پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

فمینیسم مارکسیستی چه می گوید


فمینیسم مارکسیستی چه می گوید

توجه اصلی مارکس و انگلس به قضیه ی ستمگری اجتماعی طبقاتی بود, اما بارها به ستمگری جنسی نیز توجه نشان دادند مشهورترین بررسی آنها در این باره, درکتاب منشا خانواده,مالکیت خصوصی ودولت نمایان است که انگلس با استفاده از یادداشت های مارکس در سال ۱۸۸۴ نوشت

بنیاد این نظریه را مارکس و انگلس نهادند. توجه اصلی مارکس و انگلس به قضیه ی ستمگری اجتماعی طبقاتی بود، اما بارها به ستمگری جنسی نیز توجه نشان دادند. مشهورترین بررسی آنها در این باره، درکتاب منشا خانواده،مالکیت خصوصی ودولت نمایان است که انگلس با استفاده از یادداشت های مارکس در سال ۱۸۸۴ نوشت. استدلال های این کتاب عبارتند از :

۱- تابعیت زنان نه از ماهیت زیست شناختی شان که تغییر ناپذیر انگاشته می شود، بلکه از تنظیم های اجتماعی سرچشمه می گیرد .

۲- مبنای تابعیت زنان در خانواده گذاشته شده است، نهادی که به درستی از نام لاتین خدمتکار برگرفته شده است، زیرا خانواده به همان سان که در جوامع پیچیده وجود دارد، در واقع چیزی نیست جز نظامی از نقش های مسلط و تحت تسلط .

۳- جامعه با ادعای اینکه همیشه بنیاد خانواده بر پدر تباری و مرد سالاری بوده، به این نظام خانوادگی مشروعیت می بخشد. حال آنکه به گواهی بیشتر شواهد باستان شناختی و انسان شناختی، یک چنین داعیه ای دروغ است. در گذشته های دور انسان ها در شبکه های گسترده ی خویشاوندی پیوند می خوردند. این پیوند ها تنها از طریق تبار زنانه قابل ردیابی بود به عبارت دیگر تیره مادرتبارانه بود. تیره مادرسالارانه نیز بود، زیرا در اقتصاد های ابتدایی مبتنی بر شکار و گردآوری غذا، زنان به خاطر داشتن کارکرد مستقل و تعیین کننده ی اقتصادی به عنوان گردآورنده، سازنده، ذخیره کننده و توزیع کننده ی مواد ضروری، از قدرت مهمی برخوردار بودند .

۴- عواملی که این نوع نظام اجتماعی را نابود کردند و به تعبیر انگلس"شکست تاریخی و جهانی جنس زن" را به بار آوردند، عواملی اقتصادی اند، به ویژه جایگزینی اقتصاد شبانی،کشاورزی سبک و مزرعه داری به جای اقتصاد شکار و گردآوری. بر اثر این دگرگونی، مالکیت پدیدار شد. مردان به علت تحرک، نیرومندی و انحصار برخی از ابزار ها که به آنها برتری اقتصادی بخشیده بود، ادعای این مالکیت راداشتند .

۵- از آن پس استثمارکار به ساختارهای پیچیده ی تسلط، و از همه مهمتر، روابط طبقاتی انجامید .

با وجود انتقاداتی که از طرف انسان شناسان و باستان شناسان و همچنین از طرف فمینیست ها به این کتاب شد آن را می توان نقطه ی شروع نظریه فمینیسم مارکسیستی دانست .

● فمینیسم مارکسیستی در دوران معاصر

مارکسیست های فمینیست روابط جنسی را در چارچوب ساختار بنیادی تر نظام طبقاتی،به ویژه ساختار نظام طبقاتی سرمایه داری معاصر،مورد بررسی قرار می دهند. از این دیدگاه نظری،کیفیت هر یک از تجارب فرد را باید نخست انعکاسی از موضع طبقاتی و سپس جنسیت او دانست. زنانی که زمینه های طبقاتی آشکارا متفاوتی دارند، با مردان طبقه ی خودشان بیشتر تجربه مشترک دارند تا با زنان طبقات دیگر. اما بهر حال فمینیسم مارکسیست می پذیرند که درون هر طبقه، زنان از جهت دسترسی به کالاهای مادی، قدرت، منزلت و امکانات تحقق نفس، از مردان آن طبقه برخورداری کمتری دارند. علیت های این نابرابری ها را باید در ذات سازمان سرمایه داری جستجو کرد .

مردان طبق ی سرمایه دار منابع تولیدی و سازمانی تولید صنعتی، کشاورزی و بازرگانی ملی و بین المللی را در تملک خود دارند، زنان همین طبقه نه تنها مالکیت ندارند بلکه خودشان هم ملک به شمار می آیند.زنان سرمایه دار در فراگرد دایمی مبادله ی میان مردان،کالاهای جذاب و شاخصی به شمار می آیند و غالبا وسیله ی تضمین ائتلاف های ملکی میان مردان می شوند. زنان این طبقه به خاطر خدماتی که انجام می دهند (مانند به دنیا آوردن پسر هایی که جای پدرشان را بگیرندو خدمات عاطفی، اجتماعی و جنسی که در اختیار مردان شان قرار می دهند) به آنها یک سبک زندگی مجلل جایزه داده می شود. به تعبیر روزا لوکسمبورک، زن سرمایه دار، انگل یک انگل است .

نابرابری جنسی در طبقات مزد بگیر نیز اهمیت کارکردی دارد و برای همین، از سوی سرمایه دارن ابقا می شود . زنان مزدبگیر به خاطر منزلت اجتماعی پست ترشان دستمزد کمتری دارند و همچنین تشکل آنها در اتحادیه ها ی کارگری دشوار است. بدین سان، زنان منبع بی دردسر سود برای طبقات حاکم به شمار می آیند. آنها علاوه بر اینکه به عنوان کدبانو، همسر و مادر مورد سو استفاده قرار می گیرند، به عنوان مصرف کننده ی کالاها و خدمات در خانواده و خدمت کنندگان رایگانی که هزینه های واقعی تولید مثل و ابقای نیروی کار را به هزینه ی خود پایین می آورند، نادانسته به پیشبرد فراگرد سودآوری سرمایه داری کمک می کنند. نکته ی دیگری که قابل به ذکر است اینکه زنان این طبقه امکان قدرت نمایی را برای مردانشان که در جامعه عملا بی قدرت هستند فراهم می کنند. به عبارت دیگر زن کارگر طبقه ، برده ی یک برده است .

پس زنان نه به خاطر هر گونه اختلاف منافع اساسی و مستقیم میان دو جنس، بلکه بر اثر اعمال ستمگری طبقاتی و همراه با آن، نابرابری در مالکیت، استثمار کار و از خود بیگانگی، با مردان نابرابر شده اند .

راه حل نابرابری جنسی را باید در نابودی ستمگری طبقاتی یافت. این نابودی از طریق کنش انقلابی یک طبقه ی مزدبگیر متحد که هم زنان و هم مردان را دربرگیرد، تحقق پذیر است. هرگونه بسیج مستقل زنان بر ضد مردان، یک عمل ضد انقلابی است، زیرا این کار طبقه ی کارگر بالقوه انقلابی را دچار دودستگی می کند. انقلاب طبقه ی کارگر که نظام طبقاتی را نابود می کند و همه ی دارایی های اقتصادی را به دارایی های سراسر اجتماع تبدیل می نماید، جامعه را از فراورده ی استثمار طبقاتی، یعنی نابرابری جنسی، نیز، رها می سازد .

اقتباس از کتاب نظریه های جامعه شناسی معاصر ، جورج ریتزر