شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

علل نفوذناپذیری مدرنیته در ادبیات جدید ایران


علل نفوذناپذیری مدرنیته در ادبیات جدید ایران

اساساً چرا بعد از مشروطه و ورود به عالم و تاریخ جدید, به ادبیات مدرن بزرگی مانند ادبیات سنّتی دست نیافتیم شاید این سخن متعرّض در پرسش, قدری غیر متعارف در نظر آید چرا مدعی هستیم كه فاقد ادبیات بزرگ جهانی با ممیزه های مدرن ایم در حالی كه در گذشته از بزرگ ترین سنّتهای ادبی جهانی برخوردار بوده ایم

شاید سخن از طرح یك نظریهٔ غیر رسمی دربارهٔ ادبیات معاصر و مدرن فارسی، قدری غیر متعارف به نظر برسد، اما به هر حال نیاز به پرسشی نو از وضع تاریخی، فكری و مبانی نظری ادبیاتی كه اكنون در آن تجلّی روح خود را می‌بینیم، شرط لازم ادامه سیر و سلوك تاریخی قوم ایرانی است، كه از مراحل و ادوار مختلف تاریخ گذر كرده، و اكنون در وضع تاریخی بی سابقه‌ای سكنی گزیده است.

پرسش اساسی ما این است: اساساً چرا بعد از مشروطه و ورود به عالم و تاریخ جدید، به ادبیات مدرن بزرگی مانند ادبیات سنّتی دست نیافتیم؟ شاید این سخن متعرّض در پرسش، قدری غیر متعارف در نظر آید. چرا مدعی هستیم كه فاقد ادبیات بزرگ جهانی با ممیزه‌های مدرن‌ایم؛ در حالی كه در گذشته از بزرگ‌ترین سنّتهای ادبی جهانی برخوردار بوده‌ایم؟ چه وضعی در تاریخ معاصر ما پیش آمد كه نتوانستیم طی صد و پنجاه سال تاریخ معاصر خود به یك ادبیات بزرگ، فراگیر و جهانی برسیم؟ در حالی كه امروز اگر به ادبیات آمریكا، فرانسه، آلمان، انگلیس، روس و اسپانیا و كلاً ادبیات اروپایی نگاه كنیم، با همه انتقاداتی كه نسبت به ضعف و شدت میان آنها وجود دارد، و برخی از برخی قوی‌تر یا ضعیف‌ترند، اما در كلّ همه اقوام عربی بالنسبه به ادبیات بزرگی دست یافته‌اند، كه به هر طریق می‌توان آن را یك ادبیات بزرگ جهانی تلقی كرد.

گرچه ممكن است فیلسوفان هنر و ادبیات و منتقدان ادبی بزرگی را مثلاً در آ‌لمان ببینیم،‌ و یا تمایل روح قوم آلمانی به نیست انگاری حیوی (Vitalism) و رمانتیسیسم، و كلاً غلبه نوعی از احساسات و عقلانیت غیر كلاسیكِ مختص روح قوم آلمانی، آنها را از فرانسویان متمایز كند،‌ و یا روح قوم فرانسوی بیشتر به نوع كلاسیك ادبیات گرایش دارد، و قومی بوده‌اند كه دیرتر از همه، ادبیات كلاسیك را رها كرده، و آخرین تراژدی‌های كلاسیك را ابداع نموده‌اند، چنانكه اگر به هنر كلاسیك، نقاشی و موسیقی و دیگر هنرهای قوم فرانسوی نظری بیفكنیم، می‌بینیم كه این قوم، آخرین قومی است كه آنها را رها كرده،‌ و در هنر و ادبیات مدرن نیز به معقول‌ترین این هنرها گرایش داشته است،‌ هر چند به پیروی از سانتی‌مانتالیسم مشهور بوده است. در حالی كه انقلاب فرانسه در سرزمین‌های دیگر رمانتیسیسم را به ارمغان آورد، یا آن را تعمیق بخشید، اما در فرانسه حتی رمانتیسیسم نیز حالت كلاسیك پیدا كرد و به نئوكلاسیك تعبیر شد.

به هر حال با نظر به نحله‌های متكثر و متعدّد ادبیات اروپایی و گرایشهای مختلف، نهایتاً می‌توان به این نظر رسید كه آمریكا و اروپا به عنوان مؤسسات تمدن جدید، به ادبیاتی جهانی به وسعت تمدن جدید رسیده‌اند. اما همواره این پرسش به جای خود خواهد ماند كه چرا ایرانیان و بیشتر آسیایی‌ها و آفریقایی‌ها علی‌رغم تجربهٔ مرتبه‌ای از مدرنیته و مدرنیسم، نتوانسته‌اند به قافله ادبیات جهان حتّی نزدیك شوند.

چرا چنین حادثه‌ای رخ داده است؟ چرا قوم ایرانی مانند اقوام آمریكایی و اروپایی به ادبیاتی بزرگ و جدی مدرن دست نیافته است؟ چرا هنوز بعد از سال‌ها و یك قرن و نیم آشنایی با تمدن جدید و مبانی نظری آن، یك رمان جدی جهانی از سوی ما منتشر نشده، و در شعر نیز نقش برجسته‌ای در جهان مدرن و معاصر نداریم،‌ در حالی كه فقیرترین سرزمین‌های آمریكای لاتین كه از نظر اقتصادی و اجتماعی شاید به ما نزدیك‌تر باشند، شاعران و رمان نویسان بزرگی چون اكتاویوپاز و گابریل مارگز و … پرورانده‌اند؟

گرچه ماگهگاه زمان‌های صغیر و كوچكی چون «بوف‌كور» صادق هدایت را نوشته‌ایم، كه به زبان‌های بیگانه ترجمه شده، و در آنها به افق انسان‌ مدرن نزدیك شده‌ایم، اما همواره از ابداع رمان‌های كوچك و بزرگ جهانی محروم بوده‌ایم؛ رمان‌هایی در حدّ «دكتر فائوستوس» مارلو نمایشنامه «هاملت» شكسپیر، «جنگ و صلح» تولستوی، و «جنایات و مكافات» داستایوفسكی، «مسخ» كافكا، نمایش «كرگدن» یونسكو و صدها هزاران رمانی كه نام نمی‌برم، ولی همه تأثیری اساسی در حیات فردی و جمعی جهان مدرن و معاصر ما داشته،‌ و خود مترجمان دائمی و ابدی آنها به نظر می‌رسیم،‌ هیچ یك از آثاری كه در تاریخ ادبیات معاصر ما نوشته شده، روح قومی ما را بیان و آشكار نمی‌كند و محلی و بومی نیست، گرچه به ظاهر، ادبیات محلی و بومی به نظر می‌رسد. این ادبیات ماهیتاً ایرانی نیست. بلكه ادبیات ترجمه است: آن هم ترجمهٔ بد و سوء‌ ترجمه.

برخی از منتقدان ادبی چنین تصور كرده‌اند كه این ادبیات معاصر ایرانی است كه زبان فارسی را حفظ كرده است. اما اگر دقت كنیم،‌ این ادبیات، زبان فارسی را بیشتر خراب كرده است،‌ و حفظ زبان فارسی در عصر حاضر، مدیون همان ادبیات بزرگ سنّتی ماست. اگر به آغاز تكوین ادبیات فارسی معاصر در عصر مشروطه، و نویسندگان بزرگ نظری بیفكنیم، شاهد آن هستیم كه بسیاری از آنها طرفدار و مدافع الفبای لاتین بوده‌اند. وقتی ترویج الفبای لاتین از سوی میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا ملكم خان ناظم الدوله تبلیغ شد، كدام ادبیات و زبان بود كه در برابر این نظریات ایستادگی و مقاومت كرد؟ قدر مسلم ادبیات بزرگ و جهانی قدیم و كهن سنتی ما.

قدر مسلم، شاهنامه فردوسی و دیوانهای حافظ، سعدی، و آثار نظامی وخاقانی و شاعران بزرگ ما،‌ بزرگ‌ترین حافظ زبان و فرهنگ فارسی در برابر تفكر منفعل عصر مشروطه بوده است. این شاعران بزرگ در عصر مشروطه در اهل سیاست ایران نفوذی شایان ذكر داشتند. چنین است كه میرزا سعید خان انصاری، وزیر خارجه وقت ایران، با رجوع به این تفكرات شعری و ادبی ما مدافع سنت‌های ادبی و خط فارسی – عربی ما می‌شود.

اگر این مدافعان نبودند، خط، زبان و ادبیات فارسی، بالكل از میان می‌رفت، و همین ادبیات متوسط معاصر را هم نمی‌داشتیم،‌ و می‌شدیم كشوری مثل تركیه و سرزمین‌های اشغالی روسیه كه ارتباط خود را با ادبیات سنتی تركی و فارسی قدیم از دست داده‌اند. البته، ترك‌ها خود در تكوین‌ ادبیات فارسی مؤثر بوده‌اند،‌ و خط عربی – فارسی واسطه مشترك همه زبان‌های تمدن اسلامی بوده‌، و با تغییر و تصرّف در الفبای عربی – فارسی، اقوام مسلمان عملاً رابطه ذهنی و زبانی خود را با ادبیات و فرهنگ سنّتی خود از دست داده‌اند.

ادبیات فارسی همان طوری كه در شبه قاره نفوذ داشته، در تركیه عثمانی نیز تأثیر گذشته است،‌ و با تغییر زبان فارسی در شبه قاره و جایگزینی زبان و خط انگلیسی به جای آن، و جایگزینی الفبای لاتین در تركیه، ادبیات سنتی این سرزمین‌ها ضعیف شده است. با آمدن خط بیگانه،‌ این سرزمین‌ها از دو ناحیه و جهت،‌ صدمه دیدند: از یك سوء‌ با ترك الفبای قدیم، جوانان این اقوام با ادبیات و فرهنگ گذشته خود بیگانه شدند، و فراموش كردند و نتوانستند به آن رجوع كنند. و از سوی دیگر، با صرف آشنایی با الفبای لاتین، نمی‌شود قومی بر ادبیات بیگانه مسلط شود،‌ و با غرب پیوند خورد، و به ادبیات بزرگ جهانی متصل شود. حتّی صرف ورود نهادهای تمدن جدید، منشأ تأسیس جدی این نهادها در این سرزمین‌ها نمی‌شود. از اینجاست كه مرحوم سید جمال می‌گوید: شصت سال است كه مدارس فرنگی در تركیه عثمانی تأسیس شده‌اند، اما حاصل جدی برای تركها نداشته است.

با تغییر الفبا، این سرزمین‌ها تبدیل به مصرف كنندگان ادبیات جهانی شدند و بعد از این بیشتر به مسخ ادبیات خودی و جدید جهانی اشتغال پیدا كردند. آنها هم از ادبیات سنتی بزرگ جهانی محروم شدند و هم از ادبیات مدرن جهان. ادبیات بومی آنها محدودتر و سطحی‌تر شد، و اغلب آنها به مترجمانی میانمایه تبدیل شدند و نتوانستند با ادبیات جهانی ارتباطی جدی پیدا كنند،‌ و صاحب تصرّف تخیّلی خلّاق و شریك در این ادبیات شوند. آنها در چالهرزی فرو رفتند كه بیرون شدن از آن بسیار سخت بود.

حال پس از این مقدمه، به طرح پرسش‌های اساسی برای رسیدن به پاسخ آن پرسش نخستین می‌رسم: قبلاً باید پرسید ادبیات چیست و چه معنایی دارد؟

ادبیات به دو معنی قابل تفسیر و تأویل است: اول، ادبیات به معنی عام كه همان فرهنگ مكتوب یك تمدن است. از این نظر، ادبیات به مفهوم متعارف، تجلّی اول عام فرهنگ یك قوم در مراتب و شئون تمدنی آن قوم است، وقتی متفكران یك قوم فكر می‌كنند،‌ این فكر مكتوب می‌شود،‌ و ادبیاتی به تناسب بزرگی و خردی تمدن خود به وجود می‌آورد. هر قدر فرهنگ و تفكر یك قوم عظیم‌تر باشد، ادبیات آن بزرگتر خواهد بود.(۱)

دوم،‌ ادبیات به معنی خاص كه عبارت است از شعر، قصه و رمان كه با صورت‌های خیالی سركار دارد،‌ اگر ادبیاتی فاقد صورتهای خیالی و مثالی باشد، واقعیت ادبی نیز نخواهد داشت. این نوع ادبیات با هنر یكی است و یكی از اقسام هنر و به تعبیری هنر كلامی است.

از اینجا ادبیات به معنی خاص، عبارت است از اولین صورت خاص تجلّی فرهنگ وتفكر و تخیّل انسانی در آثار مكتوب، بدین معنی مقوم ادبیات،‌ فرهنگ و تفكر و تخیّل انسانی در آثار مكتوب، بدین معنی مقوم ادبیات،‌ فرهنگ و علم جهانی در هر تمدنی است. به این لحاظ است كه در تقسیم هنرها معمولاً ادبیات را هنر كبیر خوانده‌اند،‌ و نقاشی و موسیقی را هنر صغیر و باز معماری را كه جامع جمیع هنرهاست،‌ هنر كبیر تلقی كرده‌اند؛ با این تفاوت كه معماری و هنرهای تجسمی،‌ تجلّی دوم فرهنگ و تفكّر انسانی است به صورت تصویر تجسمی،‌ حجمی و فضایی و فیزیكی، نه كلامی و زبانی،‌ از اینجا میان ادبیات و معماری، ده‌ها هنر واسطه صغیر وجود دارد.

حال ببینیم آیا ادبیات صورت ثابتی دارد یا نه.

ادبیات مانند هر مفهومی در عالم انسانی، «تاریخی» است؛ یعنی در هر دوره تاریخی و تمدنی، نوعی از ادبیات بنا بر صورت نوعی فرهنگی – تاریخی یك قوم یا اقوام دارای فرهنگ و تاریخی واحد، تكوین پیدا می‌كند، و از اینجا ادبیات شرقی و ادبیات غربی ظاهر می‌شود. روح شرقی و روح غربی همان صورت نوعی تاریخی اقوام دو سرزمین،‌ و ناحیه بزرگ جهان جغرافیایی است كه صورت معنوی نیز پیدا كرده است. ادبیات و روح ادبی شرق به ادبیات‌های بین النهرین و مصر و چین و ژاپن و هند و ایران و امثال آن قسمت می‌شود، و ادبیات غربی به ادبیات یونانی – رومی و مسیحی بیزانسی و غربی و ادبیات رنسانسی و كلاسیك و رمانتیك و مدرن و پست مدرن و غیره.

هر یك از این ادبیات‌ها در ناحیه خود با وحدت باطنی بناهای مستقل را نسبت به یكدیگر ایجاد كرده‌اند. و اگر بگوییم ادبیات شرق و غرب نسبت به یكدیگر با حفظ روح اصیل خود غیر قابل نفوذند، نامعقول سخن نگفته‌ایم؛ زیرا هر یك عوالم و فضاهای خاص خویش را دارند و در جغرافیای ذهنی و خیال خود رشد و نمو پیدا كرده‌اند. تشابه ادبیات شرق و غرب بیشتر تشابه مادی و صوری در عناصر متشكله است كه وام‌دار یكدیگرند، اما در روح، منفرد و مستقل‌اند و از یكدیگر بیگانه. دیده‌ایم كه با تكوین ادبیات مسیحی شرق اروپا (بیزانس) چگونه با تعلیمات انجیلی، روح شرك‌آمیز ادبیات یونی فراموش می‌شود، از رسمیت می‌افتد و فقط زبان و صرف و نحو و بعضی متون آن هم بسیار با احتیاط صرفاً از نظر زبانی مطالعه می‌شود، و تا عصر رنسانس این متون و ادبیات یونانی مورد غفلت قرار می‌گیرد(۲)، و با رنسانس این ادبیات به نحوی دیگر- نه اصیل زیرا دنیای یونانی فرد مرده بود- مجدّد مورد تأمل قرار می‌گیرد، كه باز تكرار عینی و دوباره، محلی از اعراب ندارد.

ادبیات هر قوم زمانی كه فرهنگ و تمدن درحال تعالی یا پیشرفت و بسط و گسترش است، رشد می‌كنند و وقتی تمدن دچار انحطاط می‌شود، طبیعتاً ادبیات آن قوم نیز تنزّل پیدا می‌كند.

از اینجا در تمدن اسلامی نیز دورانی شاهد شكوه و عظمت ادبیات به هر دو معنی عام و خاص بوده‌ایم و دورانی سیر نزولی داشته‌ایم، روزگاری بزرگ‌ترین شاعران و ادیبان، آثاری بزرگ را ابداع می‌كردند، و تا قرن پنجم و ششم، این تمدن با شتابی فزاینده در عرصهٔ هنر و ادبیات رو به رو بوده است: فردوسی، نظامی، خاقانی، سنایی: عطار و مولوی به این دوره مربوط‌اند، و بعد به یك دوران برزخی و بینابینی وارد شده، كه حافظ و سعدی و بیدل و جامی به آن عصر بر می‌گردند، و سرانجام، یك دوران طولانی فروپاشی و نزول ادبیات فارسی را شاهدیم كه حتی نهضت‌های بازگشت ادبی نیز در دوره‌های زند و قاجاری، نتوانست این تمدن را به سرچشمه عظمت خود بازگرداند. این نهضت بیش‌ از آن‌كه ادبیات سنّتی ایران را با سرچشمه‌های ازلی خود بازگرداند، از آن فاصله گرفت، و به صُور زبانی اشتغال پیدا كرد، و رجوعی سطحی به سبك‌های قدیمی‌تر از سبك هندی، یعنی سبك خراسانی و آذربایجانی و عراقی و غیره تمایل یافت. این رجوع سطحی به گذشته، زمانی رخ می‌دهد كه جهان غرب، شاهد انقلاب‌های ادبی است؛ یعنی در همان قرنی كه شاعری چون بیدل دهلوی مظهر فرد آمدن شاعرانه در تمدن دینی است.(۳)

در قرون پانزده و شانزده با آثاری چون «كامرون» بوكاچو و قصه‌های منظوم «فائوستوس» كریستوفر مارلو، و نوشته‌های ادبی انتقادی و پژوهشهای پتراركا، و «دن‌كیشوت» سروانتس ادبیات بزرگ جدید غرب آغاز شد، و در سیر بسط یابندهٔ خود در قرون هفده و هجده، با ظهور ادبیات كلاسیك بزرگی چون ادبیات شكسپیر، این ادبیات به اوج شكوفایی خود می‌رسد، و بعد از ظهور ادبیات رمانتیك قرن نوزده، آخرین تجربیات بزرگ ادبی غرب آشكار می‌شود، و سرانجام در پایان تاریخ ادبیات غرب، شاهد تجربیات متنوع پست مدرنی هستیم كه در كل، ادبیات عظیمی را به عظمت ادبیات گذشته ایجاد كرده است، و جهان را به سرعت تصرف می‌كند، و حتی ادبیات شرق را در درون خود هضم و مستحیل می‌سازد.

نویسنده: محمد مددپور

منبع: حقیقت و هنر دینی

پاورقی‌ها

۱-نكتهٔ قابل تأمل این است كه هر قومی به تناسب تمایلات روحی و معنوی یا مادی خود به یك نوع جغرافیا تمایل یافته است،‌ فی المثل، اقوام آریایی به سه شعبه تبدیل شدند كه گروهی به غرب و گروهی از آ‌نها نیز در میان سرزمین‌های شرقی و غربی، سكنی گزیدند؛ مانند ایرانیان كه تمایلات روحی معتدلی نسبت به هندوها و یونانی‌ها دارند. اگر هندوها، تفكرشان تشبیهی و تخیّلی است، و یونانی‌ها تنزیهی و عقلی، ایرانی‌ها این دو را با یكدیگر به نحوی متعادل جمع كرده‌اند.

۲-البته بخشی از فرهنگ ادبی و عقلی و فلسفی یونانی مورد تفسیر متألهان مسیحی قرار گرفت، كه ذاتاً دگرگون شد، و به صورت نوعی درآمد كه با اصل خود فاصله بسیار داشت.

۳-بنا به روایت اسلامی، سیر تمدن اسلامی بعد از رحلت حضرت رسول (صلی‌ا… علیه و آله)، سیری نزولی از معنویت و الهیت به سوی مادیت و نفسانیت است. و در این میان انسان‌های شریف از میان آن تمدن فرورونده در منجلات نفسانیت، فرد خواهند آمد، و تجرد از جمع و تعالی خواهند یافت، و به ساحت دین و امام زمان (عج) تشرف پیدا خواهند كرد، و چنین است كه ظهور بیدل و امثال او را باید خلاف آمد عادت و فرد آمدن تلقی كرد.

۴-نیست انگاشتن ممكن است به انكار رسمی و علتی انسان نرسد و پنجه‌وار یا كنایه از مرگ خدا سخن نگوید، اما در عمل دیگر انسان چنان عمل می‌كند كه خدا را گویی نمی‌بیند و آنجا از خدا سخن می‌گوید كه به نفسانیت خود رجوع می‌كند. چنانكه اكنون در جهان دین و هر خطاب الهی نشنیده گرفته و فراموش می‌شود و همه احكام الهی با تفسیر به رأی روبرو. سكولاریسم كه اساس نظام‌های فرهنگی سیاسی جهان است، همه نیست‌انگارند.

۵-روابط تولید مانند صدها روابط دیگر هماهنگ با ادبیات یك قوم است اما برخلاف نظر ماركسیستی بنیاد و زیربنای فرهنگ و ادبیات نیست. تفكر ما در تمدن و فرهنگ است كه شئون مختلفی دارند. اما نكته‌ای كه پریشانی فكر تحلیل برخی از منتقدان ادبی را نشان می‌دهد، همان تقلید سطحی در تبیین اوضاع فرهنگی و هنر ایران در قیاس با نحوهٔ تكوین فرهنگ و ادبیات در سرزمین‌های غربی همین خلط موجب شده كه برخی از نویسندگان ادبی چنان نحوهٔ تكوین ادبیات معاصر ایرانیان را تحلیل كرده‌اند كه گویی در ادبیات مشروطه چیزی شبیه به ادبیات در عصر رنسانس فلورانس و ایتالیا رخ داده است درحالیكه پیدایی ادبیات معاصر در ایران بسیار پیچیده‌تر از تكوین ادبیات جدید در غرب است و این خود نیاز به بحثی مستقل دارد و اجمالاً همان است كه گفته آمد یعنی تركیب منابع سنتی با منابع مدرن غربی.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.