سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

مدح منسوخ است وقت حکمت است


مدح منسوخ است وقت حکمت است

گفتاری کوتاه درباره مصیبت نامه عطار نیشابوری به تصحیح استاد شفیعی کدکنی

شعر چون در عهد ما بدنام ماند

پختگان رفتند و باقی خام ماند

لاجرم اکنون سخن بی قیمت است

مدح منسوخ است، وقت حکمت است

دل زمنسوخ و زممدوحم گرفت

ظلمت ممدوح در روحم گرفت

تا ابد ممدوح من حکمت بس است

در سر جان من این همت بس است (ابیاتی از مصیبت نامه، صص ۱۵۱ - ۱۵۰)

داستان های غریب و زیبای دیوانگان در «مصیبت نامه» عطار، چنان دل انگیز است که نظیری برایش نتوان یافت. این آشنایان خارق عادات، بیرق تغییر اندیشه و احوال مردمان، به زبانی باژگون را برافراشته و با ما سخن می گویند. سخن پرحلاوت و خاضعانه آنان بی شک از نردبان ملکوت بالا می رود و مقبول حق می افتد. پس چرا ما نشنویم؛

هر چه از دیوانه آید در وجود

عفو فرمایند از دیوان جود

گرچه نبود نیک، بپذیرند ازو

پس به چیزی نیک برگیرند ازو

هر بد او را مراعاتی کنن

از نکو وجهی، مکافاتی کنند (مصیبت نامه، ص ۳۰۸)

این سوز عاشقانه که دیرگاهی است از میانه ما رخت بربسته، وقت است که باز آید؛

هر که را این درد عالم سوز نیست

در شب است و هرگز او را روز نیست

درد می باید که بی درمان بود

تا اگر درمان کنی آسان بود (همان، ص۳۱۱)

این روزها فرصت مغتنمی دست داد تا «مصیبت نامه»ی عطار به تصحیح و توضیحات استاد دکتر شفیعی کدکنی - به اهتمام انتشارات سخن - را از ابتدای مقدمه تا انتهای تعلیقات بخوانم. کشش نام عزیز عطار و ارج و لطف نام استاد شفیعی به کنار، خود متن دریایی است و تعلیقاتش دانشگاهی. خوان حیرت است تا هرکس چه خواهد و چه تواند برد، پیش از آنکه حاصل کار بزرگ استاد و تصحیح تازه مجموعه آثار عطار منتشر شود، - که امیدوارم دیوان غزل ها و تذکر ه الاولیا هم هر چه زودتر طبع شود - بهترین نسخه موجود از کتاب مستطاب مصیبت نامه، همان بود که مرحوم دکتر نورانی وصال منتشر کرده بود و چاپ چهارم آن در سال ۱۳۷۷ توسط انتشارات زوار در دسترس اینجانب بود. استاد نورانی وصال با توضیحات و برخی ترتیبات و ابداعات خاص خود سروسامانی به کتاب داده بود. ما به اشارت علامه بدیع الزامان فروزانفر، در باب مصیبت نامه، اهمیت زایدالوصف کتاب را دریافته و بهره و حظی در رجوع بدان داشتیم. خاصه که مرحوم علامه فروزانفر در کتاب «شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ عطار» (انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ دوم ۱۳۷۴) بیش از همه به این کتاب پرداخته و کل صفحات ۳۹۷ تا ۵۴۰ را به نقد و تحلیل مصیبت نامه اختصاص داده بود. در آنجا استاد علامه فرموده است مصیبت نامه؛ «منظومه یی است مشتمل بر ۷۵۳۹ بیت به وزن رمل مسدس مقصور که شیخ آن را در بیان سیر آفاقی و سفر فی الخلق گفته است.» (همان، ص ۳۹۷)

در ادامه، اهمیت اثر را با این کلمات که از کلک فروزانفر خواندنی و آموزنده است، بیان فرموده؛ «بی شک طرح کتاب مصیبت نامه در منظومه های زبان فارسی تازه و نوآیین است و نه پیشینیان و نه واپسینان، مثنوی بدین طرح و سبک نسروده اند. شرح سلوک باطنی را بسیاری از شعرا به اجمال و تفصیل بیان کرده اند ولی در ضمن مقالات پراکنده که مطالب آنها به یکدیگر پیوستگی ندارد و به عکس آنها مطلب در این کتاب متصل و به یکدیگر پیوسته است چنان که هر مقاله کنجکاوی درونی خواننده را تهییج می کند و برای خواندن مقاله پسین در اشتیاق می افکند و چون هر مقاله مخصوص یکی از مراتب وجود یا اشخاص الهی و غیبی است و شیخ در خطاب سالک و وصف آن مرتبه مقداری از اطلاعات فلسفی و دینی خود را گنجانده و درخور مقام چند حکایت بدان پیوسته است این نکته هر یک از مقالات را تازگی و تنوع خاصی بخشیده و بر ظرافت و دلاویزی آن افزوده است.

به راستی باید گفت وصف سیر آفاقی و انفسی بدین تفصیل و دقت و با رعایت این نکات در هیچ یک از کتب صوفیان دیده نمی شود... مطلبی است که دیگران در کتب خود ننوشته اند و کشف این سر غریب عنایتی است از حق که شیخ ما بدان اختصاص یافته است.» (همان، صص ۴۰۱ و ۴۰۲)

درباره ماهیت و محتوا و ساختار و شکل قصص مصیبت نامه سخن بسیار است. کمااینکه کنش کلمات در نظم این حکایات طعم و شیوه یی غریب دارد مثل همان ژنده پوشان و عقلا ءالمجانین درون قصه ها و حکایت هایند که به هیچ منطق مالوفی پایبند نیستند، اما اوج فهم منطقی اند. آشنایی زدایی می کنند، ساختارشکنی و بلکه شالوده شکنی و بن فکنی کار مداوم آنها است. استاد شفیعی در این باره فرموده اند؛ «عطار، خود احتمالاً نقص و ابهام کار خود را در منطق الطیر دریافته و سعی کرده است در منظومه دوم خود یعنی مصیبت نامه آن را رفع کند. قهرمان این داستان «سالک فکرت» است که با خود و نیازهای درونی خود در جنگ و ستیز است. او می خواهد اصل وجود و مبداء کائنات را بازیابد و در این راه دشوار از پیر و مرشد خود مدد می جوید. این سالک چهل مرحله را- که مطابق با چهل روز اعتکاف است- طی می کند و پس از هر گفت وگوی بی حاصل با یکی از موجودات روحانی و کیهانی نزد پیر خود بازمی گردد و از او مطالبی در ادامه راه خود فرا می گیرد.» (مصیبت نامه، مقدمه، صص ۱۰۱ و ۱۰۲) بنابراین درباره مصیبت نامه سخن بسیار است و از این پس که خوانش آن براساس متنی منقح و رمز گشوده، به واسطه توضیحات استاد شفیعی به گستردگی آغاز شود، مطالب و تاویلات و مقالات و کتب فراوان خواهیم دید. اما عجالتاً توجه علاقه مندان را به ساختار ویژه حکایت ها و خصوصاً تک بیت ها یا ابیات معدود در ذیل هر حکایت جلب می کنم. در چاپ دکتر شفیعی، این نتیجه های کوتاه بلافاصله پس از هر حکایت و با علامت مربعی کوچک جدا و مشخص شده اند. این نتیجه ها البته از سنخ مواعظ در سایر آثار مشابه نظیر حدیقه سنایی یا بوستان شیخ اجل یا حتی مثنوی حضرت مولانا و حتی منطق الطیر خود عطار نیست. سنخ آن درست مشابه حکایات مصیبت نامه و قهرمانان آن است. به قول استاد فروزانفر، حکایت های مصیبت نامه «کوتاه است و شیخ آنها را ساده و بی آنکه شاخ و برگی بر آن بیفزاید سروده و غالباً به نظم متن قصه اکتفا کرده است... ترتیب قصه ها طوری است که خود به خود به یکدیگر پیوند می یابد و شیخ محتاج نمی شود که آنها را به وسیله افزودن ابیاتی که به منزله تخلص است (در قصاید) به یکدیگر مربوط سازد و این معنی وحدت شکل و هماهنگی مطالب را استوارتر و نمایان تر گردانیده و شیخ ما جز در موارد معدود از این شیوه انحراف نجسته است...» (فروزانفر، همان، ص ۴۰۴)

در ضمن چنین حکایات ژنده و ساده و صریح و موثری است که با زبانی یکسره متناسب با این مضمون و محتوا روبه رو می شویم. درباره این سبک بیان باید بیشتر اندیشید و سبک شناسی متفاوت و خاصی برای این اثر عطار مطرح کرد. اختصاصات مصیبت نامه در منظومه کارهای عطار چنان است که این انفراد سبکی را به اهل ادب به وضوح نشان می دهد. در اینجا توجه خود را بر همان ابیات نتیجه استوار می کنیم و نمونه هایی ذکر می کنیم تا کیفیت هنر و ژرفای تاثیر ابیات در مصیبت نامه تا حدودی آشکار و حلاوت و زیبایی انحصاری آن بیشتر مشخص شود. در یکی از حکایات معروف و کلاسیک بدین شرح، عطار چنین می سراید؛

«باغبانی سه خیار آورد خïرد

تحفه را پیش نظام الملک برد

خورد یک نوباوه را، حالی نظام

پس دوم خورد و سوم هم شد تمام

بودش از هر سوی بسیار از کبار

او نداد البته کس را زان خیار

باغبان را داد سی دینار زر

مرد خدمت کرد و بیرون شد به در

پس زفان بگشاد، در مجمع نظام

گفت خوردم این سه نوباوه تمام

پس ندادم هیچ کس را از کبار

زانکه هر سه تلخ افتاد آن خیار

می بترسیدم که گر گوید کسی

آن جگر خسته برنجد زان بسی

خوردم آن تنها و بر خویش آمدم

یک زمان من نیز درویش آمدم» (صص ۲۰۵- ۲۰۴)

ساختار این حکایت همان است که استاد فروزانفر فرموده اند. جز آنکه باید اضافه کرد این حکایت در منابع پیش و پس از عطار به صور مختلف و با نتایج متفاوت نقل شده است. استاد شفیعی در تعلیقه صفحه ۵۶۵ نوشته اند؛ «مآخذ این داستان حکایتی است در اسرارالتوحید بدین گونه؛ «روزی دهقانی نشسته بود، برزگر او را خیار نوباوه آورد. دهقان حساب خانه برگرفت. هر کس را یکی بنهاد و یکی فرا غلام داد که بر پای ایستاده بود. دهقان را هیچ نماند. غلام خدمت کرد. بستاند و می خورد. خواجه را نیز آرزو آمد گفت؛ پاره یی مرا فرا ده. غلام خدمت کرد و پاره یی فراخواجه داد. دهقان چون به دهان برد، تلخ بود. گفت؛ ای غلام خیاری بدین تلخی و تو بدین خوشی می خوری؟ گفت؛ از دست خداوندی که چندین سال شیرینی خورده باشم به یک تلخی چه عذر آرم که رد کنم؟» (اسرارالتوحید۱؛ ۷۸)

مقایسه این داستان با حکایت عطار به تنهایی بیانگر اختصاصات روایت، زمان، مضمون و معنای مورد نظر شیخ نیشابور است. حال می توان آن را با حکایت مشابه مولانا (در دفتر اول مثنوی) نیز تطبیق کرد تا تفاوت های شکلی و محتوایی و رمز زیبایی هر یک بیشتر عیان شود. حلاوت سخن عطار بیشتر خواهد شد اگر واپسین بیت یا همان نتیجه و پایان بندی بی همتای حکایت را در اینجا بیاورم. شیخ بلافاصله پس از پایان حکایت صریح و ساده خویش این بیت خالی از موعظه اما موثر و انسان ساز را می آورد؛

پیشوایانی که سر افراشتند

پیش از این یا رب چه رحمت داشتند،

و این یکی از خصوصیات سبکی و زیبایی شناسانه مصیبت نامه است. نوع القاب و عناوینی که برای بزرگان و ممدوحان معنوی به کار می برد با ادبیات رسمی تصوف تفاوت دارد و بلکه تا حدودی به ملامتیه و قلندریه نزدیک شده و البته در مکتب اختصاصی عطار درخششی خیر ه کننده دارد. نمونه دیگر در پایان حکایتی دیگر؛

پاکبازانی که درویش آمدند

هر نفس در محو خود بیش آمدند

در حقیقت جمله او را خواستند

لاجرم خصمی او را خواستند (ص ۲۹۷)

نمونه های دیگری ذکر می کنم و این مقال را به پایان می برم با این توضیح که ابیات مذکور در پایان حکایات گاه یک، گاه دو و سه و چند بیت است، اما هیچ یک خصلت وعظ تجریدی ندارد و بلکه بیان حال و موضوع و مساله یی در امتداد حکایت است و بسیاری از حکایات اصلاً نیازی به همین هم نداشته و شیخ به داستان بسنده کرده است.

کار چون از حد خویش افزون رود

صاحب آن کار را در خون نهد

فی المثل عشق ار ز طاقت بیش شد

صاحبش در خون جان خویش شد (۲۱۴)

می ندانم کاین چه مردان بوده اند

کز عمل یک دم نمی آسوده اند (۴۰۴)

تا که می ماند من و مایی تو را

روی نبود ایمنی جایی تو را

چون ز ما و من برون آیی تمام

هر دو عالم کل تو باشی، والسلام (۴۰۲)

عدل کن در ملک چون فرزانگان

تا نگردی سخره دیوانگان (۲۱۱)

نیست کس را از حقیقت آگهی

جمله می میرند با دستی تهی (۲۱۷)

چند خواهی بود مرد ناتمام؟

نه بد و نه نیک و نه خاص و نه عام

چون قلم شو عشق را بسته میان

پس به سر عشق بگشاده زبا

زانک اگر نبود ترا با عشق کار

تو خری باشی به معنی بی فسار

هر که را آن آفتاب اینجا بتافت

آنچه آنجا وعده بود اینجا ببافت (۲۲۸)

هر که از همت درین راه آمده است

گر گدایی می کند شاه آمده است(۲۵۲)

بار تا چندی کشی بی بار باش

گر دمی باقی ست برخوردار باش (۲۷۱)

انبیا چون اینچنین کردند کار

تودکان بالای استادان مدار (۲۷۲)

تا تو را کاری نیفتد مردوار

کی توانی ناله کرد از درد کار؟ (۳۶۲)

هر که او خواهان درد کار نیست

از درخت عشق برخوردار نیست

گر تو هستی اهل عشق و مرد راه

درد خواه و درد خواه و درد خواه

یک اضافت گر از او حاصل کنی

جان خود را تا ابد کامل کنی (۳۸۷)

مسعود رضوی فقیه



همچنین مشاهده کنید