یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
تصاویر واقعا تئاتری در یک نمایش
برای من که آشنایی کمی دارم با تئاتر، دیدن شیوههای متفاوت بیانی و تفاوتهای زبان این هنر با داستان (و سینما هم)، جالب و کنجکاویبرانگیز است. یعنی وقتی به دیدن تئاتری میروم، نخستین انتظارم دیدن کاری است متفاوت از داستان و سینما. و البته انتظار هم دارم که پسِپشت تصاویری که شاید فقط در تئاتر امکانِ تحقق دارند، قصهیی را هم ببینم، قصهیی که به گمانم محور هر کار روایی است و اصلیترین عنصر قوام و معنادهنده به تکهها و اجزای ریز و درشت آن.
کار سجاد افشاریان پر است از صحنههایی با تصاویر واقعا تئاتری (این را در حد شناخت خودم از تئاتر میگویم)؛ صحنههایی که گرچه گاهی بیش از حد شلوغاند، اما نشان میدهند که سجاد افشاریان ذهنی پر از ایدههای تئاتری دارد و نه فقط از بازی بازیگرانش خوب استفاده برده (بهخصوص از بازی صابر ابر و هوتن شکیبا)، که بهخصوص از ابزار صحنه هم خیلی خوب استفاده کرده برای انتقال حسهای گوناگون هر صحنه. مثلا ایده تبدیل شدن پسر ننهدلاور به گاوی برای فروش، خیلی خوب با رفتن سرباز در پوست گاو اجرا شده (که البته همین ایده با یکیشدن فروشنده و جنسِ قابل فروش هم توامان شده). یا حضور ناآشکار سربازان در صحنههای مختلف، بیاینکه در ماجرا نقشی داشته باشند، برای فضاسازی و القای مدام احساس جنگ. به گمان من از موسیقی هم خوب استفاده شده و لحن مرثیهیی یا آشفته هر صحنه به خوبی با موسیقی القا میشود. گرچه در پایان نوازندهها هم بخشی از جهان درهم ریخته و آشفته صحنه میشوند و همگی کارناوالی شاید از بیمعنایی به راه میاندازند. اما از جنبه برخورد کار با قصهیی هم که دستکم من انتظار دارم پسپشت کار ببینم، باید بگویم نمایش موفق نیست. یعنی به نظرم انبوه صحنهها و شخصیتها و درهمشدن موقعیتها آنقدر کار را شلوغ کرده که فرصتی برای قوام گرفتن قصه و درک ربط کامل میان صحنهها نمانده است.
میدانم که احتمالا این عمد کارگردان بوده که به جای نشاندادن تمام و کمال قصه، طعمی از آن را فقط به تماشاگر بدهد، اما راستش فکر میکنم انبوه این تصاویر عمدتا خوب، گاهی ربطشان به هم معلوم یا دستکم روشن نیست و چرایی آمدنشان در این نمایش به جز اینکه به نحوی به جنگ مربوطاند (که در یکی دو مورد، آن ربط هم وجود ندارد) و نه به ماجرای مادری (ننهدلاور) که فرزندانش را در جنگ از دستداده و همینطور ماجرای جوانی از جنگ برگشته، که راهی به خانه ندارد و پشت درهای ناآشنا سرگردان است. و تازه این دو ماجرا (که یکی از نمایش برتولت برشت گرفته شده و دیگری از کار ولفگانگ برشت)، کاملا با هم چفت نمیشوند، چون در یکی مادر فرزندش را از دست داده و در دیگری شاید همان فرزند زنده است و خانهاش (یا حتی مادرش) را نمییابد.
سالن پر از تماشاگر «ننهدلاور، بیرون پشت در» (در آن شبی که من دیدم) نشان میداد که نمایش بهقدر کافی صحنهها و بازیهای جذاب دارد، اما باز هم من گمان میکنم ذهن خوکرده با قصه ما (یا دستکم من) بیشتر راضی میشد اگر قصه روشنتری همه عناصر این نمایش را به هم متصل میکرد. تاریخ داستان نشان میدهد جریانهایی که از قصهگویی پرهیز کردند (مثلا رماننوییها) با همه قوتهایشان سرانجام عرصه را به جریانهای قصهگوتر واگذار کردند (مثلا به رئالیسم جادویی)، و این شاید در تئاتر هم محقق شود یا اصلا شده باشد. در هر صورت قصه جان و روح هر کار روایی است و چه پررنگ باشد و چه کمرنگ، شکل بینقص چنین کارهایی ناگزیر از آن است.
حسین ثناپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست