جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا

بررسی تطبیقی نقش عقل در نظام حقوقی غرب و اسلام


بررسی تطبیقی نقش عقل در نظام حقوقی غرب و اسلام

مسیحیت غربی در حد یك ایمان عاطفی كاهش یافته و دیگر از خود دارای فقه و نظام حقوقی نیست ادیان دیگر, مانند هند و بودا نیز به همین سرنوشت رسیده اند تنها اسلام به علل مختلف و ازجمله داشتن دیدگاه معرفت شناسی مستقل عمومی و حقوقی, در این جریان مقاومت می كند

مسیحیت غربی در حد یك ایمان عاطفی كاهش یافته و دیگر از خود دارای فقه و نظام حقوقی نیست. ادیان دیگر، مانند هند و بودا نیز به همین سرنوشت رسیده‏اند. تنها اسلام به علل مختلف و ازجمله داشتن دیدگاه معرفت‏شناسی مستقل عمومی و حقوقی، در این جریان مقاومت می‏كند. این بررسی مختصر شامل چهار قسمت است:

الف - تجزیه و تحلیل معرفت‏شناسی عمومی غرب، علل وجود تضاد در آن و بررسی بعضی علل. در نتیجه این معرفت‏شناسی، نظامهای حقوقی و قانون‏گذاری غربی به‏سوی عقل‏گرایی غیردینی و درنتیجه، ضد دینی حركت كرد كه منتهی به شناخت‏خواست فرد (لیبرالیسم حقوقی) به‏عنوان تنها منبع حقوق شد. از آنجا كه مسیحیت در غرب تا حد تنها «ایمان عاطفی‏» كاهش یافته و دیگر دارای نظام حقوقی مستقل قابل اجرا نیست، در این بخش از بررسی مقایسه‏ای، تنها معرفت‏شناسی عمومی غرب - نه مسیحیت - كه طبعا متاثر از فرهنگ مسیحیت‏بوده، مورد توجه قرار گرفته‏است.

ب - در قسمت دوم، معرفت‏شناسی عمومی اسلام به‏اختصار بررسی شده است.

ج - در بخش سوم معرفت‏شناسی حقوق اسلام، یا علم اصول كه بهترین منعكس كننده دیدگاه معرفت‏شناسانه عمومی اسلام است، مورد بحث قرار گرفته‏است.

د - در آخرین بخش، رشد اصول فقه، مخصوصا قبول حجیت عقل و قاعده تلازم عقل و شرع بررسی شده است. در این قسمت مخصوصا نقش شیخ مرتضی انصاری در تعمیق و گسترش علم اصول فقه و جنبه عقلانی آن مورد توجه قرار گرفته كه این قسمت مختصرتر بررسی شده‏است. ما در این گفتار در صدد آن نیستیم كه مكررا از نقش بارز شیخ مرتضی انصاری در رشد عقل‏گرایی در اسلام، محدوده عقل در معرفت‏شناسی حقوقی اسلام، حجیت عقل، قاعده تلازم وادله عقلیه بطور سطحی یاد كنیم; بلكه كوشیده‏ایم ابتدا جریان رشد عقل‏گرایی، سپس عقل‏گرایی اسلامی - كه كاملا متفاوت با نوع غربی آن است - و بعد از آن، رشد علم اصول به‏عنوان نتیجه عقل‏گرایی اسلامی، و در آخر، حجیت عقل و قاعده تلازم را به‏عنوان منعكس‏كننده كاربرد عقل در علم اصول و در این مسیر موضع شیخ انصاری را نشان دهیم. لازم‏است‏یادآوری شود كه مآخذی كه در این نوشتار آمده منابع متناسبی برای بررسی بیشتر چهار مطلب فوق است; مخصوصا كتاب «عصر تفكر» نوشته توماس پین برای بخش اول; «مناهج البحث‏»، «توفیق الطویل‏» و «الدین و الفلسفه‏» نوشته علی سامی الشار برای بخش دوم و «رابطه دین و فلسفه‏» نوشته ابوالفضل عزتی برای بخش سوم و چهارم.

بررسی مختصر معرفت‏شناسی عمومی و حقوقی غرب

از آنجایی كه فقه تعریف شده است‏به: «العلم بالاحكام الشرعیه الفرعیهٔ عن ادلتها التفصیلیه‏» و علم اصول تعریف شده‏است‏به: علمی كه در آن ادله تفصیلیه فقه مورد بررسی و كاوش قرار می‏گیرد; بنابراین، علم اصول فقه در اصطلاح روز عبارت‏است از عرفت‏شناسی علم فقه (اپیستمولوژی). شناخت معرفت‏شناسی فقه (علم اصول) در حد وسیعی مربوط است‏به شناخت دیدگاه معرفت‏شناسانه عمومی اسلامی. برای این كار لازم است‏یك بررسی تطبیقی مختصر از معرفت‏شناسی غربی و اسلامی صورت‏گیرد. معرفت‏شناسی حاضر در غرب اعتبار و ارزش خود را بر تضاد، رودررویی، دوگانگی و چندگانگی بین ماده و معنا در فلسفه یونان استوار كرده‏است. این دوگانگی و تضاد بعدا به معرفت‏شناسی التقاطی یهودیت - مسیحیت غرب راه یافت. رشد علم و هنر براساس این دیدگاه التقاطی با خود تضاد بین سیاست و دین، عقل و دین، و در حقوق، تضاد بین خواست مردم (دموكراسی) و اخلاق را به همراه داشت. مسیحیت پس از استقرار در اروپای غربی شكل كاتولیكی به خود گرفت. مسیحیت از نظر تبلیغی بودن، شبیه اسلام و ازنظر معتقدبودن به استقرار حكومت، شبیه اسلام شیعی است (حكومت واقعی - حكومت‏حقیقی).مسیحیت كاتولیكی با در دست گرفتن قدرت، یك امپریالیسم كاتولیكی تاسیس كرد. جنگهای صلیبی، دو عكس‏العمل در این جریان موجودند: از درون پروستانیسم و از بیرون سكولاریسم. مسیحیت تحریف شده غربی نمی‏توانست معقولیت را بپذیرد و بنابراین رسما مركز ایمان را قلب قرار داد، نه عقل و از اینجا تضاد بین عقل و دین و ایمان در داخل مسیحیت غربی قوت گرفت. از آنجا كه عقلانیت نمی‏توانست در چهارچوب مسیحیت تحقق پذیرد مجبور شد در خارج از آن گسترش یابد و عقلانیت رسما رودرروی مسیحیت قرار گرفت. تضاد بین دین و عقل در غرب حتی علی‏رغم آشنایی با این رشد متوقف نشد. البته این تضاد در بعضی مكاتب كلامی، مانند اشاعره و بعضی مكاتب مانند حنبلی و بطور اخص نوع وهابی آن نیز به‏وجود آمد. ولی اصول فقه در اسلام، حتی در مكاتب اهل سنت‏بویژه در مكتب فقه اصولی شیعه، هرگز دوگانگی عقل و ایمان را نپذیرفته‏است. با این ترتیب در حالی‏كه جنبه عقلانی در غرب ضرورتا تنها در خارج دین و حتی در برابر دین به رشد خود ادامه داد عقل‏گرایی در اسلام در متن دین و در درون دین گسترش یافت. عقل‏گرایان واقعی در تاریخ فلسفه اسلام همان علمای دینی و بیشتر فقهای اصولی بودند درحالی‏كه عقل‏گرایان در غرب، مخالفان مسیحیت‏بودند و اصلا اعتبار خود را در مخالفت‏با آن كسب كردند. با این ترتیب چون عقل‏گرایی نمی‏توانست در درون مسیحیت عاطفی غربی رشد یابد، در خارج و حتی در برابر آن گسترش یافت. دشواری مهم در این رابطه مقایسه‏ای است كه غرب بین اسلام و مسیحیت می‏كند و بنابراین تصور می‏كند كه عقلانیت‏باید در برابر اسلام رشد یابد و به‏این جهت تصور می‏كنند كه حكومت مردمی و حقوق بشر در اسلام نیز باید در برابر دین اسلام رشد كند. در دوران رنسانس و روشنفكری این تضاد عمومی منتهی به تجزیه دین از سیاست; یا كلیسا و دولت‏شد. رشد عقل‏گرائی، یا تحت تاثیر ماوراءالطبیعه امانوئل كانت، (Kantian Medolplusics) تحت تاثیر واقع‏گرایی منطقی دكارت و مكانیك نیوتونی و راه‏یافتن آنها به علوم طبیعی، اجتماعی، سیاسی و حقوق، به تضاد و تجزیه فوق و جدایی حقوق از اخلاق، مردم و حقوق، عقل و دین، دین و سیاست كمك فراوان كرد. درنتیجه در حقوق، تحول وسیعی به‏وجود آمد كه موجب پیدایش مكاتب متعدد حقوقی جدید شد. تكامل طبیعی داروینی به دنبال خود نظریه تكامل علوم اجتماعی داروینی را به‏وجود آورد و درنتیجه حقوق نیز در محدوده علومی كه دستخوش تحول، تكامل، تنوع و تنازع بقا می‏باشند قرار گرفت و ثبات سنتی خود را از دست داد.

عقل‏گرایی و راسینالیسم با این بار ویژه بر اخلاق و معیارهای اخلاقی پیروز شد و فلسفه اخلاق در این كنكاش، ارزش و استقلال خود را از دست داد. انقلاب صنعتی و انقلابهای دیگر پیرو آن به‏این جریان كمك كرد. نظریه‏ها و مكاتب حقوق طبیعی، حقوق مثبت، حقوق براساس مبانی اجتماعی، حقوق براساس مبانی اقتصادی، حقوق براساس رویه قضائی، حقوق حقوقدانان، حقوق دموكراتیك مردمی و غیره به‏وجود آمدند كه زیربنای همه اینها استقلال حقوق از دین و از ارزشهای معنوی بود كه در كل، همه نتیجه تضاد و دوگانگی اصلی در معرفت‏شناسی غربی یونانی بود. (۱) تضاد، دوگانگی و چندگانگی ماده و معنا در معرفت‏شناسی عمومی غرب براساس تفكر یونانی به‏وجود آمده بود. عواملی مانند; تضعیف فرهنگ سنتی یهودیت - مسیحیت در غرب و در راهگذر انقلاب فكری رنسانس، راسینالیسم، انقلاب صنعتی، تفكرات داروینی و حركت نظریه تكامل طبیعی داروینی به‏سوی تكامل اجتماعی داروینی و تجزیه رسمی كلیسا از دولت، سیاست از دین و اخلاق از حقوق، و راه یافت نظریات به علوم سیاسی و حقوقی و پیدایش، رشد و گسترش دموكراسی یا اصالت مردم در هر چیز و از جمله در حقوق، سبب شد كه حقوق، كاملا دراختیار مردم و جامعه قرار گیرد و درنتیجه حقوق عبارت شد از آنچه تنها به‏وسیله مردم از طریق همه‏پرسی، قوانین اساسی، مصوبات پارلمانها و غیره وضع و ساخته می‏شود و رابطه بین حقوق و اخلاق و طبعا دین كاملا غیرضروری و حتی غیرمنطقی شد. در حقیقت تضاد بین ماده و معنا در معرفت‏شناسی عمومی سنتی غرب منتهی به پیروزی ماده، اصالت ماده و یگانگی شد و این یگانگی و وحدت، همان وحدت و اصالت ماده است. از نظر حقوقی تضاد سنتی معرفت‏شناسی حقوق غرب نیز منتهی به اصالت مردم در حقوق شد یعنی حقوق مردم و مجرد از معنا و ارزش‏های معنوی و اخلاقی. گسترش فرهنگ و تمدن غرب در چهارچوب نظریه فرهنگ و تمدن غالب غرب موجب گسترش این جریان در جوامع غیرغربی شد و این جریان درحال گسترش است (۲) و این جریان به‏دنبال خود استعمار حقوقی و حتی تقلید بی چون‏وچرا از سیستمهای حقوقی غربی و حتی نسخه‏برداری از قوانین مختلف غربی را به‏وجود آورد و از اینجا قوانین «عمل و عكس‏العمل‏» و «علت و معلول‏» كار خود را آغاز كرد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 6 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.