سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

می خواستیم كه بگوییم, ولی یادمان رفت


می خواستیم كه بگوییم, ولی یادمان رفت

خسرو حكیم رابط با ورودش به عالم نمایشنامه نویسی ۱۳۴۹, بر نام خودش در دو دفتر قلم سیاه كشید دفتر اول در دستگاه امنیتی سیاسی بود, ولی صاحبان آن دفتر نادان تر از آن بودند كه بتوانند نویسنده ای را انكار كنند و غالبا در جهت عكس, عمل می كردند

● محمود استاد محمد از خسرو حكیم راد می گوید

سال ها پیش همان زمانی كه نخستین نمایشنامه اش را یك كتابفروشی در یكی از شهرستان ها منتشر كرد باید به خسرو حكیم رابط، به آن نویسنده نودمیده، آن نمایشنامه نویس جوان می گفتیم:

شهامت و شرافت قلم، از این سرزمین رخت برنمی بندد تا وقتی كه از خاكش نی و نائی چون تو می روید.

باید می گفتیم و می خواستیم كه بگوییم، ولی یادمان رفت. باید برایش می نوشتیم، ولی صفحات جراید مالامال بود از نان های قرضی به ارزش های فرضی.

باید او را می یافتیم، می دیدیم، كام قلمش را شیرین می كردیم ولی به صرافت نیفتادیم.

باسمه های خوش طرح باغ های نارنج و ترنج، بر تمام سطوح عمارت«اداره هنرهای دراماتیك» آن قدر چشم گیر بود كه صرافتی برای دیدن و دیدار تك درخت های دشت تشنه انزوا، باقی نمی گذاشت.

گرداگرد گردن هایمان از داغ طوق تقصیر ندیدن ها و نگفتن ها، پر از تاول بود. از تاول های طوق تقصیر می سوختیم ولی چهچهه عالمانه سر می دادیم از نگاره نگارگران باغ های نارنج و ترنج.

پردازندگان سنت های نارنج و ترنجی و مبلغان فرهنگ نقالی و شبیه خوانی و شمایل گردانی، در كارشان عامل بودند. در كشیدن شمایل های سنتی خودمان و بر كشیدن سنت های بدایت نشان چین و ژاپن و غرب قرون وسطایی، به مقام استادی رسیده بودند و وااسفا بر تو اگر ساحت كبر كبریائی استادان را مكدر می كردی، واویلا بر تو اگر در عبور از سیم های خاردار سنت های یاجوج و ماجوجی قدمی برمی داشتی، اگر می گفتی: همین امروز، در سرزمین نارنج و ترنج، بحر و نهری وجود دارد كه ماهی هایش سنگ می شوند و خسرو حكیم رابط این جرم را مرتكب شده بود. به جای مرشد و پهلوان، به جای دیو جادو در قلعه سنگباران، آدم های دور و بر خودش را با همه حقارت ها و نجابت هایشان نوشته بود و این معصیت كبیر، گران تر از آن بود كه بر او ببخشایند.

خسرو حكیم رابط با ورودش به عالم نمایشنامه نویسی ۱۳۴۹، بر نام خودش در دو دفتر قلم سیاه كشید. دفتر اول در دستگاه امنیتی سیاسی بود، ولی صاحبان آن دفتر نادان تر از آن بودند كه بتوانند نویسنده ای را انكار كنند و غالبا در جهت عكس، عمل می كردند.

اما دفتر دوم شوخی بردار نبود. دفتری كه نه نامی داشت نه شماره ای، نه مكانی داشت نه صاحب دفتری.

دفتری كه هیچ جا نبود اما همه جا بود. صاحب دفتری كه بی جا بود ولی همه جایی و هر جایی بود. صاحب دفتری كه اصلا وجود نداشت اما تو برای ثبت موجودیت ات، باید با او به توافق می رسیدی و اگر نمی رسیدی، بر دفتر ثبت احوال، فقط نامت را قلم نمی گرفت، قلمت را هم می گرفت. فقط بر نامت قلم سیاه نمی كشید، هستی ات را به خاك سیاه و تباه و تباهی می كشید. به هر كوی و برزنی پا می گذاشتی همه درها به رویت بسته می شد. بر هر طلایی دست می گذاشتی خاك می شد، خاكستر می شد. همه راه هایت به بن بست می رسید. از در و دیوار برایت می بارید. به هر طرف می چرخیدی، ضربه ای می خوردی. از كجا از چه كسی و چرا

نمی دانستی، آنقدر جوان و ناپخته و خوشبین بودی كه نمی خواستی دلیلش را باور كنی. نمی خواستی قبول كنی كه در دفتر ثبت احوال شهر نارنج و ترنج، جزء وارثان فرهاد عاشق، آن هنرمند كوهكن شده، فهرست شده ای و تیشه تاریخی فرهاد را به ارث برده ای.

خسرو حكیم رابط در سرزمینی كه بخش اعظم نمایشنامه نویسانش، لاجرم ساكن بیستون شده اند در سرزمینی كه بسیاری از نمایشنامه نویسانش پنجاه سالگی را تجربه نكرده اند، به میراث داری تیشه فرهاد انتخاب شد ولی برعكس همه وارثان فرهاد عاشق، آن تیشه تاریخی را بر فرق سر خود فرود نیاورد، اصلا ساكن بیستون نشد. بر قله بی نیازی هایش تكیه زد و آن قله رفیع تر از آن بود كه چنگك وسوسه های كوته دستان سفله پرور به دامان و دامنه اش برسد. خسرو تسلیم تیغه تیشه تاریخ هنر ایران نشد، تن به سموم پنهان و عیان نسپرد، عقده مطرح شدن و جایزه گرفتن و صدر نشستن را بر زمین تف كرد و از انزوای تحمیلی اش، یك دنیا ساخت، دنیایی وسیع، زیبا و پر از عشق.خسرو حكیم رابط هنوز هم عاشق است. اگر پرده خلوت چهره اش را پس بزنی، اول لبخند زیبا و مهربانش را می بینی و سپس برق عشقی عاشقانه را، در عمق چشمان هشیارش كشف می كنی.



همچنین مشاهده کنید