شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی


شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

همیشه به دوستانم گفته ام ذره ای مقهور و مغرور عنوان هایی که بر سردر اتاق هایتان نصب شده, نشوید هدفتان خدمت به مردم باشد تا گره ای از مشکلات مردم باز کنید

همیشه به دوستانم گفته ام ذره ای مقهور و مغرور عنوان هایی که بر سردر اتاق هایتان نصب شده، نشوید. هدفتان خدمت به مردم باشد تا گره ای از مشکلات مردم باز کنید.

اینها جملاتی است که از زبان عبدالرضا خمبی شوشتری متولد ،۱۳۳۵رزمنده دفاع مقدس،برادر سه شهید و مدیر امور ناحیه سه بانک ملت،جاری می شود. متن زیر حاصل گفت وگوی چنددقیقه ای با این پیشکسوت جهاد و شهادت است.

قبل از وارد شدن به اتاق محل کار این رزمنده دفاع مقدس که بیستم اسفندماه سال ۱۳۵۹ در منطقه عمومی سوسنگرد و دهلاویه به مقام جانبازی نائل آمده است، تصور اتاقی با تزئینات آن چنانی را داشتم اما قبل از دست دادن با او تمام تصوراتم به هم ریخت.

به گرمی استقبال می کند و حالا دیگر نه تنها یک مدیر و به قول خودش یک خدمتگزار، بلکه رزمنده ای است که به یاد همرزمانش اشکی در گوشه چشمانش تقدیم من می کند. در برابر عظمت و فروتنی اش حرفی برای گفتن ندارم، از چه بپرسم بعضی وقت ها از خودم می پرسم تا کی باید از رزمنده های جنگ بپرسم کی به جبهه رفتید چه کردید کجا زخمی شدید کجا اسیر شدید و. . . اما هرچه قدر فکر می کنم می بینم اگر این سوال ها را هم نپرسم شاید فرهنگی که آن را به نام فرهنگ دفاع مقدس می شناسیم کم رنگ تر شود و آن وقت دیگر شاید از پرسیدن ساده ترین سوال ها هم عاجز باشیم.

▪ آقای شوشتری،آن جا در سنگر و این جا در طبقه سیزدهم یک ساختمان مدرن چگونه کنار آمدید؟

ـ این جا هم نوعی جبهه خدمت است به روش دیگر. آن جا به دنبال دفاع از میهن مان بودیم. جنگیدیم برای مصون ماندن کشورمان از آسیب های دشمنان و حالا در سایه آرامش ایجاد شده می خواهیم طعم شیرین خدمت و آرامش را به مردم بچشانیم.

▪ و یاد رزمنده ها هم هستید؟

ـ بله. حتما. از هر لحاظ می توانم بگویم با رزمنده ها زندگی می کنیم. از مدیرانی استفاده می کنیم که از بچه های جبهه و جنگ هستند چون همه چیز ما از جنگ است جنگی که ماهیت دفاعی داشت نه تجاوز. همیشه به همکاران توصیه می کنم در جلسات کاری از دفاع مقدس هم یاد شود در غیر این صورت چیزی کم داریم.

▪ با توجه به مسوولیتی که دارید، باید سعه صدر زیادی به خرج بدهید. . .

ـ دوازده سال و نیم است که در خارج از استان خوزستان خدمت می کنم. امور مربوطه به بانک ملت در ۱۱ استان را برعهده دارم و هر هفته برای سرکشی به شعب در یک استان حضور داریم. البته حدود ۲۰ سال کاری را در خوزستان بودم، ۲۴ سال سابقه مدیریتی دارم و همیشه به استفاده از متخصصان به ویژه ایثارگران تاکید دارم. یعنی هم ایثارگر باشند هم سواد بانکی داشته باشند.

▪ دنبال بهانه ای بودم تا به قول معروف بروم سر اصل مطلب. آمده ام از خاطراتتان را برایم بگویید. یا بهتر بگویم از سه برادر شهیدتان.

ـ وقتی نگاهم کرد از پرسیدن این سوال پشیمان شدم. چه راحت فراق سه عزیزش را دوباره برایش تداعی کردم اما چاره ای نبود، هرچند او را قوی تر از این یافته بودم. نگاه معناداری کرد و گفت: بله. سه تا از اخوی های من به شهادت رسید ه اند. مجید، محمود و احمد. هفت برادر بودیم که سه تای آخری به ترتیب شهید شدند. پدر من کشاورز بود و معتقد بود بهترین نان حلال، نان کشاورزی است و ما هم نان حلال خوردیم. علاوه بر این سه شهید یک برادر دیگرمان هم جانباز است.

▪ پس یک خانواده کاملا جبهه ای هستید؟

ـ جنگ که شروع شد این تکلیف را احساس کردیم که در خدمت جبهه و جنگ و دفاع از کشورمان باشیم. به هرحال همه مردم در این دفاع شرکت کردند. هرکسی به نوعی و ما هم مثل بقیه.

▪ و مجید، محمود و احمد...؟

ـ مجید پنجمین برادر ما و متولد ۱۳۴۲ بود. قاری قرآن بود و در عین حال جبهه و جنگ و مسجد را هم داشت و حضور در نماز جماعت از نکات اساسی زندگی مجید به شمار می رفت. هر زمان صدای اذان را می شنید به هر نحو ممکن خودش را برای نماز جماعت به مسجد می رساند. قرآن آموزی او به بچه های مسجد هم تعطیلی بردار نبود.

▪ و در زندگی خانوادگی؟

ـ احترام به والدین را هیچ گاه فراموش نمی کرد و البته لبخند همیشگی اش که همه را مجذوب می کرد.

▪ آقای شوشتری تا یادم نرفته بپرسم شنیده ام مجید هم جزو گروه ۴۰ شاهد بود در این زمینه هم توضیح می دهید.

ـ بله. اعضای این گروه که مجید نیز جزو آن ها بود در گروه های دو نفره بسیجی در عملیات ها از رزمندگان فیلم برداری می کردند.

▪ با این ویژگی هایی که اشاره کردید شاید مجید را خیلی نمی دیدید. . .

ـ درست است. به جبهه رفتن او مقدمه ای نداشت. مثلا این که بیاید از پدر و مادرش اجازه بگیرد. عملیات که شروع می شد کوله پشتی اش را برمی داشت و راهی می شد البته این مشغولیت او را از درس خواندن دور نکرد و تشویق های مرحوم پدرم نیز همواره یاریگر مجید بود.

پدر با مجید که حرف می زد من حرکات مجید را در ذهنم مجسم می کردم. آدم چه قدر باید تلاش کند. در این مدت هیچ گاه نتوانستم لفظ شهید را به کار ببرم چون دیدم این مجید است که حرف می زند اما محمود و اکبر منتظر بودند باید آن ها هم حرف می زدند.

▪ آقای شوشتری جسم مجید کی خواست دیگر پیش شما نباشد و چگونه رفت؟

ـ او از عملیات فتح المبین تا والفجر چهار در همه عملیات ها حضور داشت و در عملیات والفجر ۴ در روز دوم آبان ۱۳۶۲ به تبعیت از آقا امام حسین(ع) سرش و به تبعیت از ابوالفضل(ع) دستش را داد و به شهادت رسید.

صحبت های عبدالرضا شوشتری به اینجا که رسید یاد مقدمه وصیتنامه شهید مجید خمبی شوشتری افتادم: با یاد امام حسین(ع) و پیرو صدیقش حضرت امام خمینی(ره). ما در این جهان می آییم تا مورد آزمایش قرار بگیریم که اگر از این آزمایش ها سربلند بیرون بیاییم به لقاء الله خواهیم پیوست و گرنه وای به حال ما.

وقتی کشورمان مورد حمله دشمنان قرار گرفت همه به نوعی در خود این تکلیف را احساس کردند که باید به هر نحو ممکن دفاع کنند. زن و مرد و پیر و جوان دست به دست هم دادند و به دشمنان ثابت کردند این انقلاب به راحتی به دست نیامده است که به راحتی از بین برود. شهید محمود خمبی شوشتری هم یکی از افراد بود. وقتی می خواست در جبهه حضور داشته باشد به هر دری زد تا به آرزویش برسد. در این زمینه، برادر شهید در خاطره ای می گوید: یک روز محمود را مقابل در بیمارستان اهواز دیدم و گفتم: اینجا چه کار می کنی گفت: هر کجا می روم می گویند سن تو کم است نمی توانیم تو را به جبهه ببریم. اما به هر طریقی بود خود را به جبهه رساند.

در گروه تخریب فعالیت می کرد که در عملیات بدر تیر کین دشمن به مغزش نشست. می دانستیم مجروح شده است اما این که به کجا منتقل شده خبر نداشتیم. دو تا از برادرانم شهر به شهر می گشتند تا محمود را پیدا کنند من هم با تلفن پیگیر بودم.

شب آخر اسفندماه بود که به بیمارستان امام خمینی(ره) زنگ زدم. آنجا فردی با لهجه دزفولی از پشت خط گفت: اینجا بیمارستان است و من یکی از همراهان یک مجروح هستم.

ماجرای محمود را برایش گفتم. او گفت: مجروحی اینجا بستری است که فقط شماره پلاکش بر روی سینه اش نوشته شده است. شماره پلاک محمود را برایش خواندم و فهمیدم که آن مجروح محمود است.

▪ از نحوه شهادتش بگویید. . .

ـ بعد از انتقال به بیمارستان دوباره عمل شده بود اما به هوش نیامده بود. پدرم که برای دیدن محمود به بیمارستان رفته بود بعد از شهادتش تعریف می کرد صبح می رفتم کنار تخت محمود تا اگر چشمانش را باز کرد مرا ببیند اما او به آرزویش رسیده بود.

احمد خمبی شوشتری هم جزو سه شهید این خانواده است. احمد برای حضور در جبهه حتی به شناسنامه اش هم دست برد تا موقعیت حضور در جبهه را پیدا کند. عبدالرضا شوشتری در مورد این برادر شهیدش می گوید: احمد در عملیات کربلای ۴ از فرمانده اش می خواهد که در عملیات شرکت کند. چون فرمانده می دانست ما دو شهید داریم اجازه این کار را نمی داد. بنابر گفته های بچه های مسجد و فرماندهان، آن شب احمد خیلی بی تابی می کرد تا اینکه مجبور می شوند با درخواستش برای حضور در عملیات موافقت کنند و در همان شب یا صبح عملیات ظاهرا در جزیره سهیل همرزمانش دیده اند که به شهادت رسیده است اما نتوانسته اند پیکرش را به پشت خط منتقل کنند. جسمش در میان ما نیست اما او همچنان در خط مقدم به عهدش وفادار مانده است شاید او می خواسته گمنام باشد و این یعنی دفاع تمام نشده و همواره باید مواظب باشیم.

▪ آقای شوشتری در یک جمله ویژگی های این سه شهید را توصیف می کنید؟

ـ هر سه بردارم پایبند به واجبات دینی و تعهدات و پیروی از ولایت فقیه بودند.

▪ شهادت سه برادرتان باید تاثیر خاصی بر خانواده تان گذاشته باشد؟

ـ بله. اما مرحوم پدرم حاج عباس و مادرم استقامت عجیبی داشتند. هنوز هم وقتی پدران و مادران شهدا مرا می بینند از این استقامت یاد می کنند. پدرم معتقد بود اینها را خدا داده و ما در راه دفاع از دین و کشورمان تقدیم کردیم و مادرم هم که در قید حیات است تاکنون شکایتی در این باره نداشته است. در واقع شهدا به سعادت واقعی رسیدند.

▪ ما برای رسیدن به این سعادت چه راهی را باید طی کنیم؟

ـ باید کاری کنیم که از ما راضی باشند. چون در غیر این صورت در آن دنیا از ما بازخواست می کنند که ما آبیاری کردیم و شما نتوانستید حفظ کنید. معتقدم همه باید در این راه قدم بردارند.

▪ اینجا سوالی که مطرح می شود و آن این که به راستی چه عاملی باعث حضور در جبهه می شد در حالی که کسی از آرامش گریزان نیست. . .

ـ مردم ما با نیت و اعتقاد قلبی به خداوند از کشورمان دفاع کردند چون اگر ایمان کسی ضعیف باشد خودش را به خطر نمی اندازد. در آن مقطع این احساس مسوولیت در همه ایجاد شده بود که باید برای پایداری نظام اسلامی در جبهه حضور یابند. یعنی حضورشان استدلال قوی داشت همان گونه که امروزه نیز مردم ما در صحنه های گوناگون حضور دارند.

▪ اگر کسی به شما بگوید که جایگاه کنونی شما ناشی از حضورتان در جبهه بود چه واکنشی نشان می دهید؟

ـ من چیزی که می گویم اعتقاد قلبی ام است. اگر در جبهه حضور یافتیم یا شهید و مجروح دادیم برای این نبود که طلبکار نظام باشیم چون با خدا معامله کردیم و آن در جهت حفظ اسلام بوده و هست. هیچ کسی حق ندارد از شهدا و ایثارگران برای ترقی خود بهره برداری کند.

گفت و گو:ناصر ملایی