دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
جنگ نیمه سرد آمریکا و چین
آیا جهان در آستانه جنگ سرد دیگری است؟ این سوال آنقدرها که چند سال پیش بود، بیوجه نیست.
آمریکا همچنان در صدر جدول اقتصادی جهان نشسته است، اما اقتصاد چین در حال خیز برداشتن است. آیا نباید به ماجرای آمریکا و چین به مثابه ماجرای آمریکا و شوروی نگریست؟
یا بهتر است بگوییم جهان به سمت یک اقتصاد جهانیشده پیش میرود که با الگوهای سنتی جناحبندی سیاسی ابرقدرتها همخوانی ندارد و اساسا چیز دیگری است. چنین اندیشهای چندان بیمثال هم نیست. آلمان و فرانسه پس از جنگ جهانی، نمونهای از چنین همکاری و هماهنگی به هم وابستهای هستند.
سوال بالا، احتمالا اصلیترین سوال اقتصاد سیاسی دنیا در زمانهای است که هنوز نامی نیافته است. پاسخ به این سوال، در خود تناقضی دارد. این تناقض را میتوان به استعانت از ترکیب مشهور «جنگ سرد»، تناقض «جنگ خنک» نامید.
جنگ خنک، تجسم دو جریان متناقض تاریخی است: دو کشوری که ضدیت قدرتهای سیاسیشان هر روز عریانتر میشود، در عین حال وابستگی اقتصادیشان هر روز عمیقتر میشود.
چین برای فروش محصولاتش به مشتریان آمریکایی نیازمند است. آمریکا نیز برای قرض دادن پولهایش به چینیها نیازمند است. از سوی دیگر چین به جهت نظامی در حال رشدی مداوم است و رفتارهای خشکش در قبال دریاهای اطرافش، منطقه را تنشآلود کرده است. آمریکا آگاه است که تنها کشور حال حاضر در دنیا که به طور جدی ممکن است موقعیت او را به خطر اندازد چین است. مساله اصلی دهه دوم قرن هنوز جوان بیست و یک برای آمریکا، رجزخوانی و حریفطلبی چین است. این مساله برای یک دهه قبل، کمی این سوتر در خاورمیانه بود و اگرچه خاورمیانه هنوز ذهن طیف نخبه آمریکا را درگیر کرده است، اما برخی از ذهنهای تیزتر، حواسشان را متوجه شرق آسیا کردهاند.
بحث بر سر استراتژی آمریکا در قبال چین در میان نخبگان آمریکایی بالا گرفته است. عدهای معتقدند که باید خطر جنگ را جدی شمرد و بنابراین مهمترین استراتژی آمریکا باید برتری نظامیاش باشد. اما مخالفان این عقیده استدلال میکنند که رشد بودجه نظامی، سرمایهها را از بخشهای مولد اقتصاد این کشور بیرون میکشد و قدرت رقابتی آن را کم میکند. از طرف دیگر، چنین رفتاری عکسالعمل متقابل چین را هم به دنبال دارد و موجب یک رقابت تسلیحاتی میشود که هم احتمال جنگ را بالا میبرد و هم فایدهای برای معیشت مردمان هیچ کدام از این دو کشور ندارد. به توصیه این گروه اخیر، بهتر است استراتژی شراکت در پیش گرفته شود و آمریکا، چین را در جایگاه ویژه قدرت جهانی شریک کند.
راه سومی البته میتواند وجود داشته باشد. آیا نمیتوان به مساله اساسا به گونهای دیگر نگریست و وضعیتهای افراطی جنگ یا شراکت را ضروری ندانست؟ برای شروع خوب است که نخبگان، ابتدا ساختار موجود را درک کنند و ببینند چرا ساختار گذشته چنان تغییر کرده که وضعیت کنونی به وقوع پیوسته است. باید تمام واقعیات را بررسی کرد.
آمریکا همچنین نیازمند فهم دقیقتر حزب کمونیست چین است. حزب کمونیست چین، امروز بیش از آنکه یک حزب ایدئولوگ باشد، گروهی عملگرا است که میخواهد جایگاهش را در قدرت حفظ کند. حفظ این جایگاه از مسیر تلاش برای ادامه یافتن رشد، گذار مرحله به مرحله و آزمایش نوعی پاسخگویی به شهروندان صورت میگیرد. همچنین این حزب درگیر حل شکافی عمیق و درونی است که میان آقازادهها و افراد شایستهای است که هر دو درون حزب و در کنار هم کار و رقابت میکنند.
ظهور جنگ خنک، هم برای کشورهای دنیا مهم است، هم برای نهادهایی که وجودشان به هدف حفظ صلح در جهان است، هم برای شرکتهای چندملیتی که در همه جای عالم در حال تولیدند و هم برای حقوق بشر. جنگ خنک نیز دقیقا مثل جنگ سرد، در نهایت هر کشوری روی کره خاکی را با خود درگیر خواهد کرد.
دلایل قدرتمندی میتوان ارائه کرد که بر مبنای آنها چین تمایلی ندارد جایگاه ویژه آمریکا در اقتصاد جهانی را تصاحب کند. این مساله به وابستگی شدید اقتصادی این دو برمیگردد؛ همچنین عصاره شعاری است که بر زبان رهبران این کشور است: رشد در صلح. تجارت نزدیک به نصف تولید ناخالص داخلی چین را تشکیل میدهد و صادرات قطعا بیش از واردات است. ایالات متحده به تنهایی بازار ۲۵ درصد صادرات چین را در اختیار دارد. کل تجارت میان این دو کشور بالغ بر سالانه ۵۰۰ میلیارد دلار است. دولت چین نزدیک به ۱۲۰۰ میلیارد دلار از اوراق قرضه آمریکا را در اختیار دارد که این چیزی نزدیک به ۸ درصد از کل اوراق قرضه آمریکا است. برای اینکه تخمینی از این اعداد داشته باشید خوب است بدانید تنها بانک مرکزی آمریکا و اداره تامین سرمایه امنیت اجتماعی آمریکا، رقمی بیشتری از این اوراق را در اختیار دارند. مجموع همه اوراق در اختیار خانوارهای آمریکایی از این رقم کمتر است.
طبق آخرین سرشماریها، ۱۹۴ هزار چینی در دانشگاههای آمریکایی تحصیل میکنند. این در حالی است که در کل عددی نزدیک به ۷۰ هزار آمریکایی در چین زندگی، تحصیل یا کار میکنند. بنابراین دوره، دوره قایمباشک بازی دیپلماسی نیست. وضعیت، ارتباط تنگاتنگ اقتصادی و فرهنگی است. دوام چنین وضعیتی نیازمند اعتماد و همراهی است؛ دقیقا چیزی که در مورد رابطه آمریکا و شوروی وجود نداشت. چین در درازمدت باید سعی کند، مشتریان وطنی بیشتری برای محصولاتش پیدا کند. آمریکا نیز در مقابل باید مقدار بیشتری از بار بدهیهایش را خود بر دوش بکشد. اما آنچه از رابطه کنونی این دو کشور میتوان دید، در آغوش کشیدن هر چه محکمتر دیگری است؛ مبادا فرار کند. استدلالی که میگوید تنشها منجر به نزاع نخواهد شد مبتنی بر این حقیقت تاریخی است که تاکنون هیچ دو کشور رقیب قدرتی، این چنین به جهت اقتصادی به یکدیگر وابسته نبودهاند. در برابر این استدلال مبتنی بر روابط آزاد بینالمللی، استدلالی مبتنی بر واقعنگری نیز وجود دارد: رشد اقتصادی چین، اگر نگوییم عامل بلکه لااقل همزمان است با نزول اقتصادی آمریکا. چنین روندی اگرچه موجب نزاع نخواهد شد، اما امکان جنگی ناگهانی را رد نمیکند. در این وضعیت بالقوه نزاع، بیمناکترین عضو، تایوان است. جوانان تایوانی مایلند که روند استقلال به غایت خود برسد. چین در بهترین حالت، سناریوی یک دولت و دو نظام را میپذیرد؛ وضعیتی که دیگر برای تایوانیها پذیرفتنی نیست. اگر یک سیاستگذار با اندیشههای استقلالخواهانه در تایوان روی کار آید، احتمالا چین از خود خشونت نظامی نشان خواهد داد و آمریکا در برابر تصمیمی دشوار قرار خواهد گرفت: عکسالعملی مشابه نشان دهد یا سکوت کند. تصمیم نخست یعنی اعلان جنگ و تصمیم دوم یعنی پذیرفتن کوچک شدن قدم به قدم قلمرو اثرگذاری جهانی آمریکا.
البته بهینهترین سناریو برای چین، ورود مستقیم به جنگ نیست. کافی است حضور نظامی خود را در تایوان افزایش دهد تا به آمریکا این پیام را بدهد که پایش را عقب بکشد. اگر آمریکا تنها با چنین حرکتی از سوی چین، چنین کند، چندان عجیب نیست، همانطور که بریتانیا در مورد هنگکنگ، وقتی چاره دیگری ندید، چنین کرد.
برای درک معقولیت این سناریو کافی است از خود سوال کنیم که آیا آمریکا حاضر است بدون وجود پشتیبانیهای کافی داخلی تایوان، از آن حمایت کند؟ چنین به نظر نمیرسد چون در این صورت این سوال را در ذهن آسیاییها ایجاد میکند که تایوان چه دارد که آمریکا در مورد آن چنین رفتار میکند؟ و ایجاد چنین سوالی، نتیجهای جز همگرایی قدرتهای آسیایی علیه آمریکا نخواهد داشت.
شکست در ماجرای تایوان برای آمریکا یعنی کاهش قدرت نظامی در آسیا و در عین حال افزایش قدرت چین در این منطقه. این بخش آسیا مهم است چون بیش از نیمی از جمعیت جهان و اقتصاد جهان را در خود جای داده است. چین حتی بدون افزایش اثرگذاریاش در اروپا، خاورمیانه و آمریکای لاتین نیز به سطح اثرگذاری آمریکا نزدیک شده است.
چین میخواهد بزرگترین قدرت جهان شود. برای این ادعا چه شواهدی هست؟ بودجه نظامی چین در سالهای اخیر با نرخ سالانه بیش از ۱۰ درصد افزایش یافته است و اکنون به ۱۱۶ میلیارد دلار رسیده است. چین روی موشکهای بالستیک کار میکند و تکنولوژی فضاییاش را هم در بخش استفادههای عمومی و هم نظامی پیش میبرد. از سوی دیگر بحث جنگ سایبری هم مطرح است. موضوعی که به دلیل جدید بودنش تفاوت اساسی میان آمریکا و چین وجود ندارد.
چین تلاش میکند شریکهای تجاری جدیدی را پیدا کند و آنها را جایگزین آمریکا نماید. در نوامبر ۲۰۱۲ چین به کشورهای ژاپن، کره جنوبی، هند، استرالیا، نیوزیلند و ۱۰ عضو کشورهای جنوب شرق آسیا پیوست. این گروه که تجارت را میان خودشان آزاد کردهاند، جمعیتی بالغ بر ۳ میلیارد نفر دارند، ۲۰ هزارمیلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارند و نزدیک به ۴۰ درصد تجارت جهان را از آن خود کردهاند. این وضعیت میتواند بدیلی برای رابطه تجاری فراآتلانتیک باشد.
آرزوی بلندمدت چین، حذف آمریکا به عنوان عاملی مؤثر در منطقه است. در این مسیر البته متوجه این نکته هست که ژاپن و کره جنوبی را نترساند. به همین دلیل چین از مسیر افزایش ارتباطات اقتصادی و نه امنیتی با این کشورها وارد معامله میشود.
هرچند ژاپن بعد از جنگ جهانی دیگر خطری نظامی برای آمریکا نیست و کره جنوبی در پی مذاکراتی راضی شده است که تلاشی جهت دستیابی به سلاح هستهای نکند، اما اینها ضمانتی برای آمریکا نیست. از همین رو است که آمریکا در عین حال یک تلاش ایدئولوژیک را نیز پیگیری میکند. کشورهای منطقه شرق آسیا، دائما تهدید میشوند که افزایش یافتن قدرت چین میتواند دموکراسی در آن کشورها را مورد هجمه قرار دهد.
چین همچنین یکی از متحدان اصلی بسیاری از کشورهای آفریقایی است. حزب کمونیست شدیدا عملگراست و برایش مهم نیست دولتی که با آن قرارداد میبندد چه نوع حکومتی داشته باشد. عمده قراردادها به این نحو است که نیروی کار و تخصص را چین تضمین میکند و در عوض منافع ناشی از توسعه زیرساختها نصیب دولت آن کشور میشود.
در کنار همه اطلاعات فوق، واضح است که اگرچه نمیتوان گفت وضعیت حال حاضر به نفع همه نیست اما شکی نیست که وضعیت جنگی به ضرر همه است.
یاسر میرزایی
منبع: فارن پالیسی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست