جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا

از بازگشت امام ره تا خاكسپاری در خاك میهن


از بازگشت امام ره تا خاكسپاری در خاك میهن

توزیع كارت استقبال بیشتر دست بچه های نهضت آزادی بود كه با روحانیت خوب نبودند یك عدد كارت مثل همه میهمانان به من دادند من هم صبح با ماشین پیكان آبی خود راه افتادم و جلوی بیمارستان امام خمینی آمدم كه جای پارك ماشین در آنجا نبود ماشین را در كوچه یی داخل آن خیابانی كه منتهی به بیمارستان امام خمینی می شود, پارك كردم

● از كتاب‌ خاطرات‌ حجت‌ الاسلام‌ والمسلمین‌ ناطق‌ نوری‌

توزیع‌ كارت‌ استقبال‌ بیشتر دست‌ بچه‌های‌ نهضت‌ آزادی‌ بود كه‌ با روحانیت‌ خوب‌ نبودند. یك‌ عدد كارت‌ مثل‌ همه‌ میهمانان‌ به‌ من‌ دادند. من‌ هم‌ صبح‌ با ماشین‌ پیكان‌ آبی‌ خود راه‌ افتادم‌ و جلوی‌ بیمارستان‌ امام‌ خمینی‌ آمدم‌ كه‌ جای‌ پارك‌ ماشین‌ در آنجا نبود. ماشین‌ را در كوچه‌یی‌ داخل‌ آن‌ خیابانی‌ كه‌ منتهی‌ به‌ بیمارستان‌ امام‌ خمینی‌ می‌شود، پارك‌ كردم‌. با اتوبوس‌هایی‌ كه‌ تدارك‌ دیده‌ شده‌ بود، مثل‌ همه‌ مردم‌ به‌ فرودگاه‌ رفتم‌. در سالن‌ فرودگاه‌، هر قسمتی‌ را برای‌ اصناف‌ و گروه‌های‌ مختلف‌ در نظر گرفته‌ بودند. درست‌ مثل‌ نمایشگاه‌، اقلیت‌های‌ مذهبی‌، خانم‌ها، كارمندان‌ دولت‌، روحانیت‌، اصناف‌ هر كدام‌ یك‌ قسمت‌ فرودگاه‌ بودند. وقتی‌ هواپیمای‌ حامل‌ امام‌ در فرودگاه‌ نشست‌، مرحوم‌ مطهری‌ از طرف‌ جامعه‌ روحانیت‌ به‌ عنوان‌ خیرمقدم‌ به‌ امام‌، داخل‌ هواپیما رفت‌. از باند فرودگاه‌ تا سالن‌، امام‌ را با یك‌ بنزی‌ آوردند. در عكس‌های‌ مربوط‌ به‌ استقبال‌، آقای‌ صباغیان‌ دیده‌ می‌شود. این‌ آقایان‌ همه‌ جا را قبضه‌ كرده‌ بودند، لذا پریدم‌ و تریبون‌ را گرفتم‌ و با بلندگو مردم‌ را هدایت‌ كردم‌ تا امام‌ بتواند صحبت‌ كند و سپس‌ گروه‌ سرودی‌ كه‌ توسط‌ آقای‌ اكبری‌ (ایشان‌ الان‌ در ستاد نماز جمعه‌ تهران‌ مشغول‌ فعالیت‌ است‌) آموزش‌ دیده‌ بودند در طبقه‌ دوم‌ سالن‌ سرود خودشان‌ را اجرا كردند.

بعد از پایان‌ مراسم‌، وقتی‌ امام‌ خواست‌ تا سوار بلیزر شود، دید یكی‌ از این‌ آقایان‌، نمی‌دانم‌ یزدی‌ یا صباغیان‌، داخل‌ ماشین‌ نشسته‌ است‌. امام‌ خطاب‌ به‌ او فرمود كه‌ بفرمایید پایین‌. هوشیاری‌ و دقت‌ امام‌ در مسائل‌ خیلی‌ عجیب‌ و غریب‌ بود. آدم‌ احساس‌ می‌كرد كه‌ امام‌ قبلا یك‌ دوره‌ در عالم‌، رهبری‌ كرده‌ بوده‌ و این‌ دومین‌ باری‌ است‌ كه‌ رهبری‌ می‌كند. امام‌ به‌ عنوان‌ كسی‌ كه‌ چندین‌ سال‌ در خارج‌ كشور در تبعید بوده‌، حالا به‌ عنوان‌ فاتح‌ وارد كشور شده‌ بود و همه‌ هم‌ش‌ و غم‌ ایشان‌ این‌ بود كه‌ چطور اوضاع‌ را جمع‌ و جور كند. این‌ آقا به‌ امام‌ گفت‌: «ما باید مراسم‌ را اداره‌ كنیم‌.» امام‌ فرمود: «تشریف‌ بیاورید پایین‌.» لذا امام‌ جلوی‌ بلیزر نشست‌ و احمدآقا هم‌ عقب‌ و آقای‌ رفیق‌دوست‌ هم‌ به‌ عنوان‌ راننده‌ در كنار ایشان‌ قرار گرفت‌ تا عده‌یی‌ نتوانند از قرار گرفتن‌ كنار امام‌ استفاده‌ ابزاری‌ و بهره‌برداری‌ بكنند. امام‌ كه‌ حركت‌ كردند، دیدم‌ وضعیت‌ غیرعادی‌ است‌ لذا من‌ هم‌ سوار ماشین‌ جیپ‌ توانیر كه‌ بی‌سیم‌ هم‌ داشت‌ شدم‌ و به‌ سمت‌ ماشین‌ امام‌ حركت‌ كردم‌. فاصله‌ ما با ماشین‌ امام‌ یك‌ ماشین‌ بود و آن‌ هم‌ ماشین‌ فیلمبرداری‌ تلویزیون‌ بود. جمعیت‌ در طول‌ مسیر مانند اقیانوس‌ موج‌ می‌زد. برنامه‌ این‌ بود كه‌ امام‌ بیاید جلوی‌ دانشگاه‌ آنجا سخنرانی‌ كند و سپس‌ ادامه‌ مسیر بدهد. وقتی‌ كه‌ نزدیك‌ دانشگاه‌ شدند، دیدند اصلا سخنرانی‌ و برنامه‌های‌ سابق‌ عملی‌ نیست‌، بنابراین‌ برنامه‌ به‌ هم‌ ریخت‌. ماشین‌ در اثر هجوم‌ جمعیت‌ جلوی‌ دانشگاه‌، توقف‌ زیادی‌ كرد و خیلی‌ معطل‌ شدیم‌.

● از بهشت‌ زهرا تا بیمارستان‌ امام‌ خمینی‌(ره‌)

به‌ خیابان‌ ولیعصر و امیریه‌ كه‌ آمدیم‌ مردم‌ تمام‌ خیابان‌ها را آب‌ و جارو كرده‌ و گل‌ چیده‌ بودند تا اینكه‌ به‌ راه‌آهن‌ رسیدیم‌. اطراف‌ راه‌آهن‌ را مردم‌ خیلی‌ زیبا تزیین‌ كرده‌ بودند. واقعا اگر بگویم‌ بعضی‌ از جوانان‌ از فرودگاه‌ تا بهشت‌زهرا دستشان‌ به‌ دستگیره‌ ماشین‌ امام‌ بود و فریاد می‌كشیدند، حقیقت‌ دارد. نزدیكی‌ بهشت‌ زهرا از طریق‌ بی‌سیم‌ سوال‌ كردیم‌ كه‌ جلو چه‌ خبر است؟ خبر دادند كه‌ اوضاع‌ خوب‌ است‌ بیایید جلو. معنای‌ آن‌ این‌ بود كه‌ صف‌ درست‌ شده‌، ماشین‌ می‌تواند عبور كند. انتظامات‌ كمیته‌ استقبال‌ هفتاد هزار نیروی‌ انتظاماتی‌ در منزل‌ مرحوم‌ پوراستاد مرحوم‌ حاج‌ اكبر پوراستاد از فداییان‌ اسلام‌ بود كه‌ در سالهای‌ اخیر به‌ رحمت‌ خدا رفت‌. (راوی) سازماندهی‌ كرده‌ بود. ماشین‌ امام‌ از در شرقی‌ و رسمی‌ وارد بهشت‌ زهرا شد. یك‌ خرده‌ كه‌ جلو آمدیم‌ ماشین‌ تلویزیون‌ میان‌ جمعیت‌ گیر كرد. از ماشین‌ پایین‌ پریدم‌، دیدم‌ اصلا ماشین‌ امام‌ در میان‌ جمعیت‌ دیده‌ نمی‌شود. این‌ همه‌ نیرو كه‌ كمیته‌ استقبال‌ سازماندهی‌ كرده‌ بودند، به‌ كار نیامد. اصلا ماشینی‌ در كار نبود. كوهی‌ از آدم‌ بود كه‌ همدیگر را هل‌ می‌دادند.

امام‌ داخل‌ ماشین‌ با دست‌ تكان‌ دادن‌ به‌ مردم‌ اظهار محبت‌ می‌كرد و به‌ دنبال‌ آن‌ مردم‌ بیشتر تحریك‌ می‌شدند. آقای‌ رفیق‌دوست‌ می‌گفت‌ كه‌ در آن‌ هنگام‌ امام‌ می‌خواست‌ از ماشین‌ پیاده‌ شود، ولی‌ من‌ قفل‌ مركزی‌ ماشین‌ را زده‌ بودم‌ هرچه‌ امام‌ تلاش‌ می‌كرد در ماشین‌ را باز كند، نمی‌توانست‌. هجوم‌ جمعیت‌ باعث‌ نگرانی‌ من‌ شده‌ بود تا اینكه‌ شما را روی‌ كاپوت‌ ماشین‌ دیدم‌ و پس‌ از آن‌ مقداری‌ خیالم‌ راحت‌ شد.

در نتیجه‌ فشار جمعیت‌، ماشین‌ امام‌ خراب‌ شده‌ بود. استارت‌ نمی‌خورد، جوش‌ آورده‌ بود. این‌ ماشین‌ شده‌ بود یك‌ تكه‌ آهن‌ قراضه‌ و نمی‌شد ماشین‌ را هل‌ داد. اصلا سناریوی‌ عجیبی‌ بود. یك‌ وقت‌ دیدیم‌ یك‌ هلی‌كوپتر آمد و نزدیك‌ ما نشست‌. چون‌ در كمیته‌ استقبال‌ بحث‌ آماده‌ كردن‌ هلی‌كوپتر مطرح‌ بود، لذا من‌ منتظر بودم‌ كه‌ هلی‌كوپتر بیاید و در واقع‌ هلی‌كوپتر جزو برنامه‌ بود. فاصله‌ ماشین‌ امام‌ تا هلی‌كوپتر حدود ۱۰۰ متر بود. شاید یك‌ ساعت‌ و نیم‌ طول‌ كشید تا با هل‌ دادن‌، ماشین‌ حامل‌ امام‌ به‌ نزدیك‌ هلی‌كوپتر رسید. علت‌ آن‌ هم‌ این‌ بود كه‌ به‌ پشت‌ سری‌ها داد می‌زدیم‌ كه‌ به‌ جلو هل‌ بدهند جلویی‌ها هم‌ به‌ عقب‌ هل‌ می‌دادند .

در نتیجه‌ ماشین‌ جای‌ اولش‌ بود. آقای‌ محمد طالقانی‌ محمدرضا طالقانی‌ در سال‌ ۱۳۳۱ در خانواده‌یی‌ مذهبی‌ در تهران‌ به‌ دنیا آمد. وی‌ از همان‌ دوران‌ كودكی‌ به‌ كشتی‌ روی‌ آورد و در دوران‌ جوانی‌ در مسابقات‌ داخلی‌ و بین‌المللی‌ مقام‌ قهرمانی‌ آورد. وی‌ همزمان‌ با اوج‌گیری‌ مبارزات‌ اسلامی‌ مردم‌ ایران‌ مسابقات‌ بین‌المللی‌ جام‌ آریامهر را در تهران‌ به‌ هم‌ ریخت‌. سپس‌ تحت‌ تعقیب‌ و مراقبت‌ ساواك‌ قرار گرفت‌ و چندین‌ روز به‌ زندان‌ افتاد. ایشان‌ از همان‌ لحظات‌ اول‌ ورود حضرت‌ امام‌ خمینی‌ (ره‌) به‌ ایران‌ به‌ عنوان‌ محافظ‌ امام‌ (ره‌) معروف‌ شد. وی‌ هم‌اكنون‌ دبیر فدراسیون‌ كشتی‌ جمهوری‌ اسلامی‌ است‌. (آرشیو مركز اسناد انقلاب‌ اسلامی‌، خاطرات‌ محمدرضا طالقانی‌، جلسه‌ اول) از كشتی‌گیران‌ خوب‌ در این‌ موقع‌ آنجا بود. او خیلی‌ كمك‌ كرد تا از این‌ مخمصه‌ نجات‌ پیدا كردیم‌.

نكته‌ جالب‌ این‌ بود كه‌ من‌ روی‌ بلیزرم‌ بودم‌ و پروانه‌ هلی‌كوپتر هم‌ كار می‌كرد. هیچ‌ حواسم‌ نبود كه‌ ممكن‌ است‌ هلی‌كوپتر سرم‌ را ببرد. به‌ هرحال‌ ماشین‌ امام‌ به‌ نحوی‌ در كنار هلی‌كوپتر، در سمت‌ راننده‌ بغل‌ هلی‌كوپتر واقع‌ شد. آقای‌ رفیق‌دوست‌ در را كه‌ باز كرد در اثر ضربه‌یی‌ كه‌ خورد بی‌هوش‌ شد. او را بردند و بنده‌ تا مدتی‌ آقای‌ رفیق‌دوست‌ را ندیدم‌. امام‌ هم‌ طرف‌ شاگرد نشسته‌ بود و نمی‌شد كه‌ پیاده‌ بشود، لذا پریدم‌ داخل‌ بلیزر، دست‌ امام‌ را گرفتم‌ و از پشت‌ فرمان‌ همین‌طوری‌ امام‌ را كشیدم‌ به‌ داخل‌ هلی‌كوپتر و گفتم‌: «ببخشید آقا چاره‌یی‌ دیگر نیست‌». احمدآقا هم‌ پرید داخل‌ هلی‌كوپتر. از خصوصیات‌ ایشان‌ این‌ بود كه‌ در هیچ‌ شرایطی‌ امام‌ را تنها نمی‌گذاشت‌. آقای‌ محمد طالقانی‌ هم‌ سوار شد. جمعیت‌ هم‌ ریختند كه‌ سوار شوند كه‌ نگذاشتیم‌. خلبان‌ هم‌ سرگرد سیدین‌ از نیروی‌ هوایی‌ بود. نه‌ ما او را می‌شناختیم‌، نه‌ او ما را می‌شناخت‌. به‌ این‌ دلیل‌ كه‌ هلی‌كوپتر جزو برنامه‌ بوده‌ است‌، مطمئن‌ بودیم‌.

هلی‌كوپتر می‌خواست‌ بپرد، اما مردم‌ به‌ آن‌ آویزان‌ شده‌ بودند. وضعیت‌ خیلی‌ خطرناك‌ بود. خلبان‌ گفت‌: «ممكن‌ است‌ هلی‌كوپتر منفجر بشود، نمی‌توانم‌ بپرم‌، اما مگر می‌شود بگویی‌ مردم‌ آویزان‌ نشوید.» گفتم‌: «آقا ببین‌ هر كاری‌ كه‌ خودت‌ می‌خواهی‌ بكن‌ ما كه‌ بلد نیستیم‌.» خلاصه‌ با زحمت‌ هلی‌كوپتر پرید. امام‌ و احمدآقا و آقای‌ محمد طالقانی‌ و بنده‌ داخل‌ هلی‌كوپتر بودیم‌. بعد از اینكه‌ آمدیم‌ روی‌ آسمان‌، نمی‌دانستیم‌ چه‌ كار كنیم‌ و برنامه‌یی‌ هم‌ نداشتیم‌. خلبان‌ یك‌ دوری‌ بالای‌ قطعه‌ ۱۷ جایگاه‌ سخنرانی‌ زد و گفت‌: «خیلی‌ شلوغ‌ است‌، نمی‌شود بنشینیم‌. می‌شود به‌ مدرسه‌ رفاه‌ برویم‌.» گفتم‌: «آقا امام‌ اصلا از فرانسه‌ بخاطر شهدای‌ ۱۷ شهریور اینجا را انتخاب‌ كرده‌، حالا تو می‌گویی‌ نمی‌توانم‌ بنشینم‌، برویم‌ رفاه‌! چاره‌یی‌ دیگر نیست‌ باید بنشینی‌.» چند بار دور زد و مردم‌ هم‌ نگاه‌ می‌كردند و نمی‌دانستند كه‌ چه‌ كسی‌ داخل‌ هلی‌كوپتر است‌.

سرانجام‌ هلی‌كوپتر در محوطه‌یی‌ باز نشست‌. به‌ امام‌ عرض‌ كردم‌: «شما پیاده‌ نشوید.» خودم‌ پیاده‌ شدم‌، در حالی‌ كه‌ نه‌ عمامه‌ داشتم‌ و نه‌ عبا. نیروهای‌ انتظامات‌ ریختند و گفتند كه‌ آقای‌ ناطق‌ جریان‌ چیست؟ گفتم‌: «یك‌ جو غیرت‌ می‌خواهم‌، غیرت‌ به‌ خرج‌ بدهید. دست‌هایتان‌ را به‌ هم‌ بدهید تا به‌ شما بگویم‌ كه‌ جریان‌ چیست‌.» در همین‌ لحظه‌ در هلی‌كوپتر باز شد. یك‌ دفعه‌ مردم‌ حضرت‌ امام‌ را دیدند و ریختند كه‌ شلوغ‌ كنند، لذا ازمسیری‌ كه‌ تعیین‌ شده‌ بود امام‌ را نبردم‌. از زیر یك‌ داربستی‌ رفتیم‌ و به‌ جایی‌ رسیدیم‌ كه‌ باید خم‌ می‌شدیم‌ لذا به‌ امام‌ عرض‌ كردم‌: «آقا خم‌ شوید باید از زیر برویم‌ چاره‌یی‌ نداریم‌.» موقع‌ ورود امام‌ (ره‌) به‌ جایگاه‌، مشكل‌ خاصی‌ نداشتیم‌، امام‌ در جایگاه‌ قرار گرفت‌، مرحوم‌ شهید مطهری‌ یك‌ سخنرانی‌ كوتاهی‌ كرد. البته‌ قبل‌ از ایشان‌ پسر شهید امانی‌ آیاتی‌ ازقرآن‌ تلاوت‌ كرد و حضرت‌ امام‌ سخنرانی‌ تاریخی‌ خود را شروع‌ كرد. من‌ هم‌ بدون‌ عمامه‌ و عبا تلاش‌ می‌كردم‌ تا مردم‌ ساكت‌ شوند.

حتی‌ احمدآقا گفت‌: «بدون‌ عمامه‌ و عبا بغل‌ دست‌ امام‌ هستی‌، بد است‌.» گفتم‌: «مرد حسابی‌ در این‌ كشمكش‌ از كجا عمامه‌ و عبا پیدا كنم‌.» آقایان‌ مرحوم‌ شهید صدوقی‌، مرحوم‌ شهید مفتح‌، شهید دانش‌ منفرد و آقای‌ معادیخواه‌ و بادامچیان‌ و حمیدزاده‌ و انواری‌ در جایگاه‌ حضور داشتند. سخنرانی‌ امام‌ كه‌ تمام‌ شد به‌ آقایان‌ گفتم‌: «یك‌ دالان‌ درست‌ كنید تا به‌ طرف‌ هلی‌كوپتر برویم‌.» هنوز به‌ هلی‌كوپتر نرسیده‌ بودیم‌ كه‌ هلی‌كوپتر بلند شد، اینجا نه‌ راه‌ پیش‌ داشتیم‌ و نه‌ راه‌ پس‌. در اثر كثرت‌ جمعیت‌ به‌ جایگاه‌ هم‌ نمی‌توانستیم‌ برگردیم‌. به‌ قول‌ معروف‌ جنگ‌ مغلوبه‌ شد، هركس‌ زورش‌ بیشتر بود دیگری‌ را پرت‌ می‌كرد. آقایان‌ مفتح‌ و انواری‌ حالشان‌ بد شد و افتادند. من‌ و حاج‌ احمدآقا ماندیم‌. پهلوانان‌ زیادی‌ آنجا بودند، هر كدامشان‌ عبای‌ امام‌ را می‌گرفتند و به‌ سمت‌ خودشان‌ می‌كشیدند.

عمامه‌ امام‌ از سرش‌ افتاد. یك‌ عكس‌ قشنگی‌ از امام‌ از اینجا گرفته‌ شد كه‌ چشم‌های‌ امام‌ به‌ طرف‌ آسمان‌ است‌ و بنده‌ می‌فهمم‌ كه‌ امام‌ دیگر تسلیم‌ حق‌ و تن‌ به‌ قضای‌ الهی‌ داده‌ بود. آقای‌ رفیق‌دوست‌ می‌گفت‌ كه‌ در طی‌ مسیر فرودگاه‌ تا بهشت‌زهرا در اثر ازدحام‌ جمعیت‌ خیلی‌ نگران‌ امام‌ شدم‌. امام‌ فرمود: «نگران‌ نباش‌ هیچ‌ حادثه‌یی‌ رخ‌ نمی‌دهد.» در این‌ لحظات‌ حساس‌ از بس‌ كه‌ مردم‌ را هل‌ می‌دادم‌ مچ‌های‌ دستم‌ از كار افتاد و یقین‌ حاصل‌ كردم‌ كه‌ امام‌ زیر پای‌ جمعیت‌ از دنیا می‌رود و مایوسانه‌ فریاد می‌كشیدم‌: «رها كنید، امام‌ را كشتید.» كار از دست‌ همه‌ خارج‌ شده‌ بود. یك‌ وقت‌ دیدم‌ امام‌ به‌ جایگاه‌ برگشت‌. هنوز برایم‌ مبهم‌ است‌ كه‌ در این‌ شلوغی‌ چطور شد كه‌ ایشان‌ به‌ جایگاه‌ بازگشت‌. واقعا عنایت‌ خدا و دست‌ غیب‌ ایشان‌ را از داخل‌ جمعیت‌ برداشت‌ و در جایگاه‌ گذاشت‌! خودم‌ را به‌ جایگاه‌ رساندم‌. دیدم‌ امام‌ نشسته‌ و در اثر خستگی‌ عبایش‌ را روی‌ سرش‌ كشیده‌ و بی‌حال‌ سرش‌ را به‌ طرف‌ پایین‌ برده‌ شاید ۲۰ دقیقه‌ امام‌ در این‌ حالت‌ بود، حالا ماندیم‌ چه‌ كار كنیم‌. یك‌ آمبولانس‌ مربوط‌ به‌ شركت‌ نفت‌ ری‌ آنجا بود. گفتیم‌: «آمبولانس‌ را بیاورید دم‌ جایگاه‌.» عقب‌ آمبولانس‌ سمت‌ جایگاه‌ واقع‌ شد. احمدآقا دست‌ امام‌ را گرفت‌ و سوار آمبولانس‌ شدند. باز هم‌ عبای‌ امام‌ گیر كرد، عبا را كشیدم‌ و گفتم‌: «آقا عبا نمی‌خواهد.» عبای‌ امام‌ را زیر بغلم‌ گرفتم‌ و خیلی‌ سریع‌ بغل‌ راننده‌ نشستم‌ و گفتم‌: «برو»، گفت‌: «كجا؟» گفتم‌: «از بهشت‌زهرا بیرون‌ برو.» كمك‌ ماشین‌ را زد و از پستی‌ و بلندی‌ سنگ‌های‌ قبر ماشین‌ حركت‌ كرد و آژیر می‌كشید و از بلندگوی‌ آمبولانس‌ می‌گفتم‌: «بروید كنار حال‌ یكی‌ از علما به‌ هم‌ خورده‌، باید او را به‌ بیمارستان‌ برسانیم‌.» اگر می‌فهمیدند امام‌ داخل‌ آمبولانس‌ است‌، آمبولانس‌ را تكه‌تكه‌ می‌كردند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.