چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

داستان دردناک همیشگی


داستان دردناک همیشگی

نگاهی به رمان «زندگی واقعی الخاندرو مایتا» شاهکار ماریو بارگاس یوسا و مقایسه ای موجز بین این رمان و دیگر آثار شاخص نویسنده

«جایی که که سیاست هست، حقیقت و صداقت معنی ندارد».

اسپینوزا

رمان «زندگی واقعی الخاندرو مایتا» یکی از شاهکارهای یوسا، بار دیگر در آمریکای لاتین به چاپ رسید. شماری از منتقدین برجسته آن دیار این رمان را که اولین بار در سال ۱۹۸۴ به‏چاپ رسید، برترین اثر یوسا می‏دانند و شمار بیشتری ضمن اذعان به جایگاه عالی این متن، رمان‏های «شهر و سگ‏ها»(۱۹۶۳)، یا «خانه سبز» (۱۹۶۶) و یا «جنگ آخر زمان»(۱۹۸۱) و عده اندکی هم «گفتگو در کاتدرال»(۱۹۶۹) را قوی‏ترین کار او می‏دانند. به هر حال صرف‏نظر از منزلت رمان مورد بحث ما، با تأسف باید گفت این رمان در ایران مهجور ماند؛ درحالی‏که بیشتر آن آموزه‏هایی را که یوسا در کتاب «نامه‏هایی به یک نویسنده جوان» نوشته است، در خود دارد. اصلاً رمانی است که در عین جذابیت و کشش بسیار، گونه‏ای نوشتار است برای آموزش رمان‏نویسی. خرده‏روایت‏های گذشته و حال همزمان روایت می‏شوند؛ طوری‏که در این یا آن صفحه، شخصیتی از زمان گذشته می‏گوید و همزمان از زمان حال حرف می‏زند و در همان حال راوی هم روایت خود را می‏گوید؛ چه از گذشته یا حال- چیزی که به «گفتگوی تلسکوپی» شهرت یافته و نوع برجسته‏تر آن در رمان «شهر و سگ‏ها» خودِ یوسا دیده می‏شود و سال‏ها پیش از نوشتن این رمان، متفکر اسپانیائی، خوزه ارتگا گاست آن را «پرسپکتیو زاویه دید» نامیده بود.

عنصر همزمانی در این رمان به‏نحو درخشانی همه‏جا حضور دارد تا معنایی را به خواننده انتقال دهد که گرچه در نوع خودش کم‏نظیر نیست و در کارهای فوئنتس، مارکز، تولدو، مانلیو آرگه‏تا، ایزابل آلنده و دیگران هم دیده می‏شود، و من به آن اشاره خواهم کرد، اما در این رمان این امر ویژگی‏ها و تأثیرگذاری خاص خود را دارد - چیزی در حد و اندازه‏های «مرگ آرتمیو کروز» از فوئنتس و تلخ و بدبینانه همچون «گفتگو در کاتدرال» از خودِ یوسا و در یک کلام، تکان‏دهنده و حتی گریه‏آورتر و خواننده تا عمر دارد فراموشش نمی‏کند.

شخصیت‏های رمان زیادند و منولوگ‏های آنها و نیز دیالوگ‏های‏شان، اساساً درباره مسائل مختلف جامعه کنونی پرو و مقایسه آن با گذشته و نیز شخصِ الخاندرو مایتا است؛ اما حضور آنها به‏خاطر تشخص بیشتر دادن به مایتا نیست - کاری که در رمان «تونل» از ارنستو ساباتو آرژانتینی می‏بینیم. از نظر روایت‏شناسی، این نوع داستان‏ها معمولاً پیچیده و حتی مغشوش هستند و خواننده را سر درگم می‏کنند، ولی خواننده - که لازم نیست حتماً حرفه‏ای باشد- پس از مطالعه چند صفحه اول، با سبک نویسنده مأنوس می‏شود و جایگاه هر فرد و هر پدیده را به موقع درمی‏دریابد.

عنوان داستان گرچه حاکی از یک زندگی واقعی است، اما راوی عمداً چندین جا یادآوری می‏کند که «چون دوست دارد دروغ بگوید، ماجرای زندگی شخصیت محوری رمانش را با تخیل خود درآمیخته است». گونه‏ای رویکرد بورخسی و در عین حال صحه‏گذاری بر این حقیقت که «داستان یعنی دروغ». از این منظر با ذهن خواننده هم بازی می‏شود و او، هم واقعی بودن شخصیت مایتا و کل روایت را می‏پذیرد و هم نمی‏پذیرد. البته تا جایی‏که نگارنده اطلاع یافته است، هم شخصیت مایتا و هم شورش خائوخا واقعی‏اند. اما موفقیت یوسا در این است که این واقعیت واقعی را به یکی از جذاب‏ترین واقعیت‏های داستانی تبدیل کرده است. در مورد چنین قضاوتی توصیه می‏شود این رمان خوانده شود.

در این رمان هم مانند رمان درخشان دیگر یوسا «خانه سبز» که به فارسی ترجمه نشده است، ماجراجویی با عشق و خشونت و توطئه در هم می‏آمیزد. البته از این حیث خانه سبز پربارتر است و یوسا برای نوشتن آن ده‏ها جلد کتاب خواند؛ حتی آثار درجه دو و سه را. اگر خانه سبز با این پشتوانه، رمانی متشکل از دولایه متفاوت شامل پنج خرده‏روایت محوری می‏شود، رمان مایتا هم با ذخایر ادبی خاص خود از تک لایه بودن رها می‏شود و دولایه می‏گردد، اما تا حد زیادی به شکل درهم‏تنیده. در خانه سبز شخصیت‏ها صرف‏نظر از فکر و احساس و کنش‏شان درنهایت چیزی جز بدبختی نصیب شان نمی‏شود. از این منظر هم معنای غائی زندگی چیزی نیست مگر درد و رنج، خفت و سرافکندگی عمومی در شکل‏های متنوع، در مایتا هم همین مصیبت دیده می‏شود، منتها بار اصلی و خردکننده بدبختی روی دوش مایتا است که در زمره «صادق‏ترین‏ها» است. داستان‏پردازی پرکشش خانه سبز و وجود دو شخصیت محوری مانع فروپاشی زمان می‏شود؛ هر چند که گاهی ماجراهای فرعی جاذبه بیشتری برای خواننده دارند. در رمان «مایتا» هم دنبال کردن ماجراهای پرفراز و فرود شخص مایتا و یاران صادقش - که نمادش در کودکان جلوه پیدا می‏کند- و یاران ناصادقش که بیشتر از همه ادعا دارند، لحظه‏ای رمان را از نفس نمی‏اندازد. نه «خانه سبز»، نه «شهر و سگ‏ها» و نه «زندگی واقعی الخاندرو مایتا» را نمی‏توان خلاصه کرد؛ هر چند گاهی یوسا به دلیل نگاه خود به رمان و نوع رویکردش (در اثر انتقادی‏اش «عیش مدام» کاملاً توضیح داده شده است)، گرایشی عمیق به ملودرام و صحنه‏های هیجان‏انگیز و نوشتارهای الکساندر دوما گونه دارد.

در رمان مایتا، یوسا تکنیک‏ها و نوآوری‏های دو رمان «خانه سبز»، و «شهر و سگ‏ها» را دنبال می‏کند. قصه همواره از جائی شروع می‏شود که رخدادهای اصلی و تعیین‏کننده شروع می‏شوند. به‏همین دلیل است که راوی گاه با روایت زمان حال قصه را پیش می‏برد و گاه برای توجیه روایی موقعیت کنونی به گذشته بازمی‏گردد. کاربرد این شیوه، ساختاری پیچیده به رمان می‏بخشد که در ابتدای بحث به آن اشاره کردم. نویسنده در این رمان هم به اتکای تجارب گذشته، دست به انطباق یک زمینه اجتماعی - سیاسی بر زمینه اجتماعی - سیاسی دیگر، یک زاویه دید بر زاویه دید دیگر و یک توالی زمانی بر توالی زمانی دیگر می‏زند. به این ترتیب مجموعه‏ای از قطعه‏های پراکنده و اجزای به‏ظاهر نامرتبط پدید می‏آید که درنهایت با مهارت بهت‏انگیزی به هم چفت و بست می‏خورند و به این شکل گونه‏ای توالی خطی یا تناظر فضائی شکل می‏گیرد که زیر چتر آن کلیت رخدادها و نه تک‏تک آنها معنا پیدا می‏کنند. این انطباق محیط‏های جغرافیایی و دیدگاه‏های روایت و توالی‏های زمانی راهبردی است که یوسا برای جمع‏بندی نهایی تاریخی - اجتماعی رویدادها در بیشتر رمان‏های خود به کار می‏برد؛ جنگ آخر زمان، خانه سبز، شهر و سگ‏ها و همین الخاندرو مایتا و حتی مرگ درآند در مقیاس ضعیف‏تری.

جدا از فرم یا پرداخت و اجرای کار، زمینه داستان، یعنی اعتقادات، باورها، رسوم و اوضاع اقتصادی - اجتماعی تا حد زیادی در رمان نمود پیدا کرده است. مکان‏ها هم چنان موجز و در عین حال دقیق توصیف شده‏اند که خواننده به وضوح دستخوش شعف یا اشمئزاز می‏شود. راوی گاهی می‏گوید که در این مورد هم دروغ گفته است، اما خواننده‏ای که اطلاعاتی درباره کشور پرو دارد، می‏داند که او به دروغ می‏گوید که دروغ گفته است.

شخصیت‏پردازی مایتا ترکیبی از تصویر و نقل و توصیف است. مایتا چهره‏ای انقلابی است، سیمائی از سیماهای پرشمار انقلاب سرزمین عشق و خشونت و انقلاب. مایتا اخلاص و صداقت دارد یا فریبکار و خودخواه است؟ راوی برای کشف این موضوع بسیار مهم و حساس، سراغ چند نفر می‏رود. این چند نفر روایت‏های مختلفی با دیدگاه‏های مختلف و گاه متضاد ارائه می‏دهند؛ کاری شبیه «زندگی واقعی سباستیان نایت» از ناباکف. از این منظر رمان یوسا کاملاً و به‏معنای واقعی کلمه چندصدایی شده است. هر کس از منظر منافع و جهان‏نگری خود به مایتا می‏نگرد و او را توصیف می‏کند. دیگر شخصیت‏ها بیشتر با نقل و توصیف ساخته می‏شوند. اما در مورد آنها هم باید گفت که مثل خود مایتا چند لایه‏اند.

رمان «زندگی واقعی الخاندرو مایتا» بازنمایی پارادوکسیکالی است که تا این زمان هم به‏حیات خود ادامه داده است: اگر روشنفکر، رنج و درد همنوعانش را ببیند و منفعل بماند، افکارش هر چند متعالی، امری شخصی تلقی می‏شوند و «ارزش اجتماعی» ندارند و اگر دست به‏عمل بزند، دیر یا زود یا باید دنباله‏رو دیگران شود یا کسانی را دنباله‏رو خود کند و یا تن به انزوای خودخواسته بدهد؛ چون دو رویکرد اول با منش یک روشنفکر راستین، همخوانی ندارد.

مایتا که از دوره مدرسه به موجود بی‏عدالتی پی برده بود، دراین‏باره از کشیش سؤال می‏کند و با این‏که خورد و خوراک خیلی خوبی ندارد، شام را از برنامه غذایی‏اش حذف می‏کند تا «مثل دیگران» شود. به‏همین دلیل بیمار می‏شود، همین موضوع او را به پدر روحانی نزدیک‏تر می‏کند و مایتا رهایی فقرا را از فقر در ایمان راستین به مسیح می‏بیند. ساعاتی را با خواهران روحانی صرف مطالعه می‏کند و چند ساعتی با دکتری همکاری می‏کند که به مداوای فقرا می‏پردازد. کم‏کم می‏فهمد که خدا و مسیح مستقیماً مردم را از گرسنگی و بیماری نجات نخواهند داد، درحالی‏که سوسیالیست‏ها عملاً چنین برنامه‏هایی را در دستور کار خود دارند. پس، هنگام تحصیل در دانشگاه به ایدئولوژی چپ گرایش پیدا می‏کند. از آن پس اعلامیه پخش می‏کند، جلسه سخنرانی تشکیل می‏دهد، بارها زندان می‏شود، بارها پلیش خانه‏اش را زیر و رو می‏کند، دانشگاه را رها می‏کند و عضو حزب کمونیست می‏شود، سپس استالینیستی سرسخت می‏شود، اما درمی‏یابد که اندیشه‏های استالین اساساً فاقد ارزش تئوریک و عملی‏اند و فقط برای توحیه سیاست‏ها ضدبشری خودش شکل گرفته‏اند، لذا به تروتسکیسم رو می‏آورد و فکر می‏کند این یکی چاره‏ساز درد محرمان و زحمتکشان است، باز هم بارها دستگیر و زندانی می‏شود و درنهایت، پس از انشعاب به گروه اقلیت می‏پیوندد.

مایتا درمی‏یابد که احزاب لنیسیتی - استالینیستی بی‏اعتنا به وضعیت روزمره مردم، معتقدند که هر چه آحاد جامعه فقیرتر باشند و مردم رنج بیشتری را تحمل کنند، اوضاع و احوال برای «پیشرفت حزب و کسب پایگاه مردمی آن» مساعدتر است. به‏عبارت دقیق‏تر اهداف درازمدت حزب بر معیشت و حال و روز مردم اولویت دارد؛ امری که درست در نقطه مقابل دیدگاه کلی مارکس قرار می‏گیرد- زیرا خود مارکس بر این اعتقاد بود که «تحول زمانی تحقق می‏پذیرد که تولید به سطح انبوه برسد و صورت‏بندی اجتماعی و اقتصادی، خود به نفی خود بپردازد».

باری، مایتا با هزاران زحمت روزنامه ای منتشر می کند و در همان زبان فرانسه یاد می‏گیرد. ازدواج می‏کند، اما هجوم بی وقفه پلیس‏ها به خانه‏اش و غارت دار و ندارش، کم‏کم بین او و همسرش فاصله می‏اندازد و آنها به رغم داشتن یک پسر، از هم جدا می‏شوند. زن پسر را نگه‏می‏دارد، اما همین پسر سال‏ها بعد که شرح رفتار و کردار را از مردم می‏شنود، برای همیشه مادر را ترک می‏کند. مایتا با همدستی افسری جوان و مردمگرا و شماری که از نوجوان‏های پرشور آشنا می‏شود و به اتکای همین «جنگجویان انقلابی» و عده‏ای از سرخپوست‏ها، شورش مشهور «خائوخا» را سازماندهی می‏کند. والاخوس و جمعی از بچه‏ها به پاسگاه پلیس حمله می‏کند و مایتا و بقیه بچه‏ها قرارگاه ملی را خلع سلاع می‏کند. اما سرانجام شکست می‏خورند و والاخوس دستگیر می‏شود. چند نفر از «انقلابی‏های همیشگی»، از جمله ابیلوز نامی همان‏روز صبح با کامیون میوه از شهر گریخته بودند. مایتا بعدها، پس از سپری شدن دوره زندانش، از بانک‏ها به نفع انقلاب پول مصادره می‏کند. او دوباره به زندان می‏افتد و یاران سابق با پول‏ها غیب‏شان می‏زند و فقط بعدها مردم از جمله نوجوان‏هایی که سال‏ها پیش، پس از شکست عملیات انقلابی خائوخا، به گریه افتاده بودند و حالا آزادند، می‏بینند که مایتا باز هم در زندان است و شماری از آن «انقلابیون همیشگی» در ثروت و تجمل غرق شده‏اند و حتی پشت سر مایتا از او بد می‏گویند و ابیلوز در گفتگو با راوی می‏گوید:«ایتا نماینده حزب خود هم نبود».

جالب است بدانیم که همین انقلابیون حّراف نتوانسته بودند ده سرخپوست و یا نوجوان را با خود همراه کنند. همین همراهی است که مایتا را در زندان زجر می‏دهد:«شورش می‏توانست پیروز شود! می‏توانست!»

کشیده شدن پای نوجوان‏های بالغ‏نشده به جریان شورش، استعاره‏ای از این امر است که مبارزه در آمریکای لاتین در صادقانه‏ترین شکلش کار بچه‏هاست و در شکل‏های جدی‏اش، سراپا خشونت و خیانت است. چنانکه وقتی پای عمل افراد بزرگسال و جدی به میان می‏آید، همه‏چیز رنگ و بوی خیانت و بدنام کردن دیگران به خود می‏گیرد. معلوم می‏شود که خود انقلابی‏ها هم از ظلم بدشان نمی‏آید، بلکه نوع ظالم برای‏شان مهم است. آنها در چارچوب توانایی‏ها و دایره رفتارهای‏شان چیزی بهتر از سران حکومت نیستند.

بخش عملیات انقلابی با شیوه‏ای که می‏توان آن را ترکیب کارهای الکساندر دوما و جنگ و صلح خواند، روایت می‏شود. صحنه‏آرایی و تمرکز روی بعضی از جزئیات و در عین غافل نشدن از کلیات مهم، آموزه‏ای برای انتخاب نوع روایت.

من فقط بخشی از داستان را بدون توجه به نوع روایت اصلی که تو در تو و پیچیده است، برای خواننده گفتم. در اصل کتاب، تمام این جریان‏ها و فراز و فرودها را افراد مختلف برای راوی روایت می‏کنند. در این روایت‏ها گاهی مایتا تا نقطه اوج صعود می‏کند و زمانی تا منتهای ذلت سقوط. چه کسی راست می‏گوید و کی دروغ؟

زندگی بهترین شاهد سنجش است: مایتا که هوش و حاقظه خوبی داشته است و می‏تواند از رفاه و آسایش برخودار باشد، در فقر زندگی می‏کند و انقلابیونی که هیچ‏کدام‏شان استعداد او را نداشتند، در اوج تجمل. اما یوسا در ساختن شخصیت مایتا یک سویه پیش نرفته است. او را آمیزه‏ای از ضعف و قدرت نشان داده است و فقط روی این جنبه تأکید ورزیده است که او می‏توانست راحت و خوشبخت زندگی کند، اما از همان اوان جوانی با دیدن بدبختی دیگران این خواستن در او محو شد. او در این مورد کاملاً صداقت داشت. این، تنها وجه قطعیت شخصیت‏پردازی مایتا است- وجهی که خود ما هم در شماری از انسان‏ها دیده‏ایم و نیز خلاف آن را.

مایتا نمونه‏ای از انسان‏های مردم‏گرا، انساندوست و از خودگذشته‏ای است که برای خوشبختی همنوعانش تا آخرین مرز امکان ایثار پیش می‏رود. او این صفات را از راه مطالعه و گرایش به این یا آن مکتب یا رابطه با این یا آن انسان و گروه‏انسان‏ها به‏دست نیاورده است، بلکه به‏صورت نهادینه از آنها برخودرار است. به‏دلیل همین خصلت است که می‏خواهد «آن‏سویی برود و دست به اقدام بزند، که حقیقت آن‏جا حضور دارد». گرایش او به ایدئولوژی‏ها و مذاهب مختلف از همین خصوصیت سرچشمه می‏گیرد نه از سطحی‏نگری فکری یا مصلحت‏گرایی سیاسی و دم‏دمی بودن روزمره. او نمی‏داند که برای نیک بودن، نیازی به آیین و آرمان خاصی نیست. این را زمانی می‏فهمد که جوانی و میانه‏سالی را پشت سر گذاشته است. عضویت او در احزاب مختلف هرگز به خاطر کسب قدرت و مقام نبوده است. هیچ‏گاه نخواسته است نقش رهبر را به‏عهده گیرد، فقط دنبال روش‏ها و اشخاصی است که بتوانند عدالت را برقرار کنند. آن‏قدر به این آرمان وفادار است که تن به اطاعت کورکورانه نمی‏دهد، بلکه با خودانگیختگی فردی، عقل آمیخته به احساسات، دست به عمل می‏زند؛ بی آن‏که به فکر منافع مادی خود باشد. از این حیث شباهت زیادی به شخصیت «پرالتا» در رمان «یک نوع مردن» اثر شاخص نویسنده گواتمالائی ماریو مونته فورته تولدو دارد. این رمان به قلم قاسم صنعوی ترجمه شده است. گمنامی، وضعیت پوشاک، غذا و مسکن او در سن شصت سالگی، بیانگر این است که ثروت و شهرت برای او فاقد اهمیت‏اند. «کنار گذاشته شدن» او از سیاست، موجب نمی‏شود که دنبال پول و مال‏اندوزی برود و شبیه سودجویانی شود که پول‏های انقلاب را ربودند. بلکه مانند یک انسان عادی در پی کاری شرافتمندانه است. او در یک کلام «تنگدست» است ؛ اما تنگدستی بزرگوار و شریف.

جریان «فروریزی اندوهناک انقلابیون» جریان غم‏انگیز و دردناکی است که در کشورهای موسوم به جهان عقب‏مانده میلیون‏ها بار تکرار شده است. انقلابیونی که زمانی حاضر بودند جان‏شان را برای مردم و انقلاب بدهند، پس از کسب قدرت یا مثل لنین و استالین و کیم ایل سونگ به قصاب مردم تبدیل شدند و در یک روز به اندازه شصت سال حکومت تزار آدم کشتند (حتی از اعضای حزب خودشان) و بعدش هم به بالش تجمل و اسراف و خودشیفتگی و کیش شخصیت تکیه زدند، یا اگر به قدرت نرسیدند، ابتدا سیاسی شدند، سپس به بدترین شکل‏های تجارت و زد و بندهای مالی و صد البته نهایت شهوت‏رانی و میگساری و اعتیاد به مواد افیونی رو آوردند و در یک کلام در فساد غرق و حل شدند. یوسا در نشان دادن این وجه از چهره انقلابیون سابق و دردی به این عظمت، توانسته است بدون اینکه ذکر مصیبت بگوید ، استادانه واقعیت واقعی مصایب را به واقعیت داستانی آن تبدیل کند و شخصیتی خلق بسازد در ردیف شخصیت‏های ماندگار ادبیات داستانی جهان.

فتح‌الله بی‌نیاز



همچنین مشاهده کنید