دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

ماجرای بازگشت به زمین


ماجرای بازگشت به زمین

من به زمین زیبایمان بازگشتم و جا دارد همین جا به خاطر دعاها و پیامهای مثبتتان از همه شما تشكر كنم من تا چند روز آینده در شهرك ستارگان Star City قرنطینه هستم و بعد از آن به آمریكا باز خواهم گشت تا فصل جدیدی از فعالیتهای بنیاد جایزه X را با تمركز بر ژنتیك آغاز نمایم

من به زمین زیبایمان بازگشتم و جا دارد همین جا به خاطر دعاها و پیامهای مثبتتان از همه شما تشكر كنم. من تا چند روز آینده در شهرك ستارگان (Star City) قرنطینه هستم و بعد از آن به آمریكا باز خواهم گشت تا فصل جدیدی از فعالیتهای بنیاد جایزه X را با تمركز بر ژنتیك آغاز نمایم.

من گفته بودم كه آرام خواهم گرفت و فعالیتهای خود را محدود خواهم كرد اما فكر كردم بهتر است تا خاطراتم از بازگشت به زمین تازه و شفاف است، آنها را برای شما بنویسم.

در ۲۸ سپتامبر، برنامه زمان‌بندی ما در ISS قدری شیفت پیدا كرد. ما همیشه ساعت ۴:۰۰ صبح (به وقت بین‌المللی) از خواب برمی‌خواستیم اما آن روز می‌بایستی ساعت ۹ صبح بیدار می‌شدیم. قطعاً می‌دانید كه آن روز آخرین روز اقامت من در ایستگاه بین‌المللی فضایی بود و من نمی‌خواستم لحظاتم را با خوابیدن از دست دهم اما خستگی بر من چیره شد و من اجباراً ۴ ساعتی را چُرت زدم.

من ساعت ۵:۰۰ صبح از خواب برخاستم و آماده شدم تا آخرین موضوعی را كه در لیست كارهایم ثبت شده بود را انجام دهم. من می‌بایستی فیلمی از آزمایشهای مختلف به منظور آموزشی تهیه می‌كردم. مابقی روز را به تماشای دنیایی كه زیر پایم در حال گذر بود و غوطه‌ور شدن در شرایط بی‌وزنی گذراندم.

روز بسیار سختی بود و از لحظه‌ای كه چشم گشودم دلم به شدت شور می‌زد. نمی‌توانم بگویم چرا، می‌دانم كه از فرود نمی‌ترسیدم... پس چه چیزی چنین سخت من را نگران كرده بود؟ حس خوبی نبود. حس شخصی را داشتم كه در آستانه سفری طولانی قرار دارد و باید همه كسانی را كه دوستشان دارد ترك كند و نمی‌داند كه چه زمانی دوباره به وطن خود باز خواهد گشت... این حس دقیقاً مانند وقتی است كه من ایران را ترك می‌كردم.

قلبم در دهانم بود و من نمی‌توانستم خود را آرام كنم. من هرگاه عصبی می‌شوم شروع به خوردن می‌كنم. آنجا هم همین اتفاق افتاد و قبل از اینكه كسی از خواب بیدار شود، من ظرف مخصوص خوراكیها را برای پیدا كردن چیزی جهت خوردن حسابی جستجوكردم. ساعت ۵:۳۰ صبح بود و میشا (میخائیل تیورین) از سر لطف به من پیشنهاد كرد كه ساعت ۷:۰۰ برای فیلم‌برداری به من كمك كند... من یك ساعت و نیم وقت داشتم كه خودم را با خوردن بكشم. پس به خوردن ادامه دادم... كورن‌فلكس... كلوچه... میوه خشك... قهوه... مغز بادام... شكلات... خوب خوب... به نظر می‌رسید اگر من همانطور به خوردن ادامه می‌دادم، ۸ ساعت نشستن مداوم روی صندلی كپسول بازگشت، برایم به مشكلی اساسی برایم تبدیل می‌شد.

هنوز همه خوابیده بودند، بنابراین من به كنار پنجره رفتم و مفصل به منظره زیبای غلتیدن زمین در آن پایین نگاه كردم.

زمین زنده به نظر می‌آمد... به قدری با جذابیت و فریبایی خود من را تحت تأثیر قرار داد كه دیگر از ترك فضا ناراحت نبودم. به طرزی باورنكردنی احساس می‌كردم كه سرشار از انرژی مثبت شده‌ام، شاید این همان نیرویی بود كه شما برایم می‌فرستادید.

هر چه كه بود، مرا كاملاً آرام كرد. من به خوبی می‌توانستم گرمای گوی سفید و آبی جو زمین را احساس كنم و بدینسان قلبم آرام گرفت. در آن حال یك رسم باستانی ایرانی را به خاطر آوردم... در آخرین چهارشنبه هر سال، ایرانیها مراسم ویژه‌ای دارند كه به واسطه آن آمدن سال نو را جشن می‌گیرند. آنها كپه‌های كوچكی از بته‌های صحرایی را در ردیفی چیده و آتش می‌زنند و سپس از روی آنها می‌پرند. بله! درست شنیدید، از روی آتش می‌پرند. حق با شماست و این كار چندان امن به نظر نمی‌رسد اما رسمی كهن است كه از زمانهای دور مرسوم بوده و تا به امروز زنده نگه داشته شده است. من فكر می‌كنم این مراسم معادل مراسم آتش‌بازی (در غرب) است.

