چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مفت, اما گران
«ما ایرانیها ملت فهیم و بافرهنگی هستیم.» اولین بار که این جمله را خواندی یا شنیدی کجا بود؟ وقتی فقط ۷ ساله بودی و سر صف کلاس اول خانم ناظم، خوبها و بدها را معرفی میکرد و عقبی با نوک کفشش ساق پایت را نشانه رفته بود؟ شاید هم وقتی برای کنکور میخواندی و در کتابخانه تست میزدی و از میز بغل صدای قرچ قرچ پفک را میشنیدی؟
ببینم، ترم اول دانشگاه نبودی وقتی سر کلاس ششدانگ حواست به استاد بود و ردیف آخر ۲ نفر پیام رد و بدل میکردند و ریز ریز میخندیدند ، فکر میکنم این جمله را در روزنامهها هم خوانده باشی، تیتر کدام مطلب بود؟ مهم نیست چون ما واقعا ملت فهیم و بافرهنگی هستیم، البته کمی هم احساساتی، چون گاهی احساساتی میشویم و فکر میکنیم کسی میخواهد سرمان کلاه بگذارد یا وقتی احساس میکنیم دیگران ما را بیعرضه میدانند و ما عقبتر از بقیه هستیم.
حتی وقتی فکر میکنیم از همه سرتریم و باید از فرصتها به نحو احسن استفاده کرد... فقط در این صورت است که ما ایرانیها ملت فهیم، بافرهنگ و البته کمی احساساتی هستیم. موقعیتهایی که در این گزارش توصیف شده است، تجربه مشترک همه ما ایرانیان است. کمتر کسی میتواند ادعا کند هیچیک از این موقعیتها را تجربه نکرده یا خود سهمی در خلق این موقعیتها نداشته است.
این موقعیتها اگرچه ارتباطی با فرهنگ ما ایرانیان فهیم ندارد، اما با احساساتی بودن ما در برخی موقعیتها و شرایط بیارتباط نیست که میتواند به خلق آداب فرهنگی جدیدی منجر شود.
نمای اول، پارک ملت، ۲۶ مهر ۱۳۸۷: ساندویچ ۱۵۰۰ متری امروز در پارک ملت به نمایش گذاشته میشود. ۳۲ آشپز و ۲ سرآشپز از صبح زود منتظرند تا ثمره ۴۸ ساعت کار خود را در کتاب رکوردهای گینس ثبت کنند. با توجه به تبلیغات گسترده رسانهها، مردم زیادی برای دیدن این ساندویچ با شهرت جهانی آمدهاند. تنها چند دقیقه از آماده شدن ساندویچ ۱۵۰۰ متری نگذشته که ساندویچ ناپدید میشود.
همین چند دقیقه کافی است تا عکاسان مطبوعات از شکار لحظهها جا بمانند و تکههای ۱۰ سانتیمتری باقیمانده از این ساندویچ هم هیچ شباهتی به ساندویچ با شهرت جهانی نداشته باشد. افرادی که برای تکه تکه کردن ساندویچ هجوم میآورند ، هیچ شباهتی به افراد گرسنه ندارند. شاید هم صبحانه کاملی خورده باشند، ولی شوق یک گاز ساندویچ را میشود در چشمان آنها دید.
زنها که عقبترند و دستشان نمیرسد، گله میکنند و چیزی به بچهها هم نمیرسد. خلاصه اینکه اگر سری به سایتهای اینترنتی بزنید، خبری از تصویر این ساندویچ نیست، مگر این که عکاسان شهرداری تهران پیش از حمله مشتاقان ساندویچ جهانی، دست به کار شده و با دوربین خود، از این موجود بخت برگشته که عمرش به چند ساعت هم نکشید، عکسی به یادگار گرفته باشند.
▪ نمای دوم، مراسم عروسی یکی از تالارهای شمال تهران ساعت ۲۲
اینجا آدمها اتو کشیدهاند. بوی عطر فضا را پر کرده است. همگی مرتب نشستهاند و گاهی به افتخار عروس و داماد کف مرتب میزنند، اما از جای خود جنب نمیخورند. گاه سلام و علیکها و تعارفهای باکلاس با موسیقی سالن همراه میشود و افراد به احترام هم نیمخیز میشوند. گاهی بحثهای سنگینی از سیاست و فلسفه تا مسائل بهداشتی و تغذیه در فضا میپیچد که اگر سواد اندکی داشته باشی تنها شنونده خواهی بود.
کسی دست میبرد و سیبی را برمیدارد و با احتیاط شروع به پوست کندن میکند. نمیشود به بقیه تعارف نکند و با چاقو و چنگال تکه سیبی را با احتیاط بیشتر در دهان میگذارد. گاهی هم افراد به هم لبخند میزنند که نشاندهنده دوستی و احترام آنها نسبت به هم است.
عقربهها که همدیگر را دنبال میکنند زمان شام فرا میرسد. میز شام با تزیین خاصی گوشه سالن ۴۰۰ نفری خودنمایی میکند، همه چیز مهیاست. باقلاپلو با ماهیچه و شیرینپلو و زرشک پلو با مرغ و البته چند سیخ جوجه کباب و... میهمانان به شام دعوت میشوند: «خانم ... خواهش میکنم بفرمایید...» آقای مهندس... شام سرد میشود، بفرمایید، مثل همیشه اول تعارف بعد...
دور میز پر از میهمانان اتو کشیده است که تا پیش از این تنها نیمخیز شدهاند، حالا تمام قد بشقابها را از چند نوع غذا پر میکنند. حمله چنگالها به بره وسط میز دیدنی است. کمی دقت کنی یاد فیلمهای مستند و مثله شدن بره آهو به دست شیرهای وحشی میافتی.
برخی بشقابها آنقدر پر شده که قسمتی از غذا از آن سوی بشقاب در حال ریخته شدن است. خلاصه این که از میز مرصع ۲۰ دقیقه قبل، غیر از دیسهای خالی و چند تکه استخوان بره چیزی باقی نمیماند و البته گروهی که دیر سر میز میرسند به صرف برنج بدون ماهیچه و مقداری سالاد اکتفا میکنند. این میز به یاد ماندنی در فیلم عروسی به خاطره پیوسته است.
▪ نمای سوم، پس از مراسم عزاداری و تدفین ساعت ۳۰/۱۳
تدفین به پایان رسیده است. عزیزی در گذشته است، سیاهپوشان به دور آرامگاه او حلقه زدهاند، تورهای سیاه، عینکهای سیاه، گاهی هم کراواتهای سیاه، همه چیز از غم سنگینی حکایت میکند و حضار قصد همدردی با صاحبان عزا را دارند. نوحهخوان همه را به صرف ناهار دعوت میکند. هتل... در یکی از مناطق مرکزی تهران. افراد، آرام و با طمانینه و با چهرههای سنگین و بغضهای فرو خورده سوار خودروها میشوند. صاحب عزا مقابل در اصلی سالن در انتظار است.
به همه خوشآمد میگوید و پاسخ که «غم آخرتون باشه»، «دیگه غم نبینید»، «خدا رحمتش کنه» و... با سرو اولین سری غذا، انگار مرحوم و صاحب مرحوم هر دو فراموش میشوند. با صدای چکاچک چنگالها صدا به صدا نمیرسد، پیرمردی مقابل در هتل غذایی طلب میکند که ظرف کوچکی به دستش میدهند؛ اما داخل سالن غوغایی است.
بعضیها چنان بشقاب را احاطه کردهاند که کراوات در ماست فرو رفته را نمیبینند، آنسوتر کسی غذای دیگری سفارش میدهد و یکی دیگر چون گوشت قرمز برایش مضر است، از سفارش مرغ خبر میگیرد. بازار حرفهای درگوشی داغ است.
کسی چشم میچرخاند تا آشنایی را پیدا کند. آنوقت با پایین دادن لبها به ظرف غذا اشاره میکند که یعنی، نمکش کم و بیمزه است. آن یکی که به ته بشقاب رسیده، سرش را تکان میدهد و به نشانه تایید،؛ چشمغرهای به صاحب عزا میرود. فقط ۴۵ دقیقه زمان کافی بود تا همهمه عزاداران خلال به دست با نثار فاتحهای به روح مرحوم پایان یابد.
▪ نمای چهارم، فروشگاه زنجیرهای
مشتریهای به صف شده در انتظار صندوقدارند. صندوقدار نگاهی به صف طویل مقابل رویش میاندازد و سریع کالاها را در رایانه مقابل ثبت میکند و اسکناسها را میشمارد. مشتریها میتوانند کالاهایشان را در نایلونهای کنار صندوق بگذارند. یکی از مشتریها، این پا و آن پا میکند.
نگاهی به صندوقدار میاندازد و با حساب اجناس خود چند نایلون را برمیدارد. کالاهای او در یک نایلون براحتی جا میگیرد، اما او خود را محق میداند که بستهای از نایلونها را با اجناس خریداری شده بردارد. مشتری بعدی هم نگاهی به اولی میاندازد و او هم ... مشتری پنجم برای کالایش نایلون ندارد، پس باید صبر کرد تا صندوقدار نایلون بیاورد. صندوقدار از جایش بلند میشود و دقایقی کافی است تا طول صف صندوق به چند متر برسد.
▪ نمای پنجم، همایش سراسری... ساعت ۳۰/۱۰ دقیقه
خمیازههای مکرر حضار نشان میدهد ساعتها از شروع همایش گذشته و این چندمین سخنران است که مطالبش را ارائه میکند؛ هر چند عدهای روی صندلیهای چرمی فرو رفتهاند و چشمها را بستهاند که گویا در حال تمرکزند نه چرت، اما با اعلام زمان تنفس و پذیرایی حضار از سوی مجری برنامه، تقریبا همه برمیخیزند. میزهای گرد با پوشش سفید و مزین به قهوه، چای، آبمیوه و کیک و میوه در سالن پذیرایی آماده میهمانان است.
«آقای دکتر... خواهش میکنم بفرمایید» صدای آن سو جواب میدهد:«استدعا میکنم الساعه خدمت میرسم.» چون دیس شیرینی کافی نبوده، پیشخدمت دیس شیرینی به دست سر میرسد. هنوز دیس روی میز قرار نگرفته که بعضی مشت مشت شیرینی برمیدارند. فنجانها چند بار از قهوه و چای پر میشود. گاهی هم آبمیوهها روی پوشش سفید رنگ میزها سر میخورد.
آن سوتر، فنجان قهوه روی میز میغلتد و صاحبش فنجان دیگری طلب میکند.
از میان میوه فقط سیب مانده و البته جمعی از سیبها، نیمه به حال خود رها شدهاند. زمان ۱۵ دقیقهای پذیرایی تا ۳۵ دقیقه کش میآید. حالا باید سخنرانی دکتر... آغاز شود. کتها مرتب و دهانها پاک میشود، آستین پایین میآید، کمتر میشود باور کرد شنوندگان مباحث سنگین و تخصصی همایش در سالن پذیرایی حضور داشتهاند.
این سالن حالا با سالن غذاخوری کودکان یک مهدکودک بیشباهت نیست و از روپوش سفید میزهای پذیرایی غیر از روکشهای رنگی با لکههای قهوهای، زرد و نارنجی، خردههای شیرینی و لیوانهای سر و ته شده چیزی باقی نمانده است.
▪ نمای ششم، سفره حضرت ابوالفضل(ع)
بزرگترها بالای سفره نشستهاند. میگویند این رسم سفره است. مراسمی کاملا زنانه که میتوان از صدای جرینگ جرینگ النگوها و شمشهای آویزان از گردنها پی برد که سفره، سفره غنی و پرزرق و برقی است. دعا و نوحه که به پایان میرسد، نایلکسها از برخی کیفها بیرون میآید. آنها که از آش رشته و عدسپلو، شلهزرد، میوه و شیرینی سر سفره بارها چشیدهاند، این بار کیسههای نان و پنیر و سبزی را داخل ساکها میریزند.
یکی برای شوهر، یکی برای پدر، مادر، خواهر، پسر، نوه، عروس، داماد و... اینجاست که دیگر ساکها پر میشود. اما آنها که دورتر از سفره نشستهاند، از این تبرک نصیبی نبردهاند و حتی از یک بسته نان و پنیر و سبزی بینصیب میمانند.
▪ نمای هفتم، نمایشگاه کتاب ، مطبوعات و...
غرفهها پر از بازدیدکننده است. گروهی کتابها و نشریات را ورق میزنند، عدهای بر سر خطمشی نشریه چانه میزنند و گروهی هم ساک به دست پرسه میزنند آن هم نه برای یافتن بهترین کتاب و نشریه، بلکه برای جمع کردن کالاهای تبلیغاتی رایگان؛ از خودکار و خودنویس گرفته تا تقویم و پوستر و نسخههای ۵ سال پیش یک هفتهنامه و عکس کهنه یک هنرپیشه یا فوتبالیست و خلاصه هر چیزی که به رایگان توزیع شود.
بعضیها از دور به کودک خود اشاره میکنند که برو فلان غرفه و بگو: «آقا نایلون تبلیغی دارین؟» و وقتی کودک پیروزمندانه با یک نایلون رنگی تبلیغی برمیگردد با غرور دستی بر سرش میکشند. آخر روز وقتی کرکره نمایشگاه را پایین میکشند، این عده با نایلکسهای پر و دستهای خسته و آویزان ولی دلشاد از غنایمی که گرفتهاند با اصرار ماموران انتظامات نمایشگاه به بیرون هدایت میشوند.
▪ نمای هشتم، ببخشید پولی است
تقاطع ولیعصر میرداماد ایستاده است. وقتی با سرعت از کنارش میگذارم، کتاب دعای کوچکی مقابلم سبز میشود آن هم در دستهای سیاه و آفتابسوخته نوجوان. کتاب را میگیرم. سبز رنگ و زیباست با جلدی جذاب و خطوطی هنرمندانه، «ای کاش بیشتر بگیرم برای مادرم یا خواهرم» هنوز این آرزو به زبان نیامده که دست آفتابسوخته ۲ کتابچه دیگر را در دستم میگذارد و من خوشحال از این هدیه، به راهم ادامه می دهم.
«ببخشید خانم، پولی است. برای خدا، برای یتیمان، هر کدام هزار تومان؟» اصلا به چه دردم میخورد من که چند کتاب دعا دارم. کتابها را به دستان آفتابسوخته برمیگردانم. دیگر صدایش را نمیشنوم: خانم بیا ۵۰۰ تومان، خودم هم باور نمیکنم که چند ثانیه قبل کتابها را برای خودم، مادرم، خواهرم و... آرزو کردهام!
▪ نمای نهم، ظهر عاشورا
هنوز هیاهوی سنج و طبل و زنجیر نخوابیده است. یک ساعتی به اذان ظهر باقی است. گروهی عزاداری میکنند، جمعی هم تماشا. بجز اینها عدهای صف کشیدهاند. کوچهپسکوچه شهر پر است از صفهایی که منتظرند دری باز شود و ظرفهای یک بار مصرف ناهار بیرون بیاید. قیمه، فسنجان، کباب، قورمهسبزی، خورشت کرفس و... هر جا خرجی میدهند، صفی به پا شده است. عدهای دیگهای ۶ نفرهشان را هم آوردهاند.
یکی در میانه صف با آب و تاب از تعطیل شدن ۳ روزه آشپزخانه در منزلش میگوید. دیگری از ذخیره و فریز کردن غذاهای نذری و با خنده اضافه میکند که بچهها به این کار غر میزنند. حالا دیگر ابتدای صف رسیدهاند. یکی کافی نیست، با عز و التماس از صاحبخانه میخواهند برای فرزندانش هم نذری بدهد. دست آخر با چند ظرف یک بار مصرف، خرسند و پیروز عقب مینشینند.
به ساعتی نمیکشد که در داخل بسیاری از زبالهها میشود برنجهای نذری را دید یا حتی گوشه خیابان تلی از برنج و خورشت را تماشا کرد. هستند کسانی که حتی یک لقمه از این نذری سهمشان نشده و بینصیب ماندهاند.
▪ نمای دهم ؛ تصویری از من و تو
و بالاخره نمای دهم، تصویری از من و توست وقتی برای صرف شیرینی یا آبمیوه که در میانه راه و در خیابان توزیع میشود، راه را سد میکنیم و وقت دیگران را با جسارت صرف خود میکنیم.
وقتی به یک کاسه آش نذری همسایه قانع نیستیم، وقتی در رستوران فستفود به قاشق و چنگال یک بار مصرف و انواع سسهای مجانی هم رحم نمیکنیم و وقتی تعاونی اداره پودر رختشویی و تن ماهی میدهد، هر چند آخر برج باید تاوانش را بدهیم ولی فقط برای عقب نماندن از بقیه، بیشتر از سهممان طلب میکنیم.
از این فراتر، زمان پارک خودرو بدمان نمیآید، پارکبان یا نباشد یا ما را نبیند و با این ادعا به پارکبان که «فقط ۵ دقیقه!...» یک ساعت بعد پا را روی پدال گاز میگذاریم و از جلوی چشمش دور میشویم. نمیدانم چرا وقتی نانوایی قرار است نان صلواتی توزیع کند، دوست داریم با یک صلوات ۱۰ نان بگیریم و آن را فرصتی برای ذخیره نان در یخچالها میدانیم. خلاصه این که دنبال فرصتیم. نمیخواهیم حق کسی ضایع شود و نمیخواهیم حقمان را ضایع کنند.
بسیار شده که از این رفتارها تاسف خوردهایم، اما بعید نیست که در کنار سر تکاندادنها و ابراز تاسفها، خودمان هم در پی فرصت دیگری باشیم.
دکتر غلامرضا علیزاده، محقق اجتماعی و مدرس دانشگاه: این گونه موقعیتها نوعی رفتار جمعی خلق میکند که یکی از عوامل آن نبود رابطه ارگانیک بین افراد جامعه و نهادهای اجتماعی است. روز معلم فردی را دیدم که در حال چیدن گلهای یک پارک بود. این نشان میدهد که ما حس مالکیت عمومی بسیار ضعیفی داریم و افراد چون فکر میکنند مسائل عمومی از آنها جداست، نسبت به آنها بیتفاوت هستند. این نگاه با کار فرهنگی و از طریق برنامههای متنوع و بانشاط باید به باور و بینش و از بینش به رفتار تبدیل شود.
بعضی از عادات و آداب و مصادیق فرهنگی، ریشه در ادبیات و عرف جامعه دارد. این نگاه که یک مو از خرس کندن غنیمت است، ناخودآگاه این باور را ایجاد میکند که افراد و سازمانهای افراد خرس هستند و باید بیشترین استفاده را از آنها بکنیم.
از سوی دیگر، چنین نگرشی از نظر جامعهشناسی آموزش و پرورش در نظام تعلیم و تربیت ما ریشه دارد و وقتی این نظام کوچک را تشویق میکند که بهترین باشد. نمره ۲۰ بگیرید تا پیشاپیش بقیه حرکت کنید و این مساله به تدریج تفرد و خودخواهی را هم رشد میدهد. در اینجا منافع فردی بر منفعت جمعی رجحان پیدا میکند، بنابراین تعجب ندارد که تفکر جمعی در این جامعه رشد نمیکند.
در نظام آموزش و پرورش دیگر کشورها، کودک، بهترین بودن را با کار جمعی و حرکت در کنار دیگر همسن و سالها میآموزند. ما از کودکی یاد نگرفتهایم که بر مناسبات رفتار اجتماعی غالب شویم و در جمع انسجام و وفاق را رعایت کنیم.
در واقع ارتباطات انسانی در کشور ما ارتباط مکانیکی است که بر منافع فردی تاکید میکند. از این سو در این گونه ارتباطات، رفتارهای مورد اشاره معیار هوشمندی، زرنگی و زیرکی تلقی میشود.
افراد برای این که متهم به بیعرضگی و کمتوانی نشوند به رقابتهای غیرمنطقی روی میآورند که گاهی حتی منجر به ایجاد مناقشات گروهی و جمعی میشود. این را هم باید اضافه کرد که رواج چنین رفتارهایی از جمع به فرد منتقل میشود.
وقتی شما میبینید که دیگران برای پر کردن بشقاب غذایشان به دیگران رحم نمیکنند، شما هم براساس خاصیت رفتار جمعی و هیجانی این رفتار را تکرار میکنید ، هرچند در آینده نسبت به آن پشیمان میشوید بنابراین از زمان آغاز آموزش رسمی باید به کودکمان بیاموزیم که روح جمعی و مالکیت عمومی را محترم بشمارد. رعایت قوانین در جمع، نیازمند استفاده از برنامههای فرهنگی جذاب و بانشاط است که تدابیر مسوولان فرهنگی را طلب میکند.
کتایون مصری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست