سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

طلای وقت فدای یک سیلندر گاز


طلای وقت فدای یک سیلندر گاز

صف های طولانی CNG, همه را کلافه کرده است

مدتی است که گرمای هوا به معضل تبدیل شده و این معضل به حدی جدی است که حتی کشور برای دو روز تعطیل شد. در این شرایط بحرانی، تصور کنید که پشت ترافیک سنگینی گیر کرده اید، به ویژه آن که مالک یک دستگاه پیکان باشید که مدتهاست به عنوان خودرو کاملا غیر استاندارد از رده خارج شده است. تمام این مقدمه چینی ها به خاطر بلا یی است که برسرم نازل شده بود وحدود ۲ کیلومتر راه بندان در گرمای ظهر تابستان باعث شده بود تا به زمین و زمان گلا یه کنم. شیشه های پیکانم را به سبک ماشین های مد روز دور و برم بالا می کشیدم تا شاید مثل آنها بشوم اما گویی که یک باره فضای جهنم برایم تداعی می شد و شیشه ها را که پایین می کشیدم;گرمای هوا وعده ای از ورودی های جهنم می داد و از ته دل آرزو می کردم که آخرتم با دنیای امروزم فرق داشته باشد.

هنوز دلیل این راه بندان را نمی دانستم و در حالی که چشمم به آمپر بنزین بود و خدا خدا می کردم که بنزین آزاد ۴۰۰ تومانی قسمتم نشود آهسته آهسته به نقطه ای رسیدم که باعث تمام این جنگ اعصابها بود یعنی پمپ گاز خودروهای سواری.

در پمپ گاز دوراهی قپان ۱۵ تاکسی صف کشیده بود تا به نوبت سیلندرهایشان را پرکنند و در صف دوم نیز ۲۷ خودروی سواری پشت کله هم ایستاده بودند که البته بخشی از خیابان را اشغال کرده و مجبور بودند بخشی از پیاده رو را نیز به صف خودروهای گاز سوز سواری شخصی اختصاص دهند.

به سراغ راننده تاکسی رفتم و پرسیدم آقا اینجا چه خبر است و راننده تاکسی که گویا به اصحاب کهف نگاه می کند در حالی که به اندازه کافی از گرمای هوا کلا فه شده بود پاسخ داد; مگه نمی بینی، خیر سرمون توصف گاز ایستادیم. از ترس این که مبادا راننده تاکسی گرمای هوا،صف طولا نی گاز CNG، لوازم یدکی گران قیمت، هزینه تعمیرات بالا و احتمالا دعوایی که صبح بازنش داشته را بر سرمن خالی کند خودم را به عنوان خبرنگار تعریف کردم و جویای احوالش شدم.

راننده تاکسی با اعلا م این که اگر خواستی کسی را نفرین کنی دعا کن که راننده تاکسی بشود گفت: به هرکس می رسیم می گویند دولت کلی بهتون حال می ده،اما حال ما همینه که می بینی، مثل همه مردم لوازم یدکی می خریم، پول مکانیک و باطری ساز می دیم خرج صافکار و نقاش می دیم. آخرش هم این وضع ماست.وی در پاسخ به این که شما که سهمیه بنزین دارید چرا تو صف گاز می ایستید گفت:ماهی ۲۰۰ لیتر سهمیه بنزین داریم که اگر کار کنیم برای ۷ تا ۸ روز کفایت می کند اگر روزی ۲۰ لیتر مصرف کنیم می شود ۱۰ روز کار در یک ماه و باید بقیه اش را بخوابیم.بنابراین باید گاز استفاده کنیم.

این راننده تاکسی زرد رنگ افزود:اگر سرمون درد بگیره و بخواهیم ۵ دقیقه کنار خیابان زیرسایه درخت استراحت کنیم بازرس تاکسیرانی سرمی رسد و کارنامه مون را به بهانه کم کاری می گیرد که آن وقت حسابمان با کرام الکاتبین است اما الا ن ۴۵ دقیقه است توی صف گاز منتظر نوبت ایستادم هیچ کس پیدا نمی شود حالم را بپرسد.

وی با اعلا م این که به طور متوسط روزی چند ساعت در صف گاز می ایستد گفت:گاز CNG جاگیر است و زود هم تمام می شود بنابراین روزی ۲ بار باید گاز پرکنیم تازه همه جای شهر هم گاز ندارد و دایم چشممان به چراغ های گاز است. به محض آن که چراغ آخر خاموش شد باید بی خیال کار و مسافر بشویم و دنبال یک پمپ گاز به اطراف شهر برویم، آخر مرکز شهر که پمپ گاز ندارد.

این راننده تاکسی با اعلا م این که نمی خواهد نامی از وی برده شود گفت:آقاجون پرسیدی، جواب دادم اما نمی خواهم دردسر درست بشه و فردا تاکسیرانی دنبالمون بفرسته که چرا از این حرفها زدی. بیشتر از این هم چیزی نمی دانم. به سراغ تاکسی سبز رنگ می روم و شرح ماجرای راننده قبلی را توضیح می دهم اما این راننده می گوید:اسم من تقی باقرزاده است، هرچی می خواهی بپرس، چه کارم می کنند، آخرش این است که ماشینم را می فروشند. من هم از خدا می خواهم که اجازه بدهند از شر تاکسی و تاکسیرانی خلا ص شوم.

وی در پاسخ به این که مگر برای فروختن تاکسی اختیار ندارید می گوید: اختیار کدام است ۱۰۰ بار تقاضای فروش دادم، بهانه آوردند که نمی توانم این کار را بکنیم و خلا صه کلا م گفتم که کار نمی کنم اما باز هم اجازه فروش نمی دهند و نمی دانم چه گناهی به درگاه خدا کرده ام که تاکسی را قسمت من کرده است.

این راننده تاکسی با اعلا م این که ستاد تبصره ۱۳ یارانه اش را نداده است می گوید: تا به حال چندین بار به این ستاد رفتم به بانک مراجعه کردم اما پول مرا نمی دهند. خلا صه این که حاضرم ۲۰۰ هزار تومان دستی بدهم و از شر تاکسی خلا ص شوم. آقا باور کن که این شغل یکی از بدترین شغل ها است. مردم ۱۵ میلیون تومان ماشین را سوار می شوند اما زورشان می آید ۲۰۰تومان کرایه بدهند اما یک ساندویچ که می خرند اگر ساندویچی پول خرد نداشته باشد می گویند بقیه اش مال خودت. آن خانم برای یک نوع لوازم آرایش ۱۰ هزار تومان پول می دهد، بابت کوتاه کردن موی سر حداقل۵ هزار تومان می دهند، میوه ۵۰۰ تومانی را، ۲ هزار تومان پول می دهند و صدها مورد دیگر، اما به کرایه تاکسی که می رسند صحبت ازحق و حقوق می کنند و سر ۵۰ تومان یک ساعت جروبحث می کنند.

وی در مورد صف گاز می گوید: برای راننده تاکسی هیچ ارزشی قایل نیستند روزی ۲ ساعت از عمرمان توی صف تلف می شود. یا باید ساعت ۳ نیمه شب بیاییم و بدون صف گاز پر کنیم یا این که حداقل ۴۵ دقیقه تا یک ساعت از وقتان برای هر نوبت پرکردن گاز تلف می شود و هیچ کس هم پاسخگو نیست.

وی با اعلا م این که اکنون پیک موتوری بیشتر از تاکسی درآمد دارد می گوید: اگر به یک مسافر بگوییم ۴ هزار تومان کرایه بده، فریادش به آسمان می رود در حالی که اکنون نرخ موتور سوار ۴ هزار تومان است در حالی که قیمت تاکسی ۱۵ میلیون و قیمت موتور ۴۰۰ هزار تومان است تازه مسافر تاکسی دستور می دهد که کولر را هم روشن کنیم. بنابراین ملا حظه می کنید که هیچ حساب و کتابی ندارد.

باقرزاده در پایان می گوید: اگر می خواهی لطفی در حق من کرده باشی یک جوری مطلب را بنویس که فردا صبح اجازه فروش به من بدهند اما یک وقت فکر نکن که مطالب غیرواقع گفتم برای تک تک حرف هام دلیل و مدرک دارم. و اما داود حبیبی با پیکانش در صف ایستاده تا نوبتش برسد و گاز پرکند. او می گوید: حداقل روزی ۲ساعت از وقتم را در صف گاز می گذرانم تازه یک نوبت گاز را شب ها پر می کنم.

او با اعلا م این که در گذشته امکان پرکردن گاز برای خودروهای شخصی بهتر و بیشتر بود می گوید: از وقتی بعضی از پمپ های گاز را به تاکسی اختصاص دادند، رانندگان خودروهای شخصی بیچاره شده اند. الا ن همین ایستگاه گاز دوراهی قپان را نگاه کنید یک پمپ در اختیار خودروهای شخصی است و ۳ پمپ دراختیار خودروهای تاکسی است.

وی که خرج خانواده اش را از طریق مسافرکشی تامین می کند می گوید: درد اصلی بیکاری است تازه آنها هم که کار دارند ماهی ۳۰۰ هزار تومان می گیرند که جوابگوی هزینه های زندگی شان نیست به خاطر همین مجبورند کار دوم داشته باشند و امروزه کاری که تخصص و تجربه نمی خواهد همین مسافرکشی است.

حبیبی از پرمصرف بودن پیکان گلا یه دارد و می گوید: الا ن اکثر خودروها پر مصرف هستند و همین باعث شده تا صف گاز شلوغ باشد زیرا مجبور هستیم چندین بار برای پرکردن گاز به جایگاه بیاییم.

وی می گوید: از یک طرف دولت بنزین را گران کرده و از طرف دیگر گاز را به آسانی در اختیار مردم نمی گذارد. الان پمپ بنزین های نوساز بیشتر از جایگاه های گاز است بنابراین مدیریت غلط است.

حبیبی با انتقاد از جایگاه های گاز در شهرستان ها می گوید: از تهران که بخواهیم برای اصفهان حرکت کنیم اگر گاز را در تهران پر کنیم به قم که برسیم گاز تمام شده و آنجا هم صف گاز چندین برابر تهران شلوغ است بنابراین امکان استفاده از گاز در مسیر راه وجود ندارد.

وی با اعلا م این که دولت باید هر ۱۰۰ کیلومتر یک جایگاه گاز احداث کند می گوید: اکنون در اتوبان قم ۳ پمپ بنزین است که همیشه چند پمپ آن بدون استفاده رها شده که دولت می توانست مثل برخی از پمپ های بنزین، چند پمپ گاز در این جایگاه ها نصب کند تا هزینه احداث جایگاه به حداقل برسد. حبیبی با تاکید بر این که عیب است ما به دولت راهکار نشان دهیم می گوید: یا دولت نمی خواهد این کار را انجام دهد که برای این کم کاری باید پاسخگو باشد و یا نمی داند که باید از مشورت ها استفاده کرده و مدیریت خود را اصلا ح کند.

اسماعیل محمدی یک دستگاه پراید دارد و در خط تهران- کرج کار می کند. خانه وی در شهریار است و بنابر اظهاراتش، بین تهران- کرج و شهریار مسافر جابه جا می کند.

او با انتقاد از کمبود پمپ های گاز می گوید: آخر انصاف است در این گرما ساعت ها در وسط خیابان سرگردان باشیم. وی با اعلا م این که ساعت ۵ صبح برای کار از خانه خارج می شود می گوید: تا ساعت ۱۰ صبح سیلندر گاز خالی است و باید یک ساعت در صف باشیم تا سیلندر را از گاز پر کنیم و این برنامه در بعد ازظهرها هم ادامه دارد.

محمدی با اعلا م این که پمپ گاز باعث شده از کار و زندگی ایش بیفتد می گوید: اگر آدم کار کنی باشیم که این ۲ ساعت را کار می کنیم و اگر هم بخواهیم کار نکنیم در کنار خانواده مان استراحت می کنیم اما الا ن به هیچکدام نمی رسیم. وی با اعلا م این که یک پسر ۵ ساله دارد می گوید: برای آن که بتوانم پسرم را بیشتر ببینم شب ها با زن و فرزندم به صف گاز می رویم هر چند که بارها متوجه شده ام آنها خسته می شوند و تحمل ندارند یک ساعت داخل ماشین بنشینند بدون آن که تلویزیونی تماشا کنند بتوانند کاری انجام دهند. این مسافرکش شخصی در پاسخ به این که باید صبور بود و تحمل کرد می گوید: چه چیزی را تحمل کنیم. الان ۳ سال است بنزین سهمیه بندی شده یعنی آقایان نمی توانند ۲ تا جایگاه گاز درست کنند تا مردم از بدبختی خلاص شوند؟

وی با اعلا م این که سیستم گازسوز کردن را به طریق آزاد انجام داده است می گوید: این چه مدیریتی است، بنزین که نمی توانند به اندازه کافی تولید کنند، جایگاه گاز نیز که چنین وضعیتی دارد، گازسوز کردن خودروها هم که یا باید پول داشته باشی یا پارتی بتوانی به سرعت ماشینت را گاز سوز کنی. با این شرایط آشفته بازار، می شود آقایان پاسخ بدهند که در این چند سال چه کار کرده اند. چرا نباید خودمان بنزین مرغوب تولید کنیم.

کم کم احساس می کنم که شاید رانندگان در اثر گرمای هوا به پرت و پلا گویی دچار می شوند و ما هیچ مشکلی برای پر کردن سیلندر گاز خودروها نداریم، وضع بنزین هم اینقدر اسفبار نیست، تاکسیرانی هم تا بدین حد بد نیست اما گرمای هوای روی من هم تاثیرگذاشته و به خاطر آن که متهم به پرت و پلا نویسی نشوم در پیکانم را باز می کنم و این خودرو که داخل آن همچنان به جهنم می ماند را به سوی خانه هدایت می کنم.

● ماجرا ادامه دارد

و اما پمپ گاز دیگری در کنار یکی از بزرگترین پارک های جنوب شهر تهران در یافت آباد قرار دارد. شب هنگام است و مردم برای آن که مشکلا ت کار روزانه را فراموش کنند لقمه نانی که قرار است در خانه به حلق فرو ببرند به پارک آوردند تا شاید به برکت فضای سبز پارک، متوجه نشوند که در اثر گرانی های موجود، مجبورند عادی ترین غذاهای ممکن را سر سفره هایشان بگذارند. البته همه این اتفاقات به خیر و خوشی پیش آمده که با صف طولا نی خودروهایی که در صف گاز ایستاده اند نمی شود کاری کرد. از داخل پژو ۴۰۵ که مرکب ۴ جوان شده آنچنان صدای موسیقی خوانندگان لس آنجلسی می آید که گویی کنسرت به صورت زنده برگزار می شود.

به جرات می توان ادعا کرد که مردم آن طرف پارک هم صدای این موسیقی را می شنوند و صد البته بخت برگشتگانی که از قبل اینجا بساط کرده اند باید یک جفت گوش بخرند زیرا دیگر این گوش ها به دردشان نمی خورد. چند خودرو آن طرف تر، پیکانی کاپوت را بالا زده و برای آنکه بوقش را تنظیم کند یکی را پشت فرمان نشانده و خودش پیچ گوشتی به دست، پیچی را قدری سفت می کند و با فریاد می گوید بزن و صدای بوق در فضا می پیچد اما با وجودی که ده ها بار فرمان بوق بزن را صادر کرده هنوز صدای این بوق مطلوب نشده اما اعصاب ها را داغان کرده است. دیگری هم می خواهد موتور پیکان عهد تیر کمان را تنظیم کند و دایم گاز می دهد به اندازه ای که احساس می کنی هر لحظه امکان دارد ماشین منفجر شود. چند نفری هم لنگ به دست دور تا دور ماشین را تمیز می کنند، چند راننده نیز میتینگ تشکیل داده و از گرانی ارزاق گرفته تا اظهارات آمریکا و بازی های فوتبال جام جهانی به بحث پرداخته اند. هر ازچندگاهی راننده ای فریاد می زند آقا; جلو خالی شده ماشینت را تکون بده. خلا صه در این صف که از حدود ۴۰ ماشین تشکیل شده هر چیزی بخواهی گیر میآوری. ازهمه مهمتر فضای آلوده ای است که در اثر روشن ماندن ۴۰ ماشین در حاشیه پارک به وجود آمده است.

به سراغ پژو ۴۰۵ که دایم خوانندگان ضبط اش عوض می شود می روم.

اکنون آهنگ رپ پخش می کند من که فقط از کلمات این خواننده رته، پته، تته، نته، بده می شنوم. از راننده می پرسم چند وقت است تو صف گاز ایستاده ای و این جوان که به نظر می رسد تازه به دریافت گواهینامه نایل شده می گوید: ما تازه اومدیم اما فکر کنم دو ساعت مهمون باشیم و می افزاید: ماشین مال بابامه، من هم شب ها به بهانه این که گازش رو پر کنم، بچه ها را جمع می کنم و میآییم اینجا، هم یک حالی می کنیم، هم بابام به جای این که توی صف وایسته، توی خونه لم می ده. از این جوان می پرسم که از طولا نی بودن صف گاز رضایت دارد، او می گوید: خیلی هم خوب است، بابام عمرا هر شب ماشینشو بده تا با بچه ها بریم دوری بزنیم اما الا ن هنوز کفش ها شو که در نیاورده صدام می کند. سوییچ را به دستم می دهد و تاکید می کند که گاز ماشین یادت نره، حال ندارم صبح توی صف بایستم!

احساس می کنم که از این یکی چیزی درنمیآید. به سراغ راننده ای می روم که دستش را زیر چانه اش گذاشته و خبر ندارد دور وبرش چه خبر است، انگار که در عالم دیگری سیر می کند. فقط خدا کند یاد بدهکاری هایش نیفتاده باشد. او می گوید: آقا همه بدبختی ها سرپول است، اگر ماهی ۲ میلیون تومان درآمد داشتم دیوانه بودم ۲ ساعت توی صف گاز بایستم، اصلا از آسمون بلا هم می بارید برای من فرقی نداشت یعنی برای پولدار جماعت، فرقی نداره. بدبخت هایی مثل من مجبور هستند ۲ ساعت عمرشون را برای ۲ هزار تومان این جوری تلف کنند. او با انتقاد از این که کسی به فکر جماعت بدبخت بیچاره نیست می گوید: اون آدمی که ماشین ۵۰ میلیون تومانی سوار می شود و خانه ۵۰۰ میلیون تومانی دارد که گذرش به صف گاز نمی افتد بنابراین دولت اگر جایگاه های گاز را اضافه کند نه به اقتصاد کشور بلکه به بدبخت بیچاره هایی مثل من لطف کرده که نمی کند.

پیر مردی که روی یک صندلی تا شو مقابل خانه اش نشسته مرا صدا می کند و می گوید: آقا چه کار به راننده ها دارید بیایید به فریاد ما برسید. اگر نیم ساعت اینجا بمانی، دیوانه می شوی. سرظهر می خواهیم استراحت کنیم داد و فریاد راننده ها و صدای بوق ماشین هاشون اجازه نمی دهد. شب ساعت ۲ نیمه شب هم همین مکافات را داریم. بارها با راننده ها درگیر شده ایم با پلیس ۱۱۰ تماس گرفته ایم حتی به شهرداری شکایت کرده ایم فایده ای نداشته که نداشته.

این پیرمرد در پاسخ به این که چرا خانه اش را عوض نمی کند می گوید: این چه حرفیه که می زنید. اول این که من و شما نداریم فرض کن من خانه ام را به شما فروختم، شما آدم نیستید، آرامش و آسایش نمی خواهید؟ کار باید از ریشه درست بشود.

وی در پاسخ به این که چه پیشنهادی دارد می گوید: به من چه مربوط است که پیشنهاد بدهم اگر می توانستم پیشنهاد بدهم که یک کاره ای می شدم، اما فقط همین را می فهمم که باید هر چه سریعتر وضع ما روشن بشود، این درد من نیست اگر می خواهی درهر کدام از این خانه ها را بزنم تابا آنها صحبت کنید. کار باید از ریشه درست بشود.

این پیرمرد می گوید: اصلا فرض کنید که صبح خانه ام را فروختم و به چند تا خیابان آن طرف تر رفتم چه کسی ضمانت می کند که فردا یک پمپ گاز بغل آن خانه درست نکردند.

به سراغ پرایدی می روم که علا وه بر راننده یک زن و ۲ بچه کوچک نیز در آن نشسته اند. راننده می گوید: اول این که چاره ای ندارم باید از گاز استفاده کنم فعلا هم که تعداد جایگاه های گاز همین چندتاست، همه اینها هم صف طولا نی دارند. اوایل که دیر به خانه می رفتم باعث دلخوری بود اما الا ن بازنم توافق کردم که شبها با هم برای پرکردن گاز بیاییم، بچه ها را هم بر می داریم و با یک فلا سک چای توی صف می ایستیم، گاهی بچه ها پیاده می شوند و تا من گاز را پرکنم سری توی پارک می زنند اگر هم حال نداشته باشند که پیش هم نشسته ایم.

به راننده می گویم الا ن ۳۰ تا ماشین روشن هوای این منطقه را آلوده کرده است فکر نمی کنی برای بچه هایت ضرر داشته باشد؟ راننده می گوید:کار ما از این حرفها گذشته. زندگی کردن ما برنامه ریزی و این که چگونه زندگی کنیم تا چه بشویم بر نمی دارد. همین امروز که یک لقمه نان گیر می آید و نفسی می کشیم خدا رو شکر می کنیم.

راننده تاکسی زرد رنگی توی صف ایستاده و می گوید: معمولا توی جایگاه هایی که مخصوص تاکسی هاست گاز می زنم اما الا ن بچه ها را به پارک آوردم. حوصله ام سررفته بود.آمدم توی صف گاز ایستادم.او می گوید حدود ۳۰ سال است تاکسی دارم. تا حالا چند بار تاکسی عوض کردم و از کمپانی تاکسی صفر گرفته ام خلا صه این که عمرم را پشت فرمان توی خیابانها گذرانده ام روزی هم درآمده و خدا لنگمان نگذاشته است اما الا ن وضع خیلی خراب است. اگر گاز نباشد فقط روزی ۴،۵ ساعت می توانیم کار کنیم. گاز CNG هم که گاز نیست از جایگاه که درآمدی تمام می شود. قبلا گاز LPG بود و راحت یک روز گاهی هم ۲ روز دوام میآورد اما الا ن روزی ۲ بار گاز پر می کنیم. آن موقع برای محیط زیست گاز تاکسی مجانی بود الا ن ۵۰۰ تومان بابت هر بار پرکردن می دهیم. خلا صه کرد. روز به روز دریغ از دیروز.

این راننده با سابقه تاکسی به تابلویی که در پمپ گاز نصب شده اشاره می کند و می گوید: اینجا نوشته که هر متر مکعب گاز معادل ۱/۳۳ لیتر بنزین و ۱/۲۲ لیتر گاز وییل است اما دروغ می گویند چون من امتحان کرده و در مسافرت کیلومتر زده ام هرگز نمی شود به این آمار و ارقام اعتبار کرد بلکه فکر می کنم برای دلخوش کردن ما این چیزها را نوشته اند.الا ن ماشین روی گاز جون نداره به موتور فشار می آید و با هر مکانیکی که صحبت می کنیم می گوید هر ۲ کپسول گاز یک باک بنزین مصرف کنید تا موتور سالم بماند.

به ابتدای صف می آیم و به خودروهایی که پشت سرهم ایستاده اند نگاه می کنم. چه عمرهایی که تلف می شود و چه انسانیت هایی که زیر سوال می رود.

از خودم می پرسم واقعا زندگی دنیا این قدر ارزش دارد که این جوری تحقیر شویم و باز از خودم می پرسم چه کسی عامل این تحقیر شدن هاست و تا چه زمان باید تحقیر شویم؟