سه شنبه, ۲۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 11 February, 2025
آدمخواری های فرهنگ مصرف گرا
![آدمخواری های فرهنگ مصرف گرا](/web/imgs/16/143/br6c61.jpeg)
● پسروی و پیشروی مجموعه فیلمهای «مردگان زنده» جرج رومرو از همان ابتدا همزمان فیلمهایی مسحور کننده، هوسانگیز و به طرز غریبی یاسآور بودهاند. همیشه احساس میشود این فیلمها ورای ظاهر هراسانگیز/ هولانگیز خود حرف دیگری دارند درباره... دقیقا درباره چه چیزی؟ مجموعه فیلمهای «مردگان زنده» چه چیزی را به نمایش میگذارند؟ فرهنگمان را، آن چیزی که به عنوان تمدنمان میپنداشتیم و یا نفس زندگی بشر با تمام آشفتگیها و ناخوشایندیهایش؟ همه موارد فوق؟ وقتی میخواهید موارد فوق را بر فیلمها بار کنید همیشه چیزی در راه میماند، جور درنمیآید و در برابر معانی مورد نظرمان مقاومت میکند. فقط از یک چیز میتوانیم مطمئن باشیم: این فیلمها درباره «کیفر گناه» نیستند. به عبارت دیگر جهان رومرو در فیلمهایش قطعا جهانی مسیحی نیست (در واقع ارجاعات گهگاه دینی فیلمها بیشتر بار منفی دارند تا مثبت). علاوه بر این جهان رومرو جهانی بیزمان و مکان است، بههم ریختگی نامقدسی دارد و تجربهای را به تماشاگر منتقل میکند که به جای نشأت گرفتن از دانشمند دیوانه و آشنای فیلمهای ژانر وحشت محصول اهریمنی است بیگانه، ناآگاه و گیج که نمیداند جریان از چه قرار است اما متاثر از خامدستی بیحساب و کتابش موجوداتی را به وجود میآورد که میتوانند مسوول مرگ تمامی گونههای زیستی کره زمین در طول چهارصد سال آینده باشند. بر اساس شواهد موجود میتوان احتمال داد که پنجمین قسمت «مردگان زنده» آخرین قسمت این مجموعه است (البته رومرو همیشه ما را و شاید خودش را غافلگیر میکند!). قسمت پنجم ظاهر و حس یک جمعبندی را دارد، (مانند فیلم اصلی) با «مرده متحرکی» شروع میشود که به زندگی بازمیگردد و در پایان هم تماشاگر را با چالشی بیپرده و نومیدانه مواجه میکند که گویی از او میخواهد به جمعبندی خودش اکتفا کند. اولین نکتهای که با نگاهی به گذشته و مرور پنج فیلم «مردگان زنده» درمییابیم تضاد ذاتی موجود میان فیلمهاست: کسی باور نمیکند این فیلمها دنبالههای یکدیگر باشند چراکه هر کدام شخصیتهای خاص خودشان را دارند (شخصیتها نقشهای قبلی خود را در فیلم بعدی ادامه نمیدهند). در عین حال این فیلمها در ساختار کلیشان از منطقی ذاتی برخوردارند که در فیلم قابل توجه جدید هم رعایت شده است: چهار فیلم اول این مجموعه (و همینطور فیلم پنجم) به طور نظاممند ساختارهای محوری چیزی را که ما هنوز به عنوان تمدنمان میشناسیم نابود میکنند تا جایگاه رومرو به عنوان رادیکالترین کارگردان ژانر وحشت تثبیت شود. با مرور فیلمهای مذکور شاید بفهمیم ورای ظاهر آنها چه مفاهیمی نهفته است. شب مردگان زنده: خانواده هستهای (یکی از اصول فرهنگمان)، برادر و خواهر ستیزهجو در ابتدای فیلم، والدین و فرزند بیچاره و پرخاشگر و «زوج جوان» در بخش میانی (خانواده هستهای آینده)، همگی کشته و خورده میشوند. اصلیترین نکته فیلم دختر کوچکی است که با یک بیلچه باغبانی مادرش را از دم تیغ میگذراند و سپس پدرش را تکه تکه میکند. زامبیها ـ مردگان زنده، مردگانی که هنوز زندگی میکنند ـ وضعیتی تثبیت شده دارند و فیلم درباره غیر ممکن بودن فرار از دست آنهاست.
▪ سحرگاه مردگان: مصرفگرایی به عنوان چیزی که اقتصاد فرهنگی ما به آن بستگی دارد: ثروتمندان آزاد در فروشگاه زنجیرهای. این قسمت به دلیل بیشترین آشفتگی ممکن همواره محبوبترین قسمت مجموعه خواهد بود ـ مصرفگرایی در این فیلم یکی از ابعاد نسبتا ظاهری دنیایمان است. این قسمت همچنین تنها قسمتی است در آن یک زوج ـ نه یک زوج رمانتیک و نه یک خانواده هستهای دیگر ـ با اینکه مقصد مشخصی ندارند اما اجازه مییابند از دست زامبیها فرار کنند (پناهگاهی که در جزیره گرمسیری وجود دارد خیالی جز امید به کامروایی نیست).
▪ روز مردگان: ارتش ـ محافظان و مدافعان ما ـ کاملا بیمصرف و ناخوشایند از کار درمیآیند و فرمانده نفرت انگیزشان هم به تمام معنا از هم دریده میشود.
سرزمین مردگان: مصرفگرایی به خودی خود، به همراه بازی درخشان دنیس هاپر که در آن ظاهر عالی نمونه رشد یافته «ایزی رایدر» در سر و شکل ثروتمندی غولپیکر است.
▪ خاطرات مردگان: بازگشت به خاستگاه فیلمها (زامبیهای نخستین، نقطه شروعی به کلی جدید و متفاوت اما مجددا همراه با یک خانواده هستهای) درکنار استفاده از بازیگران جدید و تازهکار در نقش پروتاگونیستهای دانشجو و فیلمساز. به علاوه زیرساخت ثانوی که نقطه مشترک همه فیلمهاست و ویژگی دنبالهای آنها را تقویت میکند در این فیلم پررنگتر میشود: نقش شخصیتهای سیاهپوست.
شب مردگان زنده: شمایل محوری، یک قهرمان «بیگانه» و بدون پیوندهای خانوادگی آشکار است که در نقش شخصیتی یکهتاز زامبیها را نجات میدهد (نجاتی که در تیراندازی به زامبیها توسط کارگران معنی مییابد).
▪ سحرگاه مردگان: باهوشترین، مسوولیتپذیرترین و آگاهترین شخصیتهای مرد (سه نفر) اجازه مییابند همراه با زن داستان از مهلکه بگریزند.
▪ روز مردگان: «تصویر زن» در این فیلم (در تمام پنج فیلم) بار اصلی داستان را بر دوش میکشد با این حال پروتاگونیست مؤنث رومرو ارتباط سفت و سختی با عاشق سیاهپوستاش دارد.
▪ سرزمین مردگان: رومرو به طرز اغواکنندهای غیر مستقیم پای یک زامبی سیاهپوست را پیش میکشد که به تنهایی نوعی هشیاری جنینی و استعداد تفکر برای زامبیها خلق کرده است. هنگام تماشای این فیلم کمی عجله به خرج دادم و با خودم فکر کردم اگر روزی قرار شود یک فیلم «مردگان زنده»ای دیگر تولید شود زامبی سیاهپوست این فیلم و یا یکی از بدلهایش میتواند شمایل محوری فیلم جدید را بر عهده داشته باشد. آیا رومرو در این فیلم مغلوب مشکلات آشکار خلق زامبیهای متفکر شده است؟
▪ خاطرات مردگان: در این فیلم گروهی از سیاهپوستان سازمانیافته و هوشمند در حال به دست گرفتن کنترل یک وضعیت به ظاهر غیر قابل کنترل هستند. اگر زامبیهای سیاهپوست فیلم پنجم بتوانند کنترل این موقعیت را به دست بگیرند میتوانند به شمایل محوری فیلم ششم تبدیل شوند؟
جایگاه ویژه شخصیتهای سیاهپوست (در هر پنج فیلم) بر دو چهره متکی است: چهره عقلانی و چهره غیرعقلانی. این شخصیتها در فیلمهای رومرو به همان اندازه که بیگانههایی هستند با سابقهای از ظلم، شقاوت و به حاشیه راندن انسانها، شخصیتهایی بدون وابستگی و آزاد از قیود و مطالبات خانواده هستهای دارند. این سیاهپوستان همچنین همواره شخصیتهای صرفا مذکر هستند. این ویژگیها به آنها نوعی آزادی تصور و عمل عطا میکند که شخصیتهای سفیدپوست فاقد آن هستند. با این حال فقدان حضور شخصیتهای زن سیاهپوست آینده این مردان سیاهپوست را با مشکل مواجه میکند.
«سرزمین مردگان» اغلب به عنوان ضعیفترین فیلم از میان چهار فیلم اول شناخته میشود (زامبی سیاهپوست و شخصیت هاپر بهرغم بازی خوب او چندان جذاب نیستند و در نیمه اول فیلم بیش از حد به کشت و کشتار صرف حالا دیگر آشنا و ملموس پرداخته شده است). در مقابل، «خاطرات مردگان زنده» بهرغم اینکه فاقد شور و حال متراکم و کنترل شده «شب مردگان زنده» است و قدرت و رنگهای زنده «سحرگاه مردگان» را ندارد اما میتواند به عنوان بهترین دستاورد این مجموعه و فراگیرترین بیانیه سینمایی رومرو شناخته شود. فرض اولیه فیلم نشان از استعداد بالای رومرو دارد: تکه فیلمی از اینترنت دانلود میشود و آنچه در ادامه میآید فعالیت گروهی دانشجوی فیلمساز دانشگاه فیتسبرگ و مشخصا فعالیتهای جاهطلبانه یک فیلمساز جوان به نام جیسون کرید (جاش کلوس) است که میخواهد فیلم ترسناک خودش را با موضوع زنی که در شب و در میان درختان مورد تعقیب یک مومیایی قرار میگیرد کارگردانی کند. اما وقتی اولین اخبار حمله زامبیها مخابره میشود جیسون احساس میکند آمادگیاش را دارد که فرصت را بقاپد و با تغییر مسیری ناگهانی به سمت یک فیلم «واقعی» برود. هنگام تماشای فیلم چندان اجازه پیدا نمیکنیم جیسون را به خوبی مشاهده کنیم چون مشغول فیلمبرداری با دوربین روی دست است و صورتش اغلب از چشم تماشاگر مخفی میماند. جالب است عنوانی که وی برای فیلم خود انتخاب میکند به جای اینکه «خاطرات مردگان» باشد «مرگ مردگان» است.
تصمیم رومرو در این فیلم برای واگذاری بار فیلم بر دوش گروهی دانشجوی فیلمساز یک حرکت کاملا استادانه است. استفاده مستمر از دوربین روی دست حس بیثباتی جهانی را به تماشاگر منتقل میکند که هیچ چیزش قابل اطمینان نیست و هر فردش ممکن است یک زامبی از کار دربیاید. شخصیتهای جوانی که در این فیلم به تصویر کشیده میشوند با فاصله گرفتن از خانواده هستهای (حداقل تا حدی)، برخورداری مقدار معینی آزادی انتخاب و پیشروی به سمت آیندهای نامشخص پروتاگونیستهای ایدهال فیلمهای رومرو محسوب میشوند. استفاده مستمر از دوربین روی دست حتی در میانه وحشت فراگیر در کنار عدم محدودیت در بروز احساسات ناگهانی شخصیتهای جوان، نشاط و طراوتی به این فیلم بخشیده است که در فیلمهای قبلی (به خصوص در سرزمین مردگان) سابقه ندارد. به علاوه روابط مبتنی بر معصومیت میان اعضای گروه هم تلخی تاثیرگذار و غیر قابل انتظاری به فیلم میبخشد.
فارغ از نکاتی که رومرو هنگام شروع کار در ذهن داشته است باید گفت جاهطلبی و جدیت به نحوی در «خاطرات مردگان» ریشه دوانده است که اثر نهایی را به فراسوی انتظارات ما از یک فیلمژانر تبدیل کرده است. بد نیست بدانید این فیلم تنها فیلمی از میان پنج قسمت بود که توانست من را به گریه بیندازد که مطمئنا بخشی از آن دلیلی نداشته است جز انرژی جوانانه و عطششان شخصیتهای فیلم به زندگی. این شخصیتها دانشجویانی را به یادم میآورند که در زمان فارغ التحصیلی از دورههای آموزش سینما با آنها سر و کار داشتهام: این دانشجویان شاید هرگز با زامبیها روبهرو نشوند اما دائما تقلا میکنند از چنگ فرهنگ فروپاشیده بیرحم رها شوند. رومرو هرگز وجهی آرمانی به شخصیتهای جوان فیلم اضافه نمیکند و به همین دلیل مثلا انگیزه جیسون بارها از سوی دبرا (میشل مورگان) به چالش کشیده میشود: آیا تصمیم او مبنی بر فیلمبرداری تمامی صحنههای وحشتانگیز عملی خودخواهانه و شخصی است و یا از تمایل قابل اعتنای وی به دستیابی به حقیقت ناشی میشود؟ هر دو وجه را میتوان استنباط کرد اما وقتی جیسون میمیرد دبرا داوطلبانه راه او را ادامه میدهد و با این کار تا حدی وجه دوم را تقویت میکند.
● ساختار
«خاطرات مردگان» یک فیلم جادهای با پنج توقفگاه است که در بخش اولش ـ جایی که فیلمهای کوتاه خبری توسط دبرا از اینترنت دانلود میشود ـ اولین نشانه تبدیل مردگان به زامبیها نشان داده میشود: یک خانواده هستهای که پدر خانواده بعد از کشتن همسر و پسرش خودکشی میکند و به اپیزود محوری «شب مردگان زنده» که در آن دختر خانواده بعد از کشتن والدینش آنها را میخورد گریز میزند. بخش بعدی به طور اتفاقی با یک سفر هراسانگیز آغاز میشود که مقصد مشخصی ندارد و ناگزیر به بازگشت به اقامتگاههای خانوادگی میانجامد که امنیتشان توهمی بیش نیست. دبرا در یکی از صحنهها لُب مطلب را میگوید: «مدت زمان زیادی را با انزجار از والدینتان میگذرانید... اما تا گند قضیه درمیآید به اولین چیزی که فکر میکنید بازگشت به خانه است».
«خاطرات مردگان» به عنوان اولین «فیلم جادهای» رومرو و آخرین قسمت از مجموعه فیلمهای «مردگان زنده» بیشترین تقابل را با ویژگی تنگناهراسی (Claustrophobia) فیلمهای قبلی دارد (که بر اساس آن شخصیتهای دائما در حال نزاع در محیط بستهای مانند خانه به دام زامبیها میافتند). با این حال پیشرفت ناگزیری که در«خاطرات مردگان» وجود دارد (سفری که احتمال بازگشت از آن دائما کاهش پیدا میکند) از جادهای وسیع به هبوط نهایی دبرا به اتاقهای ترسناک عمارتی متنهی میشود که میدانیم رهایی از آن برای دبرا هرگز ممکن نیست. از میان توقفگاههای فیلم سه مورد برای کسب کمک، امنیت و سرپناه هستند که البته هیچکدامشان مفید فایده واقع نمیشوند: یکی بیمارستان و جایی که شخصیتهای فیلم بعد از اقدام به خودکشی ماری (تاتیانا مسلنی) او را با خود همراه میکنند و دیگری خانههای دبرا و ریدلی که اندک روزنههای امیدی برای امن بودنشان وجود دارد اما کمی بعد ماهیت توهمآمیز آن امیدها آشکار میشود. مری که سر بهراهترین و جوانترین عضو گروه است چون تصور میکند به عنوان راننده گروه در مرگ سه نفر که به احتمال زیاد زامبی نبودهاند مقصر است، به خودش شلیک میکند. وی با مرگ خود تبدیل به زامبی میشود و برای دیگر افراد گروه چارهای جز کشتنش باقی نمیماند. علاوه بر ماری والدین دبرا هم به زامبی تبدیل شدهاند و حتی ریدلی (فیلیپ ریچیو) دور از چشم دوستانش آلوده میشود و هر لحظه امکان دارد بمیرد و به یک زامبی تبدیل شود. البته نباید از یاد ببریم که در این فیلم وقتی اعضای خانواده میمیرند علاوه بر تبدیل شدن به زامبی با بیرحمی تمام همدیگر را میخورند: یک سکانس آشکارا رومرویی که به خوبی از روابط اعضای خانواده هستهای در این فیلمها پرده برمیدارد.
دو توقفگاه / اپیزود دیگر (کشاورز آمیش و گروه سیاهپوستان جنگطلب) به طور اتفاقی و موقتی زمینهساز کمک و یاری زودگذر میشوند. سکانس مواجهه با گروه سیاهپوستان نشان میدهد که نقش شخصیتهای سیاهپوست در «خاطرات مردگان» نسبت به فیلمهای قبلی کاملا بسط یافته است. در این فیلم به جای اغتشاش و هرج و مرج فراگیر سیاهپوستان آنها را به صورت گروهی سازمانیافته میبینیم که البته تنها به این دلیل سازمان یافتهاند که از جهان سفیدپوستان به حاشیه رانده شدهاند. همانطور که رهبرشان به دبرا میگوید: «برای اولینبار در زندگیمان قدرت را به دست گرفتهایم؛ چون دیگران از دستیابی به قدرت بازماندهاند.» تواناییهای دبرا تا حدی رهبر را تحت تاثیر قرار میدهد که او اینگونه سخن میگوید: «فکر میکنم تو شبیه من هستی.» البته شاید بتوان احترام و عزت سیاهپوستان در این فیلم را ناشی از علاقه جدید و نوپای رومرو به شخصیتهای سیاهپوست دانست.
شخصا امیدوار بودم رومرو این فیلم را بدون فرستادن دبرا، پروفسور مکسول (اسکات ونتورث) و تونی راولو (یکی دیگر از دانشجویان زنده مانده) به اتاق وحشت تمام میکرد تا ماری مجبور نشود قول بدهد: «میخواهم فیلمش را تمام کنم. صحنههای بیشتری باید ثبت بشه.» چنین وضعیتی این امید ضعیف را تقویت میکند که اگر کسی بتواند از دست زامبیها بگریزد فیلم جیسون ارزش حقیقی خود را بازمییابد (تاکید دیگری بر احتمال تولید قسمت ششم این مجموعه توسط رومرو).
با این حال معنی پینوشت کوتاهی که دبرا تحت عنوان «آخرین صحنهای که جیسون فیلمبرداری کرد» ارائه میکند را نمیفهمم. صحنههای محوری این پینوشت قطعا بخشی از مخوفترین صحنههایی که تا به حال در سینمای داستانی به تصویر کشیده شدهاند را نشان میدهند اما عاملان بیحرمتیهای فیلم زوجی کارگر از همه جا بیخبری معرفی میشوند که هیچ در نقشی در فیلم بر عهده ندارند. پاسخ پرسش دبرا هم (به من بگو آیا ما ارزش نجات یافتن داریم؟) با یک «بله!» در همه جای فیلم طنینانداز شده است و از شخصیتها دانشجوها- گرفته تا روایت فیلم و خود دبرا تحت تاثیر آن قرار گرفتهاند.
موافقان و مخالفان «شب مردگان زنده» که از آن استقبال کردند و یا مورد بیمهری خود قرار دادند در اطلاق عنوان یک فیلم ترسناک سخیف بر آن اتفاق نظر داشتند در حالی که از «خاطرت مردگان» باید به عنوان یک فیلم خانه هنری استقبال کرد. اما بگذارید بیخیال این حرفها شویم و به کارگردان بزرگ و جسوری همچون جرج رومرو درود بفرستیم...
رابین وود
ترجمه: یحیی نطنزی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست