جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

عـلـت مـرگ نـویـسنـده روس


عـلـت مـرگ نـویـسنـده روس

آنفلوآنزا, نارسایی ریوی و مشکلات قلبی, مرگ ماکسیم گورکی را رقم زدند

گورکی با نام آلکسی ماکسیموویچ پشکروف در ۲۸ مارس ۱۸۶۸ میلادی در شهری در کناره ولگا به نام نیژنی نووگورود در ۳۴۰ کیلومتری شرق مسکو دیده به جهان گشود. خانواده او در شمار طبقه متوسط پایین قرار داشت. مادرش از خانواده‌ای رنگرز و پدرش پشتی‌دوز بود و بعدها متصدی بارانداز شد. پدر گورکی در سال ۱۸۷۱، یعنی زمانی که نویسنده آینده هنوز ۴ سال بیش نداشت، از دنیا رفت...

مادر گورکی که نمی‌توانست از پسرش نگهداری کند او را به پدر و مادرش سپرد. ماندن گورکی نزد آنها، پس از مرگ مادرش در سال ۱۸۷۸، چندان به درازا نکشید. پدربزرگ مستبدش که فکر می‌کرد دیگر وقت آن رسیده که گورکی خودش نان خودش را دربیاورد، او را از خانه بیرون راند. گورکی طی ۱۴ سال پس از این واقعه در سراسر روسیه سفر کرد و به انواع و اقسام کارها پرداخت؛ واکسی، پادویی، صید پرندگان، ظرف‌شویی در کشتی، نانوایی، نگهبانی شبانه در قطار و ...

این کارها او را با افراد و مکان‌های بسیار مرتبط ساخت و مصالح بسیاری برای نوشته‌هایش اعم از داستان و زندگی‌نامه فراهم آورد. زندگی اولیه گورکی به رغم همه ماجراها و آزادی‌هایش، پرمشقت و اسف‌انگیز بود. گورکی جوان که برای فرو نشاندن عطش خویش به علم و دانش برنامه‌ای جدی و سخت را برای خودآموزی وجهه همت خویش قرار داده بود به فکر رفتن به دانشگاه افتاد و به این منظور راهی غازان شد اما نتوانست به دانشگاه راه یابد و ناچار شد با جد و جهد خویش و تماس با دانشجویان و سایر آدم‌های بافرهنگ به کسب معرفت بپردازد.

گورکی به دلیل سرخوردگی ناشی از شکستش در ورود به دانشگاه غازان، مرگ مادربزرگ عزیزش، یک ماجرای عشقی ناکام و احساس بی‌هدفی در زندگی، در سال ۱۸۸۷ دست به خودکشی زد. با آنکه تپانچه را روی قلبش گذاشت و به آن شلیک کرد‌ اما فقط به ریه سمت چپ خود آسیب رساند و در نتیجه، تمام عمر ناراحت بود و این احتمالا عامل موثری در جلو انداختن مرگش بود. پس از این خودکشی نافرجام، نومیدی‌های بیشتری گریبانش را گرفت. گورکی با آن ریه‌های مصدومش در نظام پذیرفته نشد و در مهندسی ارتش داوطلب کار شد اما چون از لحاظ سیاسی به وی اعتماد نداشتند، دست رد بر سینه‌اش زدند. اندکی بعد او عاشق زنی به نام اولگا کامنیسکایا شد و نیژنی نووگورود را به مقصد تفلیس، پایتخت گرجستان، ترک کرد و مدتی با او زندگی کرد.

در همین شهر تفلیس بود که اولین داستان او «ماکار چودرا» در سال ۱۸۹۲ منتشر شد. در سال ۱۸۹۵ میانه گورکی با اولگا به هم خورد و این بار به شهر سامارا رفت تا دوباره در روزنامه‌ای به نام سامادسکا یاگازتا به کار بپردازد. در سال ۱۸۹۶ با یک نمونه‌خوان جوان به نام یکاترینا پاولوونا که در مجله ساما دسکایاگازتا کار می‌کرد و پوپولیستی تندرو بود، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسری به نام ماکسیم و دختری به نام کاتینا بود. نخستین موفقیت ادبی در سال ۱۸۹۸ نصیب گورکی شد. در این سال مجموعه‌ای از نوشته‌هایش تحت عنوان داستان‌ها و داستان‌واره‌ها منتشر شد. از کتاب استقبال بسیار خوبی شد و بیش از صدها هزار نسخه از آن به فروش رفت که در آن زمان در روسیه تیراژی استثنایی بود اما از همان زمان سوءشهرت سیاسی‌اش پابه‌پای شهرت فزاینده ادبی‌اش پیش رفت.

بعد از این موفقیت، گورکی به این فکر افتاد که استعداد خویش را در نمایشنامه‌نویسی بیازماید. نخستین نمایشنامه‌ای که نوشت «در اعماق» بود که آن را نیمه‌کاره رها کرد تا «انگل» را بنویسد. وی در سال ۱۹۰۲ مجددا سروقت «در اعماق» رفت و آن را تمام کرد. موفقیت عظیم اولین اجرای «در اعماق» در مسکو در دسامبر ۱۹۰۲، درست چند سال پس از انتشار موفقیت‌آمیز داستان‌ها و داستان‌واره‌ها، شهرت ادبی گورکی را در روسیه تضمین کرد و برای نخستین بار او را به شهرت جهانی رساند. انقلاب سال ۱۹۰۵، گورکی را در مرکز کشمکش‌های سیاسی قرار داد. گورکی علاوه بر شرکت عملی در سازماندهی کارگران برای حرکت به سوی کاخ زمستانی در پترزبورگ که کشیش فعال سیاسی به نام گاپون آن را رهبری می‌کرد، جزو هیات نمایندگی روشنفکرانی بود که نزد وزیر کشور رفتند تا از او درخواست کنند که دولت در برابر تظاهرات آرام مردم دست به خشونت نزند. این درخواست ثمری نبخشید.

وقتی راهپیمایی کارگران در یکشنبه خونین بی‌رحمانه سرکوب شد، گورکی به پدر گاپون کمک کرد تا با قیافه مبدل کشور را ترک کند. به فاصله چند روز بعد از فرار پدر گاپون، گورکی دستگیر و روانه زندان قلعه پوا و پاول شد. او در آنجا توانست نمایشنامه «فرزندان خورشید» را بنویسد. شهرت ادبی گورکی در این زمان بسیار زیاد بود. فشار کشورهای غربی بر مقامات تزاری باعث آزادی او از زندان شد اما همین که از زندان بیرون آمد دوباره وارد فعالیت‌های سیاسی شد. اواخر سال ۱۹۰۵ روسیه را به‌خاطر خطر دستگیری ترک کرد. ابتدا به فنلاند و از آنجا به آلمان گریخت. گورکی در سال ۱۹۱۲ با نوشتن نمایشنامه‌ای درباره مادری نیرومند «واساژلزنووا» جایزه گریبایدوف را در مسکو از آن خویش کرد و دوباره نامش سرزبان‌ها افتاد. او باز هم به فعالیت‌های سیاسی خود ادامه داد اما در سال ۱۹۳۴ واقعه مصیبت‌باری برای گورکی پیش آمد. در پایان همین سال، ماکسیم، پسر ۳۷ ساله‌اش را که بسیار هم دوستش می‌داشت، از دست داد.

علت مرگ ظاهرا سینه‌پهلو و ناراحتی‌های مربوط به آن ذکر شد. گورکی که مرگ پسرش او را در هم شکسته بود در سال ۱۹۳۶، تقاضای گذرنامه کرد تا دوباره به غرب سفر کند اما استالین، رییس‌جمهور وقت روسیه، تقاضای او را رد کرد تا مبادا در صورت رفتن به غرب، او علیه رژیم سخنرانی‌ کند. مرگ گورکی در شب ۱۸ ژوئن اتفاق افتاد. علت مرگ را پزشکان، آنفلوآنزا و نارسایی ریه و قلب اعلام کردند. تشییع جنازه باشکوهی برای او به‌عمل آوردند و خاکسترش را در دیوار کرمیل بین خاکستر همسر و خواهر لنین جای دادند.

شهاب دهباشی