پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

پرواز بادستور زبان عشق


پرواز بادستور زبان عشق

تأملی در زبان و اصول عرفان اسلامی

باوجود جذابیت و لطافت خاصی که مطالعه آثارعرفان اسلامی به همراه دارند،اما گویا درک مفاهیم و اصطلاحات آن ، برای بسیاری از افراد، مخصوصاً نسل جوان، فوق العاده بغرنج و پیچیده به نظرمی رسد، تاجایی که هرگاه می خواهند مثالی برای پیچیدگی بزنند، از عرفانی نمودن پدیده ها سخن می گویند.در این میان در روزگاری که به صورت کلی، بازارخواندن و نوشتن و فعالیت در حوزه نشر، تحقیق و تفحص با رکود فراوان روبه رو است، نویسندگان و محققان به شدت با مشکلات فقدان مخاطب و کمبود منابع مالی و اعتباری دست و پنجه نرم می کنند، تیراژ کتب معتبر به سختی ازمرز ۵ هزار جلد تجاوز می کنند و در عرض چندین سال به چاپ دوم یا سوم می رسند. جریانی در زمینه نوشتاری به پاشده که با سهل و ساده نمودن آثار عرفانی و فلسفی به شکل معجزه آسایی چاپ این گونه کتب را در فاصله کمتر از یکی دو سال،به نوبت هفتم و هشتم رسانیده است.در این که آثار عرفانی به طور عمده سخت و پیچیده اند و این که نیازمند نگاه بروز به آنها هستیم، شکی نیست، ولی نکته اساسی در این است که آیا بیشتر کتبی که به قصد ساده سازی آثار عرفانی منتشر می شوند، اصلاً عرفانی اند یا این که اساساً چیز دیگری از آب در آمده اند بارها شاهد بوده ایم که به خیلی از موارد پسوند عرفانی اضافه شده ،اما خیلی کمتر دیده ایم که شرح و توضیحی در مورد خصوصیات عرفانی داده شود و معین گردد که عرفان چیست چه اصولی دارد از چه شیوه و زبانی برخوردار است تا بتوانیم از طریق آنها مثلاً نوشته و موسیقی عرفانی را از غیرآن تمییز دهیم. عدم توجه و آگاهی از فلسفه عرفان،کار را به جایی رسانده که اغلب تصور می شود، به فرض، نقل داستان های مثنوی مولوی آن هم به شیوه عامیانه و کودکانه و انتخاب دلبخواهانه پاره ای از قسمت های آن، یعنی ارائه داستان های عرفانی!آن هم به این خاطر که مولوی عارف بوده است! این مثل آن است که بگوییم صرف دادن ساز یک استاد موسیقی به شاگردان، آنها را به نوازندگان حرفه ای تبدیل می کند.

نکته جالب ماجرا در مورد مثنوی مولوی آن است که بیشتر داستانهای مثنوی ،ازآن مولوی نیست و آن دسته که فقط دنبال داستان و قصه اند براحتی می توانند داستان های مثنوی را در دیگر کتب ادبی اتفاقاً به شکل خیلی ساده تری بیابند، بدون این که دچارمشکلات و پیچیدگی های عرفانی شوند و مرحوم بدیع الزمان فروزانفر در شرح مثنوی شریف، هر چند مولوی در بیشتر داستان هایی که ازدیگران برگرفته، تغییراتی داده، ولی اگر کسی بخواهد مثنوی را به صرف داستان هایش بخواند، اصلاً به جنبه عرفانی آن توجه نکرده است.همه فعالیت مولوی وعرفا در تعابیر عرفانی است که از همه مسائل از جمله داستان دارند،این اصول عرفانی اند که برای عارف خال و زلف را نماد وحدت و کثرت می کنند، و گرنه خال و زلف و می و مطرب که در سطح عامیانه و حسی ،عرفانی و غیر عرفانی ندارند.

مولوی خود نیز در دفتر چهارم مثنوی در ابتدای داستانی که متأثر از کلیله و دمنه است، دقیقاً به این مسأله اشاره کرده است:

قصه آن آبگیر است ای عنود‎/ که در او سه ماهی اشگرف بود

درکلیله خوانده باشی، لیک آن ‎/ قشر قصه باشد و این مغزِ جان

همین عدم توجه به زبان عرفانی است که سبب بد فهمی شده و گاهی آثار و گفتار عرفا را به لاابالی گری و زمانی به ارتقای روحی شان حمل می کرده اند.مرحوم عبدالحسین زرین کوب در کتاب معتبر «ارزش میراث صوفیه» در بخش دفتر صوفی در این باره چنین نگاشته است:«آیا صوفیه زبانی و اصطلاحی خاص داشته اند آری، و از همان زبان و اصطلاح خاص است که گاه تعیبر به «منطق الطیر» می کرده اند.در واقع شاعران صوفی از خیلی قدیم در اشعار خویش سخنانی می گفته اند که جز به عشق مجازی تعبیر نمی شده است.مثلاً درباره احوالی سخن می رانده اند که با آداب و ظواهر مسلمانی متناسب نمی نموده است:از جمله این که شراب و رباب و آوازو رقص و دیر و خرابات و زنار را وصف می کرده اند و البته تَفَوُه(سخن گفتن)به این الفاظ که همه حکایت از عشق مجازی و دلالت برلاابالی گری و اباحیگری دارد،نزد عامه مسلمین مکروه و منفوربوده است؛و بدین سبب برصوفیه شنعت ها می زده اند و به آنها کفر و زندقه نسبت می داده اند.

حافظ به زیبایی در این باره سروده است، کوته فکرانی که ظرفیتِ درکِ وحدتِ وجود-عالی ترین مفهوم عرفان - را ندارند، همانگونه که جمله مشهور منصورِ حلاج که فرمود «انا الحق» را کفر دانستند و او را به دار آویختند ،اگر با این دید قشری و سطحی، ابیات حافظ را هم بخوانند ،جز راندن وی کاری نخواهند نمود:

چو منصور از مراد آنان که بردارند، بردارند ‎/ بدین درگاه حافظ را چو می خوانند، می رانند

ازسویی بدون شناخت اصول عرفانی نمی توان از آثارعرفانی و زبان خاص آن، بخوبی سر درآورد.جمله«هرظاهری، باطنی دارد.» یکی از اساسی ترین اصولی است که نه تنها عارفان اسلامی در شناخت و بررسی عرفانی امور از آن تبعیت می کرده اند، بلکه بین همه جهان بینی های اشراقی-عرفانی مشترک بوده است.سوء تعبیرهای فراوانی ازاین اصل به عمل آمده.مثلاً، این اصل نمی گوید که تنها باطن مهم است به گونه ای که ظاهر از هیچ اهمیتی برخوردار نیست، یا قصد ندارد جهان را به ظاهر و باطن به صورت گسسته و منقطع تقسیم نماید که مثلاً ظاهر چیزی حلال و باطنش حرام باشد،بلکه محتوای این اصل مبین سلسله مراتبی بودن جهان است.از همین رو، زبان عرفان، جز زبانی نمادین و سمبلیک که در صدد برقراری پیوند میان عوالم مختلف است، نمی تواند باشد.مثلاً حافظ با این دید نمادین است که خانه را خدا می بیند و الا ظاهر خانه چیزی بیش از ترکیب مصالح ساختمانی نخواهد بود:

درخرابات مغان نور خدا می بینم ‎/ این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو ‎/ خانه می بینی و من خانه خدامی بینم

نکته مهم دیگر این است که برخلاف باور عمومی، این فقط عرفان نیست که به باطن گرایی می پردازد.علم جدید نیز گرچه سال ها مدعی است که روش بررسی اش«شرح وتبیین و تفسیر وپیش بینی پدیده های محسوس از طریق مفاهیم مشاهده شدنی- تفسیر ظاهر به ظاهر- است»، اما خود فلاسفه علم جدید مانند دوئم و کمپل و همپل و کارناپ هم قبول دارند مفاهیم بنیادینی چون ژن و کوارک و انرژی جنبشی و...که در دستگاه معرفتی شان جای دارند، مشاهده نشدنی اند و برای توجیه و صورت بندی این مسأله، زبان علم جدید را به مشاهده شدنی و مشاهده نشدنی تقسیم نموده اند. مشاهده شدنی ها با دستورات ارتباطی یا لغت نامه، بوسیله مشاهده نشدنی ها تفسیر می شوند.مثلاً دما را به عنوان مفهوم مشاهده شدنی با نسبت دادن به انرژی جنبشی گازها به عنوان مشاهده نشدنی ها تفسیر می نمایند.پس به گونه ای علم جدید نیز تفسیر ظاهر به باطن می کند،هرچند فلاسفه آن برای توجیه کارشان مصادره به مطلوب نمایند و منکر نقش موجودات غیرحسی در علم شوند.اما تعبیر عرفانی که به اصطلاح دقیق عرفانی «تأویل» بنایم با تفسیر علمی جدید تفاوت فاحشی دارد.لذا سؤال مهم این است آیا مطالب مرسومی از نوع جریان نوشتاری مذکور که رفتار و حرکات انسان را برپایه انرژی درونی و امواج و...تفسیر می نمایند و پسوند عرفانی را به خود اختصاص داده اند، حقیقتاً عرفانی اند اینجاست که بدون اصل اساسی دیگر عرفان، تبیین و تحلیل مسأله به جایی نخواهد رسید.این اصل که البته نیمی از آن مختص به عالم تشیع است ،می گوید«ذات خداوند غیب الغیوب مطلق است و ارتباط خالق و مخلوق تنها از طریق وجه الله امکان پذیر است.»منظور از وجه خداوند، «انسان های کاملی» اند که مظهرتام و تمام «اسم اعظم» الهی به شمارمی آیند.وجه الله براساس علم ابجد برابر با ۱۴ است و بر۱۴ معصوم دلالت دارد، همان بزرگانی که برای نمونه، در دعای توسل به صورت کاملاً واضحی، معرفی شده اند «یا وَجیها عِندَ الله اشفَع لَنا عِندَ الله».«وجه» درفارسی به معنی «روی» است و حافظ دربیتی به زیبایی به دو اصل مذکور اشاره نموده است :

هردو عالم یک فروغ روی اوست ‎/گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

مولوی نیز پس از تشرف به عالم تشیع در غزل معروف خود با ردیف «علی بود» به همین مسأله پرداخته است :

تا صورت و پیوند جهان بود، علی بود ‎/ تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

و در شاه بیتش فرموده :چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم ‎/ از روی یقین بر همه موجود علی بود

درنتیجه تأویل یا همان تفسیر عرفانی، یعنی نسبتی که میان اسما و صفات خداوند و دیگر اشیا برقرارمی شود، به صورتی که دقیقاً مشخص شود هر چیزی تجلی چه اسم یا اسمایی از خداوند است.مثلاً از دید عارف، یک نانوا دقیقاً به این خاطر نانوا است که متصف به صفت رزاق خداوند است، در صورتی که علوم مختلف در این باره تعابیر دیگری دارند.

جامعه شناس، به بررسی و ارزیابی نانوا به عنوان یک صنف می پردازد.یا نگاه یک متخصص تغذیه معطوف به ارزش غذایی و نحوه طبخ نان به گونه ای است که میان محتویات نان و نسبت انرژی که برحسب کالری به انسان می دهد، ارتباط برقرار نماید، برطبق این دو اصل و زبان نمادین است که عرفان، بویژه عرفان شیعی از دیگر علوم مجزا می گردد.

در نتیجه هر نوشته و یا اثری چه هنری و چه علمی، که از این اصول تبعیت نکند، عرفانی نخواهد بود.حال اگر با این دید به کتب گفته شده بنگریم، خواهیم دید که ساده سازی های نویسندگانشان متأسفانه دقیقاً برای حذف اصل مزبور پیش رفته اند تا جایی که حتی ردپایی از تأویل و برقراری ارتباط میان ظاهر و باطن در آنها مشاهده نمی شود.مثلاً صحبت از انرژی درونی و فرستادن موج مثبت و منفی و...درانسان شناسی ،گرچه نوعی تفسیر ظاهر به باطن به حساب می آید، اما ربط مستقیمی به اسماء و صفات و عرفان ندارد و باید اشاره کرد که عرفانی نبودن اصلاً ربطی به فیزیکی نبودن ندارد. عده زیادی تصور می کنند اسما وصفات خداوند که درنزد عرفا شدیداً به آنها تأکید شده ،همان انرژی، موج، ذره ونیرو و....اند،با این تفاوت که تنها دانشمندان جدید به برکت اصول علم جدید موفق به کشف آنها شده اند.نکته جالب ماجرا این است که این قبیل افراد پنداشته اند روش بسیار عالی ای برای ترجمه جدید آثار عرفانی یافته اند که مسائل عرفانی را با اصول و قضایای علم جدید می سنجند و پیوند می دهند.در اینجا اصلاً امکان ورود به نقادی دقیق این نحوه تفسیر وبرداشت وجود ندارد و تنها می توان اذعان نمود که نگارش این گونه کتابها به تعبیر مولوی ریختن بحر در کوزه است که به طور مشخص جز دوام چند روزه، چیز دیگری به همراه نخواهد داشت.

ـ برای مطالعه بیشتر به مقاله مذاهب شیعه و اسماعیلیه از هانری کربن، ترجمه عیسی سپهبدی در کتاب مجموعه مقالات هانری کربن وتجلی و اسما و صفات الله نوشته دکتر دینانی و مقالات رمز پردازی نوشته ویتال پِری ترجمه مهرداد قیومی و پیوند پنهان علم واسطوره نوشته ولفگانگ اسمیت ترجمه حسن آذرکار و کلمه و سمبول نوشته رنه گنون ترجمه سعید بینای مطلق در کتاب جام نو و می کهنه مراجعه شود.

پویا سالم کار