شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

برزخ پست مدرن


برزخ پست مدرن

این دو شاعر از نامهایی هستند كه در حال و هوای غزل پست مدرن نفس می كشند با این مقدمه, مطلب زیر در نگاه به این مجموعه نگاشته شده است

● نگاهی به مجموعه شعر «صدای موجی زن» سروده « مونا زنده دل » و «هدی قریشی»

▪ اشاره:

«صدای موجی زن» مجموعه مشترك «مونا زنده دل» و «هدی قریشی» از شاعران جوان خطه خورشید است كه تقریباً تنها قالب غزل را در خود جای داده است. این دو شاعر از نامهایی هستند كه در حال و هوای غزل پست مدرن نفس می كشند. با این مقدمه، مطلب زیر در نگاه به این مجموعه نگاشته شده است.

«... اگر غرب و سرزمینهایی كه نسبت به غرب شرطی شده اند، به عالم پست مدرن می پیوندند، در شرق از همان آغاز، آشنایی با غرب و مقاومت فرهنگی، به نحوی هویت چندگانه و به تعبیری بعضاً چهل تكه یافته است و گویی هیچ گاه این سرزمینها دوران مدرن نداشته اند و از همان آغاز، در عالمی شبیه عالم پست مدرن زندگی كرده اند.»

«دكتر محمد مددپور/ هنر و زیبایی در نظر متفكران یونان و روم»

جمله ای كه از مرحوم مددپور نقل شد، كوتاه ترین و صریح ترین جواب برای تمام كسانی است كه معتقدند جامعه ما و در نتیجه آن جامعه ادبی ما هنوز مدرن نشده كه بخواهد پست مدرنیسم را از سر بگذراند! اما اینكه در این سكون محسوس ادبی و بویژه ركود شعر فارسی؛ جریان «غزل پست مدرن» از سر دلخوشی و رفاه مفرط چند جوان شاعر، مشغول به بازی گرفتن حیثیت باشكوه غزل فارسی است، می تواند نامزد «بی مزه ترین شوخیهای سال» باشد. نه جریان جامعه ما (به قول دكتر مددپور) چنان بوده و هست كه بتوان با بهانه «تناقض» این نام، همه چیز را تباه كرد و نه غزل، دیگر آن تعریف كلاسیك خود را حفظ كرده است. پس من در همین ابتدا به صراحت موضع خودم را نسبت به «غزل پست مدرن» یا «غزل متفاوت» برای آنانی كه نمی دانند، مثبت اعلام می كنم!

اما از این بحث گذشته، مجموعه «صدای موجی زن» با طرح روی جلد زیبا و رندانه خود، براحتی ما را به محتوایش ترغیب می كند. در برخورد اول و برخوردهای بعدی به این نتیجه رسیدم كه فضای شاعری «مونا زنده دل» از «هدی قریشی» شاید فرسنگها فاصله دارد و بهتر دیدم كه به این دو كاملاً جداگانه بپردازم.

نخست؛ برخورد قریشی با غزل كه نمونه ای از اتفاقات در حال تنفس است، اگرچه بسیار به حاشیه رانده شده است. این جریان كه بیشتر به نام «غزل فرم» نامیده می شود مهمترین ویژگی خود را در شعرهای مثل شعرهای قریشی می بیند.

قریشی به عقیده من اصلاً به «غزل متفاوت» نزدیك نیست؛ زیرا مهمترین شبه ویژگی این جریان، برخورد عصیان زده و اسكیزوفرنیك با روایت است. اما غزل قریشی چند ویژگی دارد كه تقریباً همه شان با موقعیت پسامدرن ناسازگارند كه سعی می كنم به آنها به طور مختصر اشاره كنم:

الف) روایتهای توصیفی:

این روایتها بیشتر از زبان اول شخص بیان می شوند و حتی گاهی به حدیث نفس می رسند:

با «نه» شروع شد ... و به «نه» می شود تمام

عشقی كه خورده روح مرا مثل یك جذام!

ب) اصرار بر ضربه پایانی در روایت:

این راهكار از آخرین تمهیدات جریان «غزل فرم» برای فرار از مرگ حتمی بود كه در غزلهای قریشی با اصرار پیگیری شده است:

سه ماه تلخ ... سه ماه ... سه ماه... بی مفهوم

و انتظار برای نتیجه ای معلوم

زنی نشسته كنار جنازه یك مرد

به جرم كشتن مردی كه عاشقش ... محكوم!!

دو تا پیاله شراب و دو تا پیاله عسل!

بیا! بنوش به یاد فرشته مرحوم

هدی قریشی شهری- ۱۳۶۰

و روی سنگ نوشته دلیل: نامعلوم!

وهی بنوش... و بازی و صحنه آخر:

دو تا جنازه عاشق، دو تا گل مسموم!

ج) حضور تقابل نخ نما شده زن و مرد

این حضور به دفعات با اعتراضهای سطحی اجتماعی پیوند می خورد:

سكانس آخر: زن/ پشت بام/ یأس/ سقوط

و رنگ قرمز/ تصویر روی زن... و سكوت

درون شهر: شلوغی مرد و زن/ ترافیك

و رنگ زرد زمینه/ صدای واضح سوت

اتاق دختر: مردی كنار پنجره است

درست پشت به تصویر، ساكت و مبهوت

اما دنیای ذهن شاعری به نام «مونا زنده دل» را حال و هوایی دیگر است. زنده دل در كنار اینكه از قریشی تواناتر است، حداقل تا آستانه ورود به موقعیت پسا مدرن می رود.

«زبان» و «روایت» در غزلهای زنده دل به گونه ای مناسب با هم گره خورده اند و در كنار هم پیش می آیند، اما اگر برای مشخص شدن مؤلفه ها، اصرار بر جدا كردن آن دو بورزیم، با تقسیم بندی این چنینی روبه رو می شویم:

▪ زبان

حضور كاركردهای زبانی مناسب در بیشتر غزلهای زنده دل به چشم می آید. از برخوردهای نو با افعال تركیبی گرفته تا حضور پسوندهای غیرمنتظره و یا استفاده مناسب از جملات معترضه.

آشوب می شود دلم از بوی این جسد

كه چند سالم است به من فحش می دهد

یا:

قشنگ من! پری قصه های پیر شده!!

كدام قلعه دنیا تو را اسیر شده؟

و:

اتاق تنگ شد از بس هوا... كه كم ... دارم

خفه، خفه، خفه می میرم از خودم، دارم...

در كنار این اتفاق، شاعر به یكی از مهمترین اجزای ساخت لحن، كه همان انقطاع طبیعی جملات است هم توجه داشته است:

موزیك ناملایم باران، زن توی پس زمینه آبی

«تو یك فرشته ای كه خداوند از آسمان هفتم ... خوابی...؟!»

و یا شاعر بخوبی گاهی با به كارگیری كلمات، نسبی گرایی دنیای معاصر را در شعر خود جای داده است:

سرنگ معمولی، آزمایش ساده

و اتفاق مهمی كه هی نیفتاده

▪ روایت

اما ماجرای روایت در غزلهای زنده دل با كمك پایاپای زبان، ژرف تر و سنگین تر است.

روایتهای زنده دل، مانند قریشی معمولاً اول شخص است، اما این روایتها بر خلاف قریشی معمولاً سرگردانند.

این روایتها گاهی از سیالیت متن به گونه ای مناسب بهره می گیرند و در انتها به اتفاقی محتوم نمی رسند كه همه از شبه مؤلفه های متنهای شبه پسا مدرن است.

از مهمترین نتایج روایتی با توصیفهای مذكور، تغییر راوی در متن روایت است كه معمولاً در غزلهای زنده دل دیده می شود:

زن نیست، ابر منتظری زیر چادر است

«خوبی مونا؟ هنوز هم از من دلت پر است؟!»

یا در انتهای همان غزل:

مثل مرور سطحی زخمی كه ... «خوب شد!»

مثل صدای هق هق آقای دكتر است

و یا در شعری دیگر - حتی- با نگاه به جریانهای ذهنی فرویدی به ادغام دو روایت با هم می پردازد و «تداعی» بخوبی در شعر حضور می یابد:

«اگر هنوز به یادم می افتد از بارون...»

(سكوت، سیگاری كه ...) نمی كشم! ممنون!

به خانه برگشتم مثل نامه آخر

كه اسم خیس فرستنده می چكید از «نون»

«تو شاعری مثلاً؟!» ... كه نمی توانم بی...

«تو عاشقی ؟!» ... كه سرم درد كرده از مجنون

(به شیشه می زند انگشتهای نامریی اش

نگاه می كند این قصه را از آن بیرون)

فقط برای خودم قبر كوچكی هستم

كه چشمهای تو را سعی می كنم/ مدفون

به من نگاه بكن مرد گنده! می ترسی؟!

از اینكه مرده ببینی مرا... و یا از خون؟!

به هم بزن همه خاطرات تلخم را

به زور هم شده چیزی بخور از این معجون...

البته در كنار این ویژگیهای قابل توجه، از اجرای نامناسب یك ایده نسبتاً خوب هم باید سخن بگویم كه پشتوانه درخوری از تركیب آوایی ندارد و با قافیه عجیب و غریبش، به سمت هجو تمایل یافته است.

خودكار گیج، چندم امضا، ورق، ورق

خندیده شد به فال تو آقای شق و رق...

و اما در پایان باید به این نكته اشاره كنم؛ «مونا زنده دل» بخوبی دریافته كه شروع یك غزل می تواند از نقاط حساس و حیاتی باشد و او معمولاً با تمهیدات مناسبی مخاطب را به دنبال كردن شعر خود فرا می خواند.

محمدرضا شالبافان