چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
گره های کور در تعریف مجموعه ی عکس
![گره های کور در تعریف مجموعه ی عکس](/web/imgs/16/145/auihn1.jpeg)
تعریف مجموعهی عکس کمی پیچیدهگی دارد و غالب عکاسان ایرانی در گرهی ناگشودنیاش گرفتار میشوند. من نیز نخواهم توانست گرهای باز کنم. شاید بتوان گفت برای باز کردناش گرهای دیگر بارش میکنم که گشودن این گره آسانتر از آن گره باشد. پروین اعتصامی در داستانی آورده است دهقانی گونی گندم پشتاش در حال آه و ناله بود که خدایا این چیست در زندگی من گرهای ناگشوده، فقر من را فرا گرفته گرهی من بگشا و در این هنگام گرهی گونیاش باز شد و اندک گندمی که با دستاناش گردآورده بود بر زمین ریخت و با نفرین گفت: خدایا زین گره را زان گره نشناختی. و او با افسردگی تمام شروع به جمع کردن دانههای ریخته شده کرد که کیسهای طلا یافت. در برخی موارد شاید بد نباشد برای گشوده شدناش نوع گره را تغییر داد. تلاش من نگاه به حاشیههاییست که گونی آثار ما را نفرین میکنند و سبب پیچیدهتر شدن مفاهیم عکاسی میشوند.
عوامل و عناصری که یک مجموعه را بتواند نشان دهد به خیلی چیزها بستگی دارد. تشخیص این عوامل به ذهن و نگاهی باز وابسته است. در مجموعهی جنگ خروسها کسی میتواند روی مجموعه نظر دهد که بتواند در جریان امر قرار گیرد. عکاسی که چند بار در جریان خروس جنگیها قرار گرفته عوامل و عناصری که دست به دست هم میدهد تا یک بازی تمام عیار ایجاد شود، کمکم میشناسد. برخی عناصر به کادر نمیآیند. حالا داوری که در گود این جنگ وارد نشده چه طور تشخیص میدهد کدام عکس اضافی و کدام مورد نقص دارد؟ دور نیست که در گزینش آثار دخالتهای او ناروا و تنگ نظرانه باشد. خواهم گفت که او بر چه مبنایی دست به داوری میزند و عناصری را اضافی و عواملی را ناقص میپندارد.
در روش معمول آثاری هم راستا و معنادار برگزیده میشود. این جمله خیلی کلیست: هم راستا و هم معنا چه گونه است؟ در واقع، اثری در مجموعه گنجانده میشود که جاهای خالی را پر کند. محدودیت در عکسها سبب گزیده و سنجیده گویی در گزارش تصویری میشود و این پیچیدگی گزینش را بیشتر میکند. از دید مردم آیا این گزارش من مثلا به تعداد ۱۲ اثر کل جریان را به خوبی قابل لمس خواهد ساخت؟ آیا آن چه من میخواهم هم چنان انتقال خواهد یافت؟ قطعا بند آخر جملهی ما اتفاق نخواهد افتاد. هر کس بنا به تجربهی زندگی خود و علاقه به آن موضوع ارزیابی خواهد کرد. پس چه چیز باید به مردم انتقال یابد؟ یعنی این که، از سویی من میخواهم از بین چند هزار تصویری که گرفتهام جوری ردیف کنم که بیننده به کنه موضوع برسد و از سوی دیگر امکان هم نشینی در دیدگاهها وجود ندارد. هنگامی که از سوی بیننده مجموعهی خود را میچنیم، موضوع را پیچیدهتر درمییابیم. سلایق و انگیزههای گوناگون ما را در تنگنای چینش وامیرهد. گاه، عکاس بیتفاوت و گوشهی چشم به بینندگان چینشاش را انجام میدهد و خلاص. این یک مشکل دیگر دارد: عدم شناخت ما از بیننده ما را در محدودهی کوچکی از جهان خود مسکوت میگذارد. هیچ آیندهای برای این گونهی نگرش نمیتوان تصور کرد. بنابر این، توجه به سلایق مردم یکی از الزامات کار هنرمند است. ولی این که تا چه اندازه خواستهها و نیازهای مردم را در اثر بگنجانیم، در بین عکاسان متفاوت است. شناخت از انگیزههای مردم ما را وادار نمیکند که دربست هم سوی خواستههای آنان بود. عملا هیچ راهی به تسلیم مطلق شدن به خواستههای مردم به سبب متنوع بودنشان وجود ندارد و عکاس رهرو در این وادی سرگردان باقی میماند.
از بین خلاقیت عکاسانه و نگاه مردم آن چه منطقیتر مینماید دست یابی به سلایق و خواستههای مردم و ترکیب بینابین است. یک پرسش منطقی: اگر کسی به عنوان تماشاگر وجود نداشته باشد، آیا حکم اعدام در ملاء عام هم چنان پابرجا خواهد بود؟ این کار فقط پیام ترس در دل مردم دارد. ولی با تکرار آن ترس و وحشت از طناب دار به یک دل مشغولی بدل میشود.
ما از آن چه که در چنته داریم با روایتی عامتر تصویری خاصتر ارایه میدهیم. این به نظرم بهترین راه نفوذ بر دلها و روانهای مردم است. اما برای عملی کردن این نفوذ هر عکاس باید خلاقیت خود را به کار گیرد. بدون شناخت از زندگی و تجربههای هنری مردم نمیتوان سخن خاص نهان در سخن عام گفت.
در آیینهای عروسی چه عواملی یک مجموعه را کامل میکند؟ در روشهای متداول پرترهی عروس و داماد و انبوهی از مردم در حال رقص و پای کوبی و نمایی از خانههای کاهگلی، در نهایت میتواند مجموعهی ما را کامل کند. در این فضای عام سخن خاصی وجود ندارد. سخن خاص همان هنر آفریدگار است که بر هنرمندان واگذار شده است. در چنین مجموعههای شراکت مردمی بیشتر است چرا که زندگی شهری بیگانه از آن است و جذابیت آن در عکس نیست بل که در فضای روستاییست. نمیتوان از این جذابیت سود جست. نشان دادن چیزیست و سخن گفتن چیزی دیگر. آفرینش در نشان دادن نیست گرچه گلی زیبا باشد. میتوان از خاری سخن گفت که جذابیتی بیش از شقایق داشته باشد. طبیعت همیشه سبز و آبی نیست گرچه زیباییاش به همان باشد. پس تفاوت زیبایی را با آفرینش باید دریافت. زیبایی را باید آفرید نه نشان داد.
در پروژهی قطار عوامل صوری عبارتاند از ریلهای پیچ و تاب خورده، قطاری در دامنهی کوه، پنجرهای رو به دشت و سوزن بانی در تقاطع راهها. اگر نام آذربایجان یا لرستان را هم کنار آن داشته باشیم، المانهای ما گسترهی زیادی را در برمیگیر: کوههای سر به فلک کشیده، ساختمانهای سنگی با سقفی بلند، صداهای مانور شبانهی قطار، و جمعیت خیلی اندک در ایستگاههای بین راهی. صدای مانور قطار را چه گونه میتوان نشان داد؟ سکوت حاکم بر فضای ایستگاهها؟ ایستگاههای متروکه با وسایل جا مانده انگار که زندگی با سکوتی مرگبار جریان دارد؟ ریلهای زنگ زده و علفهای هرز، منبعهای بلند آب، تونلهای بیشمار و... این عناصر که نمیتوانند همگی در مجموعه نگه داشته شود. پس باید گزیده سخن گفت. گزیده سخن گفتن عین نتیجهی سخن را گفتن است. بیشتر ما اهل سخنرانی هستیم با ایدههایی ناتمام. کوتاه کردن شاعرانه سخن گفتن است.
از مجموعهی عناصر موجود در تجربهی کاری ما باید حسی ایجاد کند که شورانگیز و تمام کننده باشد. پس عناصر موجود در مجموعه حس نظام یافتهی ماست نه عکسهای زیبا و خوش ساخت. یک عکس محو و تار شاید خیلی بهتر از یک عکس خوش فرم و با وضوح کافی وصول به معنا شود.
برای مجموعهْ تعاریف قاعدهمندی وجود دارد که بر مبنای آن نام آذربایجان یا لرستان را هم میتوان از آن بازخوانی کرد، بدون این که تجربهی زیستی داشت: یک زبان بینالمللی در تصویر فراهم میشود تا با جزییات کمتر کلیاتی بیشتر تولید شود. معیار ما برای چیدن آثار مجموعه چیست؟ داور انتزاعگر (با آثار انتزاعی) چه گونه روی آثار مستند نظر میدهد؟ فرایند نگاه آنان به این آثار از دیدی انتزاعی سرچشمه میگیرد. تعریف آنان از یک مجموعه بیشتر به فرم و همخوانی صوری نزدیکتر است: محتوای راه آهن آذربایجان یا لرستان فدای تک عکسهای خوش فرم میشود. مثلا بحث ریتم یکی از عوامل چیدمان برخیهاست. از این رو، مجموعه با عکسهای خوش ساخت محبوبیت بیشتری مییابد.
فضای روستایی زندگی روستایی دارد که برای داوران پایتختنشین مفهومی توریستی تولید میکند: آسمانی آبی و درختان و مردمانی با صفا تعریف یک مجموعه از روستاست. اگر دو مجموعه از دو روستای گوناگون داده شود، چه گونه میتوان فقر و امید را از هم جدا ساخت؟ اگر نه عکاس و نه داور نتواند که تفاوت این دو را روشن کند از گمراهی در تعریف مجموعه سرچشمه گرفته است. روش و منطق ما در چینش عکسها در مجموعه به شدت تحت تأثیر خوش فرمی و یک دست بودن در آثار است، و این یعنی که، چند تک عکس میشود مجموعه. نگاه توریستی یکی از نگاههای غالب ماست که دخالت ناشایستی در گزینش آثار روستایی دارد. حساسیت ما نسبت به زنان سبب رویکرد بیشتر عکاسان به این قشر در فضای عروسی میشود: عروس مهم است نه داماد. شاید گفتن این که، هنر ما بیشتر زنانه است تا مردانه جسارت آمیز باشد. دیدن عروس ذوق بیشتری نسبت به داماد دارد، هم برای زنان و هم مردان. بنابراین، از روستاها بیشتر به عروسی پرداخته میشود.
عکاسی در منطقهای که فقر اقتصادی و فرهنگی گریبان مردم را در گرفته و موجودی به نام زن جایگاهی ناخواسته در بین غیرت مردان دارد، نشان دادن تفاوت آنها در واقع راز موفقیت عکاس است: نشان دهندهی این است که او به شناخت تفاوتها رسیده است. ولی قضاوت روی این مجموعه با یک نگاه چیره و مسلح به توریسم همه را در تشابهها جا میدهد.
بدون وجود فضای نقد کار داوری فقط موجب یکسان سازی آثار میشود. نقد ماهیت داوری و ارزیابی ندارد و داوری نیز ماهیت نقد و ارزیابی را ندارد. چه کسی تا کنون توانسته است نظر داور را در مورد اثرش بشنود که چرا پذیرفته شد یا نشد؟ داوری پنهان کاریست؛ کار نقد به رو آوردن حرفهای پشت پرده است. کسانی که نظر میدهند، آثار را به گفت و گو مینشانند: از سکوت حاکم کاسته میشود. داور فوتبال هر چند به اشتباه سوت خطا بزند و بازی کنی را به ناحق بیرون کند و موجب باخت تیم شود، کسی جلودارش نیست. اشتباه در داوری پاسخگو ندارد. امتیازی که از دست تیم در رفت برگشتنی نیست ولی، بررسی بازی میتواند ضعف و قوت تیم را نشان دهد. جشنوارهها باری بر دوش داوراناند و سلیقههاشان تنها منطقشان. رقابت به رشد نمیانجامد فقط انگیزه را بیشتر میکند و میدانیم که انگیزه ماهیتی تو خالی دارد.
برای قاضی اسناد محکمه پسند نیاز است تا گریبانگیر میلههای زندان نشود و رقابت در عکاسی با نزدیک شدن به اسناد داوران خود را دست کم مصون بدارند. این بازگشت ارتجاعی به سوی داوران نوعی خوش اقبالی برای جشنوارهها قلمداد میشود. داوری که یک دست بودن آثار رسیده را یکی از افتخارات جشنواره میداند، مالک هیچ فلسفهای نیست به غیر از شهرت. داوری که نتواند از موضع خودش دفاع کند بزرگترین کارش فقط به هم سان سازی آثار میانجامد و داوری که دفاع کند از پیشهاش جدا میماند. تجربهی آثار ما در حول و حوش حدیث نفس میچرخد. دل تنگیها و افسردهگیهایی که در آثار جشنوارهها میتوان دید حاصل سوء استفاده از داوریست. روشهای ثابت سنتی و داوران کهنه کار و همیشگی سبب آمار همیشگی میشود: حدیث نفس چیزی جز تکرار اندوهبار نیست. یک عکس را در چندین جشنواره میتوان دید. هیچ طرح نویی از برگزاری جشنوارهها دیده نمیشود که سبب تحول در گونهی عکاسی شود و داوران ما چون کارمندان وظیفهشناس از هیچ جشنوارهای باز نمیمانند. این داوراناند که تولید هنر را بر عهده دارند نه هنرمندان. ما باید عادت کنیم تفاوتْها را نشانه بگیریم و تشابهها را به خود عامهی مردم واگذاریم و داوران همیشگی از دیدن تفاوتها در پرهیزاند. تشابهها در سمت و سوی یک سان سازی و تکرار و همیشگیست و تفاوتها موجب پرش و تلاش ذهن در بین تضادها و تناقضهاست.
لایه لایه بودن عکس یکی از موارد ترکیب بندیست که هر لایه میتواند پرش ذهن را موجب شود. اعجاز و رازگویی در تصویر، برعکس، موجب هم سطحگرایی شده و اختلاف را نادیده میانگارد. این تعبیر در واقع در آثار خوش فرم دیده میشود. در فرم بندیمحتوایی میتوان لایهها را بر حسب موضوع برگزید و به اختلاف سطح دست یافت. با این تعبیر، میتوان دریافت رویداد پیش از شاتر زدن بر ذهن عکاس نشسته است. کار داوران جشنواره برعکس این قضیه روی میدهد. نگرش فرمگرایانه محتوا را پیش فرض میگیرد و جلب و جذب سوژه میشود: سوژه او را میرباید نه او سوژه را؛ او تحت کنترل سوژه درمیآید و حاکمیت خردمندانهی خود را بدان میبازد.
برای مجموعه پیش فرضهای انبوهی سایه انداخته است که داور گاه خود را مجاز به دخالت در آن میکند. این پیش فرضها هم چون قانونهایی بدیهی با دستورالعملهای ثابت در کنار جشنوارهها برای عکاسان ترسیم میشود. این بدیهیات آثار هنری ما را از این رو بدان رو میگرداند. کسانی که به چنین بدیهیاتی به چشم تردید مینگرند، در تلاش ذهن خود بین این سو و آن سوی امور واقعی میافتند. بدیهیات یا امور مسلم و ثابت عکاس را از هر گونه تلاش برای ترسیم یا بیان نو از پدیدهها پرهیز میدهد و به امور سطحی با بیانی بدیهی میغلتد. تلاش او صرف تقلید یا تکراری میشود که با پیشفرضها به پدیدهها مینگرد. پیش فرضها اموری اساسیاند ولی با این اصل که همواره رودرروی چشم باشند نه در حاشیهی امنیت. در غیر این صورت، این پیش فرضها سبب یک دست شدن آثار تولیدی میشود و خلاقیت فردی را از دست میدهد. خلاقیتی که برخی از عکاسان پیش کسوت ما شعار همیشگیشان شده و بدون ارایهی هیچ تعریف منطقی و قابل قبول با یک جملهی کوتاهِ «نوآوری» به پایان میبرند. میدانیم که این گونه نوآوری نکتههاییست از تجربهی سالیانهی او که در قالب قضاوتهای ناشایست بر ذهن عکاسان جوان قالب شده است. نوآوری بر هیچ ذهن مجربی بسته نشده است. اگر تعاریف ما از نوآوری از تجربیات ما بیرون تراود چیزی خواهد بود در حد کارهای تکراری جشنوارههای قارچی. کسانی که چنین جشنوارههایی را بنیان گذاشتهاند در برابر خرد و فرهنگ ایرانی باید پاسخگو باشند. در تعریف نوآوری باید فردیت عکاس مورد نظر باشد تا هر اثر تشخص و هویت خودش را نگاه دارد. این هویت یعنی نزدیکی تمام به ضربان رگهای امور واقع، یعنی «هر دم آسیبیست بر ادراک تو/ نِبت نونو رَسته بین از خاک تو». در برابر، هنر جمعی، نزدیکی تمام به پایههای اصولی ثابت و همگانیست. کسانی که با پیش کشیدن بحثهای خلاقیت شهرتی به هم رساندهاند و حال آن که نتوانسته هیچ نظریهای از آن بنیان نهند، موفق شدهاند جشنوارههایی راه اندازند که هنر را به قصد اقتصادِ داغون به حراج بگذارند.
هر گونه خلاقیت فقط در حوزهی فردی امکان پذیر میشود و هیچ تجربهای نمیتواند تکرار آن را رقم بزند و هیچ عکس خلاقی در گرو هیچ گروهی آفریده نشده است. عکاسِ آفرینشگر کسیست که ذهن ایدهپرور دارد و با چند عکس تصادفی نمیتوان خلاقیت به کار برد. امروزه غالبا بنیانی که بر گردن خلاقیت نهاده شده گروهبازیهاییست چون پاتوقهای شبانه. و نقدها نیز شبیه خوش و بشهای دوستانه است که بر اساس تعارفات مرسوم برای هم دیگر نوشابه باز میکنند. از واژههای غریب و جملات لوث چون، «این عکس میخواهد ...» و «خطوط بصری فلان نقطه...» به نتایجی میرسند که برای خودشان نیز معرکه میشود. شاهکارهای نقدی امروزه وامدار حلقههای دوستانه است.
***
در چینش عناصر مربوط به یک موضوع، نوآوری ما به المانهایی تمرکز مییابد که توان گویایی مجموعهمان را بیشتر کند. ولی، گاه دایرهی موضوع ما با عکسهای پرت و ناهماهنگ گسترده میشود و گاه در نماهای ظاهری به هم پیوند مییابند: عکسهای خوش ساختِ بیمحتوا. صورت ظاهر آنها به هم نزدیکاند ولی محتوایی را بر مجموعه نمیافزاید. در واقع، ذهنیتِ تکْ عکس بر مجموعه حاکم میشود. هر موضوع المانهایی برای خود دارد که هوشیاری عکاس را میطلبد و در نظر نخست برای دیگران پرت و پلاست ولی تمرکز ناکافی و شتاب زده روی مجموعهْ ما را به چنین قضاوتی خواهد کشاند. عکاسی که در پی ایدهی خود برآمده باشد به سختی در وادی پرت و پلایی میافتد. پیش از این هم اشاره شد که سوژهْ عکاسِ ایدهپرور را نمیفریبد ولی برعکسِ کسانی که ذهن آماده ندارند به سادگی شیفتهی سوژهشان میشوند. پس پایهی چینش ما باید بر اساس ذهنیت هنریمان باشد نه استقبال عامه. ما سوژههای خیلی زیادی داریم که مبنای اندیشهگی ندارند و بیشتر به تقلید و تکرار نزدیک است. با این حساب، چینش این قبیل آثار ساختار نامتمرکز خواهد داشت. ولی بر این عکس این وضعیت، کم کردن یک عنصر از مجموعه موجب آسیب کلی خواهد بود. عکاس نمیتواند بپذیرد که چند اثر از مجموعهاش کنار گذاشته شود. و این کار فقط در کشوری چون ما روی میدهد که داوراناش ذهن شخصی ندارند.
جشنوارهها مهمترین عامل شکست کارهای خلاقانه هستند. جشنوارههایی که بدین روش بنیاد نهاده شدند، و تعاریفی که هرگز مبنای منطقی نیافتند و به پاتوقهای شبانه بدل شدند، به کارهای انتزاعی بیمحتوا انجامید. این گروهها چون سیاهی لشکر از این بام بر آن بام برمیآیند و سیل انبوهی از آثار تکراری را جابهجا میکنند. اعتبار این گروهگرایی چون کارهای خلاقانه نمود مییابد و برخی از پیش کسوتان را به هیجان درمیآورد.
هیچ کسی تا حالا تعریفی از مجموعه در ایران نداده است ولی با این حال هر داوری قضاوت خودش را دارد که از قضاوت خود مطمئناند. هیچ نقدی روی آثار داوری انجام نگرفته که خود قضاوت در ایران را به چالش بکشد. آثاری که کنار گذاشته شدهاندو آثاری که پذیرفته شدهاند میتواند نابسامانی ما در امر قضاوت را به اثبات برساند. این در حالیست که داوران ما غالبا کم کارترین عکاسان ایرانی هستند. هر روزه فضای اجتماعی و فرهنگی کشور ما فرق میکند و چهرهی دیگری به خود میگیرد و قضاوت کنندگان ما هنوز در صدد اِعمال داوریِ بیست- سی سال پیشاند. برخی عکاسان در جایگاه پیشروتری از داوران و یا کسانی که به گونهای دستی در روند عکاسی در ایران دارند، ایستادهاند. هر طیف عکاس مخاطب خود را دارد و این که چرا غالب آثار تولیدی ما خیلی یک سان و مشابه هم شدهاند به لطف دیدگاههای متحجرانه و واپسگرایانه است. نشریات ما آثاری را چاپ میکنند که هرگز در جشنوارهها دیده نمیشوند. مردم با چنین آثاری بیگانهاند و توان فهمشان هم راستا با کارهای خلاقانهی کنونی نیست.
با این وضعیت، عکاس برای چینش آثار خود در قالب مجموعه یک نگاه به داوران دارد و نگاهی به مجموعههای پیشین. تمرکز او روی موضوع را هیچ عکاس دیگری ندارد که بتواند دخل و تصرفی در آن بکند. او باید خطر کنار گذاشته شدن آثارش را به جان بخرد ولی دست از آن چه که کشف کرده است به سادگی برندارد. برای برنده شدن و «به چشم آمدن» ایدهی خود را فدای جایزه میکنیم. پس کسی که هنوز از خلاقیت سخن میگوید یا این اوضاع قاراشمیش را نفهمیده یا از خلاقیت چیز زیادی سرش نمیشود.
یکی از دلایل یک دست شدن آثار تولیدی، قضاوتهای یک دست است که آن هم از نگاه به پشت و به زمانهای دوران شکوفایی در دههی شصت برمیگردد. محتوای تجربههای شصتی توان فردگرایی در عکاسی را از دست هر کس ربوده است؛ یا بهتر است بگویم، نگاه جمعی و ارتجاعی همیشه مرتکب گناهی نابخشودنیست. این محتوا سنگ محکی برای سنجش تولیدات شده است. چرا؟ سهم ما از جریان پست مدرنیسیتی چیست؟ کسانی که حنجره و چینهدان خود را برای پاسخ به این جوش میآورند غالبا فهم قرون وسطایی دارند. و عکاسانی که با نزدیک شدن به بزرگان و پیش کسوتان عکاسی سر از پا نمیشناسند سبک و روش شصتی را دوباره تجربه میکنند: تجربهی آزمودهها- این است سهم ما از ارتجاع. برخی گنده گوزیها به نام کارهای مدرن وصلهی ناجور بر تن محتوای شصتی شده است. اگر که از افتخارات ما انتخاب داور فیلم ساز دوران شصتی در جشنوارهی امروزیست، این برگشت ارتجاعی به گذشته است.
بهمن جلالی کسی که از نقد صریح و گاه شکننده دست برنداشت ولی به اندازهی کسی که خود را جلودار روند عکاسی در ایران معرفی میکند، شناخته نشد. عکسها و پرترههای او به اندازهای که منتشر شد از محتوای اندیشهها و ایدههایش تهی بود: از چشم ما حضوری در آثارش ندارد. کمتر کسی به غیر از او بتوان یافت که به فردیت ایدهها و تمرکز محتوایی روی موضوع اهمیت فراوان بدهد. به سادگی میتوان آثار ایرانی و خارجی را در کارهای عکاسان یافت. آثاری که از چشم دیگران تولید میشود و آثاری که از چشم یک ایرانی متولد میشود. یک عکاس خارجی ایران را به چشم خود میکاود و این نمیتواند سبک همیشگی باشد. ذهن ایرانی در پشت آثار به دشواری رخ نشان میدهد. سخن از تقلید و کپی نیست، سخن از فلسفهی آمیخته و بیدروپیکریست که در واقع، پاسخی به نگاههای نگران و منتظر آن سوی آبهاست: آثاری که برای کم نیاوردن با پست مدرنیسم پر میشود.
دست اندازی برخی عکاسان روی آثار جوانان سبب بیاعتمادی میشود. او با دیدن چند اثر از عکاس جوان نمیتواند بفهمد چه ایدهای در سر دارد و راهنماییهایاش غالبا به تخلیه شدن عکاس منجر میشود. پیش فرضهای انبوه در ذهن عکاسانی که شهرتی به هم رساندهاند، راهنمای بدی برای آنان میشود و از آن جایی که از سخن منطقی و گفتار سنجیده و منظم بیبهرهاند، عکاس را در سردرگمی رها میکنند. انرژی جوانان صرف وقت گذرانی روی پیش فرضهای اندوهبار میشود. این پیشفرضها باز هم قضیهی خلاقیت را مسخره جلوه میدهد وحجم آنها جایی برای جولان دادن جوانان نمیگذارد.
یکی از عکاسان (ملک مدنی) در کارگاه عکاسیاش در حالی که عکسهای دههی شصتاش را شاهکار میدانست گفت، کسی تا کنون چنین زاویهای را تجربه نکرده است. در دههی نود با یک ضربه شصتی میشویم! ضربهای که به احتمال زیاد کسی را متأثر نکرد. فهم عمومی بیش از این حماقتهاست. او گرفتار در تور توهم چارهای جز خودبزرگ بینی ندارد. کسان زیادی چون او تعطیل شدهاند و برگزاری کارگاه شأنی بر مقام او نمیافزاید.
***
پاسکال: مبادا گفته شود که من هیچ چیز تازهای نگفتهام. نحوهی ترتیب مصالح، تازه است. هنگام توپ بازی، هر دو حریف با یک توپ بازی میکنند، اما یکی بهتر از دیگری آن را به کار میبرد.
چیدهمان مجموعه یکی از مصالحیست که در معنای اثر میتواند مؤثر باشد. با هر گونه چیدهمان یک مراد میشود. آیا راهی برای چیدهمان درست وجود دارد؟ هرگز. «چیدهمان درست» اصلا مفهوم ندارد. اگر بگوییم چیدهمان درست همان است که در ذهن مؤلف نقش بسته، باز ادعای دشواریست. یافتن ذهن مؤلف حتا برای خود او نیز دشوار است. آیا او از سوژهی خود هیچ مرادی نداشته است؟ او چیزی در ذهناش قطعا داشته است ولی این چیز پوشیده از مفاهیم کلیست و تعابیر روی آثارش دیگر به خود او بستگی ندارد. خود عکاس نیز چون دیگران به آثار خود به چشم تعبیر مینگرد. پس، جزییات یک اثر هنری پس از انتشارش آشکار میشود. اما یک جور چیدهمان نزدیک به «درست» وجود دارد که، از ذهن مؤلف میتراود. از بین ده چیدهمان شاید عکاس هفت تایش را نپسندد. «نپسندیدن» او از انبوهی مفاهیم انباشته شده میتراود. قطعا دست کاری داوران چیزی نیست که به «درست» نزدیک باشد و برعکس، دارای مشکلاتیست انبوه که یکیاش یکسان سازی اندیشههاست.
داوران قضاوت کننده هیچ توضیحی بلد نیستند که چه گونه فلان عکس کنار گذاشته میشود و فلان برای چندمین بار برگزیده میشود. داوریها درِ گوشیست. مصاحبهها و نوشتههای آنان در حد و اندازهی کلیاتیست به درد نخور که بیشتر شبیه انشاهای کلاس پنجمیست. یک اثر در مجموعه در حکم یک واژه در جملهای از رمان است. با جابهجا کردن واژهها که ترکیب جمله تغییر مییابد، معنایاش نیز تغییر مییابد. حتا پس و پیش کردن یک واژه علاوه بر شکستن آهنگ جمله، مفهوم آن را عوض میکند. چه گونه میتوان شعر یا رمانی را دو- سه نفری نوشت در حالی که یک مجموعه عکس میتواند زیر نظر دو- سه نفر تولید شود. مسؤولیت یک اثر کاملا باید بر دوش مؤلفاش باشد و با دخالت دیگران نمیتوان فهمید مؤلف چه کسیست. رسیدن به جایزه یکی از عواملیست که سبب بیمسؤولیتی عکاس شده و بار اعتماد را از دوش خود برمیافکند.
یکی از داوران ادعا میکند در صورتی که داوری درست انجام گیرد عکاسی در بین نخواهد بود! با این وضعیت مگر عکاسی در بین هست؟ تو با این سخنانات دروغ گفتن را مباح میکنی و روند عکاسی را با خودت میسنجی. اگر تو حوصلهی عکاسی نداری، قضاوت را به دست کسی بسپار که با دروغ هنر را دلداری ندهد. در هیچ گونه محافظه کاری (چه در اقتصاد و چه در مدیریت و هنر) نباید مترصد نوآوری بود، مگر نوآوری کسانی که افکار دههی شصتشان هنوز حاکمیت بی انقطاع در ایران دارد. نباید کار جوانان این مرز و بوم را از یاد برد که مایهی سربلندی ایران ما شدهاند. ولی به احتمال زیاد اینان کسانیاند که مثل من درگیر افکار نیرنگ مآبانه و کوته نگرانه صاحبان املاک هنری نبودهاند. کسی که به این ملک هنر وارد میْشود هنرش را به جوایز تحقیرآمیز جشنوارهها میبازد. در این ملک هر هنر ارزشاش با مبالغی سنجیده میشود که اگر شانس یارش باشد، گریبان او خواهد شد. هیچ جشنوارهای حال و حوصلهی تغییر در ساختار یک نواخت و کسالت آور خود ندارد. روشی که چندین سال است هم چنان خریدار عکسهای آرشیویست و عملا به هیچ تولیدی منجر نمیشود مگر انواع سفارشهای جشنوارهای. کالای هنر در رونق جشنوارهها هم چون بهرهای فلج کننده شده است که داغ پشیمانیاش را پس از سالها خواهد فهمید. یک گام به جلو و دو گام به عقب سبب کالایی شدن آثار هنریست. چیزی برای افتخار کردن وجود ندارد مگر گذشتههای دست نیافتنی. روشها و نگاههای سنتی (ولی در ادعا مدرنیستی) افراد با اذهانی یک سان و هماندیش بار آورده که آنان نیز با آرمیدن بر صدارت قضاوت یا دبیری جشنواره راه نیاکان خود را با منجنیق و سپرهای آتشینِ رقابت سپری میکند. بیدردسرترین راه کم هزینهترین و سادهترین راه است. نیازی به اندیشیدن نیست؛ همهی اندیشهها آزموده شده و همآوردی از ادعاهای هنری ایجاد کرده که آزمونهای نو را پشت سر میاندازد. کاری نکنید که خطر داشته باشد، راههای طی شده بهترین آزمون تاریخیاند. تاریخ مدیریت ایرانی چنین راهکارهای تکراری را بیشتر میپسندد و در تولیداتی که از واژههای نانوتکنولوژی و اصطلاحات بیمحتوای امروزی بهره ببرد، شادمان میشوند.
این دستاوردها به همراه نیروهای انسانیِ همسان و هم فکر و پخمه موجب یکسان شدن خواستها و ایدههای افراد شده است. یاد گرفتهایم در بخت آزماییهای هنری شانس خود را بیازماییم و ناماش را اقتصاد عکاسی گذاشتهایم. جایزهها هم چون بختآزماییها درآمد ثابت و معقول محسوب نمیشوند. در این وضعیت، عکاسان سر هم دیگر را نشانه میروند و رقابت جایزهی زنده ماندن میشود. میانگین درآمد او از کار عکاسی (که گونهای شغل قلمداد میشود) کسب درآمد از جایی و هزینه کردن در شرط بندیهای حلال است. همهی دست اندرکاران جشنوارهها باخت را نه در رقابتهای مردانه که در قمارهای نابرابر نهادینه میکنند و جالبتر این که آنان خود در جشنوارهی دیگری شرکت میکنند. این گونه تجارت هنر برازندهی کشورهای درگیر بحران و انزوای ناخواستهاند.
در فیلم بسیار جالب شکارگران گوزن چند دوست که درگیر رویدادی ناخواسته شدهاند، به وضعیت فلاکت باری رسیدهاند که به ناچار به یک درآمد عجیب و غریب دست مییابند: زنده ماندن آنان در گرو رقابت با هم دیگر است. دو نفرشان در یک شرط بندی روبه روی هم قرار میگیرند با تفنگی تنها با یک تیر. شانس هر کدام یار باشد پولدار شده و دیگری بیجان روی میز خواهد افتاد. تجارت خانهی عکس و هنر ما به دست خود ما به گونهای شده است که هم دیگر را در رقابتی ناگزیر رها کردهایم. یکی شرمنده و دیگری شادان. در این کارزار توان فرسا آشکار نیست که ارزش هنر را چه گونه میتوان بر این دوئل سرتاسر خطرناک نهاد. عکس صرفا ابزاری به رو کم کنی تبدیل شده است. جشنوارهها غیر از رو در رو قرار دادن چند اثر کاری انجام نمیدهند. انتخاب عکس از آرشیو هم چون دست بردن بر کیسهی پر از مهرههاست که یا سفیداند یا سیاه. مهرههای سفید موجبات شادی و سربلندی او را به همراه خواهد داشت و مهرههای سیاه برعکس، سرافکندهگی او را. این گونه تجارت هنری که غیر از دو راهِ سیاه و سفید چیز دیگری در برندارد، گسترهی خود را به صفر و یک محدود میکند. هیچ کاری غیر از دست بردن بر کیسه نیست. چند صد هزار عکس از موضوعات گوناگون مرتب ردیف شدهاند که هر دو هفته یک بار در جشنوارهای شرکت کند. نکبت بارترین کار از آنِ داورانیست که از آثار تکراری و هم سطح خسته نمیشوند. این داوران خود درگیر رقابتهای تجاریاند که برای زنده ماندن مبارزه میکنند. برخی از آنان گروههایی را رهبری میکنند تا زنده ماندن خود را پشت انبوهی از آثار و اندیشههای آرشیوی تضمین کنند. در این وضعیت، کسی حق اظهار نظر دارد که گروهی بزرگ را پشت سر خود داشته باشد.
از داورانی که غیر از داوری کار دیگری بلد نیستند تا عکاسان جایزه گرفته که تا چند هفته پیپ انگلیسی میکشند، میتوان اوضاع قاراشمیش هنر را سنجید. کسانی که از این پیپهای گران بها بیبهرهاند، از دایرهی دوئل به روش کثافت دوراند. اینان به قضاوت خود پایبنداند تا قضاوتهای تهی مغز و بیمحتوا که تنها مورد مصرفاش گلههای رقابت جو هستند. گاه برای تنوع، کارگردانان نامآور بر صدارت داوری مینشینند. این تنوع، در واقع، بالا کشیدن نرخ کارشان است. تقوایی و کیارستمی ناماورانیاند که زمانی در رقابت برای زنده ماندن تلاش کردند و گرچه امروزه تعطیلاند، هنوز در بازار تجاری هنر خریدار دارد. این نامآوران آخرین ضربه بر پیکر هنر ما را بر عهده دارند.
خلیل غلامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست