سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
جامپ کات
● چیزی فسرده است...
خدایان و ژنرالها (رانلد مکسول، ۲۰۰۳) یک تولید عظیم با داستانی بر بستر جنگهای انفصال آمریکا (۶۵ـ۱۸۶۱) است. با آنکه فیلمساز و گروهش از هیچ تلاشی برای تجسم بخشیدن به عظمت رویدادها دریغ نمیکردهاند، اما فیلم کشش و جذابیتی برای دنبال کردن رویدادهایش برنمیانگیزد؛ خیلی زود از یاد میرود و با آدمهای متعددش همذاتپنداری نمیکنیم. مکسول به تصویر کردن رویدادهای تاریخی کشورش علاقه دارد و دهسال پیش از آن هم فیلم مشابه عظیم گتیسبورگ (۱۹۹۳) را ساخته بود؛ ماجراهای نبرد سهروزهٔ گتیسبورگ در ژوئیهٔ ۱۸۶۳ در دل همان جنگهای انفصال، که ارتش ژنرال رابرتلی شکست خورد و پنجاههزار کشته بهجای گذاشت. اما آن فیلم هم بحث و توجهی، لااقل در خارج آمریکا برنینگیخت.
داستان خدایان و ژنرالها در همان دورانی میگذرد که ماجراهای فیلم مشهور و هنوز محبوب بربادرفته (ویکتور فلمینگ، ۱۹۳۹) میگذشت.
از حیث صحنهآرائی و طراحی لباس و گریم و تدارک سیاهی لشکر و سازوبرگ نظامی و غیرنظامی نه تنها چیزی از بربادرفته کم ندارد، بلکه گاه از آن پیش هم میافتد. تجسم شهرهای آنزمان آمریکا، چه با ساخت دکور و چه با استفاده از امکانات تکنولوژیک موجود، چنان خوب و حرفهای است که آدم کاملاً خودش را در یک فضای قدیمی و آنزمانی حس میکند. و این فقط در فضاهای بسته و محدود نیست؛ فضای تعداد زیادی از شهرهای آمریکا را در نماهای باز و دور هم میبینیم که چیزی فراتر از بازسازی تصویرهای قدیمی است. شهرها جان و حرکت دارند. در صحنههای نبرد، هزاران سیاهی لشکر حضور دارند که مثل برگخیزان به زمین میریزند و تلاشها برای واقعنمائی تاریخی، کمالگرایانه و موفق است، اما این همه تلاش و تدارک، جاذبهای ندارد.
خدایان و ژنرالها استانداردهای واقعنمائی بربادرفته را پشتسر گذاشته (البته در همین مورد، یکی از کاربران آمریکائی یک پایگاه اینترنتی معروف سینمائی نوشته است: من دوازدهسال است که مورخ و پژوهشگر جنگهای انفصال هستم و ۴۵ سال است که در این مورد مطالعه میکنم. شنیدهام که عدهای از پژوهشگران جنگهای انفصال میگویند خدایان و ژنرالها بهترین فیلمی است که در اینباره ساخته شده. اگر اینطوری است، باید بگویم پس این حتماً تنها فیلمی است که آنها در این زمینه دیدهاند؛ شاید بهجزء سریال خندهدار شمال و جنوب. حتی فیلم جنگجویان بیتمدن ـ Uncivil Warriors ـ با شرکت سه کله پوک هم بهتر از خدایان و ژنرالها دربارهٔ جنگهای انفصال است)، اما حتی اگر از این حیث هم بهنظر ما متقاعدکننده بهنظر برسد، درست همان چیزی را ندارد که باعث موفقیت و شهرت و محبوبیت و ماندگاری و جذابیت بربادرفته شده بود. یعنی قهرمان، شخصیت(های) محوری جاندار و چندوجهی، رابطههای گرم و زنده و گاه عاشقانه، و یک داستان شخصی و خصوصی بر بستر رویدادهای بزرگ و مهم جمعی. حتی حضور ستارهای مانند کلارک گیبل هم به اندازهٔ این نکتهها اهمیت ندارد. فیلم رانلد مکسول هیچ شخصیتمحوری ندارد و معروفترین بازیگر فیلمش رابرت دووال است به نقش ژنراللی رهبر قشون جنوبیها. فیلم داستان یک نفر یا گروه را دنبال نمیکند و راوی مدام میان چند گروه در حرکت است. هیچ رابطهٔ عاشقانهای در داستان نیست و داستان سرهنگ چمبرلین (جفدانیلز) و همسرش فنی (میرا سوروینو) هم آنقدر گذرا و کمحجم و کمرنگ است که ذرهای این خلاء را پر نمیکند و جاذبهای برای فیلم نمیسازد. به این ترتیب، آنهمه خونهائی که ریخته میشود و جانهائی که به خاک میافتد، هیچ احساسی برنمیانگیزد و آدم باید خیلی سخت جان و بردبار باشد که سه ساعت و بیست دقیقه تماشای این فیلم را تحمل کند.
