سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
مجله ویستا

نقد تئاتر زنان و جریان های اجتماعی


نقد تئاتر زنان و جریان های اجتماعی

آی سان نوروزیپراکسیس به عنوان یک اصطلاح اجرایی مقدمه شروع بحث درباره حضور زنان در جریان و روند فرآیند اجرایی در این مقاله در نظر گرفته می شود

آی سان نوروزیپراکسیس به عنوان یک اصطلاح اجرایی مقدمه شروع بحث درباره حضور زنان در جریان و روند فرآیند اجرایی در این مقاله در نظر گرفته می شود.

همچنان که در خیلی از مجامع علاقه مند به مباحث زنان معمول است، محققی به نام "کیس" در یک گفتگوی خلاق خودش را با گروهی از دانشجویان – با جنبش اجتماعی وسیع تر- قرار می دهد. او توضیح می دهد که چگونه از "فعل و انفعال" و "خود انتقادی" هنگام ویرایش یک تحقیق در مورد جریانات هنری و اجتماعی زنان در یک جمله لذت می برده است. کیس این تحقیق را پروسه قوی و محرکی از مارکسیم معرفی می کند که مقدمه ای قدرتمند از واسطه ها را به طور مداوم در حوزه ای از ایدئولوژی غالب و جمعی می آزماید.

منتقد تئاتر زنان قادر به مجذوب ساختن سودمندانه منتقدین دیگری است که غالبا تاکید زیادی بر فرضیات مردسالارانه دارند؛ این در حالی است که منتقد فمینیستی همواره فاصله آزادانه را نیز با آنها حفظ می کند. در نتیجه دائما از تبانی دوری می کند.

نظرات کیس به گونه ای کاملا مبتکرانه با استفاده دو شکوه تئوری انتقادی زنانه و نظریات دروغین تئورین های پست مدرن که تاریخدان های جدید را نیز شامل می شوند تضاد دارد (کیس ۶-۴ : ۱۹۹)

تئوری زن و تئاتر از طرفی به صورت رشته های مختلف علمی وارد آکادمی شد و از طرف دیگر توانست پیوندی فعال را بین زنان دانشگاهی و یک حرکت اجتماعی وسیع تر ایجاد کند. در نتیجه به همین نسبت نیز وارد حوزه تئاتر و درام گردید. کیس استدلال می کند که فعالیت تئوریکال زنانه فرضیات اداری و طبقه ای را متحول کرده است، سوالات اساسی در مورد اینکه چه چیزی تحقیق را بوجود می آورد؟ و چه چیزی معرفت شناسی را بوجود می آورد؟ (ساختارهای حقیقت)؛ و محو کردن خط میان فعالیت های علمی و اجرایی نمونه هایی از مسائلی هستند که کیس آنها را به اثبات می رساند (کیس ۳: ۱۹۹۰)

اما اگر زنان در حرکتی اجتماعی در میان این قرارداد همزیستی، مقوله های آکادمیک را به چالش می طلبیدند، احتمالا مسئله ارتباط میان پراکسیس آکادمیک و جدال سیاسی وسیع تر نیز می توانست وجود داشته باشد. کیس این مشکل را قبل از متنیت بررسی می کند و سپس شکل هایی را بر می گزیند و زیر ذره بین قرار می دهد؛ او استدلال می کند که نقد تئاتر زنانه در سال ۱۹۸۰ (دوران رواج روانکاوی) به محدود کردن تاریخ در حوزه ماوراء الطبیعه و عملکرد متنی گرایش دارد. بر این اساس متنی که مبتنی بر ماوراء الطبیعه است، اتفاقات واقعی تاریخی را مبهم و تیره جلوه می دهد.