در هر حال زمانی كه آنها از روی آتش می‌پرند، شعری می‌خوانند كه مضمون كلی آن عبارت است از" رنگ زرد من برای تو و رنگ سرخ تو برای من" به این ترتیب آنها از آتش می‌خواهند كه تمام بیماریها، ناتوانیها و رنجهای آنها را با خود ببرد و در عوض گرما، سلامتی و قدرت خود را به آنها هدیه كند. من هم زمانی كه از روی زمین می‌پریدم همین سرود را با برخی تغییرات زمزمه می‌كردم. من از زمین می‌خواستم كه گرما و انرژی مثبت خود را به من هدیه كند و همه احساسات منفی من را از وجودم بزداید... اما من آرزو نمی‌كردم كه هیچ احساس منفی از سمت من به سوی زمین سرازیر شود.

زمانی كه دریایی از ابر را شناور و چرخان در زیر پای خود دیدم، صد در صد بهتر شدم. پروانه‌ها از پنجره كنار رفته بودند.(احتمالاً این یك ضرب‌المثل آمریكایی است و كنایه از بهتر شدن اوضاع دارد)

افراد یكی بعد از دیگری از خواب بر می‌خواستند. میشا، جف و توماس در تهیه فیلمی كه به آزمایشهای فیزیكی مربوط می‌شد به من كمك كردند كه به این دلیل فیلم بسیار ویژه‌ای شد.(فیلمهای انوشه انصاری از ایستگاه بین‌المللی فضایی)ما باید ساعت ۱۸:۳۰ به وقت بین‌المللی (GMT) به داخل كپسول خود برویم و فرآیند انفصال را آغاز كنیم. من همچنین باید تا جایی كه می‌شد آب می‌نوشیدم تا قادر به تحمل شرایط شتاب فراوان زمان نزول می‌بودم. ما سر ساعت فیلم فیزیك را تمام كردیم و از آنجاییكه زمان ناهار فرا رسیده بود همه برای صرف آخرین غذایی كه با هم می‌خوردیم، دور میز جمع شدیم.

ممكن است این آخرین مأموریت پاول وینگرادف و جف ویلیامز بوده باشد. اگرچه آنها به خانه‌هایشان باز می‌گشتند و می‌توانستند اوقات را با خانواده‌هایشان بگذرانند اما از آنجا كه باید چنین مكان زیبا و بی‌نظیری را پشت سر می‌گذاشتند دلتنگ بودند.

زمانی كه دور میز گرد آمدیم، من به آنها گفتم كه یكی از اهداف اصلی من این است كه شرایط را برای تعداد بیشتری مردم فراهم نمایم تا به فضا سفر كنند و در دسترس‌ترین حالت در حال حاضر سفرهای زیر مداری (Suborbital) است.من كمی هم بازار گرمی كردم و به آنها گفتم كه "بهترین خلبانها برای پروازهای مداری آینده ما، فضانوردان قدیمی و كاركشته‌ای مانند شما هستند. بنابراین هر وقت كه خواستید بازنشسته شوید حتماً به من تلفن كنید." آنها خندیدند و گفتند "چه عالی"روز به سرعت سپری شد و تا من به خود بجنبم زمان رفتن به داخل كپسول سویوز فرا رسیده بود. من با كپسولی متفاوت از آنچه با آن سفرم را آغاز كردم به زمین باز‌می‌گشتم. این یكی همانی بود كه پاول، جف و ماركوس پونتس (اردوی سیزدهم، سایوز TMA-۸) با آن به فضا آمده بودند.صندلی و لباس من به كپسول جدید منتقل شده بود و شب قبل پاول همه لوازم من را بسته‌بندی كرده بود. واحد مداری (به مقاله كپسول فضایی سویوز مراجعه فرمایید) توسط بسته‌های زباله و آشغال پر شده بود. در آخرین مرحله بازگشت، واحد مداری جدا شده و با همه چیزهایی كه در داخلش قرار دارد در جو زمین خواهد سوخت.

بعد از یك خداحافظی سریع در برابر دوربین و وداعی اشكبار وقتی دوربین خاموش شد ما به درون كپسول رفتیم و میشا، مایك و توماس دریچه را پشت سر ما بستند. ما هم دریچه سویوز را بستیم و در این هنگام بود كه فهمیدیم پرسنل اردوی چهاردهم تصویری برای ما پشت دریچه چسبانده‌اند. در این تصویر آن سه نفر در حالی كه به دریچه نگاه می‌كردند برای ما به نشانه خداحافظی دست تكان می‌دادند. همه خندیدیم و به این ترتیب فرود خوبی را آغاز كردیم.

مرحله بعدی كه بسیار طول كشید، آزمایش نشتی بین دربهای كپسول و ایستگاه بود. در این زمان ما پوشیدن لباسهای فضایی را آغاز كردیم و آماده شدیم كه به داخل كپسول بازگشت بخزیم. بعد از تأیید عدم نشتی بین دربهای سویوز و ایستگاه ما كه به درون واحد بازگشت رفته بودیم، دریچه بین واحد مداری و واحد بازگشت را بستیم و چك نشتی دیگری آغاز شد. این كار به این سبب انجام می‌شود تا اطمینان به دست آید كه پس از جدا شدن واحد مداری، ما قادر خواهیم بود به سلامت فرود آییم و برای این كار زمان لازم را در اختیار خواهیم داشت.

خیلی وقتها پیش كیهان‌نوردی پس از جدا شدن واحد مداری مجبور شده بود یك روز دیگر در مدار باقی بماند تا شرایط لازم جهت فرود امن ایجاد گردد. بنابراین خیلی مهم است تا در شرایطی كه مشكلی برای فرود وجود دارد از امنیت داخلی كپسول اطمینان حاصل شود.

انوشه انصاری


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.