چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
تخم مرغ و مرغ
بین رفقای پهپونه یک نفر بود که اسمش را گذاشته بودند «بشکه». آدم پخمهٔ گندهای بود مثل لاکپشت، بطئی و کمی هم خل مزاج. بشکه به واحد سیاسی که فرماندهش بیجو بود تعلق داشت.
نقش ارابهٔ جنگی را بازی میکرد؛ وقتی لازم میشد که در یک اجتماع رقیب خرابکاری شود، او با واحد خود راه میافتاد و هیچکس جلودارش نبود. بیجو و برو بچهها اینجوری، پشت سر بشکه تا نوک دماغ ناطق پیش میرفتند و آنجا آنقدر سوت میزدند و فریاد میکشیدند که ناطق را وادار به سکوت میکردند. یک روز بعدازظهر، پهپونه با مسوولان حوزهها جلسهای داشت که دید بشکه وارد شد. همه کنار رفتند و بشکه تا جلو میز پهپونه پیش رفت و آنجا ایستاد. پهپونه با حالت معذب از او پرسید:
ــ چی میخوای؟
بشکه سرش را از خجالت پایین انداخت و توضیح داد:
ــ من دیروز زنم رو کتک زدم. راستش تقصیر داشت!
پهپونه داد کشید:
ــ اومدی اینو به من میگی؟ برو واسهٔ کشیش تعریف کن.
بشکه جواب داد:
ــ قبلاً اونجا رفتم اما اون بهام گفت که نظر به مادهٔ هفت، همهچی عوض شده و اون دیگه نمیتونه منو بیامرزه. تویی که میتونی آمرزش بدی چون رییس بخشی.
پهپونه با کوبیدن مشت روی میز، همکارانش را که شروع به خنده کرده بودند ساکت کرد و رو به بشکه فریاد زد:
ــ برگرد پیش دون کامیلو و بهاش بگو که بره به درک!
بشکه گفت:
ــخیله خوب، من میرم؛ ولی قبلاً باید تو گناه منو آمرزش بدی.
پهپونه جا داشت که فریاد بکشد. بشکه ولکن نبود و گفت:
ــ تا آمرزش ندی از اینجا تکون نمیخورم. اگه تا دو ساعت دیگه گناهمو نبخشی همهچی رو داغون میکنم؛ چون اونوقت معلوم میشه که تو با من بدی.
دو راه وجود داشت؛ یا از بین بردن بشکه، یا آمرزیدن او. پهپونه به فریاد گفت:
ــ من آمرزیدمت!
بشکه با متانت گفت:
ــ نه، تو باید منو به زبون لاتینی بیامرزی، مث کشیش، وگرنه درس نیست.
پهپونه که از خشم داشت میترکید، غرید:
ــ اگه تی ابسولوید!(Ego ti absolved) (من تو را آمرزیدم)
ــ کفاره چی؟
ــ کفاره نداره!
بشکه، راضی، گفت:
ــ خب، حالا میرم پیش دون کامیلو و بهاش میگم که بره به درک. اگه خواست شر راه بندازه میکوبمش.
پهپونه گفت: اگه شر راه انداخت، خودتو آروم نیگهدار، وگرنه حالتو میگیره.
بشکه گفت:
ــ بسیار خوب، ولی اگه تو بهام دستور بدی بکوبمش، میکوبمش حتی اگه حالمو بگیره.
دونکامیلو همانشب منتظر بود که پهپونه بهصورت حیوانی وحشی سربرسد ولی پهپونه ظاهر نشد. اما شب بعد با همهٔ افراد ستادش روانه شد؛ روی نیمکتهای جلو خانهٔ کشیش نشستند و شروع کردند، در حال تفسیر یک روزنامه، به حرف زدن... دونکامیلو در بعضی موارد کمی مثل بشکه بود؛ این بود که به دام افتاد. آمد دم در، دستهایش را پشت سر قلاب کرده بود و سیگار برگی به دهان داشت.
گروه نشسته، دسته جمعی با صمیمیت گفتند:
ــ سلام آقای کشیش!
و لبهٔ کلاهشان را کمی بلند کردند.
بروسکو، با اشاره به روزنامه پرسید:
ــ شما اینو دیدی آقای کشیش؟ وقایع مهیجی اتفاق افتاده!
قضیهٔ مرغ شهر «آنکوم» بود که تخم خارقالعادهای گذاشته بود. روی تخم نقش برجستهای از یک علامت مقدس وجود داشت.
پهپونه با لحن جدی اظهار داشت:
ــ این حتماً دست خداس، معجزهایه که صورت شایسته و خوبی داره.
ــ جوونا! راجع به معجزه با احتیاطتر حرف بزنین. پیش از اینکه آدم حتم کنه که معجزهس باید تحقیق کنه که یه پدیدهٔ طبیعی نباشه.
