزادی است. شعر، سخن آزادی است. سخنهای بسیار داریم اما هیچ یک به اندازه شعر به آزادی تعلق نداشته و با آن نسبتی ندارند. وقتی افلاطون شاعران را با تاج افتخار از مدینه خود بیرون کرد، منطقش این بود که نظم مدینه به شعر نیازی ندارد زیرا که شاعران در نظم و قانون، چون و چرا میکنند. شاید کسان دیگری هم امروزه بگویند که «بد» میکنند و همه باید از قانون اطاعت کنند.
اما سرپیچی شاعر از قانون سرپیچی قانونشکنان دیگر نیست. شاعر یاد آزادی میکند و با یاد آزادی میزید و با بازگشت به «اصل آغاز» است که به رسوم چندان پایبند نیست که میفرماید: «هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه/ کنون که مست و خرابم صلاح بی ادبی است». مساله اخلاق مطرح نیست و کار شعر ورای اخلاق است. شاعر نظم اخلاقی را به هم نمیزند و اخلاق را زیر پا نمیگذارد بلکه بالاتر از اخلاق قرار میگیرد.
وضع شاعر رفتن به جایی است که ورای اخلاق و بیاخلاقی است. زیرا شاعر به ما دستور نمیدهد که چه باید کرد بلکه با ما همزبان میشود و ما نیز با او همزبان میشویم. او تکلیف مشخص نمیکند و به ما راه نشان نمیدهد.
شعر اصلا مصرف ندارد و حوائج روزمره را برطرف نمیکند، به این جهت است که گفته میشود «شعر به چه کار میآید؟» اگر در تاریخ در میان آدمیان شعر نباشد، آدمی وجود نخواهد داشت، اما افراد آدمی میتوانند شعر ندانند، چنان که دانشگاهیان و دانشمندانی وجود دارند که شعر نمیدانند، اما بشر بدون شعر نمیتواند بزید.
وقتی از زبان و شعر درباره حافظ سخن میرود، تصور ساده این است که مطلبی وجود دارد و از زبان استفاده میشود که این مطلب زیبا و موزون و مقفا گفته شود و آن شعر است. شاعر میتواند این کار را بکند زیرا میتوان به او سفارش داد که در باب چیزی شعر بگوید و او نیز به علت اینکه با زبان انس دارد، میتواند این کار را انجام دهد، اما وقتی که او به حقیقت شعر میگوید و شاعر است، وقتی است که «تا که بیدار است و هشیار یکی دم نزند.»
حافظ در برخی اشعارش به ماهیت شعر و اینکه شعر از کجا سرچشمه میگیرد، توجه نموده که البته بهترین شعرهای او نیست زیرا وقتی مضمون بر صورت غلبه میکند، شعر بهترین شعر نخواهد بود.
هگل در مورد صورت و ماده شعر بحث کرده است که امروزه از آن به شکل و محتوا یاد میشود، اما من از شکل به علت آن که کمیت و عرض است، استفاده نمیکنم و محتوا نیز وجود ندارد. بنابراین میتوان مضمون را از صورت جدا کرد. این اتحاد، اوج شعر و بلندمرتبهترین جایگاه آن است. در اینجا باید پرسید «آیا شاعر در پی گفتن چیزی بوده است؟» که جواب آن منفی است.
پرسش دیگر آن است که «آیا شاعر چیزی نگفته است؟» که جواب مثبت است و بهترین و برترین مطالب را گفته است. بنابراین شاعر نمیخواسته چیزی بگوید و کوشش نکرده است که مطلب خود را در زبانی فاخر بپیچد بلکه این «یافت» اوست. این «یافت» زبان است و زبان، زبان شاعر است.
● ما زبان هستیم
ما خیال میکنیم که زبان را یاد گرفتهایم و به مدرسه رفته و تکمیلش میکنیم و با خواندن گلستان زبانمان به زبان سعدی نزدیک میشود که البته این خوبست و باید آن را انجام داد، اما ترتیب وجودی زبان این نیست. حتی ترتیب وجودی زبان در ما هم این نیست که اگر این بود به این آسانی زبان را یاد نمیگرفتیم. مگر میتوان ۲ سال زبان بیگانه آموخت و چون کودک ۲ ساله که زبان مادرش را حرف میزند سخن گفت؟ پس بچه ۲ ساله چگونه ماضی استمراری و التزامی را میفهمد؟
این از آن روست که ما زبانیم و خود عین زبانیم که اگر زبان نداشتیم یا فرشته یا حیوان بودیم. هر چه داریم به زبان تعلق دارد و همه صفات و اعراض وجودی آدمی به داشتن زبان برمیگردد. حتی تاریخ داشتنش نیز به زبانی بودنش مربوط میشود. من مخالف این نیستم که حافظ اهل معرفت و رسواکننده ریاکاران دانسته شود، اما اهمیت او در این نیست که فلان مطلب را در شعرش آورده بلکه اهمیت او در این است که « شاعر» است.
باید پذیرفت که خود «شعر» موضوعیت دارد و شعر نباید برای چیزی و در خدمت چیزی باشد که این به معنای پایینتر بودن است و شعر پایینتر از چیز دیگری نیست. همه شاعران به علت آن که از هستی موهوم آزاد و رها میشوند، سخن عرفانی پیدا میکنند.
شاعر در پی بیان عرفان نیست بلکه شاعر است. سنایی و عطار عارفند و صاحب دو صورت عرفان متفاوت هستند. مولوی هم معلم عرفان است، اما حافظ شاعر است و بس. هر جا عرفان غلبه میکند شعر سست میشود و در شعر هر جا مضمون غلبه مییابد، سستی مشخص است. هر جا شعر بزرگی وجود دارد، مخاطب به فکر معنی آن نخواهد بود. زبان اصیل و زبان اولی زبان شعر است و ما آدمیان شاعریم. من کمتر شاعرم و حافظ بیشتر از هر شاعری، شاعر است، اما همه شاعریم.
حافظ شاعری است که شعرش نمایان است و همه مردم به شعرش گوش میسپارند و من آن توانایی و امکان عام را ندارم که اگر امکان خاص را در نظر بگیریم، همه ما شاعر و حافظیم.
● اما شعر با تفکر چه ارتباطی دارد؟
شعر با تفکر همان ارتباطی را دارد که زبان با اندیشه دارد. ما در شعر به جستجوی تفکر میپردازیم و گاهی حق داریم که این کار را انجام دهیم.
گلشن راز شبستری اهمیتش از نظر بیان یک دوره عرفان نظری است اما شعرش را نمیتوان در کنار حافظ قرار داد. پس اگر شاعر بر آن باشد که مطلبی را به زبان شعر بیان کند، دیگر فیلسوف، عالم یا عارف و معلم خواهد بود نه شاعر. در شعر، «تفکر و زبان» چنان یگانه هستند که جدا کردنشان از هم ممکن نیست و اینگونه است که اگر به نثر درآید و تفسیر شود، لطف سخن از بین میرود.
نه تنها «لطف سخن» از بین میرود بلکه «معنا» محوشده و از بین خواهد رفت. چرا نمیتوان شعر حافظ را به زبانهای دیگر ترجمه کرد؟ اگر زبان وسیلهای بود که میشد مضمون را در آن ریخت، میتوانستیم به آسانی شعر حافظ را به زبان فرانسه ترجمه کنیم.
داوری: سنایی و عطار عارفند و صاحب دو صورت عرفان متفاوت هستند. مولوی هم معلم عرفان است اما حافظ شاعر است و بس
شعر مطلبی نظری و علمی نیست که در لفظ گنجانده شده باشد و بتوان آن را از ظرف لفظ خارج کرد و در ظرف دیگری ریخت. نمیتوان مظروف را از ظرف جدا کرد، زیرا در شعر ظرف و مظروف یکی و زبان و فکر یکی است. در جاهای دیگر، زبان علم، دین، عمومی، عرفان و فلسفه وجود دارد و زبانها متفاوت بوده و نسبتشان با مضمون متفاوت است. در فیزیک زبان محو میشود، چراکه زبان، زبان ریاضی است اما در دین و عرفان جدا کردن لفظ از مضمون سخت میشود و در شعر ناممکن است. شعر زبانش، اصل و آغاز و کمال زبان است و این کمال در طول تاریخ تحقق پیدا نمیکند بلکه این کمال زبان در آغاز شاعری است، نه در آغاز زمان تقویمی. حافظ به آغازی میرود که ضرورتا آغاز زمان تقویمی نیست.
او به اصل آغاز وجودی بشر میرود و زبان شعر از آنجاست که اعلی مرتبه و برترین صورت زبان است و زبانهای دیگر سایه این زبانند. هر زبان دیگری، جلوه و فرع و تعینی از آن است. پس زبان شعر از زبان تفهیم و تفاهم گرفته نشده است، بلکه این زبان است که سایه زبان شعر است.
● دینانی: انسان، راوی خود و دیگری است
شعر تنزیل است و شاعر به آن نظم نداده و آن را نمیبافد بلکه این شعر است که نازل میشود و تنزیل یعنی فرود آوردن از عالم غیب به فرودگاه وجود انسان. زندگی حافظ از نظر تاریخی ابهام بسیار دارد و کمتر اطلاعات مستندی درباره زندگی او وجود دارد. شاید مبهم و مجهولترین سبک زندگی در بین شعرای ما نیز زندگی او باشد.
بنابراین باید حافظ را به روایت خودش شناخت. اینجاست که مسائل فلسفی عمیقی پیدا میشود. نخست آن که روایت به چه معناست و آیا هیچ موجودی میتواند خودش را روایت کند؟ مورخ به روایت قضایایی میپردازد که تعین پیدا کرده است اما چه موجودی میتواند خودش را روایت کند؟ راوی و مروی ۲ چیز است: اما اگر آدمی خود راوی و مروی باشد، چگونه ممکن میشود؟ برای آن که کسی خود را روایت کند، باید خودش غیرخودش باشد. به همین دلیل است که فقط انسان میتواند از خودش روایت کند، زیرا انسان تنها موجودی است که میتواند از خودش فاصله بگیرد.
فاصله گرفتن به این معناست که خودش را که «ابژه» است به «سوژه» تبدیل میکند. او خود را به موردی برای مطالعه خود برمیگزیند و سوار بر خود شده و خود را روایت میکند. حال اگر به این رسیدیم که فقط انسان است که میتواند خودش را روایت کند، نتیجه دیگری که گرفته میشود آن است که «روایت غیر» نیز از برای انسان است. چون وقتی کسی «غیر» را روایت میکند، آن را در خود آورده و روایت میکند.
نتیجه این دو مقدمه این است که «هر چه انسان میگوید از خودش سرچشمه میگیرد و از خود میگوید». حال برای رفتن به خلوت حافظ چه باید کرد وقتی هیچکس به خلوت دیگری راه ندارد؟ با این همه، میتوان به خلوت خود راه برد و شاید بتوان از خلوت خود به خلوت دیگری راه برد.
منظور از این خلوت، عمیقترین لایههای فردی است که حافظ آن را «سر سویدا» میخواند. با پی بردن به خلوت خود میتوان به شکل «هرمنوتیکی» با حافظ همنوا شد. در واقع «حافظ» هر چه گفته است «خود راروایت کرده» و خود را بازگفته است. اینجا جای خوشحالی است که دیگر این «خود حافظ» است که خود را باز میگوید و تفسیر و تعبیری در کار نیست.
اما هر چه درباره چیزی گفته شود «تفسیر» است و انسان جز تفسیر چیزی برای گفتن ندارد. بنابراین حتی وقتی حافظ خودش را روایت میکند، در حال تفسیر خود است. همواره نیمی از آن که خودش را روایت میکند، حتی برای خودش نیز پنهان است و این نیمه پنهان باید تفسیر شود. پس راهی جز تفسیر نیست و حتی حافظ به روایت خودش هم تفسیری از خود اوست و او نیز به خویشتن خویش راه نیافته است.
او به تعیینی از خود انضمامیاش دستیافته، اما به خود مطلق واقعیاش راه نیافته است. اما آنچه ما از پیام اصلی حافظ به روایت خودش میفهمیم «خودآگاهی» است. حافظ در یکی از بدترین و تاریکترین برهههای تاریخ ما زندگی میکرده، اما توانسته آزاد بزید و رها باشد و حرف آزادی خود را بزند و حتی پیام آزادی خود را به گوش ما برساند. اما پیام بعدی او «پرهیز از ریاکاری» است که یکی از پیامهای بنیادین اوست. وای به حال جامعهای که ریاکاری آن را فرا بگیرد. اوایل سوره بقره پس از آیات هدایت چندین آیه در مذمت ریاکاران و منافقان وجود دارد زیرا امالفسادند .
پیام دیگر این شاعر «همت بلند» داشتن است. این هر سه یعنی آزادی و پرهیز از ریاکاری و همت بلند داشتن با هم میسر میشود و مرتبط است. همت بلند به معنای تمرکز و در نظر گرفتن هدف متعالی و بلند و رفتن به سوی آن است.
● سجودی: انسان، در خلق مدام نشانههاست
برای نشان دادن ساز و کارهای معنایی و نمایاندن آن که نشانههای مکانی چطور در گسترش معنا در شعر حافظ کار میکنند، باید وارد بیت به بیت و مصرع به مصرع شد تا توانست شبکه بسط معنا از طریق نشانههای زبانی را نمایاند.
اساس نظریه این رویکرد، نظریه نشانهشناسی فرهنگی است که براساس آن فرهنگ شبکهای گسترده از روابط بینامتنی است یعنی فرهنگ متن روی متن میافزاید و متنها به هم ارجاع میدهند و پیشینه هر فرهنگی چیزی نیست جز گستره عظیم بینا متنی که برای آن باقیمانده و تا بینهایت تداوم خواهد یافت.
هر آنچه امروز در مورد حافظ گفته میشود، متنی است که روی متون مربوط به حافظ و خود غزلیات او بسط و گسترش پیدا میکند. مطابق این دیدگاه، هیچ چیزی از جهان شناختنی نیست مگر آن که بیان شدنی باشد و برای آن که بیان شدنی باشد، باید در یک نظام نشانهای قرار گیرد. انسان جهان پیرامونش را نشانهای میکند و زبانی کرده و متنی میکند و با چنگ زدن به این ذخیرههای متنی، افقهای معنایی گستردهتری به وجود میآورد. در رمزگان مکان، حافظ به طور گستردهای به بینامتنیت و داشتههای زبان فارسی مراجعه کرده و همزمان به آنها جان تازهای نیز میبخشد.
او هم از فرهنگ بهره میگیرد و هم به غنای آن میافزاید. مقصود از رمزگان مکان واژهها و نشانههای زبانی است که ارجاع مکانی داشتهاند. این واژهها حتما فقط اسم نیستند بلکه این اسمهای مکانی، دارای افعالی چون فرستادن، رفتن و آمدن هستند و آنچه اهمیت دارد، پویایی ناشی از رفت و آمد بین دو مکان است.
اگر من فقط خود بودم و مکان فقط اینجا بود میل و شوق و عشقی وجود نداشت. پویایی به واسطه شکلگیری «اینجا و آنجا، من و دیگری و عاشق و معشوق» به وجود میآید و اینجا و آنجا رفتن نیز انرژی به وجود میآورد. در غزل حافظ ۳ دسته رمزگان مکانی وجود دارد. دسته نخست نشانههای مکانی با ارجاع عام است که مکان جغرافیایی خاصی در این ارجاع وجود ندارد، بلکه تنها این نظام نشانهای، «اینجا و آنجا» و «من و او» را به وجود میآورد. این غزلیات کاملا بار عاشقانه دارند: «خوش خبر باشی ای نسیم شمال / که به ما میرسد نسیم وصال».
در دسته دوم، دو قطب مکانی وجود دارد. یکی «صومعه» و دیگری «میکده» و تقابل این دو قطب مکانی و هم معنیهایشان، دو گفتمان دیگر پدیدآورنده شعر حافظ را نمایندگی میکنند؛ گفتمانی که در کلمات مدرسه و دفتر و کتاب بیان میشوند و گفتمانی که ویژگی بارزش شاهد و می و معشوق و نسیم و صبحدم است. حافظ میفرماید: «چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را / سماع وصل کجا نغمه رباب کجا / دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس / کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟».
این واژهها در سطوح معنایی دیگری در حال گسترش معنا هستند و به آفرینش متن کمک میکنند. میکده و صومعه دو تصور مکانی است که ۲ نوع نگاه متفاوت به جهان را بیان میکنند. در گروه سوم با ارجاعات خاص مکانی روبهرو هستیم که در یک نگاه انتقادی اشعار این گروه به گستردگی معنایی اشعار گروه نخست و دوم نیستند، همچون «بده ساقی میباقی که در جنت نخواهی یافت / کنار آب رکناباد و گلگشت مصلی را». در این بیت صافیهایی که معانی را مبهم و تفسیرپذیر میکند، وجود ندارد و تجربهای متعارف به غزل راه پیدا کرده است.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل رئیس جمهور دولت سیزدهم مازندران سیدابراهیم رئیسی دولت مجلس شورای اسلامی رئیسی مجلس تعطیلی شنبه ها شورای نگهبان
سیل مشهد سیل مشهد تهران هواشناسی خراسان رضوی پلیس فضای مجازی باران بارش باران شهرداری تهران قوه قضاییه
خودرو قیمت خودرو قیمت طلا مالیات بازار خودرو قیمت دلار مسکن ایران خودرو دلار تعطیلی شنبه بانک مرکزی تورم
لیلا حاتمی زری خوشکام علی حاتمی نمایشگاه کتاب سینمای ایران نمایشگاه کتاب تهران کتاب رسانه تلویزیون سریال سینما موسیقی
ایلان ماسک
رژیم صهیونیستی غزه روسیه آمریکا فلسطین حماس جنگ غزه چین اوکراین ترکیه یمن حزب الله لبنان
فوتبال پرسپولیس استقلال تراکتور جام حذفی مس رفسنجان لیگ برتر سپاهان لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال بازی جواد نکونام
هوش مصنوعی گوگل آیفون اپل سونی جراحی سرعت اینترنت تبلیغات عیسی زارع پور
بارداری پوست پوکی استخوان دیابت آلزایمر کاهش وزن