چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

بازگشت ارباب ها


بازگشت ارباب ها

«بیژن و منیژه»

▪ نوشته جعفر مدرس صادقی

وقتی دو دوست قدیمی بعد از ۲۷ سال با هم دیدار می کنند و یکی شان راوی اول شخص رمانی است که نامش آدم را به یاد جریانی عاطفی می اندازد و نویسنده اش جعفر مدرس صادقی است و شهرزادهایش را می شناسیم که چه زنده و پرتپش اند و باز وقتی راوی اول شخص آرام آرام به پیشینه روابط اجتماعی و انسانی چند دهه گذشته ایران اشاراتی گذرا می کند؛ سطح توقع مان ناگهان از فرجام کار بالا می رود. انتظار داریم نویسنده فرصتی دهد که تمام شخصیت های اصلی رمان به صدا درآیند و البته که ما همه چیز را می بینیم و می شنویم اما از چشم و گوش راوی اول شخص؛ کسی که حتی پدرش هم او را قبول ندارد. از هر بهانه یی استفاده می کند تا او را نبیند. گویی از ابتدای کودکی اش هم می دانسته آن جنم لازم را برای ادامه راه او ندارد. پدری که هم پزشک است هم صاحب ایده و ایدئولوژی. با آنکه کهنسال است اما تئوری توطئه را قبول ندارد. دچار خودبزرگ بینی است و از همین طریق با روحیه یی بالا به حیات خود ادامه می دهد. او مرگ را از نظر راوی مرخص می کند. اما اینجا داستان، داستان سعید و پدرش نیست که یکی نجار است و دیگری پزشک. بحث بی محبتی و کم رنگی عواطف انسانی میان این دو نفر نیست. این تکه را می توانیم خرده روایتی بدانیم از روایت اصلی که همانا تسویه حساب اردلان با جهانگیر پیشکار پدرش است.

پدر اردلان جمشیدخان فوت کرده و حالا لقب «خان» به نام «جهانگیر» چسبیده است و همین اردلان را عصبانی کرده و تا ایران کشانده بعد از ۲۷ سال. سوال اینجا است که او با وجود دوری از وطن از کجا و از طریق چه کسی متوجه شده از پدرش حقی ضایع شده که با این شتاب خود را برای احقاق آن رسانده است؟ و حالا که رسانده از میزان لفت و لیس جهانگیر هم نه نویسنده اطلاعاتی به ما می دهد، نه راوی اول شخص، نه خود اردلان. صرف آوردن «مال و منال» یا «ملک و املاک» یا «سوپر گلگشت» به ما تصویری از اندازه و عمق چپاول جهانگیر نمی دهد؛ جهانگیری که شخصیتش هم به خوبی در شبکه روابط انسانی رمان درنیامده است.

می گویند رمان فرصتی است برای جراحی روح، آوردن برشی از تاریخ یک جفرافیا، پرداختن به پستوهای روابط انسانی در بافت اجتماعی. اما به نظر می رسد جعفر مدرس صادقی در رمان «بیژن و منیژه» چنان برای نقل کینه اردلان شتاب داشته که حوصله نکرده به جهانگیرخان برسد. سری به جمشیدخان بزند. به اردلان بهتر بپردازد و از همه مهم تر هما یا بنفشه یا تنها زن رمان که دیگر اوضاعش به لحاظ پرداختی از همه اسفبارتر است. ایده تعلیقی که نویسنده در نام یا هویت او در نظر داشته، جالب است. اینکه زن ها در طول زندگی خود چقدر چهره عوض می کنند، تغییر هویت می دهند یا حتی پوشش شان سبب تغییر شخصیت شان می شود ولی اینها در حد اشاراتی است مختصر و اگر اینجا ذکری از آن می رود به این دلیل است که فقط رگه هایی از ایده در این نوع پرداخت هویدا است.

اما در یک نگاه کلی از ابتدا تا انتهای روایت ما با این زن بیشتر به شکل یک ابژه مواجهیم. اولین تصویری که از او داده می شود با دستی برهنه شروع می شود و آخرین تصویرش صورت های مختلف ارتباطش است با راوی در ذهن راوی.

نمی دانم و واقعاً نمی دانم چطور تصویر دست سفید زنی برای ارائه وجهی ظاهری از او لازم می نماید ولی ما یک بار چهره اردلان را در کل کار نمی بینیم. چرا هما یا بنفشه بعد از مهمانی باغ دچار ضعف و تهوع می شود و واقعاً تا کی باید زن های جهان داستانی یک گوشه از حال بروند تا یک مرد نجات شان دهد. آیا اینها تکرار همان مولفه های هالیوودی در کارهای داستانی ایرانی نیست؟ چرا و چطور همین هما یا بنفشه یا منیژه یا... به راوی پیشنهاد خرید قایق را می دهد برای رسیدن به دریای خوشبختی؟ پول از کجا می آورد؟ آیا او هم بخشی از پول های جمشید را بالا کشیده است؟ جهانگیرخان در مهمانی باغ چه بلایی سرش می آید که هم مرده، هم زنده می شود؟ آیا در اثر پرخوری به آن حال درمی آید یا اردلان بلایی سر او می آورد؟ آیا هدف از آوردن این بخش اشاره به تن نیمه جان تازه به دوران رسیده است؟

به هر ترتیب، به نظر می رسد پرسش های زیادی در این روایت بی جواب می ماند. دست ما هم به جایی بند نیست ولی جالب اشاره های مکرر نویسنده به بدذاتی ها و بی صفتی ها و رذالت های طبقه نوکر است و به گونه یی قربانی بودن طبقه مرفه که با همه تحصیلات و دانش و آگاهی و حتی داشتن شم کسب و کار نظیر جمشیدخان چه ساده فریب می خورند و اصلاً چه ساده دلند. تشکیلات عریض و طویل مطب پدر راوی را یک میرزا می چرخاند که در نوع خود یک جهانگیرخان بالقوه است. او هم سودای فرمانروایی دارد. به پسر دکتر زور می گوید. خود را برتر از او می داند و مترصد فرصتی است که حالا که دستش به خود دکتر نمی رسد، انتقامش را از پسر او بگیرد.

در یک کلیت رمان به دو دسته ثروتمندان خوب و ساده و نوکران ریاکار و بدجنس طبقه بندی شده است. از اینها که بگذریم تنها مولفه در یادماندنی رمان «بیژن و منیژه» زبان شسته رفته و درخور ستایش مدرس صادقی است. سال ها غور و تامل در متون کهن تاثیر خود را به خوبی در این اثر نشان می دهد. لحظه هایی که جمله های روایت به فراخور عطش راوی اول شخص برای گفتن از همه چیز بلند می شود و ویرگول ها سر جای خود نشسته و به خواننده کمک می کنند از خواندن خسته و گیج نشود. نثر مدرس صادقی صرف و نحو جمله را به هم نمی ریزد، بازی های زبانی ندارد، ساده است، اما در دل این سادگی نشانه های یک پختگی درخور توجه دیده می شود. هر چقدر زبان این کار سهل است و ممتنع، روایت و شبکه روابط انسانی آن پردست انداز است و میان این دو به ندرت آشتی درمی گیرد.

لادن نیکنام



همچنین مشاهده کنید