سه شنبه, ۱۸ دی, ۱۴۰۳ / 7 January, 2025
مجله ویستا

امروز با سعدی


امروز با سعدی

کیست آن لعبت خندان که پریوار برفت؟
که قرار از دل دیوانه به یکبار برفت
باد بوی گل رویش به گلستان آورد
آب گلزار بشد، رونق عطّار برفت
صورت یوسف، نادیده صفت می‌کردیم
چون بدیدیم …

کیست آن لعبت خندان که پریوار برفت؟

که قرار از دل دیوانه به یکبار برفت

باد بوی گل رویش به گلستان آورد

آب گلزار بشد، رونق عطّار برفت

صورت یوسف، نادیده صفت می‌کردیم

چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت

بعد ازین عیب و ملامت نکنم مستان را

که مرا در حق این طایفه انکار برفت

در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال

به سرت کز سر من آن همه پندار برفت

آخر این مور میان بستهٔ افتان خیزان

چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت؟

به خرابات چه حاجت که یکی مست شود؟

که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت

به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید

دلش از دست ببردند و به زنّار برفت

پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند

نه به صدق آمده بود اینکه به آزار برفت

تو نه مرد گل بستان امیدی سعدی

که به پهلو نتوانی به سر خار برفت