جمعه, ۲۸ دی, ۱۴۰۳ / 17 January, 2025
شلغم بزرگ
روزی روزگاری، پیرمرد و پیرزنی با دو نوه کوچولوشون در مزرعه ای زندگی می کردن. پیرمرد هر سال توی مزرعه یک چیزی می کاشت. یک سال سیب زمینی، یک سال هویج و یک سال چغندر. اون سال هم تصمیم گرفت شلغم بکاره. پیرمرد و پیرزن و نوه هاشون مثل هر سال زمین رو آماده کردن و تخم شلغم رو پاشیدن. چیزی نگذشت که مزرعه سرسبز شد و شلغم ها بزرگ و بزرگ تر شدن. یک روز پیرزن هوس کرد آش شلغم بپزه. پیرمرد گفت: همین حالا می رم و برات یک شلغم رسیده می یارم.
پیرمرد به مزرعه رفت، شلغمی انتخاب کرد. برگ های شلغم رو گرفت و کشید اما شلغم بیرون نیومد. پیرمرد خوند: آی شلغمک، آی شیرینک، بیا، بیا، بیرون بیا از دل خاک بیرون بیا، با یک تکون، با ۲ تکون با ۳ تکون.....
اما باز هم شلغم بیرون نیومد. پیرمرد، پیرزن رو صدا کرد و گفت: بیا، بیا کمک کن شلغمک، شیرینک از خاک درنمی یاد. پیرزن دوید و اومد. پیرمرد برگ های شلغم رو گرفت و پیرزن شال کمر پیرمرد رو گرفت. با هم کشیدن و یک صدا خوندن: آی شلغمک، آی شیرینک، بیا، بیا، از دل خاک بیرون بیا. با یک تکون، با ۲ تکون، با ۳ تکون، با ۴ تکون....
اما فایده ای نداشت. شلغم از خاک درنیومد که نیومد. پیرزن نوه هایش رو صدا زد و گفت: دخترکم، پسرکم، بیاید، بیاید کمک کنین شلغمک، شیرینک از خاک بیرون نمی یاد.
نوه های پیرمرد و پیرزن به کمک اون ها اومدن. پیرمرد برگ های شلغم رو گرفت. پیرزن شال کمر پیرمرد رو گرفت. پسرک دامن مادربزرگش رو گرفت. دخترک گوشه کت برادرش رو گرفت و کشیدن و کشیدن و یک صدا خوندن: آی شلغمک، آی شیرینک، بیا، بیا، بیرون بیا، از دل خاک بیرون بیا، با یک تکون، با ۲ تکون، با ۳ تکون، با ۴ تکون، با ۵ تکون....
اما شلغم از جاش تکون نخورد. سگ پیرمرد و پیرزن کنار دیوار خوابیده بود صدای اون ها رو شنید. دوید و به کمک اون ها اومد پیرمرد برگ های شلغم رو گرفت. پیرزن شال کمر پیرمرد رو گرفت. پسرک پیراهن مادربزرگ رو گرفت. دخترک گوشه کت برادرش رو گرفت. سگ هم دامن دخترک رو گرفت و کشیدن و کشیدن و یک صدا خوندن.
اما باز هم شلغم از خاک بیرون نیومد. گربه پیرمرد و پیرزن روی بوم بازی می کرد. از پشت دودکش اون ها رو دید. دوید و به کمکشون اومد و دم سگ رو گرفت و همگی باز کشیدن و کشیدن و یک صدا خوندن. اما باز هم شلغم از خاک درنیومد. موش کوچولویی که لونش توی مزرعه بود، صدای اون ها رو شنید و گفت: من هم اومدم. موش هم دم گربه رو گرفت و با هم کشیدن و یک صدا خوندن: آی شلغمک، آی شیرینک، بیا، بیا، بیرون بیا، از دل خاک بیرون بیا، با یک تکون، با ۲ تکون، با ۳ تکون، با ۴ تکون، با ۵ تکون، با ۶ تکون، با ۷ تکون، با ۸ تکون ....
و شلغم بالاخره از خاک دراومد. از اون طرف پیرمرد و پیرزن، پسرک و دخترک، سگ و گربه و موش به زمین افتادن، اما وقتی چشمشون به شلغم افتاد از خوشحالی فریاد کشیدن: وای چه شلغمی چه قدر بزرگه...
خیلی زود سر و کله همسایه های پیرمرد و پیرزن پیدا شد. همه از دیدن شلغمی به اون بزرگی تعجب کرده بودن. اون روز پیرزن یک دیگ بزرگ آش شلغم پخت، چه آش خوشمزه ای! آشی که با شلغم بزرگ پخته شده بود! شلغمی که برای در آوردنش همه با هم متحد شده بودن.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست