دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

«حقوق بشر» و مفهوم عمومی انسان ـ بخش ۵


«حقوق بشر» و مفهوم عمومی انسان ـ بخش ۵

آلن وود از ۱۹۸۰ استاد فلسفه در دانشگاه کورنل آمریکا بوده است از اثرهای او «اخلاق دینی کانت» ۱۹۷۰ , «الهی شناسی عقلی کانت» ۱۹۷۸ , کارل مارکس روتلج وکگان پل, ۱۹۸۱ و «اندیشة اخلاقی هگل» ۱۹۹۰ شهرت زیاد دارد

● دربارة نویسندة مقاله

آلن وود از ۱۹۸۰ استاد فلسفه در دانشگاه کورنل آمریکا بوده است. از اثرهای او «اخلاق دینی کانت» (۱۹۷۰)، «الهی شناسی عقلی کانت» (۱۹۷۸)، کارل مارکس (روتلج وکگان پل، ۱۹۸۱) و «اندیشة اخلاقی هگل» (۱۹۹۰) شهرت زیاد دارد.

آلن وود از فیلسوفانی است که به رغم هیاهوی مُد روز و سطحی نگری، برخوردی علمی با مارکس دارد. و دیدگاه های او را بر پایة مجموع اثرهای وی نقد و بررسی کرده است.

در بازار آشفته ای که بوی انکار مطلق همة ارزش های عدالتخواهانه به مشام می رسد، آلن وود به هسته های پرتوافکن اندیشة مارکس توجه دارد که در کنکاش های فلسفی و علمی در شمار مبناهایی برای راه یافتن به عرصه های جدید تفکر فلسفی و اجتماعی است.

آلن وود در نامه ای که به درخواست ژاک هوآرو مترجم فرانسوی مقالة زیر پیرامون توضیح هدف نوشتن این مقاله و موضع های خاص خود نگاشته، تصریح کرده است:

«نتیجه گیری های من آشکارا به بیان موضع مارکس اختصاص دارد و موضع خاص مرا بیان نمی کند. پس این موضعگیری مستقیم سیاسی شخصی من نیست. موضع گیری های اساسی سیاسی من در این مقاله در بخش «نقش برابری در مبارزه با ستم» که در عین حال نقد جزیی از مارکس است، توضیح داده شده؛ هر چند این موضع گیری ها در این تلاش نیستند از خواست های برابری خواهانه ای دفاع کنند که با برداشت های مارکس در تعارض نباشند.

بدیهی است، انکار نمی کنم که یکی از هدف های من در این مقاله همچون دیگر نوشته هایم دربارة مارکس بیان علاقه هایم نسبت به فکر مارکسیستی است. و این در صورتی است که شما فکر مارکس را از آن نتیجه گیری کنید. با اینهمه، هیچیک از نوشته هایم بطور مستقیم این مسئله را که در وضعیت سیاسی کنونی چه برخوردی با فکر مارکس باید داشت، مطرح نمی کند. از یک سو می بینیم که امروز طبقة کارگر جهانی سازمان یافته وجود ندارد. به بیان درست، فکر نمی کنم که از ۱۹۱۴ به این سو، چنین چیزی وجود داشته است. مدت مدیدی (دست کم نیم قرن) است که واضح گردید که برخلاف انتظار اتحاد شوروی (سابق) و یا دیگر حزب های متحد آن در دیگر کشورها هیچ انقلاب پرولتری به مفهوم مارکسیستی روی نداده است.

از سوی دیگر، فکر می کنم که پیروزی جنبش های رادیکال در جهان که هدف آنها دگرگونی ریشه ای یا زدودن سرمایه داری و امپریالیسم است، یگانه امیدی است که ناگزیر از چیزی داشته ایم که به آینده به ظاهر آراسته برای نوع بشر شباهت دارد. اغلب این جنبش ها نوشته های مارکس را به عنوان منبع اساسی الهام اخذ کرده اند و من فکر می کنم که آنها در این کار حق داشته اند. اما روندها و رویدادها «در کشورهای سوسیالیستی» در مقیاسی است که آنها نه تنها به بی اعتبار کردن امپریالیسم شوروی و استالینیسم بلکه متأسفانه در مجموع به بی اعتبار کردن اندیشة مارکسیستی و اندیشة سوسیالیستی انجامیده اند که مایة زیان های بی شمار است.

در کوتاه مدت، من نسبت به جریان سیاست جهانی بدبینم. دلیل های خوش بینی ام تنها مبتنی بر این واقعیت است که انتقاد مارکس از سرمایه داری همواره بطور بنیادی درست و عادلانه است. تضادهای اساسی سرمایه داری از بین نرفته اند؛ زور و ستم فوق العاده زیادی که بعنوان بیماری مزمن این سیستم بروز می کند، همیشه وجود خواهد داشت که باید زدوده شود. بدیهی است که اندیشة مارکس می تواند در دیدگاه بسیاری از افراد بی اعتبار جلوه کند، اما حقیقتی که او روشن گردانیده است، تکذیب نشده اند و در معرض چنین تکذیبی قرار ندارند. دیر یا زود بشریت به آن روی خواهد آورد.

من برخوردم را نسبت به رویدادهای تازه با برخورد کانت نسبت به انقلاب فرانسه (که غالباً بد فهمیده شده) مقایسه می کنم. این دو برخورد بنا به ملاحظه های معینی عکس یکدیگرند. کانت بطور کلی انقلاب را تأیید نمی کرد و امید نداشت که انقلاب فرانسه نتیجه های خوبی ببار آورد. اما برخورد جالب توجه او باعث حضورش در این انقلاب و الهام بخشیدن به شاهدان آن گردید. کانت فکر می کرد علاقه هایی که طبقه های فرهیختة اروپا نسبت به انقلاب نشان می دهند، نشانه ای معتبر برای آیندة تمدن اروپاست.

برخورد من به دگرگونی اروپای شرقی درست عکس آن است. من فکر می کنم که این دگرگونی ها مفید واقع شوند و از این رو به آن درود می فرستم. اما از سوی دیگر، نسبت به واکنش کسانی که در این دگرگونی ها شرکت دارند، سخت در شگفتم. به زعم آنها این رویدادها مارکسیسم و بطور کلی سوسیالیسم انقلابی را بی اعتبار کرده اند. این واکنش چنانچه ادامه یابد، به یقین در درازمدت مصیبت های به مراتب بدتری در مقایسه با رویدادهای گذشته ببار می آورد.

نمی دانم چگونه بین توضیح های متفاوت من که شما انگیزندة آن بودید، انتخاب انجام می گیرد. بنا به دلیل هایی که اکنون با توضیح های من در بالا باید روشن شده باشد. من خود را یک خوشبین اصلاح ناپذیر تلقی نمی کنم؛ اما اِشکال کار را در انتخاب موضع همچون یک رادیکال آشتی ناپذیر نمی بینم. من کم توانم، اما سرگشته نیستم، چرا که اندیشه هایم مُد روز نیست.

اندیشه هایی را در نظر گیرید که در کشورم مُد روزند. البته، هیچ شخص شایسته ای به مُد روز بودن رغبت ندارد. به یقین برداشت من این نیست که رادیکالیسم برای پیروزی انتخاب می شود. اما اگر مسئله پیروزی در اساس منتفی باشد، در این صورت نوع بشر باید در انتظار آیندة فوق العاده تیره و تاری بسر برد. اگر روشنفکران رادیکال آمریکا بهر شکلی متلون و درجا زده بمانند، احساس نمی کنم که چیزی در میان باشد که یکی از ما بتواند یا باید برای تغییر آن انجام دهد. اگر مایلیم چنین نباشد باید کوشش خود را در تغییر وضع روحی اشخاص ادامه دهیم؛ بگونه ای که اندیشه های ما برای آنها دیگر این چنین متلون نباشد.»

لازم به یادآوری است که «رادیکال» در ایالات متحد نمایشگر جریان انقلابی است.

مقالة آلن وود شامل یک مقدمه و پنج بخش بشرح زیر است:

۱) انگلس و برابری

۲) مارکس و توزیع در«نقد برنامه گوتا»

۳) برابری توزیعی و برآوردن نیازها

۴) نقش برابری در مبارزه با ستم

۵) مارکس مخالف ستم و مخالف برابری گرای

مقدمه)

جامعة سرمایه داری برای مارکس در اساس یک جامعة طبقاتی و جامعه ای است که پویایی عمدة آن بنا بر ستم یک طبقه به طبقه دیگر برانگیخته می شود. مارکس همواره مخالف آشتی ناپذیر ستم در همة شکل های آن بود. رسالت اساسی پرولتاریا آنطور که مارکس آن را درک می کرد، محو ستم طبقاتی از راه محو اختلاف های طبقاتی است که آن را ممکن می سازد. با اینهمه، تقسیم جامعه به طبقه ها و بویژه ستم یک طبقه به طبقه دیگر همواره مستلزم نابرابری های شدید اجتماعی، نابرابری ها در ثروت و امکان ها، قدرت و اعتبار، آزادی و برآوردن آرزوها، درک خویش، رضامندی و خوشبختی است.

برعکس، جامعة بدون طبقه ها بنظر می رسد قبل از هر چیز جامعه برابرهایی باشد که در آن همه بطور برابر در خرج و دخل زندگی اجتماعی سهیم اند. کسانی که با ستم در همة شکل های آن مبارزه می کنند، اغلب مبارزة خود را به مثابه مبارزه برای برابری تلقی کرده اند. آنها خواسته های شان را در ارتباط با ایده آل ها یا اصول برابری که عبارت از برابری حقوق صوری و شناسایی قطعی آن از طرف جامعه یا برابری فرصت ها در زمینة آموزش و پرورش و تحقق آرزوها یا تقسیم برابر ثروت و رفاه است، بیان کرده اند.

این امر می تواند ما را به این فرضیدن سوق دهد که مارکس یک برابری خواه و رزمندة برابری است و چون به جامعة برابرها می اندیشید در سودای جامعة بدون طبقه ها بود. ولی با اینهمه، این را می دانیم که هیچ تأیید صریح و بدون ابهام نسبت به مفهوم برابری در نوشته های مارکس وجود ندارد.

در نوشته های انگلس، بویژه در تحلیل های او پیرامون نخستین جنبش های رادیکال مانند جنگ دهقانی در قرن شانزده در آلمان به اظهارهایی بر می خوریم که علاقه به گونه های مختلف خواست های برابری خواهانه را نشان می دهد. البته در نوشته های این دو اندیشمند، انکارهای کاملاً صریح و انتقادهایی از برابری خواهی وجود دارد.

آنها در نوشته های خود تأکید می کنند که «برابری» در اساس یک اندیشه بورژوایی است و در بیان خواسته ها یا هدف های طبقه کارگر جایی ندارد. با تکیه بر متن ها، من فکر می کنم که ما باید مارکس را با وجود این واقعیت که مخالف همة شکل های امتیاز اجتماعی و ستم بود، بعنوان مخالف ایده آل برابری تلقی کنیم. مارکس اندیشة برابری را رد می کند. چون آن را در پراتیک به مثابه دستاویزی برای ستم طبقاتی می داند. به گمان من دیدگاه های مارکس دربارة این مسئله ها شایستة پژوهش و کند و کاو است. با توجه به اینکه ما بشدت کوشیده ایم فکر کنیم که مارکس باید یک برابری خواه باشد، این می تواند برای ما در این کشف که چرا مارکس برابری خواه نیست، آموزنده باشد.

«برابری» اغلب مفهومی ناروشن است. در آغاز می توان آن را همچون یک حق یا هدف اجتماعی نگریست. برابری خواهان می توانند به تصدیق این نکته پردازند که افراد بنا بر ملاحظه های معین حق دارند بطور برابر مطرح شوند و یاحق دارند به نسبت های برابر از ثروت های معین اجتماعی بهره مند گردند. به بیان دیگر، برابری خواهان می توانند یاریگر و خواهان جامعه ای باشند که در آن افراد برابرند یا کمیت های برابر از چیزی دریافت کنند، بی آنکه تصدیق کنند که افراد حق مقرری برابر یا سهم های برابر دارند و حتی بی آنکه سیستم حقوقی ای را در نظر گیرند که به اعتبار آن توزیع در برابری وضعیتی تحقق خواهد یافت که جستجو می شود.

برابری خواهان اغلب این دو روش بررسی برابری را در هم می آمیزند و یا به ناروا می پندارند که آنها در عمل برابرند. سیستمی از حقوق برابر می تواند به توزیع بسیار نابرابر ثروت، قدرت و رفاه بیانجامد و برعکس می تواند چنین رخ نماید که تنها روش کسب ثروت (یا قدرت) برابر در جامعه دادن حقوق بسیار نابرابر به افراد بمنظور استفاده از استعدادها و امکان های شان برای بدست آوردن ثروت و قدرت است.

ما باید برخورد مارکس به برابری به مثابه حق را از برخورد او به برابری بمثابه هدف متمایز کنیم. من فکر می کنم که برخورد مارکس به برابری به مثابه هدف یکسان است. ما در نوشته های او انتقادهای خاصی از کوشش برای تحقق برابری در وضعیت، ثروت یا رفاه افراد نمی یابیم. با اینهمه، فکر می کنم که می توان نشان داد که مارکس دریافت خاص اش از یک جامعة بدون طبقات را در ارتباط با هر هدف برابری تدوین نکرده است. به علاوه، فکر می کنم که این نیز بغایت مبهم است که مارکس برابری را به عنوان چیزی در نفس خود خوب یا مطلوب تلقی کرده باشد.

برعکس، برخورد مارکس به حقوق برابر آشکارا انتقادی است. یکی از دلیل هایی که مارکس در نقد مفهوم برابری دارد پیوستگی تنگاتنگ آن در ذهن افراد با مفهوم های حق و عدالت است. اگر کسی بگوید که برابری باید در جامعه برتری داشته باشد، این بطور کلی مترادف با این تصدیق است که افراد حق دارند همچون برابرها مطرح شوند، یا حق سهم های برابر از فلان ثروت را دارند. این برداشت به این گفته باز می گردد که مطرح کردن افراد بطور نابرابر یا اختصاص دادن سهم های نابرابر به آنها ناستوده یا ناعادلانه است.

همانطور که من در جای دیگر آن را تأیید کرده ام، مارکس از جامعه سرمایه داری به دلیل این یا آن نوع بی عدالتی یا نقض این یا آن حقوق انتقاد نمی کند. در واقع، مارکس نمی اندیشد که ناروایی ها و بی عدالتی ها لازمة توزیع سرمایه داری است. بنابراین، ما نباید انتظار داشته باشیم که او را در نقد سرمایه داری از این زاویه ببینیم که این نظام «حق برابری» هر کس را در آنچه که باید باشد، نقض می کند. مارکس بدرستی می اندیشید که سرمایه کارگران را استثمار و به آنها ستم می کند.

اما او به استثمار و ستم به دلیل حق و عدالت نمی تازد. چون مارکس محو جامعة طبقاتی را به مثابه اصلاح بی عدالتی یا دفاع از حقوق نمی دانست و آن را به عنوان دفاع از برابری حقوق تلقی نمی کرد. تصادفی نیست که گفتمان بسیار وسیع و نافذ مارکس دربارة برابری نقد او از درخواست برنامه گوتا است که طبق آن «محصول های کار» با حق برابر برای همة عضوهای جامعه تقسیم می شوند (۱).

برابری اعم از این که به مثابه حق یا عدالت تلقی شود، ایده آل سادة اجتماعی نیست، بلکه چندین ایده آل مختلف و اغلب سازش ناپذیر است. رابطه های گوناگون زیادی وجود دارد که در سایة آن افراد می توانند از طریق جامعه بطور برابر مطرح شوند و گونه های متعدد شئ ها را به سهم های برابر دریافت دارند. نتیجه گزینش برابرانه در یکی از این رابطه ها می تواند با نتیجة این گزینش در رابطه دیگر بسیار متفاوت باشد. مثلاً جامعة بورژوایی در آنجا که امتیازهای مربوط به تولد و کاست (طبقه بسته) را برسمیت نمی شناسد، جامعة برابرها است؛ اما افراد را به مثابه برابرها در مقیاسی که صاحب اختیار خود و مالکیت خود هستند، مطرح می کنند، حق برابر دارند.

مارکس حتی روی این واقعیت تأکید دارد که بازار یا خرید و فروش نیروی کار در محدودة خود یک قلمرو برابری است: «چون هر کس بعنوان مالک ساده کالا با دیگری رابطه برقرار می کند و آنها معادل را با معادل مبادله می کنند» (۲). بازار کار سرمایه دار و کارگر را در مقیاسی که آنها مالک و سوداگر کالاها هستند، همچون برابرها مطرح می کند. تئوری مارکس در کتاب اول کاپیتال مبتنی بر این فرض است که کارگر ارزشی معادل با نیروی کارش دریافت می کند. یعنی مزد کارگر بیانگر کمیت زمان کار اجتماعاً لازم برای بازتولید نیروی کار فروخته شده است.

بدیهی است که این گفته مارکس که طبق آن بازار کار قلمرو برابری است، معنی طعنه آمیزی دارد. بازار کار آنگونه که مارکس آن را می بیند بغایت الزام آور است و نتیجة انباشتی بازارها اینست که جامعه به طبقة ستمگر سرمایه داران و طبقة ستمکش کارگران تقسیم شده است. البته از کنار مسئله می گذریم، هر گاه تصور کنیم که قصد ریشخندآمیز مارکس بدین معناست که او واقعاً نمی اندیشید که بازار کار قلمرو برابری است یا می اندیشید که برابری در آنجا فقط برابری ظاهری است. روشن است که در قیاس با رابطه های میان برده داران و بردگان، اربابان و رعیت ها، استادکاران و پادوها، رابطة میان سرمایه داران و کارگران رابطة برابرانه ا ست. ریشخند برای اینست که این برابری نه تنها کارگران را از ستم مصون نمی دارد، بلکه دقیقاً وسیلة ستم علیه کارمزدبری است. از آن این نتیجه بدست نمی آید که نوع دیگر برابری بر برابری بورژوایی برتری دارد، برعکس این نتیجه بدست می آید که مبارزه با ستم علیه طبقه کارگر نباید بنام برابری هدایت شود.

● انگلس و برابری

بنظر می رسد که برخی قطعه ها و نوشته های انگلس این نتیجه گیری را تأیید نمی کنند. انگلس به احتمال میان «برابری سیاسی» یا «برابری حقوقی» و «برابری اجتماعی» یا «برابری مالکیت» فرق قایل بود. این تمایز را در متن های مارکس هم می بینیم (۳).

در یک مناسبت انگلس کمونیسم را به مثابه «برابری واقعی» (۴) توصیف می کند. از سوی دیگر، او به اقدام در تعیین مالیات برای کسب حق رأی می تازد و در برخورد به آن می گوید: «برابری هنوز بنا بر محدودیت خود با «برابری ناب در برابر قانون» فاصله دارد. آنچه که علی رغم نابرابری ثروتمندان و بی چیزان برابری معنی می دهد - منتها، برابری در محدودة نابرابری عظیم موجود - به کوتاه سخن، آنچه که ویژگی نابرابری به نام برابری معنی می دهد» (۵). با اینهمه، مارکس تأکید می کند که برابری همواره مفهومی بطور اساسی سیاسی است (۶). از این رو، او می گوید:

ـ «برابری واقعی مدنی اکنون در جامعة بورژوایی وجود دارد» (۷). در «ایدئولوژی آلمانی» گفته شده است که برابری بطور اساسی اندیشه ای بورژوایی و غیر پرولتری است (۸).

چنانچه نه یک اندیشة برابری، بلکه اندیشه های متعدد برابری وجود دارد، اثبات این نکته که برابری بطور اساسی بورژوایی یا پرولتری است، می تواند بیجا بنظر آید. مفهوم های برابری مثل برابری صوری مالکان خصوصی در بازار می تواند چونان برابری بورژوایی و مفهوم هایی مانند ضرورت توزیع برابر ثروت همچون برابری پرولتری تلقی شود.

اما من فکر می کنم که هدف مارکس عبارت از تأیید این نکته است که اندیشة برابری که به عنوان وسیلة ایدئولوژیک به جنبش های اجتماعی نیرومند تاریخی کمک کرده است و کمک خواهد کرد، اندیشة برابری بورژوایی است. پرولترها می توانند به تدوین مفهوم های برابری ای بپردازند که برایشان مفید باشد. البته، از دیدگاه مارکس، اندیشة برابری هنگامی که توسط جنبش کارگری بکار می رود، امری بی اعتبار، ناسودمند و مبهم است.

چون به نظر می رسد که انگلس به نوبة خود به مفهوم برابری پرداخت، جالب است که ما در نوشته های او واضح ترین برهان بی اعتبار شدن آن را درخواست پرولتری می یابیم. این قطعة معروف «آنتی دورینگ» را از نظر می گذرانیم (۹):

ـ « از این رو، خواست برابری در زبان پرولتاریا معنایی دوگانه دارد. یا این خواست – مخصوصاً در حالت آغازین- مثلاً در جنگ دهقانان- واکنش طبیعی علیه نابرابری های فاحش اجتماعی، علیه اختلاف و تباین میان ثروتمندان و تهیدستان، اربابان و بردگان، سیران و گرسنگان است. به این عنوان، این خواست فقط بیانگر غریزة انقلابی است و در این معنا – تنها در این معنا- است که مفهوم خود را پیدا می کند. و یا محصول خواست بورژوایی برابری است که خواست های کمابیش عادلانه اش را از آن بیرون می کشد و از آن فراتر می رود. این خواست با تصدیق های خاص سرمایه داران همچون وسیله برانگیختن و شوراندن کارگران علیه سرمایه داران بکار می رود و در این حالت در نفس خود مانند برابری بورژوایی عمل می کند و از اعتبار می افتد. در هر دو حالت، مضمون واقعی خواست پرولتری خواست از بین رفتن طبقه ها است. هر خواست برابری که فراتر برود ناگزیر در پوچی فرو می افتد.»

اگر این قطعه را به دقت نخوانیم می توانیم بیندیشیم که او برای خواست های برابری خواهانه در جنبش پرولتری جای واقعی قایل است. بنظر می رسد که انگلس به تفسیر این خواست ها مبادرت می کند و حتی دلیل هایی برای آنها می یابد.

اما یک بررسی بسیار دقیق نشان می دهد که این برداشت نادرست است. انگلس می گوید خواست پرولتری معنایی دوگانه دارد.

نخست ) این که، این یک «واکنش طبیعی علیه نابرابری های فاحش اجتماعی» و به این عنوان «فقط ابزار غریزة انقلابی» است. می توان تأیید کرد که انگلس با «غریزة انقلابی» موافق است و جایی برای آن در جنبش پرولتری قایل است. اما این نتیجه بدست نمی آید که ما چنین جایی در هر اندیشه در خلال آنچه این غریزه برای بیان خود یافته می یابیم. کاملاً ممکن است که غریزة انقلابی در خلال اندیشه های ناروشنی ابراز گردد که از این پس از اعتبار می افتند. همانطور که به موقع خواهیم دید، انگلس فکر می کند که برابری به دقت اندیشه ای از این نوع است. این واقعیت که انگلس غریزة انقلابی را به مثابه یگانه توجیه چنین خواست های برابری خواهانه درک می کند، این نکته را به ذهن متبادر می کند که هیچ توجیه این خواست ها که همچون یک مفهوم اخلاقی یا تئوریک نگریسته می شود، از ایده آل برابری حاصل نمی گردد.

دوم ) اینکه، انگلس می گوید که خواست برابری پرولتری هنگامی گسترش می یابد که مُبلغان بکوشند با استفاده از ادعاهای خاص سرمایه داران کارگران را به هیجان در آورند. این مربوط به این باور است که اینها ادعاهایی هستند که طبق آن برابری بورژوایی، برابری در برابر قانون، برابری از منظر دولت، برابری در بازار، حقی بشری یا به بیان دیگر چیز مطلوبی است.

همچنین قابل درک است که انگلس در ارتباط با موضوع از این قرار محتاط باشد که در چه مقیاسی خواست های واقعی پرولتری می تواند از این ادعاها نتیجه گیری شوند (او می گوید، چنین نتیجه گیری هایی می توانند «کمابیش درست» باشند و به یقین «بیشتر برای درازمدت» اند). به هیچ وجه روشن نیست که انگلس راهکار تهییج کارگران را با استفاده از ادعاهای سرمایه داران پذیرفته است.

با اطمینان می توان در آن موضوعی برای برهان های صوری علیه مدافعان سرمایه داری یافت، و آن در صورتی است که آنها بر پایة آنچه سرمایه داران می گویند به نتیجه گیری های نادرست مبتنی نباشد. به یقین انگلس نمی اندیشد که ارزش ها و ادعاهای بورژوایی می توانند بدون نقد برای تدوین هدف های جنبش پرولتری بکار روند. از این رو، او بی درنگ می افزاید: وقتی خواست پرولتری برابری از خواست های بورژوایی نتیجه می شود، در نفس خود بنا بر برابری بورژوایی «عمل می کند و از اعتبار می افتد». معنی آن این است که انگلس خواست پرولتری برابری را به حساب خود در مقیاس دقیق بکار می برد و بدین ترتیب از مفهوم بورژوایی برابری به سود خود استفاده می کند.

اما او درست چند قطعه بالاتر گفته است که این مفهوم از «شرایط اقتصادی جامعه بورژایی» سرچشمه می گیرد و بطور اساسی برای دفاع از این شرایط بکار می رود (۱۰). پس دلیل های کمی برای این اندیشیدن که او برای خواست های برابری پرولتری بر مبنای مفهوم بورژوایی برابری ارزش زیادی قایل است، وجود دارد. معنی واقعی خواست پرولتری برابری در هر فرمولبندی عبارت از نابودی طبقه ها است. و این به عقیدة انگلس مضمون واقعی و عقلانی هر خواستی از این نوع را تشکیل می دهد. با اینهمه، خواست نابودی طبقه ها خواست برابری نیست.

از مفهوم برابری برای فرمول بندی این خواست استفاده نشده است. برعکس، مسئله عبارت از خواستی است که در ارتباط با درک طبقاتی مارکسیستی فرمولبندی شده است. اندیشه انگلس این است که خواست برابری مبهم و معطوف به گذشته است. زیرا این خواست در اصطلاح های مفهومی ای که جایش را به اصطلاح های علمی تر و واقع گرایانه تر تئوری جامعه مارکس سپرده، فرمول بندی شده است. پیش از آنکه این تئوری وجود داشته باشد و بویژه در دوره ای که بورژوازی مترقی ترین طبقة اجتماعی بود، مفهوم برابری بهترین مفهوم موجود برای حمله به مناسبات ستمگرانه اجتماعی (بخصوص مناسبات فئودالی) بود. اما از این پس دیگر جایی در جنبش پرولتری برای مفهوم برابری یا خواست هایی که در اصطلاح هایش فرمول بندی شده وجود ندارد.

انگلس، ضمن تفسیر برنامه گوتا، تقریباً همه اینها را در همان ارتباط در نامه ای خطاب به اوگوست ببل در زمینه خواست «برابری اجتماعی و سیاسی» اظهار داشته است:

ـ «عبارت نابودی هر نابرابری اجتماعی و سیاسی بجای محو هر اختلاف طبقاتی بسیار تردیدآمیز است». (۱۱) معرفی جامعه به عنوان قلمرو برابری یک مفهوم یک جانبة فرانسوی است که به شعار قدیمی آزادی، برابری و برادری تکیه دارد. این مفهوم در زمان و مکان خود دلیل وجودیش را به همراه دارد. زیرا پاسخگوی مرحله ای از تحول بود. اما در حال حاضر مانند همة مفهوم های مکتب های اجتماعی پیش از ما ناگزیر به گذشته تعلق دارد. زیرا در ذهن ها جز اغتشاش فکری بر نمی انگیزد. اکنون این مفهوم جایش را به مفهوم های دقیق تری داده است که پاسخگوی مطلوب تر واقعیت ها است» (۱۲).

● مارکس و توزیع در «نقد برنامة گوتا»

جالب ترین بحث مارکس دربارة عدالت در «نقد برنامة گوتا» ی او، بیشتر در نقد یادشده علیه خواست (که اغلب بد فهمیده شده)، در برنامة «توزیع ثمره های کار میان همة عضوهای جامعه با حقوق برابر» (۱۳) وجوددارد. این خواست در نخستین قطعة برنامه فرمول بندی شده، اما مارکس آن را موکول به بحث هنگام نکته سنجی های اش دربارة قطعه سوم میکند که خواستار توزیع «عادلانه» یا «منصفانه» محصول های کار است. او اینگونه عمل می کند، چون بنیادی ترین نقدش از خواست های برابری توزیعی در برنامه انتقاد از مفهوم عدالت توزیعی به عنوان پایه خواست های طبقه کارگر است.

مارکس تأیید می کند که عدالت به مثابه یک سیستم توزیع به رابطة کارکردی این سیستم، به شیوة تولیدی که بخشی از آن بشمار می رود، بستگی دارد. عدالت بویژه کارکرد رابطه های اجتماعی در کنترل مؤثر وسیله های تولید است. همانطور که مارکس در ملاحظه های نهایی اش پیرامون قطعة سوم برنامه گفته است: «هر توزیع چیزهای مورد مصرف نتیجة شیوه ای است که خود شرایط تولید آن را قسمت کرده اند. اما این توزیع یک خصلت از شیوة تولید است.» (۱۴) «اگر عنصرهای تولید (آنگونه که در شیوة تولید سرمایه داری است) تقسیم شده باشند، توزیع کنونی شئی های مورد مصرف از آن نتیجه می شود» (۱۵).

به علاوه، این توزیع عادلانه است. چون همانطور که مارکس در کاپیتال بیان کرده، عدالت معامله ها میان عامل های تولید به «تطابق» یا «تناسب» این معامله ها با شیوة مسلط تولید بستگی دارد (۱۶). این واقعیت که توزیع کنونی عادلانه است، در یادداشت های آغازین مارکس پیرامون برنامة گوتا دربارة خواست توزیع «عادلانه» یا «منصفانه» بیان شده است:

ـ آیا بورژواها تأیید نمی کنند که تقسیم کنونی «منصفانه» است؟ و در واقع آیا این بر پایة شیوة کنونی تولید یگانه تقسیم «منصفانه» نیست؟ آیا رابطه های اقتصادی بنا بر اندیشه های حقوقی تنظیم شده اند. یا بر عکس «این رابطه های حقوقی است که از رابطه های اقتصادی بوجود می آیند؟». مارکس پس از اثبات این مطلب از ناروشنی و ابهام بیان برنامة گوتا دربارة «محصول های کامل کار» انتقاد می کند. «محصول کار» یک مفهوم مبهم است که به عقیدة لاسال جانشین مفهوم مثبت اقتصادی می گردد. به علاوه، هیچ جامعة کمونیستی نخواهد توانست مجموع «محصول های کار» را میان فرد فرد کارگران تقسیم کند. باید مبلغ ها و سرمایه هایی «برای جانشین کردن وسیله های تولید، برای رشد تولید و سرمایه هایی برای پس انداز یا بیمه در برابر حوادث در اختیار داشت. ... کسر این مبلغ ها ... یک ضرورت اقتصادی است و اهمیت شان ... به هیچ ترتیبی در ارتباط با عدالت تعیین پذیر نیست».

علاوه بر این، باید مبلغ هایی را برای تأمین «هزینه های اداری»، «برآوردن نیازهای مشترک: مدرسه ها، مؤسسه های بهداشتی و غیره و «منابع لازم برای نگهداری از کارافتادگان» پیش بینی کرد. مارکس می گوید: بدین ترتیب «اصول کامل کار ... به محصول جزیی تبدیل می شود» (۱۷).

هدف اصلی مارکس در تفسیرهایش دربارة قطعة سوم برنامه عبارت از سمتگیری توزیعی «سوسیالیست های عامی» چون لاسالی ها است که خواست های برنامه را تدوین کرده اند. مارکس ضمن این بررسی که چگونه وسیله های مصرف («محصول های جزیی کار») به احتمال در جامعة کمونیستی آینده تقسیم خواهد شد، از سمتگیری یاد شده انتقاد می کند.

هنگام قرائت شرحی که مارکس دربارة توزیع کمونیستی ارائه می دهد، در نظر گرفتن مقصود کلی اش در این بحث ضروری است. با اینهمه بسارند کسانی که بخاطر توفیق نیافتن در انجام آن این شرح را خارج از متن شان قرائت کرده اند و پنداشته اند که مارکس آنها را به عنوان خواست های پرولتری (یا هنوز بدتر) به عنوان «اصول عدالت توزیعی» در مقیاسی که توزیع سرمایه داری باید با آن ها سنجیده شود، معرفی می کند. اما در نظر گرفتن دقیق متن نشان می دهد که مارکس تحلیل اش را در زمینه توزیع کمونیستی به دقت برای روشن گردانیدن عیب های آن مطرح می کند.

اندیشة او این است که چون سیستم توزیع در سوسیالیسم در مقیاسی که شیوة تولید جامعه رشد می یابد، تغییر خواهد کرد (و باید هم تغییر کند)، اگر جنبش کارگری شکلوارة توزیعی ویژه ای به عنوان هدف بخود (En soi) یا به عنوان یکی از هدف های درازمدت جنبش مطرح کند، سردرگم خواهد شد. هدف عام تشریح توزیع کمونیستی عبارت از نفی سمتگیری توزیعی به عنوان یک کل است.

اگر به قطعه های پایانی تفسیر مارکس دربارة سومین قطعة برنامة گوتا خوب توجه کنیم، می توانیم آن را به روشنی تشخیص دهیم:

ـ «من مخصوصاً دربارة «محصول کامل کار» و همچنین دربارة «حق برابر» و «تقسیم منصفانه» تفاهم داشته ام تا نشان دهم چه جنایتی مرتکب می شوند آنهایی که از یک سو می خواهند دوباره دریافت هایی را در قالب جزم ها به حزب ما تحمیل کنند که زمانی معنایی داشته اند، اما امروز دیگر جز لفاظی منسوخ بیش نیستند و از سوی دیگر، دریافت واقع گرایانه ای را که با زحمت زیاد به حزب القاء شده، ضایع گردانند ... و این به یاری یاوه های یک ایدئولوژی حقوقی یا غیر آن انجام می گیرد» (۱۸). با بخاطر سپردن این نکته در ذهن، حال به تحلیلی باز می گردیم که مارکس دربارة «نخستین مرحلة جامعه کمونیستی» بدست می دهد. «آنچه ما این جا با آن سر و کار داریم، این آن جامعة کمونیستی نیست که روی پایه های خاص خود رشد یافته است، بلکه برعکس، جامعه ای است که تازه از سرمایه داری سربرآورده» (۱۹).

به عبارت دیگر، ما با یک شکلوارة ایده آل توزیع (هنوز کمتر با مفهوم «عدالت توزیعی») که در لفافه گفته ایم که کارگران آن را در جامعة کمونیستی برقرار می کنند، سروکار نداریم. ما بیشتر می کوشیم بطور کلی و فرضی پیش بینی کنیم که نتیجه ها، برای توزیع وسیله های مصرف، مالکیت جمعی وسیله های تولید در نخستین مرحله های این مالکیت جمعی چه خواهد بود.

مارکس یادآوری می کند که «در یک جامعة همیاری مبتنی بر مالکیت مشترک بر وسیله های تولید» توزیع وسیله های مصرف متناسب با سهم هر کارگر در کار خواهد بود:

ـ «بنابراین، تولید کننده بطور فردی- پس از کسر و تفریق های انجام یافته - درست معادل آنچه که به جامعه داده دریافت می کند. آنچه که او به جامعه داده مقدار کار فردی اوست ... او از جامعه حوالة ثابتی دریافت می کند که کمیت کار او فراهم آورده (تفریق انجام یافته برای تأمین بودجه جمعی است). او با این حواله از ذخیره های اجتماعی چیزهای مورد مصرف را بقدر ارزش کمیتی برابر کارش می ستاند». (۲۰).

بنظر می رسد که مارکس برنامة گوتا را تصدیق می کند: نخستین مرحلة جامعة کمونیستی با «حق برابر» مطابقت خواهد داشت. بطور مشخص این سیستم توزیع به هر کس حق برابر به وسیله های مصرف بر حسب سهم برابر در کار خواهد داد.

اصل توزیع آن می تواند اینگونه فرمول بندی شود:

ـ حق برابر در برابر کار برابر. علاوه بر این، تحلیلی که مارکس دربارة توزیع نخستین مرحلة کمونیستی ارائه می دهد با خواست های برنامة گوتا با وجود بسیار مبهم و مغشوش بودن وجه مشترک دارد و به عنوان یک راهنمای مفید به برنامه ریزان آیندة جامعه خدمت می کند. مارکس نشان می دهد که توزیع طبق «کمیت کار» هر کار انجام می گیرد. او به ما نمی گوید که «کمیت کار» را چگونه باید سنجید. مارکس یادآور می شود که «شدت» و همزمان «مدت» باید مد نظر قرار گیرد، اما هیچ وسلیه ای برای سنجش این دو عامل ارائه نکرده است.

او به هیچ وجه نشان نمی دهد که چگونه نیروی کار متخصص یا آموزش دیده می تواند با نیروی کار غیر متخصص مقایسه شود. بدیهی است که شیوه ای که این مسئله ها مطرح می شوند، همزمان برای معنی «حق برابر در برابر کار برابر» و به اجرا درآوردن هر شکلواره توزیع که از این اصل ناشی می شود، قطعی خواهد بود. مارکس چیزی بیش از طرح سادة یک سیستم توزیع ارائه نداده و به مسئله های اساسی که هر کس با آن روبرو گردد، بکوشد شکلواره اش را مورد عمل قرار دهد، پاسخ نداده است. من فکر می کنم کسانی که توصیف مارکس دربارة توزیع نخستین مرحلة کمونیسم را به عنوان «اصل عدالت توزیعی» می پذیرند، تنها در زمینة قصدی که مارکس از پیشنهاد آن دارد، اشتباه نمی کنند، بلکه همچنین تشخیص کم مایه شان را در گزینش طرح های آرمانی عدالت اقتصادی آشکار می سازند. با اینهمه، ابهام توصیف مارکس مانع از تعقیب هدف خاص وی در انتقاد از برنامة گوتا نمی شود؛ زیرا این هدف بیانگر آن است که سیستم حق برابر در برابر کار برابر هر چند مبهم باشد، از دید برابری اجتماعی بکلی ناقص است.

شرح اجرای آن هر چه باشد، این سیستم، با وجود ناگزیری در نخستین مرحلة کمونیسم، جایش را به مرحله های بعدی و پیشرفته تری می سپارد و باید بسپارد. اندیشة مارکس این است که این سیستم آشکارا ناقص است؛ زیرا این سیستم توزیعی مطابق با «برابری حقوق» است. این سیستم در این ویژگی با جامعة بورژوایی همداستان است:

ـ «حق برابر» به توزیع نابرابر می انجامد. چون تفسیر مارکس دربارة قطعة سوم برنامه گوتا حمله به کاربردهای سوسیالیستی مفهوم های حق عدالت توزیعی است. بنابراین، بحث های او دربارة توزیع کمونیستی در برابر کاربردهای سوسیالیستی ایده آل توزیع مطابق با «برابری حقوق» است.

مارکس یادآور می شود که توزیع کمونیستی نخستین مرحلة کمونیسم ناقص خواهد بود نقص آن بطور مشخص از خاستگاه برابری خواهانه سرچشمه می گیرد.

در این سیستم «حق تولید کننده به نسبت کاری است که عرضه می کند، برابری این جا مبتنی بر این واقعیت است که کاربرد آن برپایة وحدت مقیاس مشترک است» (۲۱). با اینهمه، چون «فرد به لحاظ جسمانی یا اخلاقی بر دیگری برتری دارد، پس در همان زمان کار بیشتری عرضه می کند یا می تواند زمان بیشتری کار کند».

این «حق برابر یک حق نابرابر در برابر کار نابرابر است». در نخستین مرحلة کمونیسم توزیع ناگزیر توزیعی نابرابر خواهد بود. و بدرستی چنین خواهد بود؛ چون توزیعی مطابق با حق برابر است. اما حتی اگر کارگران در استعداد کار فرق نداشته باشند، این سیستم توزیع از دیدگاه برابری خواهانه همواره ناقص خواهد بود و باز همان وضع را خواهد داشت. چون بدرستی توزیعی مطابق با حق برابر است.

«کارگری ازدواج کرده و کارگری ازدواج نکرده»، یکی بیش از دیگری فرزند دارد، الی آخر. در باروری کار [...] یکی غنی تر از دیگری است. برای پرهیز از همة این عیب ها، حق باید نه برابر، بلکه نابرابر باشد» (۲۲). کارگران از حیث نیازها و تکفل هایشان متفاوت اند. حق برابر در برابر کار برابر، حتی هنگامی که سهمی به کار برابر اضافه شود، موجب اجابت نابرابر نیازها و رفاه نابرابر می شود.

برخی دلیل ها که این جا توسط مارکس اقامه شده موضوع های بحث و بررسی اند. مارکس تصریح می کند که سیستم توزیعی که او آن را شرح داده، در توضیح نابرابری های ثروت و اجابت نیازهای ناشی از آن، ناموفق است. بدون شک، اشخاصی در مخالفت با این موضوع وجود دارند، آنها می توانند اصل حق برابر در برابر کار برابر را بی کم و زیاد به مثابه آنچه عدالت آن را می طلبد، بپذیرند و از توزیع نابرابر ثروت و احساس رضایت ناشی از آن ناراحت نشوند. من فکر می کنم که مارکس خود را ذیحق می داند که این موضوع را مطرح کند نتیجه های نابرابر این توزیع عیب هایی هستند که در نفس خود او را ملزم می سازد که برابری خواهان آشتی ناپذیر را که در حقیقت بایستی از هر نوع نابرابری برآشفته شوند، مورد خطاب قرار دهد. نمی توان از هر حیث برابری خواه منطقی بود. در این صورت نمی توان، از آنها انتظار داشت که همزمان ثروت برابر و اجابت برابر نیازهای شان را داشته باشند.

به دلیل سامانی که مارکس در چارچوب آن نقدهایش را ابراز می دارد. مایلم فکر کنم که او عمیقاً از بر آوردن نابرابر نیازها ناراحت بود. او نابرابری ثروت را در صورتی که نیازهای اجابت نشده فرد بخود رها نگردد، بعنوان یک عیب نمی نگریست. البته، به احتمال، گرفتن نتیجه های قطعی دربارة این موضوع اشتباه است. زیرا بنظر می رسد که مارکس با دیدی بشردوستانه علیه برابری خواهان استدلال می کند و می پذیرد که مهم نیست کدام نابرابری برای ناراحت کردن آنها کافی است. این فرضیه بسهم خود بیشتر پیش پا افتاده است.

با اینهمه، موضوع اصلی انتقادی که مارکس از نخستین مرحلة جامعة کمونیستی بعمل می آورد، این است که نتیجه های نابرابر آن دقیقاً مطابق با این واقعیت است که این توزیع بنا بر حق برابر است. او حتی به نفع این تز متناقض دلیلی کلی ارائه می دارد:

ـ «حق در طبیعت خود فقط می تواند مبتنی بر کاربرد یک واحد اندازه گیری باشد. اما افراد نابرابر (چنانچه نابرابر نبودند، افراد متمایز نبودند) بنا بر یک واحد مشترک، به همان اندازه که آنها را از یک زاویه می سنجیم، و آنها را تنها در یک جنبة معین، مثلاً در وضعیت کنونی درک می کنیم و فقط به عنوان کارگر و نه هیچ چیز دیگر می نگریم و از بقیه انتزاع می کنیم، قابل اندازه گیری اند ... بنابراین، مثل هر حق این یک حق نابرابر در مضمون خود است» (۲۳).

به همین ترتیب، حق برابری که بر بازار بورژوایی چیرگی دارد، بطور منظم به نابرابری می انجامد، حق برابر در کمونیسم نیز به نابرابری های ناخواسته منجر می گردد. بنظر می رسد که مارکس می پنداشت که این موضوع به خود طبیعت حق برابر مربوط است و هر سیستم توزیع مبتنی بر هر حقوق ناگزیر نقص های مشابهی دارد.

به یقین این نتیجه گیری مبالغه آمیز است؛ حتی هنگامی که تز قابل قبول لیپنیتس را که طبق آن افراد متفاوت در رابطة معین باید نابرابر باشند، به عنوان یک آزمون بپذیریم، این نتیجه بدست نمی آید که یک سیستم مبتنی بر حق برابر باید نتیجه های نابرابر داشته باشند؛ چون ممکن است اتفاق بیفتد که حقوق برابر بر رابطه هایی استوار باشند که در آن ها افراد نابرابر نیستند.

از این قرار آیا می توان سیستمی با حقوق برابر ترکیب کرد که نتیجه های نابرابر نداشته باشد. بنظر می رسد که این مسئله واقعیت است و بنا بر برهان انتزاعی از نوع برهانی که مارکس ارائه می دهد، تصمیم پذیر نیست. در عوض، آنچه را برهان مارکس روشن می گرداند، این است که تضمینی وجود ندارد که یک توزیع طبق حقوق برابر یک توزیع برابر در هر دیدگاه جز دیدگاهی است که در نفس خود بر پایة حقوق برابر تصریح شده است. شکلوارة توزیعی می تواند به هر شخص حقی برابر کار برابر، یا حتی سهم برابر در وسیله های مصرف بدهد که جامعه آن را در اختیار دارد. البته این شکلواره نمی تواند اجابت برابر یا رفاه برابر را تضمین کند.

برگردان: محمد تقی برومند

مارکس منتقد برابری گرایی

از: آلن وود

منبع: مجلة جنبش، شماره ۴۷، پاریس ۱۹۹۷

پی نوشت ها:

۱- مارکس، انگلس، نقد برنامه های گوتا و ارفورت (CPGE) ترجمة امیل بوتی گلی، چاپ سوسیال، پاریس ۱۹۶۶، ص ۲۴

۲- مارکس، انگلس، آثار، دیتزفرلاگ، ج ۲۳، ص ۱۹۰. مارکس، کاپیتال، کتاب نخست، ج ۱، ص ۱۷۹، چاپ سوسیال، ۱۹۷۵

۳- I MEW ، ۳۶۲، مارکس، مسئله یهود، ۱۸۴۳

۴- I MEW، ۴۸۳-۴۸۲

۵- MEW ۳، ۵۷۹

۶- I MEW EB، ۵۵۳، مارکس، دستنوشتة ۱۸۴۴، «نیاز، تولید و تقسیم کار»

۷- این از دفتری که مارکس در فاصله سپتامبر ۱۸۵۰ و اوت ۱۸۵۳ نگاشت استخراج شده است.

۸- MEW ۳، ۴۷ مارکس، انگلس، ایدئولوژی آلمانی

۹- انگلس، آنتی دورینگ، چاپ سوسیال، ۱۹۷۳، ترجمة امیل بوتی گلی

۱۰- بنگرید به وود، کارل مارکس، روتلج وکگان پل، ۱۹۸۱، ص ۸-۱۳۶

۱۱- CPGE، ص ۲۷

۱۲- CPGE ، ص ۲۹-۲۷

۱۳- MEW ۱۹، ۷، انگلس نامه به ببل ۲۸-۱۸، مارکس ۱۸۷۵

۱۴- MEW ۱۹، ۲۰ CPGE ، آغاز

۱۵- MEW ۲۰، ۱۹، همانجا

۱۶- MEW ۲۵، ۳۵۲، مارکس، سرمایه، کتاب III، ج ۲، فصل ۲۱ (دربارة بردگی)

۱۷- MEW ۱۹، ۱۹ CPGE ، آغاز

۱۸- CPGE، ص ۳۳-۳۲

۱۹- و ۲۰ - CPGE، ص ۳۰

۲۱- CPGE ، ص ۳۰

۲۲- CPGE، ص ۳۲

۲۳- همانجا

۲۴- همانجا

۲۵- بنگرید به Sen، Equality of What?

۲۶- مارکس در CPGE، ص ۳۲ می افزاید «... و با آن، تقابل میان کار فکری و کار دستی» ...

۲۷- CPGE، ص ۳۲

۲۸- MEW EB، I، ۵۳۵، مارکس دست نوشتة ۱۸۴۴، «مالکیت خصوصی و کمونیسم».

۲۹- MEW، ۴۰۷، ۳۹

۳۰- MEW ۲۳، ۸۷۲-۷۷۷، سرمایه، کتاب I، بخش ۷، فصل ۲۴، ص ۶، «پیدایش سرمایه داری صنعتی».

۳۱- این از نامه خصوصی تاریخ ۲۸ مارس ۱۸۷۰ استخراج شده است. این نامه برای نخستین بار در زمان نو در ۱۹۰۲، منتشر شد.

۳۲- MEW ۲۱، ۵۰۶۰، انگلس، منشاء خانواده ...، فصلII ، چاپ سوسیال، ۱۹۷۴، ص ۶۵-۵۴

۳۳- بنگرید به جامعه شناس شیکاگو William Julius Wilson در «نامه به اروپا، صدایی از آمریکا، Liber، ش ۶، دسامبر ۱۹۹۰، لوموند، ۱۵ دسامبر ۱۹۹۰

۳۴- بنگرید به Georges Sher، فلسفه و امور عمومی، ۱۹۷۵، ۴

۳۵- MEW، ۲۳، ۴۳۰ مارکس، کاپیتال I، بخش ۴، b، ۱۳

۳۶- MEW ۲۵، ۲۶۹، مارکس، کاپیتال، کتاب سوم، ج I، ص ۲۷۲-۲۷۱. ترجمه کهن- سولال و بادیا، چاپ سوسیال.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.