● روزهای شغال
در مصاحبه با نورمن جیوسن نام ساختهٔ سال ۲۰۰۳ او، Statement، را صورتحساب ترجمه کرده بودیم، اما با دیدن فیلم، بهنظر میرسد که اعلامیه ترجمهٔ مناسبتریی است؛ چون یک سازمان مخفی سیاسی / نظامی پس از کشتن سوژههای مورد نظرشان، یک statement در توضیح دلیل اقدامشان، روی جسد میگذارند. فیلم دربارهٔ یک فرانسوی پیر به نام پیر براسار است که در جنگ جهانی دوم و زمان حکومت بدنام و دستنشاندهٔ ویشی با نازیها همکاری میکرده و بهطور مشخص، در اعدام چهارده یهودی فرانسوی نقش داشته. او پس از این سالها، با زندگی مخفیانه و حمایت کلیسای کاتولیک توانسته از مجازات بگریزد و جان بهدر ببرد. حالا پس از اینهمه سال، آن سازمان مخفی ناشناس یهودی، سر در پی براسار گذاشته تا انتقام قربانیان را بگیرد. براسار با هوشیاری، شکارچیاش را میکشد و سازمان ناشناس، یکی دیگر را مأمور شکار او میکند. از سوی دیگر، پلیس هم که دریافته قاتل کیست، به تعقیب براسار میپردازد. این تعقیب و گریز مضاعف (و به تعبری سهجانبه)، یادآور روز شغال (فرد زینهمان، ۱۹۷۳) است و اتفاقاً مانند همان فیلم، اکشن و تعقیب و گریزش وزن و وقاری دارد که در فیلمهای دو دههٔ اخیر با موضوعی مشابه دیده نمیشود. حتی اگر اینرا در نظر بگیریم که روز شغال در اوایل دههٔ ۱۹۷۰ ساخته شده و این رویکرد به مضمون شکار و شکارچی عجیب نیست، اما اعلامیه درست سیسال بعد ساخته شده و در هنگامهٔ فیلمهای پرتحرک با موضوع تعقیب و گریزهائی که ریتم تند جزء ویژگیهای جدانشدنیشان است، این نوع پرداخت حاصل پختگی استادانهای است که نمیخواهد کمبودهایش را پشت ریتم تند تدوین و شتاب حادثهها پنهان کند.
البته مقتضیات صنعت سینما هم به شکلی خودش را تحمیل میکند. ما اگر فیلم اعلامیه را با دوبلهٔ فارسی ببینیم، فارسی صحبت کردن شخصیتهای فرانسوی فیلم را بهعنوان یک قرارداد میپذیریم، اما آنرا که به زبان اصلی میبینیم، انگلیسی صحبت کردن آنها قدری غریب بهنظر میرسد؛ بهخصوص لهجهٔ انگلیسی مایکل کین در نقش پیربراسار، در تاریخ سینما، بارها اتفاق افتاده که بنا بر همان مقتضیات، فیلمهائی با موضوعها و آدمهای دنیای غیرانگلیسیزبان، به زبان انگلیسی ساخته شده است. حالا حتی بعضی از فیلمسازان ایتالیائی و فرانسوی و کشورهای شرق اروپا هم برخی از فیلمهایشان را به زبان انگلیسی میسازند. البته نورمن جیوسن کانادائی و انگلیسیزبان است، اما جغرافیا و موضوع و شخصیتهای فیلمش فرانسویاند.
انتخاب زبان و بازیگران فرانسوی برای اعلامیه، قطعاً بخش بسیار بزرگی از بازار این فیلم را زایل میکرد. حتی اگر مانند یک فیلم دوبله به فارسی، انگلیسی حرفزدن شخصیتهای فرانسوی اعلامیه را هم یک قرارداد فرض کنیم، که هست، این قرارداد در هر سرزمینی، معنای خاص خودش را دارد. مثلاً بهطور قطع، فرانسویها آنرا جور دیگری خواهند دید، همانطوری که ما فیلمی را با شخصیتهای ایرانی که به زبانی غیر از فارسی صحبت میکنند، یا بازیگران ایرانی که به زحمت میکوشند فارسی حرف بزنند، جور دیگری میبینیم؛ یکجور عدم اصالت، تصنع، نمایشی شدن و مانعی برای همذاتپنداری.
اعلامیه وجه سیاسی تازهای از موضوعش را هم طرح میکند: علاوه بر این جنبه که بسیاری از جنایتکاران جنگی بعدها به جمع قدرتمداران پس از جنگ وارد شدند، پیر براسار در همهٔ این سالها با حمایت سران کلیسای کاتولیک زندگی کرده و از مجازات گریخته است. حتی چنین پیداست که جانبهدر بردن براسار بدو حمایت ضمنی آن قدرتهای پنهان رسمی هم امکانپذیر نبوده. تا اواخر فیلم دلیل حمایت کلیسا مبهم باقی میماند، اما در یکی از سکانسهای گفتوگوی پلیس مأمور تعقیب براسار با یکی از کشیشان حامی او، وقتی پلیس دلیل حمایت کلیسا از این جنایتکاران را میپرسد، کشیش پاسخی میدهد که برق از کلهٔ آدم میپراند. مضمون پاسخ او این است که آدمهای حکومت ویشی، از جمله براسار، علاوه بر ضدیت با یهودیان، با اعضاء نهضت مقاومت هم که کمونیست و ضدکلیسا بودند مبارزه میکردند. و تصریح میکند که درست است که او جنایتکار است، اما اعتقادات اعضاء نهضت مقاومت را هم نداشته و با آنها مبارزه هم میکرده است. در واقع حمایت کلیسا از براسار و امثال او تداوم حمایت از یک دوست استراتژیک است که زمانی با دشمنان کلیسا، شاید ناخواسته، مبارزه میکرده. البته جیوسن جانب عدالت را میگیرد. فیلمی فرضی را میتوان تصور کرد که اگر براسار به چنگ پلیس میافتاد، آنوقت چه سرنوشتی در انتظارش بود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست