دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

تراژدی پراگ


تراژدی پراگ

بازخوانی رخدادهای بهار ۱۹۶۸ در چکسلواکی

به نظر می‌رسد، مساله اساسی در فهم و درک آنچه به بهار پراگ منجر شد را باید در پیوند میان آزادی و سوسیالیسم جست‌وجو کرد. اتحاد جماهیر شوروی جمع این دو (آزادی و سوسیالیسم) را در چشم‌اندازی دور ترسیم می‌کرد. دیکتاتوری پرولتاریا در اندیشه مارکس تا زمانی که آزادی و دموکراسی به حقیقت بپیوندد ناگزیر تلقی می‌شد و چکسلواکی به دلیل اینکه در این مسیر گام نهاد با مداخله نظامی شوروی و کشورهای همراهش (پیمان ورشو) به بهار پراگ پایان داد. تا قبل از دگرگونی‌های سیاسی در چکسلواکی، آنتونین نووتنی ۱ (Antonin Novotny) با به کار بستن شیوه‌های استبدادی و ایجاد محدودیت در زمینه‌های گوناگون رکودی همه‌جانبه را در کشور پدید آورده بود که رکود اقتصادی بارزترین بخش از آن رکود به شمار می‌رفت. سوسیالیسم نووتنی که بر اساس اندیشه‌های استالین شکل گرفته بود، پاسخ نگرفت و ناکارآمدی‌اش مجال را برای به میدان آمدن الکساندر دوبچک

(Alexander Dobcek) فراهم آورد و این از سوی شوروی خطرناک خوانده شد. دوبچک اگر از چهره انسانی سوسیالیسم سخن می‌گفت، در حقیقت بر آزادی و دموکراسی پای می‌فشرد. از این رو در همکاری‌های اقتصادی، کشورهای غیرسوسیالیست را نفی نمی‌کرد و این بالاتر از سقف تحمل روس‌ها بود. در نظر داشته باشیم که رونق اقتصادی آلمان غربی، موجب شده بود تا آلمان شرقی و دیگر کشورهای کمونیستی به عبارتی احساس شرم کنند. اما سرانجام لشکرکشی نظامی روس‌ها و همراهان‌شان، شکوفه‌های بهاری را در پراگ پژمرده کرد؛ هرچند این اقدام ضد انسانی و سلطه‌جویانه همواره همچون لکه ننگی در اردوگاه چپ باقی ماند. برای فهم بیشتر آنچه در بهار ۱۹۶۸ در چکسلواکی رخ داد، تامل در خاطرات الکساندر دوبچک بسیار سودمند

به نظر می‌رسد.

در سال ۱۹۵۵ تعدادی دانشجو از چکسلواکی برای تحصیل در مدرسه عالی سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به مسکو فرستاده می‌شوند که یکی از آنان دوبچک: است و دیگری، میلوش‌یاکش (Milos Jakes) که در سال ۱۹۶۸ از مسوولان رده بالای حزب در پراگ بود و در آگوست ۱۹۶۸ در توطئه هواداری از شوروی شرکت کرد و در ۱۹۸۸ آخرین دبیر اول حزب کمونیست چکسلواکی شد و مراسم تشییع جنازه حزب بر عهده او قرار گرفت. به گفته دوبچک؛ در آن مدرسه نظرها و دیدگاه‌های متفاوت و انتقادی هم تدریس می‌شده است اما همواره آن نظرها خصمانه و تجدیدنظرطلبانه تلقی می‌شد و به این ترتیب هرگز مجالی برای فهم درست از آرای لئون تروتسکی، رزا لوگزامبورگ و. . . فراهم نبوده است. امتحانات این مدرسه همه به طور شفاهی برگزار می‌شده و خبری از هیچ امتحان کتبی، گزارش یا رساله پایان دوره نبوده و در پایان دوره به همه دانشجویان یک دیپلم داده و رنگ دیپلم، نشان‌دهنده قابلیت‌های دانشجویان شمرده می‌شده است که دوبچک موفق می‌شود دیپلم خود را به رنگ سرخ و نشانه A دریافت کند. وی با وجود نقص‌هایی که در آن مدرسه وجود داشته به خاطر اینکه توانسته بود کتاب‌های زیادی را بخواند از آن به نیکی یاد می‌کند.

آثار مارکس را پربار توصیف کرده ولی از تردیدهایی که سراغش می‌آمده هم سخن می‌گوید. برای نمونه بحث مارکس درباره پیش‌شرط‌های لازم اقتصادی برای انتقال به سوسیالیسم را با آرای لنین درباره روسیه مقایسه کرده و دچار شک می‌شود یا اینکه مارکس را برخلاف لنین سخت دموکراتیک ارزیابی کرده و استقرار اندیشه‌های او را نامتناسب با شرایط روسیه می‌بیند. پرسش‌هایی که در دوران تحصیل در مسکو ذهن وی را مغشوش می‌کرده به هیچ وجه قابل طرح در فضای مدرسه نبوده (یعنی جرأت طرح آنها را نداشته) زیرا انعطافی در برداشت‌های استادان دیده نمی‌شده و دنیای فکری آنها خصلتی کشیشانه داشته و خدای آنان لنین بوده و هرگونه شکی در اعتبار مارکسیسم به گونه‌ای ارتداد قلمداد می‌شده است. او سرانجام در خاطرات خود این پرسش را مطرح می‌کند که شاید شکست سوسیالیسم ریشه در عقاید مارکس داشته است. وی سپس در سپتامبر ۱۹۵۸ به آغوش خانواده‌اش بر می‌گردد. این در حالی است که در نوامبر ۱۹۵۷ پس از مرگ آنتونین زاپوتوچسکی از اعضای قدیمی حزب چکسلواکی، نووتنی که از ۱۹۵۳ دبیر اولی حزب را برعهده داشت، به ریاست جمهوری هم انتخاب می‌شود و دو مقام (دبیر اول حزب کمونیست و ریاست جمهوری) را با هم ترکیب کرده و رهبری حزب و دولت را در اختیار می‌گیرد. دوبچک نیز در سپتامبر ۱۹۵۸ به سمت دبیر منطقه‌ای حزب در براتیسلاوا منصوب می‌شود و سپس در ژوئن به عضویت کمیته مرکزی چکسلواکی درمی‌آید. به این صورت راه پیشرفت در حزب را می‌پیماید هرچند نووتنی در اوج قدرت قرار داشته و تغییرات سیاسی را تاب نمی‌آورده و مخالفت مستقیم با وی پیامدهای وحشتناکی را می‌توانسته در پی داشته باشد.

دبیر اولی حزب، به دلیل الگوبرداری از نظام استالینی، قدرت تعیین‌کننده بود زیرا اختیار انتصاب، ارتقا و تنزل افراد حزب در دست او قرار داشت و از تاثیر فراوانی بر کمیته مرکزی و در نتیجه ترکیب هیات رییسه و دبیرخانه حزب برخوردار بود. دوبچک برای مبارزه با نووتنی احتیاط را به تمامی رعایت کرده تا بتواند در لحظه مناسب اثر خود را بگذارد و برای رسیدن به این مقصود به جست‌وجوی افرادی در حزب و دولت می‌پردازد که مانند او می‌اندیشیدند و همچنین با روزنامه‌نگاران، نویسندگان و دانشمندانی (اقتصاددانانی مانند اوتاسیک و کارل کوبا) که به تغییر در وضعیت موجود باور داشتند، طرح آشنایی می‌ریزد. او در ۱۹۶۳ مقام دبیر اولی کمیته مرکزی حزب کمونیست اسلواکی را به دست می‌آورد و اندکی بعد به عضویت اصلی پریزیدیوم حزب کمونیست چکسلواکی درمی‌آید. از این زمان است که نووتنی از طریق عوامل خود در اسلواکی می‌کوشد تا دوبچک را عقب براند و این سیاست تهاجمی تا ۱۹۶۷ بر ضد وی استمرار می‌یابد ولی دوبچک تا آنجا که ممکن است از رویارویی مستقیم پرهیز می‌کند. وی همچنین نسبت به ضرورت اصلاحات سیاسی قبل از اصلاحات اقتصادی آگاهی داشت و به این باور رسید که به دخالت روزمره دستگاه مرکزی حزب در مدیریت اقتصادی باید پایان داد و حدود وظایف و اختیارات را شفاف کرد، بنابراین در پاییز ۱۹۶۷ که اوضاع سیاسی را مناسب تشخیص داد، این باور خود را به طور آشکار بیان کرد. پس از فراز و نشیب‌هایی در پنجم ژانویه ۱۹۶۸ هیات رییسه و گروه مشاوران او و یک نفر دیگر را برای دبیر اولی حزب پیشنهاد دادند و اکثریت قاطع از دوبچک پشتیبانی کردند، کمیته مرکزی حزب هم این پیشنهاد را به تصویب رساند و وی به جای نووتنی انتخاب شد.

با وجود رفتار ناخوشایند نووتنی، او در سخنرانی نشست پایانی، نسبت به نووتنی رفتاری مودبانه داشت و از زحمات وی سپاسگزاری کرد که برخی بر او خرده گرفتند که چرا این گونه رفتار کرده و او نیز در پاسخ این منتقدان گفت: «آیا بهتر نیست که همواره رفتاری متمدنانه داشته باشیم؟» این ژانویه، در را به سوی بهار پراگ گشود. دوبچک در خاطراتش می‌گوید: «دوران آغازین بهار پراگ، از ژانویه تا آوریل ۱۹۶۸ موضوع تحلیل‌های انتقادی بسیاری بوده است. اما همه آنها، تا جایی که خوانده‌ام به دو نتیجه کاملا متضاد می‌رسند. گروهی از نویسندگان برآنند که من بسیار کند عمل کرده‌ام و گروهی دیگر می‌گویند زیاد تند رفته‌ام. مسلم است که محدوده‌ای زمانی که به کار می‌برند، دوران بین رسیدن من به مقام دبیر اولی و اشغال پراگ توسط ارتش شوروی است. مشکل من این بود که جام جهان‌بینی در اختیار نداشتم تا اشغال از سوی شوروی را پیش‌بینی کنم. در واقع از ژانویه تا ۲۰ آگوست، حتی برای یک لحظه نیز به چنین رویدادی باور نداشتم. بنابراین، حرف‌هایی که پس از وقوع واقعه زده‌اند عمدتا نامربوط است. » ۲دوبچک پس از دستیابی به موقعیت تازه‌اش، برنامه عملی‌ای که در اکتبر ۱۹۶۷ از آن سخن گفته بود را پی گرفت.

این برنامه پیشبرد اصلاحات اقتصادی، اعاده حیثیت از قربانیان سرکوب‌های سیاسی و دیگر مسایل بنیادی مانند فدرالیزه کردن را دربرداشت و اجرای این اهداف بدون رسیدن به دبیر اولی حزب ممکن نبود. او همچنین مقاماتی را که در سرکوب‌های سال‌های پیشین نقش داشتند برکنار کرد و فضای آزادی برای مطبوعات فراهم آورد تا بدون فشار بتوانند کار خود را انجام دهند و برابر تندروهایی که بر تحکیم دوباره سانسور اصرار می‌ورزیدند، ایستاد. در همان روزها، یانوش کادار (Janos Kadar) دبیر اول حزب کمونیست مجارستان از کسانی بود که دیدارهایی را با دوبچک انجام داد و نسبت به برنامه‌های اصلاحی دوبچک اظهار علاقه می‌کرد، دوبچک نیز به او اعتماد داشت و رفتار او را دوستانه می‌پنداشت ولی بعدها دریافت که پس از ملاقات با وی، ماجرای ملاقات را مو به مو به اطلاع برژنف می‌رسانده است.

۲۹ ژانویه دوبچک در مسکو با برژنف ملاقات می‌کند و از ناهمخوانی نظام سیاسی موجود با شرایط چکسلواکی که از نهادهای سیاسی و فرهنگی نوین برخوردار بوده است سخن می‌گوید. البته این سخنان را به گونه‌ای طرح می‌کند که خصومت مارکسیست-لنینیست‌های جزم‌اندیش برانگیخته نشود و بیشتر از واژه‌هایی چون؛ «بازسازی»، «احیا» و. . . بهره می‌برد، زیرا او در پی حساسیت‌زدایی بوده و نمی‌خواسته بر حساسیت روس‌ها بیفزاید. سپس، ولادیسلاو گومولکا (Wladyslaw Gomulka) دبیر اول حزب کمونیست لهستان هم پیشنهاد ملاقات می‌دهد و گفت‌وگوهایی را درباره برنامه‌های‌اش با وی انجام می‌دهد و این در حالی است که نمی‌داند او تا چه اندازه با اقدام‌های اصلاحی وی مخالف است.

دوبچک در زمینه اقتصادی، خواستار مرکزیت‌زدایی کامل، استقلال مدیریت شرکت‌ها و کارخانه‌ها و قانونی کردن فعالیت‌های خصوصی کوچک به ویژه در بخش خدمات بود. این رویکرد وی در تحلیلی که فرانک تایپتون و رابرت آلدریچ ارایه می‌کنند، قابل توجه است.

آنها با اشاره به بحران اقتصادی سال ۱۹۶۳ در چکسلواکی که منجر به برنامه‌ریزی غیرمتمرکز شد، می‌گویند: «جا به جایی سریع مقام‌های بلندپایه دولتی موجب شد افراد جوان‌تر و میانه‌روتر نظیر الکساندر دوبچک که تحت ‌تاثیر عقاید اقتصاددان اوتا سیک (Ota Sik) قرار گرفته بود، روی کار آیند. سیک یادآوری می‌کرد که چکسلواکی، پیش از روی کار آمدن دولت سوسیالیست، کشور صنعتی توسعه‌یافته‌ای بوده است، به مردم قول دستاوردهای قابل لمس داده شده است، بنابراین حق دارند ناراضی باشند. در سال ۱۹۶۸ چکسلواکی وامی به مبلغ ۵۰۰ میلیون دلار برای تامین بخشی از تراز تجاری مثبت خود از روسیه درخواست کرد که پذیرفته نشد. شایعات مبنی بر اینکه سران چکسلواکی قصد دارند این پول را از ایالات متحده یا آلمان غربی بگیرند، شکست دوبچک در جلب اعتماد رهبران روسی، احتمالا تهاجم روسیه، تعویض دوبچک با گوستاو هوساک در سال ۱۹۶۹ و تحمیل مجدد کنترل مرکزی را جلو انداخت. » ۳ به خاطر داشته باشیم، در مذاکره‌ای که در مسکو میان هیات اعزامی چکسلواکی و روس‌ها انجام می‌گیرد بنا بر گفته دوبچک، هنگامی که وی با اشاره به مطبوعات شوروی که رقم وام درخواستی را ناچیز شمرده بودند باز بر درخواست خود تاکید می‌کند، برژنف سکوت می‌کند و واکنشی نشان نمی‌دهد اما بعد چرنیک به وی می‌گوید هنگامی که او مشغول صحبت کردن بوده است یکی از اعضای پولیت بورو رو به برژنف کرده و می‌گوید: این هدیه‌ای خواهد بود به ضد انقلاب. اصلاحات اقتصادی، اعاده حیثیت از قربانیان سرکوب‌های سیاسی، آزادی مطبوعات و ایجاد فضای بحث و گفت‌وگو را می‌توان مهم‌ترین برنامه‌های اصلاحی دوبچک در چکسلواکی برشمرد که با وجود روش و شیوه آرام و مسالمت‌جویانه وی، از سوی مسکو تحمل نشد. لئونید برژنف، پس از پایان دادن به بهار پراگ، در یک سخنرانی خاطر نشان کرد: اتحاد جماهیر شوروی برای نجات سوسیالیسم و تقویت جامعه سوسیالیستی اگر لازم باشد در کشورهای سوسیالیست دخالت خواهد کرد. این سیاست دخالت در خارج به دکترین برژنف (Berzhnev Doctrine) مشهور شد و تا سال ۱۹۸۹ که میخائیل گورباچف آن را رد کرد، استمرار داشت. دکترین سیناترا ۴ (Sinatra Doctrine) نیز پاسخی شوخ‌طبعانه به دکترین برژنف خوانده شد زیرا بر اساس رویکرد جدید گورباچف، ملت‌ها می‌توانستند راه خودشان را بروند.

در میان برنامه‌های انسان‌مدارانه دوبچک، موضوع اعاده حیثیت‌ها جایگاه ویژه‌ای دارد. خودش می‌گوید مساله اعاده حیثیت‌ها بیش از همه به قلبم نزدیک بود و می‌کوشیدم به آن سرعت ببخشم، تاریخ نیز درستی این گفته را نشان می‌دهد. در سال ۱۹۶۸دو نمونه از اعدام‌های ننگین که سال‌ها قبل انجام گرفته بود پس از مرگ محکومان توسط دیوان عالی لغو شد. میلادا هوراکوا (Milada Horakova) نماینده حزب سوسیالیست که به خیانت متهم شده تنها زنی بود که در تاریخ چکسلواکی به دلایل سیاسی اعدام شد. دیگری، زاویس کالاندرا (Zavis Kalandra) نویسنده و منتقد ادبی بود. همچنین اعضای تیم ملی هاکی روی یخ که در سال۱۹۵۰ همگی به اتهام دروغ و خیانت دستگیر و زندانی شده بودند در ژوئن ۱۹۶۸ به طور کامل اعاده حیثیت شدند و چند روز قبل از تجاوز اشغالگران در ۱۹آگوست، چارچوب اداری و اجرایی اعاده حیثیت عمومی قضایی از همه قربانیان سرکوب استالینی از سوی وزارت کشور تدوین شد.

میلادا هوراکوا، در ۲۵ دسامبر ۱۹۰۱ در پراگ به دنیا آمد و در ۲۷ ژوئن ۱۹۵۰ اعدام شد. او دانش آموخته دانشگاه چارلز بود و پس از فارغ‌التحصیلی در رشته حقوق در شورای شهر پراگ مشغول به کار شد و در همان سال به عضویت حزب سوسیالیست ملی درآمد. بعد از اشغال چکسلواکی توسط آلمان نازی در سال ۱۹۳۹ وارد نهضت مقاومت شد و در سال ۱۹۴۰ توسط گشتاپو بازداشت و ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم و به کمپ ترزین (Terezin Camp) منتقل شد. بعد از آزادی در سال ۱۹۴۵ به پراگ بازگشت و فعالیت سیاسی خود را دوباره آغاز کرد و به پارلمان راه یافت و تا فوریه ۱۹۴۸ کار خود را ادامه داد اما به دلیل بسته شدن فضای سیاسی مجبور به استعفا شد و با وجودی که دوستانش هشدار داده بودند که از کشور بگریزد، ماند و دست از فعالیت نکشید تا اینکه در ۲۷ سپتامبر ۱۹۴۹ به اتهام توطئه بر ضد رژیم کمونیستی بازداشت شد و زیر فشار شدیدی از سوی پلیس مخفی چکسلواکی قرار گرفت.

دادگاه او و دوازده نفر از همراهانش، در ۳۱ می‌۱۹۵۰ آغاز شد و هرچند شرایطش سخت‌تر می‌شد اما در یک نبرد شجاعانه به دفاع از خود برخاست. در پایان، دادگاه او و سه نفر دیگر را در هشت ژوئن ۱۹۵۰ به اعدام محکوم کرد و هرچند افرادی همچون آلبرت اینشتین، وینستون چرچیل و. . . به این اما حکم اعتراض کردند، حکم از سوی رییس‌جمهوری وقت چکسلواکی، کلمنت گوتوالد (Kelement Gottwald) نهایی و در ۲۷ ژوئن ۱۹۵۰ در زندان پانکراک اجرا و هوراکوا به دار آویخته شد. وی در نامه‌ای به دختر شانزده ساله‌‌اش نوشت: «زمانی که تو می‌فهمی چیزی واقعیت است و عین عدالت، آن زمان است که خواهی توانست برای آن بمیری.» اما روزگار چنین نماند و جایزه T. G. Masaryk به افرادی تعلق می‌گیرد که در زمینه انسانی، دموکراسی و حقوق بشر نقش موثری دارند که در سال ۱۹۱۹ و در زمان رییس‌جمهوری وقت چکسلواکی به دکتر میلادا هوراکوا تعلق گرفت. با وجود رفتار عاقلانه دوبچک و پرهیز همیشگی وی از شتابزدگی، چنانکه خود در خاطراتش می‌گوید در نگاه برژنف، از دست رفته بود و شاید اعلام مواضع او پس از نامه ورشو که برژنف و رفقا، اقداماتش را تهدیدآمیز و نگران‌کننده خوانده بودند، دیگر نمی‌توانست کارساز باشد.

مساله را هم چندان نمی‌توان ساده ارزیابی کرد، زیرا دوبچک باور داشت، سوسیالیسم در کشورش بدون دموکراسی نمی‌تواند زنده بماند. اما مسکو انتظار داشت که همان الگوی دیکتاتوری تک حزبی استقرار یابد و این اختلاف کوچکی نبود. با تمام اینها دوبچک هیچ گاه نمی‌پنداشت که روس‌ها با مداخله نظامی (روس‌ها عبارت اشغالگر را درباره خود نمی‌پذیرفتند) به مساله پایان دهند. شب هنگام، زمانی که آنتوان تاتسکی (از دبیران کمیته مرکزی حزب کمونیست اسلواکی) با اتومبیل خود از بانسکا بیستریکا به براتیسلاوا باز می‌گشت، در خیابان‌های شهر با نورهای عجیب و سپس تانک‌ها، کامیون‌ها و سربازانی با اونیفورم‌های خارجی مواجه شد. اشغالگران از سوی جنوب از مجارستان رسیده بودند و تاتسکی با خود فکر می‌کرد که حتما دارند فیلمبرداری می‌کنند، برای همین دور می‌زند، به خانه می‌رسد و به بستر می‌رود. پنج دقیقه بعد کسی تلفن می‌زند و به او می‌گوید: «روس‌ها اینجا هستند» بی‌دلیل نیست که الکساندر دوبچک در خاطرات خویش می‌گوید: در شرایط متمدنانه، قربانیان معمولا انتظار راهزنی ندارند. زیرا او تا قبل از نیمه‌شب ۲۱ آگوست بر این باور بوده که روابط درونی اردوگاه سوسیالیسم در اساس خود متمدنانه است اما اندکی قبل از نیمه‌شب که چرنیک، نخست‌وزیر وقت را پای تلفن می‌خواهند و وزیر دفاع، ژنرال دزور به او خبر می‌دهد که شوروی و متحدانش به چکسلواکی تجاوز کرده‌اند، این خبر همچون پتکی بر سر او و همکارانش فرود می‌آید. یکی از نویسندگانی که درباره بهار پراگ و تراژدی پراگ نوشته‌های قابل تاملی دارد، میلان‌کوندراست.

در کتاب «کلاه کلمنتیس» که دربردارنده بخش‌هایی از کتاب‌های گوناگون کوندرا است، به موضوع جالبی پرداخته شده که جای اندیشیدن دارد. هنگامی که روس‌ها پراگ را اشغال می‌کنند، کوند را نیز همچون دیگر نویسندگان آزاداندیش مجبور می‌کنند که کارش را رها کند و به دنبال آن، کوند را ممنوع القلم می‌شود. بعد از مدتی به پیشنهاد دختری که سردبیری هفته‌نامه‌ای پرتیراژ را بر عهده داشته و مطالبی باورنکردنی در ستایش از روس‌ها منتشر کرده، قرار می‌شود که کوندرا با نامی مستعار یک ستون طالع‌بینی برای آن هفته‌نامه بنویسد. چندی می‌گذرد، یک روز، آن دختر به او خبر می‌دهد که سردبیرکل بسیار تحت تاثیر نوشته‌های این ستون طالع‌بینی قرار گرفته و خواسته که نویسنده ستون، به عبارتی زایچه‌اش (زایچه، جدولی است که در آن درجات قرار گرفتن سیارات و ماه و خورشید در صور‌فلکی مختلف و نیز دیگر عوامل آسمانی و فلکی را به هنگام زاده شدن یک فرد ثبت می‌کنند و سپس از اطلاعات این جدول برای طالع‌بینی، پیش‌بینی شخصیت آن فرد و طالع او استفاده می‌کنند) را بخواند! سردبیر کل صد کرون برای این کار پیشنهاد می‌دهد ولی کوندرا رقم پیشنهادی را ناچیز شمرده و هزار کرون درخواست می‌کند! کوندرا با توجه به اطلاعاتی که از گذشته آن شخص داشته، اندکی از گذشته و آینده او را می‌نویسد و برای او می‌فرستد. به باور کوندرا، به کمک فال‌بینی می‌توان خیلی خوب بر مردم تأثیر گذاشت و حتی رفتار آنان را تعیین کرد.

بعد از این، آن دختر با سیمایی مشعوف نزد کوندرا بازگشته و می‌گوید که از وقتی سردبیر کل زایچه‌اش را خوانده پیشرفت زیادی کرده، دیگر خیلی داد نمی‌کشد، سخت‌گیری‌هایش کمتر شده، به آن جزیی از مهربانی که در وجودش بوده میدان بیشتری می‌دهد و... اما پس از مدتی پلیس آن دختر را فرا می‌خواند و پس از بازجویی مشخص می‌شود که پلیس از هویت واقعی نویسنده ستون طالع‌بینی آگاه است و به این ترتیب، جایی برای کتمان نام ساختگی نویسنده آن ستون باقی نمی‌ماند. دختر کارش را از دست می‌دهد و در حالی که اضطراب زیادی او را در بر گرفته با کوندرا قرار ملاقاتی را تنظیم می‌کند و او را در جریان می‌گذارد. دغدغه اصلی دختر این بوده که مبادا پلیس از ماجرای هزار کرون هم باخبر باشد، اما پاسخ ظریف کوندرا گویای واقعیتی است. او می‌گوید، خاطرجمع باش کسی که سه‌سال در مسکو آموزش مارکسیسم - لنینیسم دیده باشد هرگز ابراز نخواهد کرد که به فالگیر مراجعه کرده است.

محمد صادقی

پی نوشت‌ها:

۱. آنتونین نووتنی (۱۹۵۷-۱۹۶۸) در لتنانی به دنیا آمد. از سال ۱۹۲۱ فعالیت سیاسی خود را در حزب کمونیست چک آغاز کرد و در سال ۱۹۴۱ توسط نازی‌ها دستگیر و بازداشت شد و به کمپ ماتاوسن (Mauthausen Camp) انتقال داده شد. در سال ۱۹۴۵ نیز توسط نیروهای متفقین (آمریکایی‌ها) آزاد شد. نووتنی دوباره فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. او از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۸ دبیر اول حزب کمونیست چکسلواکی بود و در دوره وی سیاست‌های استبدادی و سخت‌گیرانه‌ای به کار گرفته و عرصه هنر و مطبوعات با فشارهای زیادی مواجه شد و به همین خاطر کم‌کم محبوبیت خود را از دست داد. سرانجام، در ژانویه ۱۹۶۸ مجبور به استعفا شد و دوبچک جای او را گرفت.

۲. دوبچک، الکساندر، در ناامیدی بسی امید است، ترجمه نازی عظیما، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۷۷، ص۲۲۳.

۳. تایپتون، فرانک و آلدریچ، رابرت، تاریخ اقتصادی و اجتماعی اروپا (جلد دوم) ترجمه کریم پیرحیاتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۵، ص ۱۶۴.

۴. اشاره به ترانه‌ای از فرانک سیناترا با نام My Way.

۵. برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:

کوندرا، میلان، کلاه کلمنتیس، ترجمه احمد میرعلایی، تهران، نشر باغ نو، ۱۳۸۰.