پهپونه سرش را به حالت جدی تکان داد و تایید کرد:
ــ البته! البته! از طرف دیگه به نظر من یه همچی تخمی بهتر بود موقع انتخابات انداخته میشد؛ هنوز خیلی مونده به انتخابات.
بروسکو زد زیر خنده:
ــ چهقدر سادهای! این یه قضیهٔ تشکیلاتیه. وقتی مطبوعات حسابی سازمان داده بشن، هرچی از این تخممرغا بخوای، از این تخم مرغای معجزه، درمیآد.
دونکامیلو به سردی گفت:
ــ شب بهخیر!
فردا وقتی دونکامیلو از جلو دفتر حزب رد میشد دید که بریدهٔ روزنامهٔ کذایی را به دیوار چسباندهاند؛ اعلانی هم به اون اضافه کردهاند:
«مرغها برای تبلیغات انتخاباتی کار میکنند؛ چه نمونهٔ تحسینانگیزی است از انضباط!»
روز بعد مقالهای تازه، روزنامهای تازه و معجزهای تازه.
پهپونه که درست از جلو خانهٔ کشیش رد میشد در حالی که روزنامهاش را تکان میداد گفت:
ــ واقعاً چیز خارقالعادهایه. تو میلان یه مرغ دیگهای یه تخمی گذاشته درست عین تخممرغ آنکوم! بیایین ببینین آقای کشیش.
دونکامیلو آمد پایین که مقاله را بخواند.
پهپونه با حسرت گفت:
ــ فکر خوبی بود که از چنگ ما دررفت. ای!... کاشکی ما اول این فکرو کرده بودیم: «مرغی در حزب نامنویسی کرد و فردا تخمی به دنیا آورد با علامت برجستهٔ داس وچکش.»
همهٔ رفقا دستهجمعی آه کشیدند.
پهپونه ادامه داد:
ــ ولی نه! اونا برای خودشون مرغی دارن که ترتیب همهٔ کارا رو میده، ما نمیتونیم معجزه راه بندازیم!
بروسکو گفت:
ــ بعضیها اصلاً نورانی به دنیا میان. چیکار میشه کرد؟
دونکامیلو وارد بحث نشد. خداحافظی کرد و رفت. پهپونه و رفقا هم رفتند که بریدهٔ روزنامه را بر تابلو اعلانات خود نصب کنند، با یک یادداشت: «یک مرغ تبلیغاتی دیگر!»
دونکامیلو نمیتوانست نتیجهگیری رضایتبخشی بکند. این بود که از مسیح محراب کمک خواست و به مسیح گفت:
ــ یا مسیح قضیه چیه؟
ــ من هم بیشتر از تو خبر ندارم دونکامیلو. تو روزنامه خوندیش؟
دونکامیلو جواب داد:
ــ آره تو روزنامه خوندم ولی چیزی نمیفهمم. هرکسی میتونه چیزی رو که تو مغزش میگذره، تو روزنامه بنویسه. از نظر من این معجزه غیر ممکنه.
ــ دونکامیلو نبادا خیال کنی خدا این کارو کرده.
دونکامیلو مصممانه جواب داد:
ــ نه، مگه پدر ابدی بیکاره که روی تخممرغ نقش بندازه.
مسیح آهی کشید:
ــ تو آدم کم اعتقادی هستی دونکامیلو!
دونکامیلو اعتراض کرد:
ــ ابداً! این یکی نه!
ــ صبرکن حرفمو تموم کنم. میخواستم بگم که تو مرغها رو خیلی دستکم میگیری.
دونکامیلو که همچنان پیشرفت زیادی در درک مطلب نکرده بود، حرکتی از سر ناتوانی کرد، علامت صلیبی کشید و رفت
فردا صبح چون هوس یک تخممرغ تازه برای صبحانه، به سرش زد، به مرغدانی رفت. مرغ سیاه یک تخم کرده بود؛ دونکامیلو آن را داغداغ برداشت و به آشپزخانه رفت؛ اما آنجا یکدفعه چشمش خیره شد. تخممرغ عیناً شبیه تخممرغهای توی روزنامهها بود. نقش برجستهٔ یک نان مقدس با هالهٔ دورش به وضوح روی آن دیده میشد. این بود که دونکامیلو هوش از سرش پرید. جلو تخممرغ نشست و یکساعت آن را تماشا کرد. بعد ناگهان از جا برخاست، تخممرغ را در گنجه قایم کرده، پسر خادم کلیسا را صدا کرد:
ــ برو پیش پهپونه و بهاش بگو با همهٔ مسوولاش بیاد اینجا. میخوام دربارهٔ یه چیز فوری و خیلی مهم باهاش حرف بزنم، قضیه خیلی حیاتیه.
نیم ساعت بعد، پهپونه با اطرافیانش، ظنین، جلو در خانهٔ دونکامیلو ایستاده بودند.
دونکامیلو گفت:
ــ بیایین تو، درو قفل کنین و بنشینین.
همه ساکت نشستند وشروع به تماشا کردند.
دونکامیلو از دیوار صلیب کوچکی را برداشت و روی رومیزی گذاشت و گفت:
ــ آقایون اگه به این صلیب قسم بخورم که حقیقت میگم، شما باور میکنین؟
همه که نیمدایره دور پهپونه نشسته بودند، برگشتند طرف پهپونه.
پهپونه گفت:
ــ بله!
بقیه هم گفتند:
ــ بله!
دونکامیلو توی گنجه گشت و تخممرغ را از آن درآورد و درحالی که دست روی صلیب گذاشته بود گفت:
ــ قسم میخورم که این تخممرغو، یه ساعت پیش، از تو لونهٔ مرغ سیاهم برداشتم و هیشکی نمیتونسته اونو اونجا بذاره چون تازهٔ تازه بود.از طرف دیگه خودم در مرغدونی رو با کلیدی که همیشه با خودم توی کیفم دارم باز کردم.
تخممرغ را به پهپونه داد و گفت:
ــ دست به دست بگردون.
همه نیمخیز شدند و تخممرغ را به هم رد کردند، آن را جلو آفتاب گرفتند، نقش نان مقدس برجسته را با ناخن لمس کردند. آخرسر، پهپونه تخممرغ را با احتیاط گرفت و روی میز گذاشت. رنگش پریده بود.
دونکامیلو پرسید:
ــ وقتی من این تخممرغ رو نشون بدم و همهٔ مومنین لمسش کنن دیگه چی تو روزنامهٔ دیواریتون مینویسین؟ وقتی از برجستهترین استادا درخواست کنم که بیان تحقیق کنن و با سی و شش تمبر تصدیق بدن که کلک تو کار نیست... فردا همهٔ زنها میریزن سرتون و فریاد واحرمتا میکشن و چشماتونو در میآرن!
دونکامیلو با دستهای افراشته، سخن میگفت و تخممرغ در دستهای بزرگ او جلو آفتاب، همچون تخممرغی نقرهای برق میزد.
پهپونه حرکتی از سر عجز کرد و تمجمجکنان گفت:
ــ با یه همچی معجزهای دیگه چی میخواین بگیم؟
دونکامیلو به آرامی گفت:
ــ خداوند که آسمون و زمین و دنیا و همه چیزایی رو که تودنیاست آفریده، من جمله شما پابرهنهها رو، برای نمایش قدرت خودش به یه مرغ احتیاج نداره. و تخممرغ در دستش خرد شد.
و ادامه داد:
ــ منم برای فهموندن عظمت خدا به مردم، احتیاجی ندارم که از یه مرغ ابله کمک بگیرم.
بعد، مثل تیر رفت و در حالیکه گردن مرغ سیاه را گرفته بود برگشت و ضمن فشردن گردن مرغ گفت:
ــ ببین حالا چیکارت میکنم! مرغ بیحرمتی که به خودت اجازه دادی تو کارای مقدس مذهب دخالت کنی.
دونکامیلو مرغ خفه شده را به کناری انداخت وهمچنان برآشفته نزدیک پهپونه رفت. پهپونه در حالی که عقب عقب میرفت و گردنش را گرفته بود گفت:
-دونکامیلو! یه خورده صبر کن؛ من که تخم نذاشتم!
اعضای ستاد از خانهٔ کشیش بیرون رفتند و میدان آفتابزده را طی کردند.
بروسکو گفت:
ــ من نمیتونم حرفمو درست بزنم؛ ولی این بابا از اوناس که میتونه منو قیمهقیمه بکنه بدون اینکه عصبانی بشم!
پهپونه زیر لبی گفت:
ــ هوم! واسهٔ اینکه خودش قیمهقیمه شده بود و عصبانی نشده بود.
در همین احوال دونکامیلو رفته بود پیش مسیح محراب و میگفت:
ــ خب، خوب کاری کردم یا بدکاری کردم؟
ــ مسیح جواب داد:
ــ خوب کاری کردی؛ خوب کاری کردی؛ اما دیگه لازم نبود اون مرغ بیگناه و بیچاره رو بکشی.
دونکامیلو گفت:
ــ دو ماه بود که هوس مرغپلو کرده بودم!
مسیح تبسم کرد.
ــ نوش جونت، دونکامیلوی بیچاره!
نقل از کتاب: دنیای کوچک دن کامیلو
جووانی گوارسکی
برگردان: جمشید ارجمند
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست