یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

تاریکی های ذهن یک نابغه لهستانی


تاریکی های ذهن یک نابغه لهستانی

رومن پولانسکی در بازگشت به سینمای تریلر, پس از سال ها موفق می شود فیلمی بسازد که قابل قیاس با بهترین آثارش در دهه۷۰ است «نویسنده در سایه» نشان می دهد که پولانسکی در این سال ها, بی جهت به بیراهه رفته بود

رومن پولانسکی در بازگشت به سینمای تریلر، پس از سال‌ها موفق می‌شود فیلمی بسازد که قابل قیاس با بهترین آثارش در دهه۷۰ است؛ «نویسنده در سایه» نشان می‌دهد که پولانسکی در این سال‌ها، بی‌جهت به بیراهه رفته بود.

نه در «پیانیست» و نه در «الیورتوییست» نمی‌شد نشانه‌های آشنای سینمای پولانسکی را مشاهده کرد؛ فیلم‌هایی که فارغ از کیفیت‌شان، نشانی از امضای خالق «محله چینی‌ها» و «دیوانه‌وار» را به همراه نداشتند. در عوض نویسنده در سایه کاملا در مسیر کاری پولانسکی قرار می‌گیرد و نشان می‌دهد عمر تریلرهای سیاسی (ژانر مسلط هالیوود در دهه۷۰) سرنیامده و در هزاره سوم هم می‌توان آثاری نفسگیر در این ژانر خلق کرد.

نویسنده در سایه ابایی از ورود به حیطه سیاست ندارد و حتی لحنی افشاگرانه از جنس همان تریلرهای دهه۷۰ به خود می‌گیرد. پولانسکی نشان می‌دهد که قواعد قدیمی اگر درست به کار گرفته شوند، همچنان می‌توانند تأثیرگذار باشند.

فیلم آخر پولانسکی گرچه نمی‌تواند به پای شاهکارهایش در ۳دهه قبل برسد ولی در نوع خود فیلمی است خوش‌پرداخت و جذاب که با مهابتی مثال‌زدنی، مخاطب را در دنیایی که تباهی هر دم فزاینده‌ای دارد، شریک می‌کند؛ دنیایی که آدم‌های شرورش سیاستمدارانی هستند که در ظاهر دم از حقوق بشر و دمکراسی می‌زنند ولی اگر کسی به رازهایشان پی ببرد، ابایی از صدور حکم قتلش ندارند.

نگاه بدبینانه به دنیا و مناسبات انسانی یکی از مؤلفه‌های اصلی آثار رومن پولانسکی است. این تلخ‌اندیشی ریشه در کودکی پررنج این لهستانی عصیانگر، قتل همسر جوانش (شارون تیت) توسط رهبر شیطان‌پرستان آمریکا در دهه ۶۰ و مشکلات روحی- روانی حاصل از این ماجرا (که پیامدش رسوایی‌ای را به بار آورد که حالا پس از سال‌ها دامنش را گرفته) دارد.

پولانسکی روح بیقراری دارد؛ فردی که در یک‌سال گذشته نامش نه به دلیل هنر فیلمسازی‌اش که به علت در جریان افتادن پرونده‌ای قضایی در رسانه‌ها مطرح بود، در یکی از تلخ‌ترین دوران زندگی، فیلمی ساخته که سرسخت‌ترین منتقدانش را نیز وادار به تحسین کرده است.

نویسنده در سایه به عنوان بهترین تریلر سیاسی هالیوود در سال۲۰۱۰، بخشی از اعتبار از دست رفته کارگردانش را احیا کرده؛ کارگردانی که خالق چند شاهکار به یاد ماندنی تاریخ سینماست و با «انزجار»، «بچه رزمری»، «محله چینی‌ها»، «دیوانه‌وار» و...بارقه‌‌های درخشان نبوغ را بر پرده نقره‌ای متبلور ساخته بود.

● دیوانه وار

همه‌چیز با «چاقو در آب» آغاز شد. اولین ساخته بلندسینمایی پولانسکی جوان که در ابتدای دهه۶۰میلادی جلوی دوربین رفت و توانست جایزه منتقدان جشنواره ونیز را دریافت کند و حتی تا مرز دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی نیز پیش برود. در زمان اکران اول فیلم، برخی از منتقدان دنبال شباهت‌های چاقو درآب با ساخته‌های آنتونیونی گشتند و البته در این مقایسه دست‌خالی هم بیرون نیامدند. حالا اما چاقو در آب بیشتر از اینکه تداعی‌کننده آثار آنتونیونی باشد، مطلع مناسبی برای کارنامه یکی از تلخ‌اندیش‌ترین کارگردانان سینماست.

مایه‌های روانکاوانه‌ای که در چاقو درآب به چشم می‌خورد در «انزجار» به نمایش درخشانی از تقابل معصومیت و گناه تبدیل شد. کاترین دونوو در نقش دخترجوانی که تا مرز فروپاشی روانی پیش رفته و دست به جنایت می‌زند، کاراکتر برگزیده پولانسکی در فیلم است.

«انزجار» در جنس تعلیقی که از طریق دکوپاژ و فضاسازی خلق می‌کند و مایه‌های روانکاوانه‌اش، هیچکاک را در بهترین روزهایش، به یاد می‌آورد.

در «بن‌بست» فیلم بعدی پولانسکی باز هم این روح ناآرام و پریشان انسان معاصر است که دستمایه قرار می‌گیرد؛ فیلمی که مانند «چاقو در آب» روی روابط و کاراکترهایی محدود و متمرکز می‌شود ولی از سادگی تاثیرگذار آن فیلم فاصله می‌گیرد و در نهایت فیلمی متوسط نامیده می‌شود.

«رقص خون آشام‌ها» یک شکست هنری تمام عیار بود و جالب اینکه پولانسکی بعد از این فیلم، بهترین ساخته‌اش را جلوی دوربین برد. اگر بخواهیم یکی از آثار پولانسکی را در فهرست ده‌تایی معروف بهترین‌های تاریخ سینما بگنجانیم، «بچه رزمری» مناسب‌ترین گزینه است. در این فیلم پرتعلیق، سکونت زوجی جوان در یک آپارتمان، زنجیره‌ای از اتفاقات عجیب و غریب را به دنبال دارد. پس از «بچه‌رزمری» که باعث شهرت جهانی پولانسکی شد، او «مکبث» را با لحنی خشن کارگردانی کرد که چیزی به نمایشنامه ژرف شکسپیر جز خشونتی بی‌منطق و حتی جنون‌آمیز اضافه نکرد.

«چیز» هم که پولانسکی آن را در ایتالیا و با حضور مارچلو ماسترویانی ساخت بهره اندکی از مولفه‌های سبکی سازنده‌اش برده بود. پولانسکی که پس از قتل فجیع همسرش شارون‌تیت دچار تالمات روحی فراوانی شده بود، در همان اوایل فعالیت سینمایی، از دست رفته به نظر می‌رسید، به خصوص اینکه ۲فیلمی که پولانسکی پس از قتل همسرش کارگردانی کرد، هیچ کدام آثار خوبی نبودند.

او در اواسط دهه۷۰ به آمریکا بازگشت و با خلق «محله چینی‌ها» همه را شگفت‌زده کرد. سناریوی رابرت تاون به عنوان یکی از بهترین فیلمنامه‌های معمایی اثر درخشانی بود که در دستان هنرمند پولانسکی تلالو و جلوه بیشتری هم یافت. فضای نوآرهای دهه‌های ۴۰و۵۰ چه در فیلم‌ها که اغلب بوگارت در آنها ظاهر می‌شود و چه در ادبیات چون آثار ریموند چندلر، در «محله چینی‌ها» به شکلی استادانه ترسیم شده است.

«مستاجر» حکم بازگشت به کمدی‌های سیاه را داشت؛ فیلمی که در کنار لمحه‌ای از حس طنز، داستانی به شدت تلخ را روایت می‌کند. در اواخر دهه۷۰، پولانسکی به علت آنچه امسال (و پس از گذشت نزدیک به ۴دهه) به واسطه‌اش پشت سلول‌ها قرار گرفت، ناچار به ترک آمریکا شد.

او در فرانسه فیلمسازی را ادامه داد و «تس» را براساس رمانی از تامس‌هاردی کارگردانی کرد که به کل بی‌ارتباط با جهان آثار پولانسکی بود. کمدی «دزدان دریایی» فیلم بعدی پولانسکی یکی از سنگین‌ترین شکست‌های هنری کارنامه‌اش بود.

«دیوانه‌وار» نشان داد که پولانسکی هنوز تمام نشده است و «ماه تلخ» و «مرگ و دوشیزه» به عنوان بهترین ساخته‌های سازنده‌شان دردهه۹۰، به حس آشنای انتقام گرفتن طعمی متفاوت و البته همراه با تلخی زیادی بخشید.

«دروازه نهم» قرار بود موفقیت «بچه رزمری» را تداعی کند ولی آشفته‌تر از آن بود که حتی سایه‌ای از بهترین فیلم کارنامه پولانسکی باشد.

«پیانیست» انبوهی از جوایز را برای پولانسکی به ارمغان آورد؛ از نخل طلا گرفته تا اسکار کارگردانی، فیلمنامه و بازیگر مرد؛ فیلمی شخصی که برخی آن را بهترین فیلم یک دهه اخیر سازنده‌اش می‌دانند هرچند به نظر می‌رسد توجه بیش از اندازه به «پیانیست» بیشتر به واسطه حواشی فرامتنی و مضمون هولوکاستی فیلم باشد تا ارزش‌های سینمایی اثر.

«الیور توییست» اقتباسی بی‌رمق از رمان معروف دیکنز بود. مهمترین امتیاز فیلم پولانسکی، ارائه تصویری متفاوت از کاراکتر «فاگین»(با بازی خوب بن‌کینزلی) بود ولی در برگردان سینمایی، روح شاهکار دیکنز منکوب جاه‌طلبی‌های فیلمساز شده بود، بی‌آنکه طی طریق در مسیری تازه دستاوردی قابل‌توجه را به همراه داشته باشد. حتی «الیور!» موزیکال کارول‌رید هم برتری محسوسی نسبت به فیلم پولانسکی دارد چه رسد به شاهکار بی‌همتای دیوید‌لین.

در شرایطی که به نظر می‌رسید پولانسکی دیگر از آن نابغه عصیانگر لهستانی که فیلم‌های درخشانی چون «محله چینی‌ها» و «بچه‌رزمری» می‌آفرید، فاصله گرفته «نویسنده در سایه» بار دیگر او را در مقام فیلمسازی نمایان می‌کند که هنوز قریحه سینمایی‌اش نخشکیده است.

● مروارید سیاه

رومن پولانسکی پس از مدت‌ها فیلمی ساخته که منتقدان در ارزشمند بودنش اتفاق نظر دارند. مروری بر آنچه منتقدان درباره فیلم آخر پولانسکی نوشته‌اند نشان می‌دهد که تقریبا همه از «نویسنده در سایه» به وجد آمده‌اند. فیلم تصویری را از پولانسکی عرضه می‌کند که سال‌ها بود کمتر در فیلم‌هایش مشاهده می‌کردیم؛ یک تریلرساز نکته‌سنج که خوب می‌داند چگونه مولفه‌های ژانر را با دیدگاه‌های بدبینانه‌اش عجین کند.

«کنت‌توران» درباره «نویسنده در سایه» چنین می‌نویسد:

اخیرا نام رومن‌پولانسکی در مطبوعات بسیار به چشم می‌خورد، اما نه به دلایل خوب بلکه برای دستگیری او در ماه سپتامبر در سوئیس که بازتاب بسیار گسترده‌ای در رسانه‌ها یافت؛ ماجرای رسوایی اخلاقی این فیلمساز در آمریکا که پس از سال‌ها فرار او از قانون سرانجام گریبانش را گرفت. شهرت پولانسکی به عنوان فیلمسازی سرشناس او را به خبر اول رسانه‌ها تبدیل کرد و حالا که آخرین ساخته‌اش روی پرده آمده، می‌توان همه آنچه درباره زندگی شخصی‌اش مطرح شده را دست کم برای لحظاتی فراموش کرد و «نویسنده در سایه» را دید که نشان از استعداد بی‌نظیر او در فیلمسازی دارد. فیلم در عین اینکه مخاطب را مشوش و کلافه می‌کند حکم مروارید سیاهی را در کارنامه فیلمسازی دارد که در این سال‌ها به ندرت توانسته بود فیلمی در اندازه‌های شهرت و اعتبارش خلق کند.

حالا پولانسکی پس از یک دوره فترت نسبتا طولانی موفق شده فیلمی بسازد که قریحه و هوش بالایش در فیلمسازی را نمایان می‌کند. کارگردانی که در ۷۶سالگی به ما نشان می‌دهد آن هیاهویی که در این مدت برپا کرده به واسطه شهرتی بوده که بی‌دلیل آن را کسب نکرده بود. «نویسنده در سایه» پولانسکی را در یکی از مهمترین فرازهای کارنامه حرفه‌ای‌اش نشان می‌دهد؛ فیلمسازی باهوش و به شدت تلخ اندیش که گویی پس از سال‌ها باری به هر جهت فیلم ساختن به اصل خویش رجوع کرده و به بدبینی همیشگی‌اش حسی( در این سال‌ها کمیاب) از ظرافت افزوده تا در نقطه‌ای که کمتر کسی تصورش را می‌کرد قدرت کم‌نظیرش در کارگردانی را نمایان کند.

فیلم آخر پولانسکی اقتباسی از رمانی است درباره سیاست، رمانی که بستر مناسبی برای تبلور بدبینی همیشگی پولانسکی است در مورد ناتوانی افراد در تثبیت قدرت که این‌بار با پیوند سیاست فصلی متفاوت رادر کارنامه پرفراز و نشیب‌اش رقم زده؛ ترکیبی آسان از گرایشات شخصی با خواست مخاطبان که همانند آثار کلاسیک آلفرد هیچکاک است.

شباهت با هیچکاک از همان موسیقی آغازین شروع می‌شود که تداعی‌کننده آثار برنارد هرمن (استاد ساخت موسیقی برای فیلم‌های ژانر دلهره) است. فیلم پولانسکی یک سرگرمی بی‌عیب و نقص برای بزرگسالان است. این نکته که «نویسنده در سایه» در تب و تاب لحظات پر از هیجان و تعلیق گرایش به کمدی می‌یابد از رویکرد به سبک خاص هیچکاک حکایت دارد؛ کاری که پولانسکی آن را در شاهکارهایش - «محله چینی‌ها» و «بچه‌رزمری» - با موفقیت آزموده بود.

فیلمنامه به صورت مشترک توسط رابرت هریس و پولانسکی نوشته شده است. آدام لانگ (پیرس برازنان) نخست‌وزیر سابق انگلستان است که در پی مرگ مشکوک نویسنده‌ای که روی زندگینامه‌اش کار می‌کرد، سراغ گوست(ایوان مک‌گریگور) می‌رود. لانگ، گوست را برای نوشتن کتابی که خاطرات او را جاودان می‌کند، به استخدام درمی‌آورد.

تحقیقات گوست درباره زندگی آدام لانگ او را با حقایق تلخی مواجه می‌کند و کمی بعد با افشاگری‌های رسانه‌ها درباره پیشینه سیاسی نخست وزیر سابق انگلستان، گوست احساس می‌کند که وارد بازی خطرناکی شده است. کمی بعد راز مرگ نویسنده‌ای که قبل از او روی زندگینامه لانگ کار می‌کرده، فاش می‌شود. ارتباط و تقابل لانگ و گوست، جذاب و دراماتیک از کار درآمده و این مسئله تا حد زیادی مدیون بازی فوق‌العاده برازنان و مک گریگور است. پیداست که پولانسکی انرژی زیادی را معطوف به هدایت این دو بازیگر کرده است. البته کلا سطح همه بازی‌های «نویسنده در سایه» بالاست و این نشان می‌دهد که پولانسکی این بار با ذهنیتی منسجم‌تر سراغ دستمایه‌ای رفته که در دهه۷۰، استادی‌اش در آن را به اثبات رسانده بود.

«نویسنده در سایه» شاید در مقایسه با شاهکاری چون «بچه‌رزمری» فیلمی معمولی به نظر برسد ولی اگر آن را با ساخته‌های این سال‌های پولانسکی و البته تریلرهای معاصر هالیوود قیاس کنیم آن را اثری موفق ارزیابی می‌کنیم.

آسمان در «نویسنده در سایه» همیشه تاریک و تهدیدآمیز است؛ درست مثل دیگر فیلم‌های پولانسکی و این‌بار در اثری شوم با جهان خاکستری مواجهیم که سرگرم‌کننده است بی‌آنکه مثل فیلم‌های سال‌های اخیر پولانسکی کم ارزش باشد.

پولانسکی در «نویسنده در سایه» برای توجیه قضاوت و برداشت دردناکی که از جهان هستی دارد، همه‌چیز را به سمت خشونت می‌برد؛ کاری که سبک بخصوص فیلم‌های پولانسکی است و این‌بار این رویکرد با تمرکز و دقتی درخورتحسین صورت گرفته است. تنها کاری که ما به عنوان مخاطب انجام می‌دهیم چیدن قطعات پازل در این آشفته بازار است. فیلم ارجاعات آشکاری به سیاست دارد؛ چه در نقد سیاست‌های جنگ افروزانه و قدرت‌طلبانه انگلستان به عنوان مهمترین متحد آمریکا در حمله به عراق و چه در نشانه‌هایی که فیلمساز در نهاد کاراکتر لانگ قرار می‌دهد تا به تونی‌بلر نخست‌وزیر پیشین انگلستان نزدیکش کند.

هرچند از این کار پولانسکی در حد افزودن چاشنی برای خوش‌طعم‌ شدن غذا استفاده می‌کند و خیلی روی این مسئله مانور نمی‌دهد. در واقع رویکرد پولانسکی به سیاست در «نویسنده در سایه» تحت‌الشعاع تلاش تحسین‌برانگیزش برای ساخت تریلری پرهیجان قرار نمی‌گیرد. استاد تلخ‌اندیش سینمای معاصر که از سال‌ها پیش (مشخصا از زمانی که همسرش شارون تیت به شکلی بی‌رحمانه کشته شد) جهان را آکنده از تباهی می‌بیند، این‌بار امکان مناسبی برای بیان دیدگاه‌های منفی بافانه‌اش یافته است.

ساناز عبادی