یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
پیوند شعر و عکس کجاست

نکتهی مهم در این نوشته این است که، شعر برای عکاس نمیتواند پس از شاتر صورت گیرد. اصولا هیچ گفتار و سخنی برای عکاس نمیتواند پس از شاتر تولید شود. انگیزهای که عکاس برای اثرش دارد در آفرینش آن تأثیر دارد. و چه آفرینشی میتوان تصور کرد که انگیزهاش بعدا تولید شود. یعنی این که، عکاس که عکس میگیرد بعدا متوجه میشود که عکس خیلی به جایی بوده و با فلان شعر و فلسفه هم همخوانی دارد.
تصادفی بودن عکس هیچ نشانی از توانایی هنری ندارد. مثلا تصادفا عکسی خوب درآمده و دیگران بهتر از خود عکاس توصیف و تعبیرش میکنند. یک استثنایی وجود دارد که در بهترین وضعیت، عکاس هم چون تماشاگر بر اثرش خیره میشود و اثر خود را بازخوانی میکند. این گونه بررسی اثر که به ندرت روی میدهد، ارج و اهمیت زیادی هم دارد. تجربهی چنین موردی بحث و شرح مفصلی میخواهد و از این رو، برای من یک استثنا مفهوم مییابد، نه قاعده. در این حالت، عکاس اثر خود را چون تماشاگر تحلیل میکند و به روان کاوی خود میرسد؛ این در حالیست که، ما آثار دیگران را نمیتوانیم به خوبی و شایستگی واکاوی کنیم چه رسد به نقد درونی. با این وضعیت که عکاس اثر خود را بازخوانی میکند، نخستین و مؤثرترین نقد شکل میگیرد. بحث روی این نقد در جامعهی کنونی ما آب در هاون کوبیدن است. کسانی که این کار را میکنند به دیگران انتقال نمییابد.
اما برای تماشاگر، چون از انگیزه و قصد عکاس خبردار نبوده است، بنابر این، نکتهای در ذهناش متجسم میشود که شاید سرچشمهای شاعرانه یا فلسفی داشته باشد. و در این مورد، نمیتوان تصور کرد که گفتار پیش از تولید عکس انجام گیرد. پس، عکاس گفتارش پیش از عکس میسر میشود و مخاطب پس از آن. و در صورتی که قضیه برعکس این باشد، باید گفت، هم نشینی شایستهتری روی نخواهد داد. کسانی که روی تصاویر خود متن یا شعر سوار میکنند و یا روی اشعار و قطعات ادبی، عکس بار میکنند، غالبا، به قصد شرح و بسط اثر خود است.
این کار از بیخ نادرست است. مثل این است که، گلشن راز را بخواهی برای مادر بزرگات که اصلا سواد ندارد توضیح بدهی. توضیح دادن شعر یا تصویر تولید هنری نیست. تعریفِ «هم نشینی» شعر و تصویر بسیار فراتر از اینها باید باشد. از این رو، دست زدن به این ترکیببندی برای جامعهی ما خطر بزرگی دارد: عوامگرایی ناشی از پندارهای شتاب زده. چه بسا کارهای خوب و شایستهای انجام یافته باشد، ولی رونق این کار هنوز در کنج کتابخانههاست، چنان که نقد آثار نیز به همین روال است.
- میخواهیم برای عکس خود شعری دست و پا کنیم. مثل این که بخواهیم از روی لغت نامه شعر بسراییم.
- هنگام شاتر زدن یاد شعری میافتیم و پس از آن اجرایش میکنیم: عکسی که با تابلویی مزین میشود.
- پیش از شاتر زدن شعری ما را گیج کرده و سراغ سوژه میگردیم. با به دام انداختن سوژهی ذهنیمان عکس را مزین به شعر میکنیم.
- پس از شاتر زدن شعری در زیر عکس میآوریم. این وصلهی ناجور عکاس را هم به پرسش میبرد.
- کسی روی عکس ما شعری میگنجاند: روایت تماشاگر از اثر ما.
- ما شعری بر عکس خود قرار میدهیم. روایت دیگری از اثر خود رقم میزنیم. شاید خود را به پرسش ببریم. اگر جرأت این کار را با دقت همراه سازیم، به تولیدی دیگر در عرصهی هنر دست زدهایم.
- عکاسی که تجربهی شعری زیادی دارد نمیداند که شاعریست که عکس میگیرد یا عکاسیست که شعر میخواند. این گونه آثار غالبا در فضای انتزاعی آفریده میشوند: چون کسی که نمیداند خواب پروانه را میبیند یا پروانهایست که در خواب انسان شده است.
هنوز این موضوع مانده است که، چه را شعر و عکس باید به داد هم دیگر برسند. فلسفهی محکمی برای این کار به نظرم نمیرسد که از پس «باید»ش برآید، ولی، ترکیب دو موضوع هنری وسوسهی خیلیها بوده است. و در این وادی تولیداتی انجام گرفته که درخور تحسین بوده است. در برخی آثار ترکیبی در واقع، یا شعر به داد تصویر رسیده است و یا برعکس. با این وضعیت (با وجود واژهی «داد»)، شعر و تصویر هم دیگر را متلاشی میکنند. و در بدترین وضعیت، ترکیب به اندازهای ناتوان بوده است که چیزی روی نداده است که «داد»ی بگیرد (کتاب «افشینهای شاهرودی»). اشعار بیرمق در قالب تصاویر خلاقانه به نوزاد افلیج انجامیده است.
ترکیب این دو موضوع برای کسی میسر خواهد بود که هم در شعر توانا باشد و هم در عکس. ولی، میدانیم که چنین کسی به دشواری یافت می بشود. یا عکس توانایی زیادی خواهد داشت یا شعر. و اگر این هم نشینی خوب انجام نگیرد باری بر دوش دیگری خواهد بود: چون سیب کرم خوردهای خواهد بود بر پوست. شعر اگر به درستی بر عکس نشسته باشد، توانایی عکس را افزون خواهد کرد. قدرت واژه به سبب انتزاعیاش بسی بیشتر از نشان تصویریست. چیرگی متن بر عکس از قدرت جادویی واژهها سرچشمه میگیرد. از این روست که، پیوند عکس و شعر با دشواری زیادی رو به رو خواهد بود. در این جا مورد تازهای بر نوشتههای پیشینام ندارم: در باب نشانه، ترکیب شعر و عکس، شاهرودی دههی شصت، تو مشغول مردنات بودی، نشانه و معنا در عکس، طبیعت و شعر، در بارهی شعر، عکاسی هایکو، و نشانه در تعبیر عکس (چند اثر از عباس عطار). برای ترکیب مناسب واژه با تصویر یا برعکس، و با توجه به قدرت جادویی واژه، لازم است برخی مسایل لحاظ شود.
با این توصیف، میتوان استدلال کرد که عکاس مستند چه نیازی به شعر و ادبیات خواهد داشت: به این میماند که مورخی زبان حال خود را شعر برگزیند. رویکرد ما به این وصلهی ناجور از جایی سرچشمه میگیرد که شعر را حالتی فانتزی میگیریم: شعری در مایههای گل و بلبل و طبیعت زرد پاییزی. در این جا، نه شعر و نه عکس هیچ بهرهای از هنر در خود ندارند؛ بل که به خوبی هم دیگر را پاره پاره میکنند. و این فضاها هرگز در عکاسی مستند نمیگنجد. و کسی که به این کار دست میزند نشان دهندهی ناآگاهی وی از تعریف مستند است. اگر بپذیریم که تاریخ را به شعر میتوان خواند پس عکاسی مستند هم میتواند توضیحاش شعر باشد.
اینک پرسش ما این است که، چه گونه شعر میتواند عکس را به خوبی همراهی کند یا برعکس. عکاس در کادربندی خود نشانهایی را میبیند که بار معنایی دارند، و گرنه حضور تصادفی نشانها چیزی بر هنر او نخواهد افزود. معنای نشانهای او در ذهناش به بندهایی از شعر پیوند مییابد و آن نیز بر توان تصمیمگیریاش میافزاید: گویی که با سوژهاش سخن میگوید.
با مردمی که برابر دوربیناش قرار دارد مردم گرایی یا احساسی عاطفی زاویهی نگاهاش را تشکیل میدهد. کادربندی و حتا نورسنجی او از همین احساس سرچشمه خواهد گرفت. اما ذهن ابتدایی چه میکند؟ گسترهی واژهها یا نشانها در او کم است. چون کودکی با شمار اندکی از جملهها سر و کار دارد. مفهوم هر واژه و جملهای همیشه ثابت است. و از تکرار خسته نمیشود. نهایتا توان او در تقلید مو به مو است. تصاویر واژهها را با روایت سازی انجام میدهد.
این روایتها هماره با صورتهایی از معنا و تصویر رسوب یافته و تکراری پر میشود: واژهی «طبیعت» برای او سبزه و درختان پر گل است و نه دشتهایی از بوتههای خاردار یا رودخانههای خشکیده. روایتهای کسالت بار سرانجامی جز حرکتهای ارتجاعی و بازگشت به گذشتهای تثبیت یافته نمیآفریند. او گامهای حرکت رو به جلو را با نگاههای متوالی به پشت سر برمیدارد. و با پیشفرضهای انبوه و بسته بندی شده سوژهی خود را درمییابد. عکاس هم چون خبرنگار با هیچ پیشفرض تثبیت شده سراغ سوژهی خود نمیرود. و از این رو، تحت تأثیر سوژهی خود قرار دارد و احتمال این که تصویر پیشین خود را به هم ریزد، وجود دارد.
خلیل غلامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست