شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

چرا نشد


چرا نشد

این هم یکی از عارضه های فرهنگی و اجتماعی ماست که وقتی با پدیده یی مشکل پیدا می کنیم دیگر حاضر نیستیم هیچ ارزش و نقطه مثبتی در آن ببینیم یا وقتی نسبت به مساله یی شیفتگی پیدا می کنیم دیگر هیچ کاستی و نقصی در آن را نمی خواهیم بپذیریم

این هم یکی از عارضه های فرهنگی و اجتماعی ماست که وقتی با پدیده یی مشکل پیدا می کنیم دیگر حاضر نیستیم هیچ ارزش و نقطه مثبتی در آن ببینیم یا وقتی نسبت به مساله یی شیفتگی پیدا می کنیم دیگر هیچ کاستی و نقصی در آن را نمی خواهیم بپذیریم. این حالت معمولاً در طول زمان حرکتی آونگ گونه پیدا کرده و در یک سیکل زمانی به نقطه مقابلش تبدیل می شود درحالی که اگر فارغ از گرایش ها و واکنش های گذرا مسائل را واقع بینانه بررسی کنیم به نتایج بهتری خواهیم رسید.

در مشروطه به ضرورت قانون رسیدیم، همه خوشبختی ها و آرزوهایمان را در همین «یک کلمه» قانون دیدیم. گمان کردیم قانون درست کنیم همه چیز درست می شود. پیشرفت، توسعه، آزادی، رفاه و... همه در گرو همین یک کلمه است و بس. مجلسی برپا کردیم و قانون گذراندیم. از فردای امضای فرمان مشروطه به جان هم افتادیم. مشروطه خواه و مشروعه طلب درست شد، سوسیالیست ها با دموکرات ها درافتادند، روزنامه چی با آن یکی و... خلاصه هرج و مرجی شد. باز هم نشد.

۱۵ سال بعد از انقلاب مشروطه در دوره رضاخان به این رسیدیم که یک ابرمرد، یک قدرت مطلقه مشکل گشای ماست. مملکت را از هرج و مرج می رهاند، کارها را سامان می دهد، قلدران را سر جای خود می نشاند و... اما نشد. همه قوانین را زیر پا گذاشتند. سرنوشت همه را یک نفر تعیین می کرد. نمایندگان مجلس هم با صلاحدید او تعیین می شدند. فرمان شاه جای قانون نشست. برای دین و لباس و همه چیز مردم او تعیین تکلیف می کرد. خلاصه آنچه می خواستیم نشد. شهریور ۲۰ به آزادی رسیدیم. از دیکتاتوری بیزار شدیم. چنان شیفته آزادی شدیم که یادمان رفت خاک وطن مان در اشغال بیگانه است. سربازان انگلیس و روس در شهرهایمان رژه می رفتند و ما برای سقوط دیکتاتور پایکوبی می کردیم. آزادی آنقدر ارج و قرب پیدا کرد که سیدضیاء عامل انگلیس هم به وطن بازگشت- همان که با کودتا دیکتاتوری را برایمان به ارمغان آورده بود. او هم به فکر بهره گیری از آزادی افتاد، روزنامه منتشر کرد و حزب تشکیل داد و آزادانه توطئه می کرد.

در این میان به این رسیدیم که تا استعمار انگلیس هست و نفت ما را تاراج می کند به جایی نمی رسیم. از همان فضای آزادی بهره گرفتیم و علیه انگلیس و شرکت نفتش به پا خاستیم. نفت مان را از چنگ این ابرقدرت جهانی درآوردیم. اما باز آزادی همان داروی دردهایمان، بلای جان مان شد. هرکس نسخه یی نوشت، هریک دیگری را متهم کرد، باز هم همان قصه همیشگی که «آنها افتادند به جان ما و ما افتادیم به جان هم». شد آنچه نباید می شد. همه آنها که برای نجات ایران نسخه یی داشتند و به تنهایی می خواستند کاری کارستان کنند توسط یک تن قلع و قمع شدند. سرتیپ آزموده یی دادستان شد، مصدق را دستگیر کرد و محاکمه، فاطمی را اعدام، فداییان اسلام را تیرباران، افسران حزب توده را اعدام و زندانی و... خلاصه سه سال بعد از کودتا، ساواکی تاسیس کردند که دیگر کسی سربرنیاورد.

۲۵ سال طول کشید تا ملت رسید به اینکه باید وحدت کلمه داشته باشد، اختلافات را کنار بگذارد، دیکتاتوری و استعمار هر دو عامل بدبختی را از میان بردارد، حکومت فردی مشکل آفرین است، باید حکومت قانون باشد آن هم قانونی که خدا گفته است. قاطبه ملت به استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی رای دادند. سعادت دنیا و آخرت شان را در آن دیدند. برایش جان دادند، هزینه کردند و...

اکنون اینکه چه شد و چرا شد، باز عده یی را به این فکر انداخته است که راهی دیگر جست وجو کنند. شعاری دیگر سر دهند و نسخه یی دیگر بپیچند.

سیر تاریخ مان نشان می دهد ما ملتی ایستا نیستیم، اگر ضربه می خوریم، لطمه می بینیم از رو نمی رویم، از پا نمی نشینیم، باز راه چاره می جوییم. این رمز پایداری ماست. اما پس از این همه افت و خیز آیا جای آن ندارد که بی گدار به آب نزنیم و تجربه های گذشته را تکرار نکنیم؟

آیا این همه هزینه ارزش ندارد قدری تامل کنیم؟ واکنشی، عکس العملی و ضدی تصمیم نگیریم؟ همه عوامل را در نظر بگیریم، شتابزدگی را رها کنیم، گذشته را واقعاً چراغ راه بدانیم. ما از گذشته درس نگرفته ایم. ما همواره از گذشته فرار کرده ایم. در لحظات سرنوشت ساز فقط به فکر رهایی بوده ایم، به کجا؟ چندان برایمان مهم نبوده است، رهایی به هرجا. گویی همان تلقینات صوفی منشانه که دم را غنیمت دار بر تصمیمات سیاسی مان نیز غالب شده است درحالی که امروز ما نیاز به عقلانیت، دوراندیشی، جامع نگری داریم، نه احساسات، کینه ورزی و حرکت کور که سمی مهلکند.

مهدی غنی