پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

شکوه معجزه و اراده


شکوه معجزه و اراده

”می خواهم وقتی ۱۰۰ ساله شدم بمیرم آن هم در حالی که پرچم کشورم را به دوش داشته و ستاره تگزاس را به عنوان کلاهم از آلپ با دوچرخه و با سرعت ۷۵ مایل در ساعت بگذرم می خواهم از خط پایان بگذرم و همسر و فرزندانم تشویقم کنند در پایان در دشتی از آفتابگردان های فرانسوی دراز بکشم زمان به زیبائی سپری شود و درست در نقطه ای متضاد با مرگ دردناکی که برایم پیش بینی شده بود, با این جهان وداع کنم “

”می‌خواهم وقتی ۱۰۰ ساله شدم بمیرم آن‌هم در حالی‌که پرچم کشورم را به دوش داشته و ستاره تگزاس را به‌عنوان کلاهم. از آلپ با دوچرخه و با سرعت ۷۵ مایل در ساعت بگذرم. می‌خواهم از خط پایان بگذرم و همسر و فرزندانم تشویقم کنند. در پایان در دشتی از آفتابگردان‌های فرانسوی دراز بکشم زمان به زیبائی سپری شود و درست در نقطه‌ای متضاد با مرگ دردناکی که برایم پیش‌بینی شده بود، با این جهان وداع کنم.“

این جملات متعلق به لانس آرمسترانگ قهرمان افسانه‌ای جهان و فاتح چندین دوره توردوفرانس است؛ اما ما او را با این عناوین نمی‌شناسیم. ”لانس“ را مردی پولادین می‌دانیم که با غلبه بر سرطان به قله‌های افتخار رسید و در واقع او را فقط از این جنبه قابل ستایش می‌دانیم.

لانس اندکی پیش به‌طور رسمی از عالم دوچرخه‌سواری خداحافظی کرد. به همین مناسبت شاید بد نباشد از نگاه دیگری مطابق آنچه وی در کتاب زندگی‌نامه‌اش اشاره کرده به زندگی پرفراز و نشیبش نگاهی بیندازیم.

▪ تولد

لانس وقتی متولد شد تنها سایه مادر را بالای سر دید؛ چرا که پدر کمی قبل از تولد او فوت کرده بود. آرمسترانگ جثه کوچکی داشت. آنچه ”مادر“ به‌عنوان عبارت تأکیدی داشت. آنچه ”مادر“ به‌عنوان عبارت تأکیدی به‌کار می‌برد بعدها سازنده اعمال و رفتار لانس کوچک شد: باید از هر مانعی موفقیتی خلق کرد. لانس کنار مادرش رشد یافت و وقتی ۷ ساله شد برق یک دوچرخه به‌زعم خود زشت چشمش را خیره کرد از آن‌روز او راه زندگی خود را یافت. لانس اعتقاد داشت دوچرخه به معنای استقلال و آزادی هر شخص است. لانس ۴ سال قبل‌تر شاهد یک اتفاق خانوادگی بود. مادر وی برای دومین بار با شخصی به نام ”تری“ ازدواج کرد. سرانجام این مرد سرپرستی لانس را برعهده گرفت و از آن‌جا که نام فامیلی‌اش آرمسترانگ بود نام‌خانوداگی لانس را به این نام تغییر داد. زمان سپری شد. لانس در کلاس پنجم دبستان اولین موفقیت ورزشی خود را جشن گرفت. شب قبل از شرکت او در مسابقات دوی دبستان، لانس به مادرش گفت که می‌خواهد مسابقه را به‌سود خود خاتمه دهد. مادر به وی نگاه کرد، یک سکه نقره درآورد و رو به پسرش گفت: این یک سکه شانس است. از حالا به بعد تنها باید به یاد داشته باشی یکی از وظایف تو، چیرگی بر زمان است. و او شب بعد فاتح رقابت شد! چند ماه بعد لانس به یک باشگاه شنای محلی پیوست. می‌گویند وضعیت وی به‌حدی وحشتناک بود که مجبور شدند در استخر مخصوص ۷ ساله‌ها به او آموزش دهند. در ۱۳ سالگی یک اتفاق بزرگ آینده را برایش رقم زد. او روی یک شیشه سوپرمارکت اطلاعیه‌ای مبنی بر شرکت همگانی در رقابت‌های دوچرخه‌سواری ماده ”تریاتلون“ دید.

مادر وی او را به فروشگاه مخصوص فروش لوازم دوچرخه‌سواری برد و لانس برای اولین‌بار هیبت یک دوچرخه‌سوار را به‌خود گرفت. آرمسترانگ مطلقاً کوچکترین تمرینی برای موفقیت در این رقابت انجام نداد؛ اما در نهایت به‌عنوان اولین نفر از خط پایان گذشت! چه رازی در میان بود؟ او به‌جای فکر کردن به پیروزی فقط از رکاب زدن لذت می‌برد. دوران موفقیت آغاز شده بود. سطح شنای وی نیز بهبود یافت و عملاً به فرد ممتازی در این رشته تبدیل شد با این‌حلا خیلی زود یک اتفاق بد رخ داد. لانس در ۱۴ سالگی مادر خود را روی تخت بیمارستان دید. تری ناپدری او به‌جای مراقبت از همسرش همراه لانس به شهری دیگر رفت تا رقابت شناسی پسرش را ببیند. این عمل او با خشم لانس روبه‌رو شد. داستان نفرت او از ”تری“ جالب توجه است. در همان سفر هنگام بازگشت، لانس متوجه می‌شود تری مدام یادداشت‌هائی می‌نویسد و سریع آنها را به سطح زباله حواله می‌دهد. هنگامی که پدر از این کار دست کشیده و کمی دور شد لانس کاغذهای مچاله شده را از سطل آشغال درآورد و متوجه شد تری قصد خیانت به مادرش را دارد. از آن پس همان ذره احساسی که لانس به تری داشت از بین رفت و پسر نوجوان به‌دنبال فرصتی می‌گشت تا اعتبار تری را از بین ببرد؛ اما قبل از این‌که این کار را بکند تری و مادر لانس از هم جدا شدند. وابستگی لانس به مادرش فوق‌العاده زیاد شد. آرمسترانگ در ۱۵ سالگی رقابت‌های جام ریاست‌جمهوری در دوچرخه‌سواری را تجربه کرد. او اعتمادبه‌نفس فوق‌العاده‌ای داشت و نفر سی‌ودوم شد! همان‌جا او به خبرنگارانی که راجع به توانائی‌هایش سؤال می‌کردند گفت: ظرف ۱۰ سال خود را بالا می‌کشم و تبدیل به مرد اول دوچرخه‌سواری جهان خواهم شد.“ شرکت در چنین مسابقاتی خیلی سودآور بود و لانس برای به‌دست آوردن پول در تمام مسابقات شرکت می‌کرد.

▪ اولین تصادف

لانس به سرمایه لازم دست یافت و به مدد ‌آن، یک دوچرخه رالی خرید؛ اما برایش خوش‌یمن نبود چرا که یک‌بار هنگام عبور از خیابان با یک ماشین تصادف کرد. لانس رابه بیمارستان بردند و دکتر به وی گفت که نباید ۳ هفته حتی فکر تمرین به ذهنش خطور کند.

لانس روز بعد از بیمارستان مرخص شد و با جسارت به مادرش گفت علیرغم خواست دکتر قصد دارد در یک رقابت دیگر شرکت کند. مادر در کمال تعجب با این خواسته موافقت کرد. لانس تمام باندها را از بدنش باز کرد و در مسابقات به‌عنوان نفر سوم شناخته شد.

روزنامه‌ها از نوجوانی می‌گفتند که تخت بیمارستان تا سوم شدن در یک رقابت بزرگ دوچرخه‌سواری را فقط در چند روز طی کرد. او به دکتر خود نامه‌ای نوشت و او را از قضیه مطلع کرد. دکتر با تعجب گفت: نمی‌توانم باور کنم. با پول حاصل از موفقیت در این رقابت، یک فیات قرمز دست دوم خریداری کرد. لانس مدتی بعد خیلی اتفاقی به عضویت تیم ”سوبارو مونتگمری“ درآمد. لانس یک‌بار دیگر آرزوی بزرگ را بیان کرد: ”دوست دارم بهترین دوچرخه‌سواری باشم که دنیا به‌خود دیده، علاقه‌مندم به اروپا بروم نه اینکه خوب باشم بلکه قصد دارم بهترین باشم.“

در اولین مسابقه‌ای که همراه با تیم جدید شرکت کرد عملکرد مطلوبی نداشت. جاده سن‌سباستین در اسپانیا لغزنده بود و آرمسترانگ تنها توانست به‌عنوان نفر یازدهم از خط پایان بگذرد. مردم وی را تحقیر می‌کردند. لانس بدترین مسابقه دوران حرفه‌ای خود را گذرانده بود و در فرودگاه مادرید بی‌نهایت عصبانی بود. آرمسترانگ برای اولین‌بار ناامیدی را تجربه کرد؛ اما صحبت‌های دوستش در او تأثیر گذاشت. بلیت پرواز پس داده شد و لانس ماند تا در رقابت‌های ۲ روز بعد شرکت کند. لانس دیوانه‌وار رکاب زد و در نهایت روی سکو با چهره‌ای خندان دیده شد. لانس این‌بار خوشحال به خانه بازگشت. یکی از سخت‌ترین رقبای او چپاپوچی دوچرخه‌سوار اهل آرژانتین بود که همواره این جوانک آمریکائی را تحقیر می‌کرد. یک‌بار هنگامی‌که این ۲ نفر کنار هم مشغول رکاب زدن شدند لانس در پاسخ به سؤال حریف در مورد اسم خود گفت: من لانس آرمسترانگ هستم و تو فقط در پایان مسیر این اسم را به یاد خواهی آورد!


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.