با توجه به آنچه کیس در مبحث فوق مطرح می کند، باید گفت گرایشات متنی ای که قبلا در موسسه تعداد بی تئوری روانکاوانه انتخاب شده بودند در این محدوده فعالیت داشته اند. کیس بر اساس یک فرضیه این پرسش را مطرح کرد که آیا نقد آکادمیک دنیای زنان- و فرهنگ اجرایی به عنوان یک مسئله کلی – را باید متهم به کناره گیری مدرنیستی از سوی عموم دانست؟ برخلاف این فرضیه خود او اثبات می کند که نقدهای فمینستی پیشرو در کنار اجراء نقش خاصی را ایفا می کنند. این نقدها درس های عامه ویژه ای را مطرح می سازند. بنابراین شکل های پیشرو نقد فمینیستی حتی اگر به اکثریت زنان – که درست به اندازه فرهنگ عامه یک جامعه مؤثر هستند- نپردازند، دست کم به قدر کافی برای تعدادی از جنبش ها تاثیرگذار خواهند بود. بدین ترتیب سبک سایکوسمییوتیک فعل و انفعالات مستقیمی را در ارتباط با دنیای ترسناک مردسالاری که در آن فمینسیت باید با کهن الگوهای خشن تنفر از زن وارد مذاکرده می شد مطرح کرد و آنچه تأثیرات فقدان کلی نقش زن را ویران کرد، میسر ساخت . در واقع بر این اساس می توان گفت که نقد فمینیستی کار ویژه های خاصی دارد که این کار ویژه ها نیز نیازمند ابزارهای مخصوص به خود هستند. در این حوزه "کیس" به "برشت" – به عنوان یک موازی کار- استناد می کند.

"کیس" ضمن احترام به همزیستی اجتماعی، با تیز فهمی می پرسد؛ چرا گروه (عامه) فمینستی نیازمند تخریب است؟ بنابراین باید نتیجه گرفت که اگر ماهیت زنان همجنس باز به تصوراتی از واقعیت و گروه پیرو تقلید هنر از واقعیت بپیوندد، این ویژگی می تواند در زمینه های علمی موضوع مهمی باشد. بر این اساس منطق بین ماده گرایی پسا ساختارگرا و اعمال ماهیت گرایی روانکاوی در میان حصار دیگری از استراتژی های پیشرو مقاومت، که نخبه گرایی را به دنبال می آورد محدود می شود. ضمن اینکه در رویه ای وسیعتر که به مشخصات نژاد و طبقه توجه دارد و البته متمایل به استفاده از مقولات متعالی است محصور می ماند. (کیس ۱۹۹۵:۱۰)

البته هیچکدام از اینها کامل نیستند، ولی هر دو آنها را بیشتر از دیگری می توان مناسب هدف دانست. هر کدام از این دو گستره برای اجرا حوزه های مربوط به خودشان را دارند. اما سوال مهم این است که دقیقا چه در مورد این بخش سخت از کار تصمیم می گیرد؟ آیا تخریب انتقادی (چیزی که با آن تنها آکادمی ها نیاز به زحمت کشیدن دارند) با اینکه چیز زیادی را نصیب آکادمی نمی کند برای حفظ کردن نقد آنها ضروری به نظر می رسد؟ "یا اینکه در اینجا چه مفاهیمی برای گفتگوی فعال میان آکادمی فمینیستی و سایر حرکت های اجتماعی وجود دارند؟" "کیس" نتیجه گیری می کند که "عشق ورزیدن با پست مدرنیسم" به "معنی مدخله" در مباحثه دیگر تضعیف شده است و از قرار معلوم این فرآیند به رسانه تولید نسل بر می گردد. اما با این حال سوال در مورد اینکه یک فرم چگونه گسترش می یابد همچنان باقی می ماند؛ این مسئله به اسلوب شناسی انتقادی مربوط می شود که ادراک ماسک های ایدئولوژی برجسته و تاکتیک های قادر به خوانده شدن توسط تماشاگران عام را توانمند می سازد. "کیس" Lehrstucke برشت را به عنوان یک الگو پرورش می دهد. ولی همه اینها پیش از هر چیز به عنوان وقایع عمومی طراحی شده اند. به عنوان مثال پیوند دادن مدارس با رادیو اگر چه ممکن است امروز تأثیرگذار نباشد اما به عنوان تمرینی برای فن تعلیم جامعه گرایی آینده پیشنهاد می شود. بر این اساس آیا می توان لنینیسم را انعکاس اثری در موقعیت کیس در این جا دانست؟ (کیس ۱۹۹۰:۹) در دو بخش پایانی، ما به بعد دیگری از اجرا و بخصوص تئوری گرایی جنسیت به عنوان دست نوشته نمایش مفاهیم آن برای رویه های هنرهای فمینیستی خارج از تئاتر قراردادی بر می گردیم. در ادامه دوباره مدل های منطقی پیدا خواهیم کرد که می توانند به حاشیه و گریزهای اجرایی متوسل شوند.

پیش از گذشته نگری های "کیس"، تئوریست فیلم ترساد لورتس، کتابی را با عنوان "تکنولوژی های جنسیت" منتشر کرده بود (۱۹۸۷). فوکالت در کتاب "تاریخ تمایلات جنسی" (جلد ۱: ۱۹۸۱) نشان می دهد که تمایلات جنسی انسان ذاتی نیستند بلکه فرهنگی اند و توسط علم پزشکی، قانون، تحصیل و مباحث نهادی دیگر ساخته و پرداخته دست بشر هستند. "دلورتیس" به تفصیل این فرضیه را مطرح می کند که تمایلات جنسی تولید تکنولوژی های جنسیت اند. اجازه بدهید شخصیت اجرایی این مدل را پیش نمایی کنیم. جنسیت برای "دلورتیس" همان طور که "فوکالت" در مورد تمایلات جنسی می گوید، مجموعه ای از تولیدات در بدن ها، رفتارها، و روابط اجتماعی است. (دولورتیس ۳-۱: ۱۹۸۷) دلورتیس دلیل می آورد که نقد فمینیستی سیستم های پدرسالارانه و ساختن فرهنگ زنان در طول سال های ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ که تنظیم جنسیت را عهده دار شده است به عنوان مجموعه ای از کیفیت ها، تمایلات جنسی متفاوت، تفاوت های بیولوژیکی پایه بین مردان و زنان محسوب می شود . او استدلال می کند که تمایل جنسی سیستمی از دسته بندی جنسی است. او افراد را در میان گروه هایی که به وسیله مجموعه ای از خصوصیات عمومی تعریف می شوند قرار می دهد؛ ولی جنسیت سیستمی صرفا دو تایی (جفتی) است. جنین (مذکر یا مونث) تا زمانی که به عنوان یک دختر یا پسر شناخته شود فاقد جنسیت است. و بعد از جنسیت یافتن تازه می تواند خودش را با نوع جنسیت وفق دهد و هماهنگ سازد. در حالی که تشخیص دادن، الگوی مذکر یا مونث از قبل ترتیب داده شده تا این زمان بر اساس طبقه دیگری در دسترس نبوده است.

ولی وقتی چنین دسته بندی دو تایی در میان فرهنگ ها تقسیم می شود، تعریف های مذکر و مونث میان آنها خیلی متفاوت نشان می دهد. بنابراین در هر فرهنگی موضوع تولید نسل کردن با تجربه در نژاد و طبقه، همچنان به اندازه روابط جنسی مهم است. مشخصات تعریف مذکر و مونث به طور فرهنگی مجموعه های خاص از تمثال هاست که پیامدهای اجتماعی واقعی و نهادی را به همراه دارد. پس تمثال بیشتر از آنکه جنسیت را منعکس کند آن را بنا می کند (دلورتیس۶-۲: ۱۹۸۷) به دنبال الگوی "آلثوسر" از ایدئولوژی "دیمورتیس" این فرضیه را مطرح می کند جنسیت موضوع را فرا می خواند، توضیح می دهد یا قطع می کند. بنابراین جنسیت برتر به معنی شرکت در آن حوزه از تمثال است. بر این اساس دلورتیس اصرار دارد که ساختار حتی در کار هنرپیشه، تئوری سازی انتقادی و رویه سیاسی فمینیسم نیز تأثیر دارد. در این جا واقعیت اجتماعی خارجی از سیستم تقسیم جنسیت وجود ندارد، و تئوری سازی بخشی از آن واقعیت اجتماعی است.

زمانیکه "آلثوسر" احساس می کند که قادر به اثبات "علم" به عنوان ایدئولوژی پیشرو است، فمینیسم با واقعیت علمی بسیار ساخته شده، به اسم مذکریست شروع به مبارزه می کند. در مقابل "دلورتیس" نیز راه حلی برای این مسئله بغرنج پیشنهاد می کند در حالی که "جودیث باتلر" هم با تحقیقاتی در مورد اجرا در این بحث شرکت می کند (به کلمه کلیدی اجرا دقت کنید). او موضوع فمینیسم هم در مورد "زن انتزاعی" و هم درباره "زنان واقعی" را پیشنهاد می کند و در واقع تولید نسل کردن را در روابط اجتماعی متمایز می کردند. این موضوع "در پروسه ای" به طور همزمان در درون و بیرون ایدئولوژی جنسیت مطرح می شود و کششی دو قسمتی و دو وجهی آن را نیز شامل می شود. این در حالی است که موضوع فمینیسم ساختاری تئوریکال دارد. "دلوریتس" در این فکر است که آن خود رایی در پروسه های روزانه میکروپوپیتکال و نهادی چگونه باید اعمال شود. این مسئله زندگی کردن با تناقضی آزادانه را معنا می دهد (دلورتیس ۱۰-۳: ۱۹۸۷ (تأکید اصلی)

موقعیتی که دلورتیس سعی در گسترش آن دارد مسائل زیادی را برای بحث و بررسی در مورد تئاتر فمنیستی و تجربه تمرین تئوری و اجرا در بر می گیرد. بنابراین کار لورتیس را در این حوزه باید بسیار موثر دانست. او بر اساس اسباب معقول ذهنی الگویی اجرایی را برای براندازی سیستم تقسیم جنیسیت فراهم می سازد و تا حد زیادی به ساختن پیش زمینه ای برای ابزارهای تئاتری- به عنوان یک "فن آوری جنسیت" – کمک می کند. همان طور که دولورتیس اشاره می کند ، شناسایی اسباب نمایشی که کارهای ایدئولوژیکال انجام می دهند به طور تصادفی گسترش می یابد. اما از کارهای "فوکالت" در مورد تمایلات جنسی کاملا مستقل است.

مقاله تأثیرگذار "لورا موولوی" در مورد نگاه عمیق مردانه نیز از این دوره نمایشی نتیجه گیری می شود. (موولوی ۱۹۷۵).

سازندگان فیلم بنیادی "تندرو" هم بر این اساس به گونه ای مخرب با Space-off سینمایی در معرض آزمون قرار گرفتند؛ قاب فیلم آنچه را که ما می بینیم انتخاب می کند. خیال (خطای حسی) سینمایی به ظرفیت ها برای تصور آنچه خارج از آن در درون داستان نهفته است بستگی دارد. ولی در واقعیت ، برای مثال دوربین، تکنسین ها، استودیو، لوکشین واقعی فیلم و یک کارگردان نیز وجود دارد. مهم این است که در جریان دریافت و انتقال، ما ناآگاه از همه این عناصر واقعی- در فرضیه استراتژی –لزوما در مرکز فضای سینمایی (فیلم) قرار می گیریم. این مقوله نیز مسلما مفاهیم و اشاراتی را برای اجرای فمنیستی بدنبال دارد. (دولورتیس ۲۶-۱۳: ۱۹۸۷)

آنچه "اسپلیت بریچز" در یک نمایش کمیک اجرا می کند، حرکتی درونی و بیرونی، به عنوان نمایش ایدئولوژیکال، در مورد جنسیت است (کیس : ۱۹۹۶)

تقلید ادبی خنده دار آنها به گونه ای سریع و غیر قابل تصمیم گیری، هر لحظه در میان نقش هایی با جنسیت معین، به طور فیزیکی و با تساوی کامل در اختیار اجرا کننده و تماشاگر قرار می گیرد. این ویژگی درست مثل دوره هایی از یک ساختمان جنسیتی متفاوت، در حاشیه های ارتباط و گفتگوی برتر وجود دارد (دولورتیس ۱۸: ۱۹۸۷) بنابراین "اسپلیت بریچز" چنین حاشیه هایی را در قالب کامل از صحنه به وجود می آورد حال باید دید این جستجو که برای فاصله بیان نمایش "مرد مرکز" به طور همیشگی به واسطه جنسیت محفوظ است، چه چیزی از آن نمایش باقی خواهد گذاشت؟

به بیانی دقیق تر باید این گونه گفت که این جستجو حلقه های غیر قابل عرضه ای (دولورتیس ۱۹۸۷:۲۶) برای جلوه ای که "پگی فلان" در چشم اندازی نامعلوم گسترش داده است می سازد. (۱۹۹۳).

"فلان" برای مشخص شدن ماجرا به جهت شرکت در حوزه نمایش، رساله ای ارائه داده است. در ادامه "دریدا" و "لاکان" ثابت می کنند که در فرهنگ های غربی جایگاه مردان با ارزش تر از زنان در نظر گرفته شده است. اما بعد، در میان این قاب روانی – فلسفی ، نمایش فرهنگی به انضمام اظهارات هنری زن را به عنوان دلالت کننده و یا استعاره معرفی می کند و به نمایش در می آورد . در این گستره مرد نیز به عنوان قاعده ای نامعلوم (اظهار شده) مطرح می شود. زنان همواره در هنر به عنوان شخصیت هایی از دیدگاه مردانه مطرح شده اند. (فلان ۵: ۱۹۹۳)

"فلان" می خواهد ارزش را در عقلانیت یا هویت دوباره متصور شود که در این موارد نمی شود و یا نمی توان آن را نمایان کرد. بر اساس تمرکز ویژه "فلان" بر روی اجرا – بنابر روش ساختاری شکل های هنری و مطابق قواعد دیگر- لذت همانندی جنسی تماشاگر را بطور مطمئنی در مرکزیت قرار می دهد و آنچه به نمایش می گذارد را طلسم می کند. در تئاتر لوازم اجرا قراردادی دیگری نیز بوسیله تماشاگران در روی صحنه ترکیب می شوند. آنچه "فلان" ارائه می دهد را با نگاهی به کار "آنجلیکا فستا" ، "سیندی شرمن" و دیگران، می توان حسی از اجرا به عنوان الگویی اقتصادی برای نمایش های دیگر دانست. و آنچه "نستا" عرضه می دارد، به عنوان مثال در بخش های سولوی پیچیده اش با آگاهی، به صورت آزادانه و به آهستگی حرکت می کند و ذهن هوشیار را در مورد شکاف میان حضور (واقعیت) و نمایش که زنان در جوامع پدرسالارانه تحمل می کنند به اندوه وامی دارد (فلان ۱۶۳و ۳-۱: ۱۹۹۳)

روی هم رفته ما می توانیم جستجوی "فلان" را به جای گریز از نمایش برای اقتصاد اجرایی هم پیوند دهیم. این پیوند با بررسی دلالت کننده "وریدا" از "آرتو" که عمیقا به متافیزیک غرب متصل شده ارتباط پیدا می کند. ضمن اینکه جستجوی فلان و دولورتیس برای مواردی که ساختمان متفاوت جنسیت به سمت سیاست گرایش پیدا کرده است، بجای تحمیل مغایرت تفاوت را مشخص می کند. این درحالی است که به نظر می رسد فلان بیشتر به الگوهای زبان شناسی انتزاعی وابسته باشد.

فلان و دولورتیس از فرضیات فلسفه های غربی و تئوری های دیگر مختص فمنسیم شروع می کنند. برای مثال "رزی برایدوتی" ادعا می کند که در سال ۱۹۸۵ شکایت کرده که پشتیبانان همیشگی زنانه، مثل آینده انسانیت، بوسیله "دل اوز"، "دریدا"، "فوکالت" و "لیوتارد" بطور محض یکبار دیگر زنان را به استعاره ها تبدیل کردند. این تئوریست های مرد مرتبا جنبه تاریخی جنسیت را به موضوعی پراکنده، غیر متمرکز، یا غیر ساختاری تغییر می دهند و این تغییر به نفع جنس مونث نیست. زنان هیچ گاه در نظریات و آثار هنری بطور واقعی تصویر نمی شوند. (دولورتیس ۴-۲۳: ۱۹۸۷)

بعضی نیز در این بینابین برایدوتی – که به سوی ماهیت گرایی گرایش پیدا کرده بود- در زمینه های مربوط به فمنیسم و تئوری جنسیت کشف کرده و به ارائه نظریات او در این رابطه پرداختند.

ترجمه: EDVARD LEMON