پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

حق تعیین سرنوشت , تجزیه طلبی یا


حق تعیین سرنوشت , تجزیه طلبی یا

۹۲ سال پیش سال ۱۹۱۳م لنین در یک مجادله ی تئوریک با روزا لوکزامبورگ تئوریسین و مبارز چپ لهستانی جزوه ی درباره ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را نگاشت

الف – تاریخچه

۹۲ سال پیش (سال ۱۹۱۳م.) لنین در یک مجادله ی تئوریک با روزا لوکزامبورگ تئوریسین و مبارز چپ لهستانی جزوه ی "درباره ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش " را نگاشت. در حقیقت درونمایه ی اصلی بحث این دو مبارزِ چپ "مسئله ملی لهستان " بود. کشوری که حدود ۱۰۰ سال به مسئله ی مهمی در امپراطوریِ روسیه ی تزاری و اروپای شرقی تبدیل شده بود. لهستان مانند بسیاری از کشورهای بالکان در تصرف روسیه بود.اما دو ویژگی این کشور را از دیگر کشورهای بالکان متمایز می ساخت: ۱- مناسبات اقتصادی درآن کشور ۲- مبارزه ی سرسختانه مردم لهستان برای بدست آوردن سرنوشت خویش.

لنین معتقد بود زمانی که مناسبات کالایی (که ویژگی بارز و مهم سرمایه داری است) در منطقه ای رشد می کند، سرمایه داری در این منطقه با سرمایه داری های مجاور و یا بزرگتر تضاد پیدا می کند. او معتقد بود که این تضاد در خصلتهای ملی، استقلال طلبانه و گاه جدایی خواهانه تجلی پیدا می کند که این ویژگی از دو دیدگاه قابل بررسی است: اول اینکه این منطقه که تحت سلطه ی یک خلق و حکومت بزرگتر است می خواهد از زیر یوغ و انقیاد سرکوبگرانه ی آن حکومت و خلق مسلط خارج شود که این حق طبیعی هر خلقی است (که سرنوشت خود را تعیین کند). دوم اینکه در این ویژگی می تواند ناسیونالیسمِ خلق کوچکتر رشد کند. این ناسیونالیسم بهترین سلاحی خواهد بود تا جلوی همبستگی و مبارزه بین المللی کارگران را در این منطقه (با مناطق اطراف) بگیرد.

لنین معتقد بود نبایستی به بهانه ی ناسیونالیسم از مبارزه به خاطر حق تعیین سرنوشت خلق مزبور جلوگیری کرد بلکه برای مهار کردن ویژگی های ناسیونالیستی و شووینیستی، بایستی این مسئله را مشخص ساخت که حق تعیین سرنوشت اولین ایستگاه برای مبارزه با نابرابری و ستم و ازهمه مهمتر مبارزه علیه بردگیِِ مزدیِ سرمایه است. و اگر قرار باشد با کسب حق تعیین سرنوشت این مبارزه متوقف شود درحقیقت مبارزه نیمه کاره و به نفع سرمایه داری ملیِ آن خلق تمام خواهد شد. او وظیفه ی پیشبرد مبارزه را چه در دوران حق تعیین سرنوشت و چه مبارزه علیه بورژوازی به عهده ی طبقه کارگر انقلابی می دانست. او مبارزه بخاطر تعیین سرنوشت و رفع استثمار و بردگی مزدیِ سرمایه داری را از هم جدا نمی دانست و درعین حال مکمل همدیگر می شناخت.

اما در نقطه نظر مقابل، روزا لوکزامبورگ با تکیه بر فاکت های تاریخی و جایگاه بورژوازیِ لهستان معتقد بود که دفاع از مسئله ی حق تعیین سرنوشت در لهستان منجر به تقویت دسته جات ناسیونالیستی لهستانی گردیده و مبارزه ی سوسیالیستی به یک جریان ناسیونالیستی تبدیل خواهد شد.

مسئله ی حق تعیین سرنوشت به این بحث (میان لنین و روزا لوکزامبورگ) ختم نشد و هم چنان به صورت یکی از مسائل کشورهای توسعه نیافته با ویژگی "تنوع ملی" باقی ماند. حتی در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷م. یکی از مسایل مبرم و خواستهای اساسی بلشویکها حق تعیین سرنوشت برای کلیه ملتهای ساکن امپراطوری روسیه بود. به طوری که در بیانیه ی سرنگونیِ دولت موقت توسط کارگران و سربازان به آن اشاره شد. (۱)

با فروپاشی امپراطوری عثمانی که کلکسیونی از ملتهای تحت ستم بود (یونانی ها، عربها، کُردها، مجارها و ...) مسئله ی حق تعیین سرنوشت در منطقه ی خاورمیانه و اروپای شرقی شدت بیشتری گرفت و منجر به تاسیس کشورهای جدیدی چون ترکیه، عراق، سوریه، یونان، لبنان، فلسطین، عربستان و یمن گردید.

اما کلیه ی این کشورهای استقلال یافته تنها دربرگیرنده ی حکومت سه ملت ترک، عرب و یونانی بودند و کُردها به عنوان ملتی با پیشینه طولانی و تاریخی، تحت سلطه ی برخی از آن ها قرار گرفتند.

با این تقسیم بندیِ تاریخی جدید (۱۹۱۸م.) که حاصل خاموشیِ آتش جنگ جهانی اول و تقسیم جهان بین کشورهای امپریالیستی بود، کُردها در چهار پاره تقسیم شدند: ایران، ترکیه، عراق و سوریه (البته پیشینه زندگی آنان در ایران به قرن ها قبل برمی گشت). و جالب اینجاست که در سه کشور عراق، ترکیه و سوریه از همان آغاز به عنوان خلقی ستم کشیده، سرکوب شده و با شرایط اقتصادی بسیار بد نمودار گشتند.

مناسبات اقتصادی در کردستان ایران، عراق، ترکیه و سوریه مناسباتی ماقبل سرمایه داری و بیشتر عشیره ای بود و این ناشی از ویژگی های اقلیمی و جغرافیایی این منطقه بود.از طرفی مراکز تولیدیِ سرمایه داری صنعتی در این کشورها نیز درست به قوام و قدرت نرسیده و تولید صنعتی و مناسبات کالایی ضعیف بودند: ایران در تلاطم مبارزه بین نظام مشروطه- خیزش های چپ با استبداد نوخواسته ی نظامی و درعین حال نفوذ دخالتهای کشورهای امپریالیستی بود (۱۲۹۸-۱۳۰۴خ) . نظام سلطنتی در عراق درگیر توطئه های داخلی و خارجی بود و بیشتر تحت سلطه ی امپریالیسم انگلستان قرار داشت. ترکیه با ضربه ای که از فروپاشی امپراطوری عثمانی دریافت کرده بود، با ظهور دو جریان چپ (حزب کمونیست ترکیه به رهبری مصطفی صبحی) و ناسیونالیستیِ ظاهراً مترقی (جنبش ترکهای جوان به رهبری مصطفی کمال پاشا) ثبات داخلی نداشت و سوریه می رفت تا حکومت نوپایی را برپا دارد که بیشتر خصلتها و ویژگی های فئودالی داشت.

با تثبیت دولت ها و قدرت گرفتنِ حکومت های مرکز گرا (سانترالیست) در ایران و ترکیه، حکومت های این دو کشور که سیاستهایی متمایل به امپریالیسم انگلستان داشتند پی گیر تحمیل فرهنگ ناسیونالیستی فارس و ترک به مردم کُرد در کشورهای خود شدند.

اجباری کردنِ زبان و ادبیات فارسی، گماردنِ استانداران- شهرداران، روسای ژاندارمری، ارتش و شهربانی همگی فارس زبان و بیگانه با مردم کُرد، همکاری با فئودال های محلی و سرکوب خیزش های دهقانی در منطقه از جمله اقداماتی بود که توسط دولت نوپای پهلوی در ایران علیه کُردها انجام گردید.

ترکیه نیز دقیقاً همین سیاست ها را در مناطق جنوبی این کشور علیه کُردها اعمال کرد و با پیاده کردنِ سیاست های راست افراطی موسوم به "کمالیسم"جایگاه کُردها را به عنوان یک خلق و یک فرهنگ مستقل انکار کرد. این انکار هویت ملی و فرهنگی تا جایی پیش رفت که رژیم حاکم بر ترکیه در طول سالهای متمادی، آن ها را نه به عنوان کُرد بلکه به عنوان "ترک کوهستانی" می شناسد.در عراق نیز وضعیت بهتر از ایران و ترکیه نبود و با وجود چاهها و حوزه های نفتی بی شمار، چون منطقه ی نفتی "باباقورقورکرکوک"، مردم کُرد در فقر مطلق و تحت سرکوب فرهنگی و سیاسی رژیم سلطنتی (تحت سیطره ی عربها)به سر می بردند.

هر عملی دارای عکس العملی مساوی یا بیشتر از آن عمل است، طبیعتاً خیزش مردم کُرد با این رویه ی سرکوب و این شرایط نامساعد اقتصادی و استثمار وحشیانه ای که از سوی فئوددال های کُرد (از یک طرف) و سرمایه داری خلق مسلط (از طرف دیگر) بر او وارد می شد قابل پیش بینی بود: قیام "دکتر فواد" در کردستانِ ترکیه و مبارزه ی مسلحانه ی او با رژیم حاکم که سرانجام به دستگیری و تیربارانِ این روشنفکر کُرد منتهی گردید اولین جرقه ی برافروزنده ی آتش مبارزه در کردستان بود.با سرنگونی استبداد رضا شاهی در شهریور ۱۳۲۰خ نسیم نسبیِ آزادی در ایران وزید. پس از رفتن مظهر اختناق، احزاب و سازمان های سیاسی و صنفی فراوانی به وجود آمدند. آذربایجان و کردستان که سال ها تحت ستم طبقاتی و ستم مضاعف ملی از سوی مرکزنشینان فارس زبان قرار داشتند در ابتدا سعی کردند تا با راههای مسالمت آمیز به حقوق ملی خود دست یابند. در قانون اساسیِ ایران بخشی راجع به انجمن های ایالتی و ولایتی وجود داشت که این حق را به تمام شهروندان ولایات ایران می داد تا در سرنوشت نسبی خود سهیم باشند. اما دولت مرکزی نه تنها به خواسته های آن ها توجهی نکرد بلکه هیچ راه حل مناسبی برای مسئله ی خلق های تحت ستم ارائه نکرد. برای مثال در شهریور ۱۳۲۴ دولت مرکزی تازه متوجه شد که آذربایجان بامشکلات مهم اقتصادی و اجتماعی درگیر است اما به جای آن که کارشناسان اقتصادی و برنامه ریزان متبحری را به این استان بفرستد، سپهبد "امان اله جهانبانی" را که یکی از نظامیان قدیمی و از نسل قزاقان هم رده ی رضاخان بود را به آذربایجان ارسال کرد. جهانبانی بیشتر از آنکه به وضعیت و شکایات توده های فرودست و کارگران آذری رسیدگی کند، پذیرای نامه ها و شکوایه های بازاریان و سرمایه داران آذری بود.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.