سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
فیلم در مقام تجلی قدسی

«میرچا الیاده» در بررسی ماندگار خود در زمینه جنبه اسطورهای و آیینی دین، مفهومی را مطرح ساخته که از نظر پژوهشهای ربّانی(۱) درباره فرهنگ و هنر اهمیت دارد. این مفهوم، «تجلی قدسی»(۲) است که «الیاده» آن را برای تعریف «فعل تجلّی امر مقدس» به کار میبرد.(۳) این مفهوم، به ویژه برای پژوهشهایی ارزشمند است که با ماده خام و هر روزی وجود مقیّد سر و کار دارد. «تجلّی قدسی» عبارت است از ظهور و انکشاف امر متعالی یا مقدس از خلال واقعیت مادی؛ یعنی، تجلّی چیزی از مرتبهای کاملاً متفاوت که فراتر از واقعیت عالم مادی است و در عین حال در اشیایی ظاهر میشود که جزء جداییناپذیر و مکمل دنیای طبیعی و «خالی از قداست» ماست.(۴)
این ماهیت متناقض نمای واقعیت از آن جا ناشی میشود که واقعیت نه فقط خود را، بلکه جهت و بُعد دیگری را که زیر بنای آن است، آشکار میسازد. با تجلّی امر مقدّس، هر شیء علاوه بر آن که چیزی دیگر میشود، در عین حال، خود باقی میماند. در فرهنگهای دینی، فقط اشیا و اماکن خاصی را به طور مرسوم مقدّس میشمارند؛ ولی تجلّی «قدسی» میتواند در هر جایی ظهور یابد؛ «همه طبیعت میتواند خود را همچون جهانی مقدس آشکار سازد، به عبارت دیگر همه عالم در تمامیت خود میتواند یک تجلّی قدسی باشد.»(۵)
گذر از یک تحلیل کلی و ربّانی از فرهنگ به یک بینش خاص از بیان هنری ـ که در این جا فیلم است ـ نیازمند تبیین رابطه میان فیلم با فرهنگ یا واقعیت است. این که معمولاً فیلم را «دریچه»ای به فرهنگ میدانند، بیانگر رابطه فیلم و فرهنگ نیست. پنجره گشوده کلیسای جامع «کاونتری» بر محیط صنعتی ـ شهری اطرافش مطمئنا به همان اندازه روزنههای شفاف کلیسای «شارتر» یا پنجرههای موزه «هنر عصر جدید» با فرهنگ هماهنگ نیست. اگر قرار بر این است که فیلم، جایگاه تجلی قدسی تلقی شود، در آغاز باید دانست که فرهنگ چگونه میتواند به ماورای خود یعنی به ساحت متعالی اشاره کند؛ سپس مقام یکه سینما در میان سایر هنرها برای بازنمایی واقعگرایانه جهان تعیین شود. در هر تلقیِ ربّانی از سینما باید موضوع مطالعه را مشخص کرد؛ که در این جا عبارت است از: فرهنگ، هنر، فیلم.
● فرهنگ و امر متعال
در تحلیل ربانی از فعالیت هنری، باید به یک پرسش بنیادین پرداخت: هنرمند چگونه چیزی را که ذاتا نادیدنی است، دیدنی میسازد؟ اگر بررسی خود را فقط به آن دسته از آثار هنری محدود کنیم که به نمایش ملموس آیینهای دینی میپردازد، اهمیت این پرسش مشخص نخواهد شد. چنین آثاری از اشاره به عمق دینی آن آیینها و نیز عمق دینی فرهنگ به طور کلی عاجز است.
هنر نمیتواند ساحت قدس را مستقیم و آشکار، نمایش دهد، ولی میتواند وظیفه دینی دیگری را ادا کند: هنر میتواند لحظهها و مکانهایی را در فرهنگ متجلی سازد که در آن، محدودیت و تناهی و مواجهه با ساحت متعالی در درون فرهنگ، حس و بیان شده است. هنر نمیتواند تصویری از وجه خداوند را نشان دهد؛ ولی میتواند تلاش بشر را برای درک حضور خداوند تصور کند. با این که هنر ظرفیت لازم را برای بازنمایی «نامتناهی» ندارد، میتواند کوششهایی را که در متن فرهنگ برای رسیدن به ساحت «متعالی» در قلمرو موجودات محدود و متناهی صورت میگیرد، معین و مؤکد سازد و شدت بخشد. بنابراین، وظیفه ربّانی هنر این است که تصویری را از تلاشهای فرهنگی برای رسیدن به مرتبه نامتناهی، در اختیار تماشاگران قرار دهد.
غرض از «اشاره» فرهنگ به ساحت متعالی چیست؟ از عالمان ربّانی که به این موضوع پرداختهاند، «پاول تیلیش»(۶) کوتاهترین و رساترین تجزیه و تحلیل را داده است. در بیان «تیلیش» این «کشش» به سوی امر قدسی به صور گوناگون توضیح داده شده است. او با بیان این نکته که «عقل، نیازمند مکاشفه است»، در پی وحدت غایی میان این دو قطب متباین است. «طلب اتحاد میان دو چیز که همواره از نظر زمانی و مکانی از هم فاصله و گسستگی دارند، از خود عقل نشأت میگیرد و در تضاد با آن نیست. این طلب، همانا طلب مکاشفه است.»(۷)
اگر امکان هنر دینی منوط به این باشد که فرهنگ را از نظر جستجوی آن برای رسیدن به عمق روحانی و معنویش نشان دهیم، آن گاه نگاهی کوتاه به پژوهشهای «تیلیش» درباره «اشاره فرهنگ به ماورای خود» مفید خواهد بود.
از نظر «تیلیش» واقعیت هم میخواهد مکتفی به ذات باشد و هم متعالی از خود. در فرهنگ، میان این دو حد یعنی «میان اشتیاق به ظرف بودن و میل به مظروف بودن»(۸) حرکتی نوسانی وجود دارد. در قرن بیستم، این «روی آوری به ماورا» در فلسفه اگزیستانسیالیسم به خوبی بیان شده است. از نظر «تیلیش» در «عصر دلشوره» است که ما به طرزی تکان دهنده با تناهی و مرگ آشنا شدهایم. با چنین «فقر ذاتی» است که قلب انسان در برابر مطلق «گشوده» میشود، همان گونه که از دیدگاه «لوتر»، اقرار به گناهان کبیره، آغاز «توبه» و فیض الهی است. از نظر «تیلیش»، در کشف این فقر ذاتی از یک سو و گشایش قلب برای تعالی از سوی دیگر، فرهنگ به ماروای خود سوق داده میشود و با ساحت قدس برخورد میکند:
از همه مهمتر این که علم ربّانی (و علم کلام) امروزه ما از فرهنگ، علمِ ربّانیِ پایان فرهنگ است، آن هم نه به معنی عام و کلی بلکه به معنی تحلیل انضمامی از تهی گشتگی بیشتر تعابیر و نمودهای فرهنگی ما... بیشتر چنین میپندارند که فقط آن دسته از آثار فرهنگی عظمت دارد که این تهی گشتگی را بیان کند: زیرا آن را فقط میتوان بر مبنایی که عمیقتر از خود فرهنگ است بیان کرد که همان دغدغه غایی است، حتی اگر این تهی گشتگی را بپذیرد، حتی اگر فرهنگ دینی را بپذیرد.(۹)
● فرهنگ و «واقعگرایی»
شیوه خاص «تیلیش» برای درک جنبه «متعالی از خودِ» واقعیت، توسل به نظریه «واقع گراییِ باوری»(۱۰) است. به ظاهر این گفته تناقضآمیز است (ایمان، متعالی از هر واقعیتی است؛ ولی واقع گرایی، هر تعالی جستن از واقعیت را به پرسش میگیرد). با این حال، هر عِلم ربّانی و کلامی که در پی استخراج تجربه دینی از «لایه فروتر حیات» است، باید نقطه حرکت و جهت خود را در واقعگرایی بیابد نه در ایدهآلیسم. در نظر «تیلیش» ایدهآلیسم نمیتواند به کمال درک دینی خالص نایل شود، زیرا به جای آن که با مشاهده واقعیت آن را تعالی بخشد، به آن حالتی تصوری و ایدهآل میدهد. «لذا نتیجه میگیریم که ایمان و ایدهآلیسم، صرفا به لحاظ تباین بنیادین خود، از آن یکدیگرند».(۱۱)
واقعگرایی، اصطلاحی مبهم است و بیشتر برای بیان جهانبینی به کار میرود که در قضایای دینی، غیرضروری یا بدون توجیه است (مثلاً، واقع گرایی هم درباره «مارکس» صادق است و هم درباره طرفداران واقع گرایی مکانیکی که «مارکس» در ایدئولوژی آلمانی و سایر نوشتههایش آن را رد میکند). به این ترتیب، «تیلیش» اعتقاد به «واقعگراییِ باوری» را هم از «واقع گرایی تکنولوژیک» (که فقط به عالم مشهود راجع است) و هم از «واقع گرایی عرفانی» (که دنیای مادی را مانعی برای روان متعال میداند و آن را نفی میکند) متمایز میسازد. «واقع گراییِ باوری» قدرت هستی را به طرزی تناقضآمیز در یک موقعیت زمانی و مکانی واقعی جستجو میکند: «قدرت یک شیء، هنگامی که بر بن قدرتش به جلوهای شفاف میرسد و هم نفی میشود و هم اثبات، به نهایت، واقعی میشود. این قدرت همچون رعد و برقی است در شب که نوری خیرهکننده بر همه چیز میاندازد و لحظه بعد همه چیز در تاریکی مطلق فرو میرود. هنگامی که واقعیت از دید واقع گرایی «متعال از خود» دیده شود به چیز تازهای بدل میشود.»(۱۲)
در چنین لحظات و مکانهایی، واقعیت دیگر مکتفی به ذات نیست و بیشتر در رویارویی با عمق یا بن خود قرار دارد، یعنی این واقعیت به همان نحوی که ما خودمان را اسیر قدرت مطلق میدانیم، «شفاف» است. «تیلیش» این حالت را «بحران لطف و عنایت توأمان» مینامد.
موقعیت کنونی فرهنگ، همواره با «عناصر بحرانی» مشخص میشود، یعنی با نیروهای نابودکننده و خود ویرانگر. چنین لحظاتی از طریق اتحاد با حالت لطف و عنایت به بحران، به معنای دینی آن (مثلاً داوری) بدل میشود: «واقع گرایی باوری» آن ابهام بنیادین را مطرح میکند که در آن با ارجاع به جهت واقعیت، امر متعالی تمیز مییابد. در واقع، مشکل زبان دینی، خود ناشی از وظیفه ضروری تعیین این رابطه تناقضآمیز واقع گرایی و «متعال از خود» است:
«هر قدر واژههای دینی با عمق و توان بیشتری به بیان این امر تناقضآمیز بپردازند، قابلیت بیشتری خواهند داشت.»(۱۳) بنابراین «واقع گرایی باوری» نوعی گونهشناسی فرهنگ و دین است که هم «واقعی» است و هم «متعال از خود» و برای جستجوی نامتناهی بر متناهی ملموس تکیه دارد و فرهنگ را لایه ظاهری و سطحی عمق دینی خود میشمارد.
از لحاظی میتوان گفت علم «ربّانی فرهنگی» «تیلیش» نوعی دیدگاه دینی مبتنی بر «لایه فروتر حیات» است که همسوست با مکتب [کارل [«بارت» و تأکیدی که او بر «کلمه» به عنوان نقطه آغاز دارد. در واقع، بینش تیلیش، هم با تفکرات سایر عالمان ربّانی هماهنگ است و هم با اندیشههای هنرمندان و شاعران و فلاسفه. مضمون بیان هنری به عنوان نشانهای از «روح فرهنگ» کرارا در نوشتههای منظم یا پراکنده او به چشم میخورد.
نظریه جالب فیلسوف فرانسوی «میکل دوفرن»(۱۴) نیز با تحلیل «تیلیش» درباره فرهنگ، همسوست. او در کتاب «پدیدارشناسی تجربه زیبایی شناختی» و دیگر آثارش، تلقی «واقعگرایی محسوس» را بیان میکند و آن را وسیلهای میداند که ناظر را در رویارویی با «عمق» عالم قرار میدهد.
در این جا، بررسی کوتاه نکات عمده تحلیل دوفرن، به ویژه دیدگاهش درباره تجربه زیبایی شناختی، سودمند است. بحث حاضر، مرحله ماقبل پاسخگویی به این پرسش است که چگونه سینما ظرفیت آن را دارد که بیننده را به تمیز تلاشهای فرهنگی در جهت ساحت قدسی یاری دهد.
یکی از وجوه مشخصه تلقی «دوفرن» از تجربه زیبایی شناختی، پرهیز او از جهتگیریهای ذهنی در زمینه هنر است که در بیشتر آثار فیلسوفان قرن بیستم دیده میشود. برخلاف نظر بسیاری از مورخان و فیلسوفان هنر (مثلاً کالینگ وود و دیگران) که هنر را در شکل نهایی خود هم طراز با بیانات اتفاقی هنرمند و واکنشهای بیننده میدانند، «دوفرن» آن حالت ذهنی را در درون واقعیت اثر هنری قرار میدهد. از نظر او برخی از نویسندگان، اثر زیبایی شناختی را باید به لحاظی، بیننده «تکمیل» کند. با وجود این، شناخت او متفاوت است با نظراتی که تجربه زیباشناختی را اساسا بر حسب ادراک حضوری میسنجند. در عوض، «دوفرن» میگوید: «برای مقابله با هر گونه ذهنیتگرایی باید گفت بشر چیزی را به اثر هنری نمیافزاید، جز حالت ویژه آن را.»(۱۵)
تأکید «دوفرن» بر امر واقع و واقعیت، که در فلسفه «سارتر» و «مرلوپونتی» نیز آشکار است، بارها با اصطلاح «محسوس»(۱۶) بیان شده است.(۱۷) تجربه زیباییشناختی به معنای رویارویی با اثر هنری در ساحت «محسوس» است. از نظر دوفرن، این رویارویی نه تنها شامل متعلق شناسایی(۱۸) اثر بلکه شامل حالت شناسنده(۱۹) آن نیز هست، یعنی «ادراک جسمانی» آن. بر پایه این نظر، «معنا، چیزی نیست که به طور مجزا بیان شود بلکه چیزی است که سبب تعیین و تعریف «من» میشود و در من به نوسان در میآید و مرا به حرکت وا میدارد... معنا، دعوتی است که با جسم خود به آن پاسخ میدهم.»(۲۰)
میان نظریه «تیلیش» درباره «واقع گرایی باوری» و مفهوم «محسوس» «دوفرن» نقطه اشتراکی وجود دارد؛ یعنی هر دو نویسنده از یک واقعیت مضمر متعال و عمیق سخن میگویند. «دوفرن» به واقعیتی متعالی اشاره میکند که در زیر لایه واقعیت ظاهری نهفته است. واقعیت برتر «به ظاهر ناگفتههایی را بیان میدارد»(۲۱) که به واسطه آن، هنر به عاملی بیانی تبدیل میشود. این بعد از واقعیت برتر چگونه در تجربه زیباییشناختی به مواجهه در میآید؟ به نظر «دوفرن» رویارویی با جهان، از طریق هنر، امری است که بیننده را از سطح تفکر به سطح احساس میکشاند؛ همین احساس است که رویارویی را از وجه ظاهری واقعیت به عمق میرساند. «احساس چیزی است در درون هر فرد که مربوط است به کیفیت ویژه هر شیء و از طریق آن، شیء ظاهر آشنایی مییابد... احساس، نه تنها واقعیت را بلکه عمق آن را نیز آشکار میکند.(۲۲)
نظریه عمق به عنوان غیبت شخص ناظر و نیز غیبت اثر هنری، که از راه احساس بیان شده، در نهایت به مرحلهای میرسد که در آن تحلیل پدیدار شناختیِ تجربه زیباییشناختی، خود را در معرض تحلیل متعالی یا هستیشناختی قرار میدهد؛ «احساس با به کارگیری نگرش تازه از جانب شناسنده، خود را از حضور متمایز میسازد. شخص باید خود را در معرض آن چه حس به او مینمایاند قرار دهد و به این ترتیب، عمق آن را با خود مطابق کند. زیرا موضوع، گسترش دانستههای فرد نیست بلکه گوش سپردن به یک پیام است. به این دلیل من از طریق احساس، خودم را زیر سؤال میبرم... احساس کردن، به تعبیری، تعالی جستن است.»(۲۳)
در توصیفات خیالانگیز «دوفرن»، بیشتر «واقعیت» و «امر واقع» به شخصی تشبیه میشود که سخنش را گفته و در انتظار پاسخ است. واقعیت، ساحتی کنشپذیر نیست بلکه ذهنیت خود را دارد و به یاری عامل هنر، معنای سخن را در مییابد و پاسخ گوینده را پیشبینی میکند. «واقعیت توقع دارد معنایش اظهار شود.»(۲۴) انسان از راه هنر به واقعیت (و هستی) دست مییابد. جالبترین توصیف «دوفرن» از رابطه هنر و واقعیت، در این عبارت نهفته است: «از آن جا که رسالت هنر بیان این معناست، باید گفت واقعیت یا طبیعت در طلب هنر است.»(۲۵)
هم آن گوینده و عالم ربّانی و هم این فیلسوف پدیدارشناس، در تحلیل فرهنگ و تعالی، واقعیت ملموس، به عنوان نقطه مرکزی تحلیل هستی شناختی تأکید میورزند و با نظرات ایدهآلیستی و مافوق طبیعی که از واقعیت هر روزی فاصله دارد مخالفاند. هم در نظر «تیلیش» و هم در نظر دوفرن، هر متعلق ادراک، شناسنده خود را مییابد (به عقیده «تیلیش»، اثر هنری با تماشاگر «سخن میگوید» یا به سوی او «حرکت» میکند؛ «دوفرن» به «قدرت ابتکار» اثر هنری اشاره میکند و میگوید «واقعیت توقّع دارد معنایش اظهار شود»).
● از «هنر و واقعیت» تا «فیلم و واقعیت»
در این بحث با تکیه بر آرای عالم ربّانی «پاول تیلیش» و فیلسوف پدیدار شناس «میکل دوفرن» و با توسل به تجزیه و تحلیلی «واقع گرا» که هستی «این جا ـ و ـ اکنون» را نقطه آغاز میداند، توجه اصلی بر جستجوی ساحت متعال متمرکز شده است. پرسش درباره ارتباط فاعل مدرک و واقعیت مکشوف، به ناچار به پرسش دیگری درباره ارتباط هنر و واقعیت میانجامد. پیریزی بحثهای ربّانی درباره سینما، مستلزم ملاحظه هنر و واقعیت سینمایی است.
یک مشکل بنیادین، اگر نه مانع اولیه، در پیریزی بحثهای ربّانی سینمایی، مشکل قرار دادن آن در مقوله کلی «هنر» است. گرچه سینما از مدتها پیش در مبارزه، برای احراز جایگاه در میان سایر هنرها به پیروزی رسیده است، بحثهای نخستین درباره موقعیت آن، بیشتر به این نتیجه ناخوشایند منجر شده که ویژگیهای بنیادین را برای این که در میان سایر هنرها جایگاهی بیابد، ندارد. اختلاف سینما به ویژه با نقاشی است که رابطه آن با واقعیت ذاتا متفاوت با سینماست.
بیشتر دفاعهای نخستین از «فیلم در مقام هنر» که «پاول روتا»، «ارنست لیندگرن»، «رودلف آرنهایم»، «ایزنشتاین» و «پودوفکین» نظریهپردازان روسی و دیگران در سالهای بیست بیان میکردند، در پی آن بود که با ملاحظه توان سینما برای ارائه و تجرید مناظر که قابل مقایسه با نقاشی بود، معیارهای زیبایی شناختی آن را بنیان نهند. در واقع، ظهور سینما از نظر تاریخی هم زمان بود با مکاتب غیر عینی در نقاشی، مانند سوررئالیسم، مکتب دادا، هنر متافیزیکی، کوبیسم و فوتوریسم. گفتنی است که «رودلف آرنهایم» مدافع اصلی توان هنری این «هنر جدید» به قوانین ذهنی نقاشی آن زمان متوسل شد. در این نظریات بر نقشِ تقریبا خداگونه هنرمند در مقام شکل دهنده و تغییر دهنده واقعیت تأکید میشد: «عملاً همیشه این لزوم هنری احساس میشده است که نباید صرفا از واقعیت تقلید کرد بلکه باید آن را پدید آورد، تفسیر کرد، حالت داد.»(۲۶) از نظر «آرنهایم»، هنر فراتر از تقلید یا محاکات «صرف» است ـ هنر، تبدیل خلاقه است نه «باز تولید مکانیکی».(۲۷) «آرنهایم» با گفتن این که «هنر فیلم نیز دنبالهرو همان اصول کهن سایر هنرهاست»، ترس خود را از این نکته بیان میدارد که مبادا فیلمسازان تسلیم این وسوسه سادهانگارانه شوند که به جای این که از رسانه خود برای بهرهبرداری از توان هنری آن استفاده کنند، آن را برای تصویربرداری به کار برند: «باز تولید وفادار به طبیعت، این خطر را هم دارد که به دست بشر تصویری آفریده شود که به طرزی اعجابانگیز همانند یک شیء طبیعی باشد... گذشته از چند مورد استثنایی، زمانه نوین به چنین هدف خطرناکی نزدیک شده است. میدانیم پشتیبان نیرومندترین و جامعترین نظریه در طرد هنر جدید، این است که هنر جدید مصداقی در طبیعت ندارد. پیشرفت سینما نشان میدهد این آرمان چقدر قوی است.»(۲۸)
در این جا جالب است این نکته را یادآوری کنیم که به عقیده «آرنهایم» اگر فیلم، صرفا ماده خام طبیعت را بازنمایی کند و آن را بدون تغییر هنری باقی گذارد، خطراتی را در بر خواهد داشت. هشدار او چنین است: «این خطر جدی وجود دارد که فیلمساز با بازتولید بدون شکل، محتوا را عاطل گذارد.»(۲۹)
سایر منتقدان نیز فیلم را مفسر واقعیت دانستهاند. «ارنست لیندگرن» نظریه «هنر در مقام تبدیل» را با صراحت بیشتری بیان میکند: «فیلم فقط در صورتی میتواند ادعای هنر بودن کند که بتوان آن را برای شکل و قالب دادن [تأکید از من است [به یک رویداد به کار برد و به این ترتیب موضعی را در قبال آن بیان کرد.»(۳۰) احتمالاً این قاعده به بهترین نحو در آثار و نظرات فیلمسازان بزرگ روس مشهود بود، به ویژه در این گفته پودوفکین: «میان یک رویداد طبیعی و نمایش آن بر پرده سینما، تفاوتی بنیادین وجود دارد. دقیقا همین تفاوت فیلم را به هنر تبدیل میکند.»(۳۱)
نتیجه این نظریههای «شکلگرا» آن است که فیلم فقط آن هنگام به هنر بدل میشود که از توان ثبت تصاویر فراتر رود و از ابزارهای تبدیل کنندهاش به ویژه تدوین و مونتاژ، استفاده کند. جای شگفتی نیست که این منتقدان نخستین، چندان سخنی درباره فیلم مستند نگفتهاند و بیشترین ستایشهای خود را نثار فیلمهایی نظیر «رزمنا» و «پوتمکین» کردهاند که تدوین دقیق و سکانسها و تصاویر مونتاژی جالبی دارد.
دو گرایش بنیادین در نظریه فیلم ـ یعنی شکلگرایی و واقعگرایی ـ از همان روزهای آغازین سینما پا گرفت. این دو دیدگاه متفاوت در آثار دو تن از نخستین فیلمسازان آشکار شد. فیلمهای «لومیر» به ثبت رویدادهای عادی و روزمره میپرداخت همچون فیلمهای غذا دادن به کودک، بازی ورق، وقت ناهار در کارخانه لومیر، ورود قطار. این فیلمها تصاویری از «طبیعت در حال فعالیت» است.(۳۲)
«ژرژمه لیس» نقطه مقابل «لومیر» بود. او با خلق صحنههای خارقالعاده و سوررئالیستی، توهّم سینمایی را جایگزین رخدادهای هر روزی کرد و با نمایش ماجراهای تخیلی، درک تماشاگران را افزایش داد. فیلمهای او گریزگاهی است به جهانهای تخیلی و دور از دسترس که در فیلمهایی مانند سفر غیرممکن، قلعه ارواح، سفر به ماه نمود یافت.
● واقعگرایی زیباییشناختی فیلم
جانبداری زیباییشناختی از واقعیت سینمایی، یعنی نوعی طرد بنیادین نظریه شکلگرایانه «آرنهایم» و دیگران، تا سالهای پنجاه به طرزی قابل توجه بروز پیدا نکرد و سخنگویان عمده آن عبارت بودند از: آندره بازن، هانری آژل، آلن باندلیه، آمده آیفر و چند تن دیگر در فرانسه و تقریبا هم زمان با آنان، زیگفرید کراکوئر در آلمان.
«بازن»، تعریف دوباره نظریه کلاسیک فیلم را با بازنگری در اصل «هنر ـ واقعیت» که در سالهای ۱۹۲۰ غالب بود، آغاز کرد. با آن که وظیفه «هنر» تبدیل صورت طبیعت است (به ویژه در مورد نقاشی)، از نظر بازن «مزیت» عکاسی در آن است که طبیعت را تا حد امکان به طور عینی ثبت میکند. عکاسی و سینما نوعی واقعگرایی ذاتی دارد که ارتباط آنها با طبیعت، به طور شیمیایی است. نتیجه این پیوند تاریخی میان رسانه و طبیعت این است که نقش انسان بسیار کاهش مییابد و به کمترین حدّ میرسد: «برای نخستین بار میان شیء اصلی و بدل آن، فقط نقش ابزاری [وساطت] یک عامل غیرزنده حایل میشود. برای نخستین بار تصویر جهان واقع، به طور خودکار و بدون مداخله خلاق انسان شکل میگیرد.»(۳۳) «بازن» در عبارتی صریحتر میگوید: «همه هنرها مبتنی است بر حضور انسان، فقط عکاسی از غیبت او استفاده میکند.»(۳۴)
این جانبداری از واقعگرایی زیبایی شناختی یکه فیلم، در نوشتههای همتای آلمانی «بازن» یعنی «کراکوئر» نیز مشهود است. او در نقدی بر فیلمهای موسوم به «هنری» چنین نوشته است: «این فیلمها مواد خامی را که دستمایه آنهاست، به جای آن که در مقام عنصری با ویژگیهای خود به کار گیرند، به صورت یک ساختار مکتفی به ذات در میآورند. به عبارت دیگر، ضربانهای شکلگرا و ضمنی آنها چنان نیرومند است که نگرش سینمایی متمایل به دوربین ـ واقعیت را به شکست میکشاند. به طور کلی، این قبیل فیلمها نه فقط «کل»هایی خود مختار محسوب میشود بلکه بیشتر، واقعیت فیزیکی را به خاطر اهدافی که با صراحت عکاسی بیگانه است، نادیده میگیرد یا خدشهدار میسازد.»(۳۵)
از نظر «بازن» و نیز «کراکوئر» موقعیت یکهای که برای فیلم فراهم است، نمایش صرف واقعیت است نه تعبیر و تفسیر آن. میل جاودانی فیلمساز این است که در پی علت هنر باشد که «بر واقعیت چیره میآید».(۳۶) «بازن» این توان ویژه فیلم را دری میداند که به روی تماشاگر مشتاق گشوده شده است. «ویژگیهای زیبایی شناختی عکاسی را باید در توان آن برای عریان کردن واقعیات جستجو کرد.»(۳۷) در نظر «بازن»، فیلم آن چنان که نظریه «هنر در مقام تبدیل» نیازمند آن است، چیزی را به واقعیت نمیافزاید بلکه مواد خام واقعیت را برای آشکارسازی واقعیت به کار میگیرد.
مطمئنا ذهنیت فیلمساز هیچگاه به طور کلی غایب نیست، حتی در فیلم مستند؛ به ویژه در هنگام گزینش واقعیتی که باید ثبت شود. به هر حال، در بحثهای «بازن» و «کراکوئر» و سایر سخنگویان «واقعگرا» واقعیت در انتظار گشودن دری به جهان است و همین رابطه فیزیکی فیلم و واقعیت است که امکان دسترسی به ژرفای خود واقعیت را امکانپذیر میسازد. «کراکوئر» چالش عکاس [فیلمبردار] را چنین توصیف میکند: «ارائه جنبههای شاخص واقعیت بیآنکه سعی در برتری بر واقعیت باشد ـ به نحوی که این ماده خام هم در مرکز توجه قرار میگیرد و هم شفافیت مییابد.»(۳۸)
یکی از نکات بسیار جالب در زمینه پیوستگی فیلم و واقعیت، که در تضاد با جدایی نقاشی و جهان واقع است، قیاس «بازن» است میان کادر پرده سینما و قاب تابلو نقاشی. در حالی که کادر پرده سینما پیوستگی را شدت میبخشد، قاب تابلو نقاشی گسستگی را به ذهن میآورد.
«قاب تابلو نقاشی نه تنها آن را از واقعیت بلکه حتی از واقعیتی که نمایش میدهد نیز جدا میکند... نقش بنیادین این قاب، تأکید بر تفاوت جهان کوچک تابلو و جهان طبیعی است که نقاشی در صدد جایگزینی آن است... لبههای بیرونی پرده... همان کادر تصویر فیلم نیست بلکه لبههای نقابی است که فقط بخشی از واقعیت را نمایش میدهد. قاب تصویر، فضا را به سمت داخل جهت میدهد. بالعکس، تصویر روی پرده به ظاهر بخشی از چیزی است که به طور نامتناهی به عالم تعلق دارد. قاب، متمایل به مرکز است و پرده متمایل به گریز از مرکز.»(۳۹)
مایکل برد/محمد شهب
پینوشتها:
۱.Theologic.
۲.Heirophany.
۳.Mircea Eliade, The Sacred and the profane (New York: Harper, ۱۹۶۱),۱۱.
۴.Ibid.
۵.Ibid., ۱۲.
۶.Paul Tillich.
۷.Paul Tich, Systematic Theology, I (Chicago: Univ. of Chicago Press, ۱۹۵۱), ۸۵.
۸.Paul Tillich, The Religious Situation. (New York: Meridian, ۱۹۵۹), ۳۹.
۹. Paul Tillich, The Protestant Era (Chicago: Univ. of Chicago Press, ۱۹۵۷), ۶۰.
۱۰.belif - ful realism
۱۱. Ibid., ۶۸.
۱۲. Ibid., ۷۸.
۱۳. Ibid., ۷۹.
۱۴.Mikel Dufenne
۱۵. Mikel Dufrenne, The Phenomenology of Aesthetic Experience (Evanston: Northwestern Univ. Press, ۱۹۷۳), p. ۵۵.
۱۶.Sensuous.
۱۷. ادوارد کازی، اثر «دوفرن» را برآورده ساختن یک گرایش دانسته است: «از این نظر، ابدا تصادفی نیست که پدیدارشناسی دوفرن، پایان بخش گرایش یک دهه است. زیرا نمایانگر بازگشت به آن سطح بنیادین و واقعی حیات بشری است که یونانیان آن را «آیستسیس» مینامیدند: یعنی «تجربه حسی». پس از «بومارتن» و «کانت»، تجربه زیباییشناختی به طور فزایندهای از تجربه محسوس انشعاب یافت... در رویارویی با این زیباییشناسی، «دوفرن» به معنای تازهای از زیباییشناسی متوسل شد و این کار را با فراهم آوردن مبنایی برای تجربه زیباییشناختی در معرض گشوده احساس و ادراک، به انجام رسانید.»
(Edward Casey, Introd., The Phenomenology of Aesthetic Experience, by Dufrenne, p. ×VI).
۱۸.Object
۱۹.Subject
۲۰. Ibid., ۳۳۶.
۲۱. Ibid., ۵۳۴.
۲۲. Ibid., ۳۷۶ - ۷۷.
۲۳. Ibid., ۳۷۷.
۲۴. Ibid., ۵۴۹.
۲۵. Ibid.
۲۶. Rudolf Arnheim, Film as Art (Berkeley: Univ. of California Press, ۱۹۷۱), p. ۱۵۷.
۲۷. Ibid., ۸.
۲۸. Ibid., ۱۵۷ - ۵۸.
۲۹. Arnheim, Film as Art, ۳۵.
۳۰. Ernest Lindgren, The Art of the Film (London: George Allen and Unwin, ۱۹۶۷), ۷۹.
۳۱. V. I. Pudovkin, Film Technique and Acting (London: Vision, ۱۹۵۸), ۸۶.
۳۲. Georges Sadoul, L۰۳۹;Invention du Cinema, as quoted in siegfried Kracauer, Theory of Film (New York: Oxford Univ. Press, ۱۹۶۰), ۳۱.
۳۳. Andre Bazin, What Is Cinema?, ۱, trans. Hugh Gray (Berkeley: Univ. of california press, ۱۹۶۷), ۱۳.
۳۴. Ibid.
۳۵. Kracauer, Theory of Film, ۳۹.
۳۶. Ibid., ۳۰۱.
۳۷. Bazin, What Is Cinema?, ۱۵.
۳۸. Kracauer, Theory of Film, ۲۳.
۳۹. Bazin, What Is Cinema?, ۱۶۵ _ ۶۶.
۴۰. Amedee Ayfre, "Conversion aux Images?," in Henri Agel, Le Cinema et le Sacre (Paris: Editions du Cerf, ۱۹۶۱), ۱۲.
۴۱. Alain Bandelier. "Cinema et Mystere," as quoted in Amedee Ayfre, Cinema et Mystere (Paris: Editions du Cerf, ۱۹۶۹), ۸۶.
۴۲. Ibid., ۱۰۸.
۴۳. Ibid., ۱۶.
۴۴. As quoted in Amedee Ayfre, "The Universe of Robert Bresson," in The Films of Robert Bresson, ed. Ian Cameron (New York: Praeger, ۱۹۶۹), ۸.
۴۵. Henri Agel, Poeique du Cinema (Paris: Editions du signe, ۱۹۶۰), ۵۹.
۴۶. Ibid., ۱۴.
۴۷. Ibid., ۵۰.
۴۸. Bandelier, "Cinema et Mystere, "in Ayfre, Cinema et Mystere, ۸۰ - ۸۱.
۴۹. Kracauer, Theory of Film, ۲۳۳.
۵۰. Ibid., ۳۰۹.
۵۱. Ibid., ۲۹۸.
۵۲. Ayfre, "The Universe of Robert Bresson, "in Cameron, The Films of Robert Bresson, ۱۱.
۵۳. Ibid., ۱۲.
۵۴. Ibid.
۵۵. Raymond Durgnat, "Le Journal d۰۳۹;un Cure de Campagne, "in Cameron, The Film of Robert Bersson, ۴۷.
۵۶. Ibid., ۴۸.
۵۷. پیش گفته. بازن این صحنه را نقطه اوج زیارتی معنوی میداند: «تماشاگر به تدریج به سوی احساسهایی رهنمون میشود که تنها توصیف آن، نوری است بر پرده سفید.»
(What Is Cinema?, ۱۴۰).
۵۸. Bazin, What Is Cinema?, ۱۳۳.
۵۹. Bandelier, "Cinema et Mystere," in Ayfre, Cinema et Mystere, ۱۱۵ - ۱۶.
۶۰. Agel, Poetique du Cinema, ۸.
۶۱. Ibid., ۲۴.
۶۲. Ayfre, Cinema et Mystere, ۱۷.
۶۳. James Luther Adams, Paul Tillich۰۳۹;s Philosophy of Politics, Culture and Art (New York: Harper and Row, ۱۹۶۵), ۹۸.
۶۴. Dufrenne, The Phenomenology of Aesthetic Experience, ۳۳۹.
۶۵. Agel, Poetique du Cinema, ۲۸.
۶۶. Ibid., ۸.
۶۷. Ibid.
۶۸. Eliade, The Sacred and the Profane,۱۱.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست