شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

پایه های لرزان


پایه های لرزان

سقوط رژیم پهلوی و مهمتر از آن, سقوط نظام شاهنشاهی در بهمن ۱۳۵۷ یکی از پدیده های مهم و شگفت انگیز نیمه دوم قرن بیستم میلادی است

سقوط دولت پهلوی مهم و شگفت انگیز بود چرا که همه چاره ها برای بقای آن اندیشیده شده بود و رویکردی که جامعه ایران برای رویارویی با این نظام دیکتاتور در پیش گرفت بر شگفتی پدیده سقوط حکومت پهلوی افزود. در این نوشته ارزیابی و بررسی همه جانبه درباره سقوط حکومت پهلوی میسر نیست ناگزیرنگاهی کوتاه بر آن افکنده ایم.

شاه رفت، عنوان درشتی بود که در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ در صدر روزنامه های عصر به چاپ رسید . مردم بعد از ساعت ۲ بعدازظهر که رادیو اعلام کرد شاه تهران را به سوی اسوان یکی از شهرهای مصر ترک کرد به خیابانها رفتند و شادی کنان به پایکوبی و دست افشانی پرداختند. این هیجانها آنچنان به اوج خود رسید که کمتر می توان نظیر آن را در جهان دید. مردم سر از پا نمی شناختند، اتومبیل ها در تمام مسیر خود با چراغهای روشن و به صدا در آوردن بوق ممتد به راه خود ادامه می دادند، زن و مرد، کوچک و بزرگ در وسط خیابان و پیاده روها با فریادهای شادی رفتن شاه را شادباش می گفتند، بچه ها بر روی اتومبیل ها و کامیونهای بارکش سوار بودند. حتی روی رکاب و بر روی طاق ماشین و قسمتهایی که می توانستند دست و پای خود را بند کنند سوار می شدند و با شعارهای جدیدی مانند: «به همت خمینی شاه فراری شده» و یا «تا مرگ شاه خائن نهضت ادامه دارد» در خیابانها به راه افتاده بودند.

در نقاطی از تهران مردم سربازان را گلباران می کنند، مغازه های شیرینی فروشی در میان مردم شیرینی و نقل و نبات پخش می کنند، جوانان در وسط خیابان جلوی اتومبیل ها را گرفته و به مسافرین نقل و شکلات می دهند، صدای مردم یک لحظه قطع نمی شود. مجسمه شاه در میدان شهرری توسط مردم پایین و در شهر بر روی زمین کشیده می شود وهمه با شعارهای تند و خصمانه مرگ شاه را آرزو می کنند. مجسمه یادبود ۲۸ مرداد در میدان مخبرالدوله و مجسمه رضاشاه در میدان سپه و میدان ۲۴ اسفند را پایین آورده و با پیچیدن طناب بر گردن مجسمه ها آنها را در خیابانهای شهر به گردش درمی آورند و اگر در یک جمله بخواهیم بگوییم دنیا این شادمانی و این پیوستگی ملی را عجیب ترین رویدادهای تاریخ معاصر نام نهاد.

یک خبرنگار فرانسوی گزارش می کند: «نگاه کنید، ترا به خدا نگاه کنید. چه طور ممکن است که او دیگر برگردد. واقعاً به هیچ زبانی نمی توان تهران را یک ساعت پس از رفتن شاه توصیف کرد.»

یک دیپلمات می گوید: «آزادی پاریس (از اشغال آلمان) را به خاطر می آورید؟ من در آن موقع در پاریس بودم و باور کنید که با این فضای شاد که در تهران الان وجود دارد قابل مقایسه نبود و تازه باید توجه داشت که غربیها چقدر سرزنده و خوشگذرانند وبا توجه به وقار خاص ایرانیها این حالت شادی باور نکردنی است.»

تشکیل سلطنت

محمدرضا پهلوی در سال ۱۲۹۸ خورشیدی به دنیا آمد. مادر او تاج الملوک همسر دوم رضا خان از خانواده ای مهاجر بود که پس از انقلاب بلشویکی روسیه از آذربایجان به ایران آمدند. رضاخان از این زن چهار فرزند به نامهای (شمس، محمدرضا و اشرف(دو قلو) و علیرضا) داشت. محمدرضا دوران کودکی خود را در فضایی دیکتاتوری سپری کرد و این مسأله عامل مهمی در شکل گیری شخصیت او بود چرا که معمولاً رشد کودکان در خانواده ای که اصول دیکتاتوری بر آن حاکم است محدود می شود در این محیط ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد شخصیت، تمایلات و احتیاجات کودک به هیچ وجه مورد توجه نیست و فرزند مانند دیگران در مقابل دیکتاتور شخصیتی ندارد و به عنوان یک عضو قابل احترام با او رفتار نمی شود، بزرگ شدن محمدرضا در چنین محیط دیکتاتوری تأثیرات مختلفی را بر او گذاشت .ایجاد عقده احساس کهتری در او یکی از این تأثیرات بود و او به منظور نفی این احساس در برابر دیگران به جست وجوی برتری طلبی برآمد و این رفتار را به شکلهای مختلف از جمله آزار و اذیت همسالان در مدرسه از خود بروز می داد. همان طور که فردوست در خاطراتش می گوید: «محمدرضا در طی دوره شش ساله دبستان نظام در کلاس به شاگردان خیلی ظلم می کرد خصوصاً بعضی ها را خیلی آزار می داد و هر روز نوبت یک نفر بود که آزار ببیند.» روحیات محمدرضا در این خصوص به دلیل الگوی تربیتی رضاخان تشدید یافت و باعث شد که او نسبت به زیر دست خشن و بی رحم و به بالادست کاملاً تمکین نماید. چنانچه این رفتارش نسبت به انگلیس و آمریکا در تمام سلطنتش کاملاً مشهود بود. رضاخان در سال ۱۳۰۵ رسماً تاجگذاری کرد و محمدرضا که در این زمان هفت ساله بود رسماً به ولیعهدی برگزیده شد و این انتخاب تحولی سرنوشت ساز در زندگی او پدید آورد. به گفته محمدرضا پهلوی وی تا زمان ولیعهدی با مادر، برادران و خواهرانش زندگی می کرده ولی بعد از تاجگذاری به دستور پدرش برای آن که تحت تربیت خاصی که آن را تربیت مردانه می نامید قرار گیرد از آنها جدا می شود و بعد از فارغ التحصیلی از مدرسه ابتدایی به سوییس فرستاده شد. این عقده محرومیت یک حساسیت فوق العاده نسبت به کمبود محبت در او به وجود آورده بود و بعدها که صاحب قدرت و امکانات وسیعی شد از ثروت این ملت خرجهای فراوانی را برای تسکین حالت بیمارگونه خود کرد.

به نظر می رسد برنامه اعزام محمدرضا به سوییس برای تحصیل از سوی انگلیسی ها برای آشنا ساختن محمدرضا با فرهنگ غرب طراحی شد آنها با قرار دادن ارنست پرون در کنار شاه، فرهنگ غرب را از راههای گوناگون در ذهن او تزریق کردند. حال محمدرضا از شرایط دیکتاتوری رضا خان وارد محیطی باز با فرهنگ غربی می شود هرچند دکتر نفیسی نقش رضا خان را در سوییس در مدرسه «له روزه» برای محمدرضا بازی می کند اما محمدرضا موفق می شود طعم زندگی غربی را به دور از خشونت پدر بچشد و همین امر باعث می شود که محمدرضا زمینه ذهنی کاملاً منفعلی را از فرهنگ غرب پیدا کند و نتواند در آینده تحلیل دقیق از فرهنگ غرب داشته باشد پس از پایان تحصیلات دبیرستانی خود در مدرسه له روزه سوییس، بلافاصله به ایران بازگشت و در بهار سال بعد (۱۳۱۶) در دانشکده افسری ایران ثبت نام کرد و به مدت یک سال به آموزش افسری، نظریه، استراتژی و تاکتیک های نظامی مشغول بود و پس از ژوئن سال ۱۹۳۸ (۱۳۱۷) فارغ التحصیل شد.

فردوست در مورد استعداد شاه چنین می نویسد: «محمدرضا در ریاضیات بسیار ضعیف بود، اصلاً حوصله فکر کردن نداشت. او از همان کودکی اهل تفکر عمیق و همه جانبه نبود. زود خسته می شد و بیشتر علاقه داشت پیشنهادات را بپذیرد، آن هم بدون مطالعه و اگر هم مطالعه ای می کرد سطحی و بدون در نظر گرفتن دورنما و نتیجه آن بود و این از مسائل بسیار مهمی بود که در زندگی آینده اش بسیار مؤثر بود و در شیوه کشورداری اش تأثیر عمیق گذارد.»


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.