چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

منم امروز ولی همان آقای دیروزی


منم امروز ولی همان آقای دیروزی

منم امروز ولی همان آقای دیروزی
در آینهٔ درختان چشمانم را به شما تکان می‌دهم
فقط چشمانم
از تبار برفم چون وقتی بهار می‌آید
برف‌ها همه به سفر می‌روند
همیشه جوانی‌ام آرزو داشت …

منم امروز ولی همان آقای دیروزی

در آینهٔ درختان چشمانم را به شما تکان می‌دهم

فقط چشمانم

از تبار برفم چون وقتی بهار می‌آید

برف‌ها همه به سفر می‌روند

همیشه جوانی‌ام آرزو داشت روزی موهایش

جو گندمی شوند

ولی من ژنرال زمستانم

منم دیروز ولی همان آقای فردا

دستان هنرمند خدا را می‌بوسم

چون به گل گفت قرمز باش

به سبزه گفت سبزه رو

از قلب رودها ساخت

از دل دریا

من چشم هنرمند خدا را می بوسم

آنگاه که جنین را نوزاد آفرید

و به نوزاد گفت کودک باش

منم امروز ولی همان آقای دیروزی

از خاک بپرسید

آن سان که در فصل بهار

پوست اندازی می‌کند

از زردی علف

آن دم که اشکی سبز می‌آفریند

منم دیروز ولی همان آقای فردا

از آقای دیروز بپرسید

بپرسید چند سال نفس کشیدم

دندان در آوردم و بی دندان شدم

ولی حالم را به آینده سپردم

امروزها همه دیروز می‌شوند

و این را زندگی به من گفت

مرگ به من شنفت.

عابدین پاپی



همچنین مشاهده کنید