سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

آنی با بهزاد یاحقی


آنی با بهزاد یاحقی

او که از خوبی زاده شده بود،
و بر اسب سپید مهر می راند،
پیاله ای کوچک
به رنگ آبی آسمانی را،
که با مینیاتوری از مانی تزیین شده بود،
پر از رنگهای سیال کرد
و به دستان لرزان و استخوانی …

او که از خوبی زاده شده بود،

و بر اسب سپید مهر می راند،

پیاله ای کوچک

به رنگ آبی آسمانی را،

که با مینیاتوری از مانی تزیین شده بود،

پر از رنگهای سیال کرد

و به دستان لرزان و استخوانی من سپرد.

من آنها رانوشیدم!

بی پروا

من درونم را از رنگهای شادی

زینت دادم.

او را بوسیدم بارها

و از درون تیرگی، بر تیرگی تاختم

با نیرویی

به بی پایانی عشق!

آری من رقص را

که جرعه ی رنگینی بود

و کلام "یاحق" را در خود پوشیده داشت

با زمزمه ی نام منصور

بی پروا

در پای.معبد مهر

نوشیدم!

مهندس سهراب مژده