یکشنبه, ۲۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 16 March, 2025
مجله ویستا

علم سیاست در ایران از بازشناسی تا بازسازی


در تفکر انسان قدیم سیاست عین جامعه و دولت بود فرد جزئی از دولت بود و همه چیز در اختیار دولت قرار داشت, در حالی که در اندیشه جدید سیاست بخشی از جامعه است و انسان بخشی از آزادی خود را به دولت می دهد که با گذشتن آزادانه از بخشی از حقوق خود, دولت را به وجود آورد, چون هر انسانی در تعارض با انسان دیگر است, لذا دولت را به وجود می آورند تا به تعارضات نظم دهند در اندیشه جدید اخلاق از سیاست جدا می شود اما در اندیشه کلاسیک پایه سیاست قرار می گیرد

در این مقاله علم سیاست در سه حوزه بازشناسی، بازنگری و بازسازی مورد مطالعه قرار گرفته است. با اشاره‏ای گذرا به حوزه بازشناسی و دسته بندی آن در سه گروه کلاسیک، مدرن و پست مدرن به موضوع، روش و غایت علم سیاست اشاره گردید. در حوزه بازنگری تفاوت رهیافت‏های موجود درباره علم سیاست در ایران و غرب بیان شده و اشاره گردیده که قلمروهای سه گانه موضوع، روش و غایت در علوم سیاسی غربی نمی‏توانند سازگار با خواسته‏های نظام دانایی ما باشند. سرانجام در حوزه بازسازی علم سیاست، ضمن طرح مسأله، پیشنهاداتی در جهت بهبود وضع موجود ارائه شده است.

در مقاله حاضر ابتدا در یک بررسی توصیفی نشان داده‏ایم که برداشت‏های متعدد از سیاست و علم سیاست چگونه صورت گرفته است. هرچند در این متن اختلاف میان تفکر انسان قدیم با تفکر انسان معاصر به‏صورت یک پیش‏فرض تلقی شده، امّا انگاره متن به این موضوع توجه دارد که علم سیاست مبتنی بر نگرش غیرمادی دور از دسترس نیست. در مطالعه صورت گرفته برداشت‏های متعدد از علم سیاست گاهی موارد از منظر نگرش به موضوع، روش و غایت و در برخی موارد از نگاه به پیامدها، نتایج و کاربرد و در بعضی موارد از نگرش به تعریف، قلمرو مبانی و مبادی علم دانسته شده است. سپس این اختلاف برداشت‏ها در دسته‏بندی منسجمی در سه گروه کلاسیک، مدرن و پست‏مدرن قرار گرفته‏اند. در ادامه با بررسی اجمالی وضعیت علم سیاست در ایران، ضمن پرداختن به ویژگی‏های علم سیاست در ایران به معایب آن، از قبیل غیرمولد بودن، غیر بومی بودن و ناکارآمدی، اشاره شده است. سرانجام در رویکردی آسیب‏شناسانه نیاز به بازشناسی، بازنگری و بازسازی علم سیاست در سه حوزه روش‏شناسی، هدف‏مندی و موضوع‏شناسی مورد تأکید قرار گرفته است.

مهم‏ترین دغدغه محقق علم سیاست در حوزه علوم اسلامی، بررسی هویت علم سیاست و راه‏های کاربردی کردن آن در ایران امروز است. به‏نظر می‏رسد دست‏یابی به چنین دغدغه‏ای نیازمند بررسی مفهوم سیاست، علم سیاست و برداشت‏های متعدد از آن، بررسی وضعیت علم سیاست در ایران و نیاز به علم سیاست مبتنی بر آموزه‏های دینی است.

● تفکر انسان قدیم و انسان معاصر

به لحاظ برداشت‏های متعدد و ذهنیت‏های متفاوت انسان قدیم و معاصر از سیاست و علم سیاست، ابتدا به ویژگی‏های انسان قدیم و جدید می‏پردازیم.

اولین تفاوت در وضعیت علم است، یعنی انسان امروز علمش بسیار زیاد شده و متقابلاً جهلش نیز زیاد شده است و ثمره این مطلب در شکاکیت او ظاهر گردیده است. به عبارتی، هرچه مدرن‏تر می‏شود شکاکیت و تردید او بیشتر می‏شود و می‏فهمد که چیزی نمی‏فهد. این شکاکیت به حوزه سیاست و علم سیاست نیز تسری یافت، در حالی که انسان قدیم به‏ندرت شکاک بود و معتقد بود حقیقت ثابتی وجود دارد و می‏شود آن‏را شناخت.

دومین تفاوت در نگرش به جهان هستی است، یعنی انسان امروز می‏خواهد جهان را تغییر بدهد و امور را بر وفق مراد خود کند، در حالی که انسان قدیم معتقد بود باید تغییر جان بدهی و مراد را بر وفق امور کنی. به عبارتی، به اعتقاد انسان قدیم، اگر درون درست شود می‏توان بیرون را درست کرد، ولی انسان مدرن می‏گوید تغییر جان نمی‏دهم بلکه جهان را تغییر می‏دهم.

سومین تفاوت در قدرت است. انسان امروز در حالی‏که قدرتش بیشتر شده، عجزش نیز بیشتر شده و لذت کمتر می‏برد. بسیاری از افسردگی‏ها و رنج‏های انسان امروز به این دلیل است که دیگر کام‏روا نیست و از زندگی لذت نمی‏برد؛ در مقابل، انسان قدیم قدرتش کم بود، عجزش هم کم بود ولی از زندگی لذت می‏برد. انسان مدرن حوزه سیاست و علم سیاست را فقط در رابطه با قدرت می‏بیند و از امور معنوی غافل شده است.

چهارمین تفاوت مربوط به حوزه اخلاق و سیاست است. انسان معاصر دچار هرج و مرج اخلاقی شده و هدف زندگی‏اش را از دست داده است؛ وقتی هدف زندگی از بین برود دیگر بد و خوب معنا ندارد. و نظام اخلاقی وجود ندارد. و با رفتن اخلاق، قدرت معیار خوب و بد می‏شود. انسان معاصر با جدایی سیاست از اخلاق، هدف سیاسی‏اش صرفاً مادی شده است؛ در حالی که انسان قدیم معنای زندگی‏اش را مرتبط با هدف خلقتش ساخت. وقتی انسان هدف در زندگی داشته باشد دارای نظام اخلاقی نیز خواهد بود.

پنجمین تفاوت در آگاهی از وضعیت خود است. انسان مدرن هویت خود را در «فردیت خود» می‏بیند، یعنی در امور نظری عقل خود بنیاد را ملاک می‏داند و در امور عملی وجدان فردی خود را ملاک می‏گیرد؛ فقط براساس تشخیص خود به زندگی می‏پردازد. تأثیر این نگرش در سیاست و علم سیاست در تقدم فرد بر دولت و آزادی‏های سیاسی تجلی یافته است. در حالی که انسان قدیم هویت خود را در عضویت جمع می‏دید، یعنی انسان قدیم یکی از ویژگی‏هایش این بود که هویت خود را در عضویت جماعت معرفی می‏کرد.۱

در نتیجه‏گیری می‏توان گفت در تفکر انسان قدیم سیاست عین جامعه و دولت بود؛ فرد جزئی از دولت بود و همه چیز در اختیار دولت قرار داشت، در حالی که در اندیشه جدید سیاست‏بخشی از جامعه است و انسان بخشی از آزادی خود را به دولت می‏دهد که با گذشتن آزادانه از بخشی از حقوق خود، دولت را به وجود آورد، چون هر انسانی در تعارض با انسان دیگر است، لذا دولت را به‏وجود می‏آورند تا به تعارضات نظم دهند. در اندیشه جدید اخلاق از سیاست جدا می‏شود اما در اندیشه کلاسیک پایه سیاست قرار می‏گیرد.

روش تفکر انسان در دوره جدید از دو جهت دگرگون شده است: یکی، در روش اخلاقی است، زیرا انسان در گذشته روش اخلاقی داشت، اما انسان جدید روشی علمی و تجربی دارد، حالت تکنیک پیدا می‏کند و قاعده‏ای تکنیکی (قدرت) در خدمت هدف شخصی یعنی نظم قرار می‏گیرد و این قاعده تکنیکی راه را به علم سیاست جدید باز می‏کند هرچند پست مدرن‏ها معتقدند مدرنیته نه تنها انسان را آزاد نکرد بلکه او را بنده تکنیک خود کرد و او را تک ساحتی و بنده ماشین نمود؛ از این‏رو اساس عقل‏گرایی که تکنیک از آن زاییده شده باید از بین برود تا انسان آزاد شود.

دوم، از نظر محتوا است. در دوره کلاسیک سیاست شمول داشت و تمام زندگی انسان‏ها را دربر می‏گرفت، ولی در اندیشه جدید سیاست جزئی از زندگی مادی می‏شود و چون اخلاق از سیاست جدا شده، سیاست به لحاظ محتوایی براساس منفعت و فایده‏گرایی در نظر گرفته می‏شود.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 7 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.