سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
مرگ تدریجی انسانیت

وقتی خالق فیلم موفق و ساختارشکن "قرمز" پس از ساخت "پارک وی" در سال ۱۳۸۴ از سینما دوری گزید و با ساخت سریال خوش ساخت و قابل اعتنای "مرگ تدریجی یک رویا" و پذیرفتن کرسی مجری گری بخش سینمایی برنامه "دو قدم مانده به صبح" شبکه محترم چهار و اجرای برنامه سینمایی "هفت" در یکسال اخیر روی تلویزیون متمرکز شد، این تغییر مدیوم عده ای از اهالی سینما را بر این فکر واداشت که مبادا فریدون جیرانی دیگر نتواند فیلمهای سینمایی جنجالی و عمیق بسازد. چون به سمت رسانه ملی آمدن و در فضای بسته و خفقانِ آن کارکردن خیلی هنر و زیرکی میخواهد اما جیرانی، مجری محافظه کار و بعضا خواب آلود برنامه هفت با ساخت فیلم "قصه پریا" که اکنون بر پرده سینماهاست، این معادلات عقلی را بر هم زد و ثابت کرد که ذره ای از عقاید و اندیشه های قابل تامل خود دست برنداشته و همچنان دغدغه سینمای اجتماعی- هشداردهنده را دارد و هرگز حاضر نیست با ساختن فیلم های سفارشی، اعتبار و حیثیت خود را بر باد دهد. حتی اگر ستاد مبارزه با مواد مخدر حامی فیلمش باشد.
"قصه پریا" با نام قبلی "پازل" به لحاظ فرم و مضمون در سطح قابل قبولی است و جزو سینمای قصه گو طبقه بندی میشود که هم میتواند مخاطب عام را سرگرم کند و به وی هشدارهای گزنده اجتماعی- خانوادگی دهد و هم سر خود را در مقابل مخاطب خاص بالا بگیرد. اگرچه علاقه ی جیرانی به سینمای قصه گوی کلاسیک آلفرد هیچکاک، توپ را به میدان مخاطب عام پرتاب میکند؛ سینمایی که نقطه شروع و پایان مشخصی دارد و سعی میکند با پررنگ کردن داستان خود و خلق صحنه های پرتعلیق، هیجان انگیز و دلهره آمیز تماشاگرش را روی صندلی خود میخکوب کند و وی را با این جمله معروف از هیچکاک، استاد سینمای دلهره و تعلیق در سینما محشور گرداند:
"من سعی میکنم تماشاگر را با فیلم هایم همچون کلید های پیانو بنوازم و هر بار او را به سمتی از قصه فیلم خود پرتاب کنم."
بی اغراق جیرانی با خلق فیلم هایی نظیر "قرمز"، "شام آخر" و "سالادفصل" و حتی همین "قصه پریا" این هدف و نگاه را دنبال کرده است و نسبتا هم موفق بوده گرچه همچنان کاستی هایی در کارگردانی وی نمایان است.
"قصه پریا" حول رابطه عاشقانه یک دخترعمو و پسرعمو شکل میگیرد که گویا این رابطه یکطرفه است. دخترعمو و پسرعمویی که بنا به عقیده خانوادگی خود، سخت مذهبی و مقید به نظر میآیند و حاضر نیستند خارج از چارچوب مذهب خویش عمل کنند. البته در همان شروع کاملا عیان است که این پسرعمو، سیاوش مسرور (مصطفی زمانی) علیرغم اینکه پوشش و نحوه آرایش دخترعمویش، حدیث مسرور (باران کوثری) برایش مهم است ولیکن نگاه روشنفکرانه و عمیقی به پیرامون خود دارد و سر همین موضوع توروی نیروی انتظامی میایستد که چرا آن رفتار زننده و حیوانی را با آن دختر همکلاسی حدیث، سروین فروزش (مهناز افشار) انجام میدهند؛ در خیابان بی پروا و غافل از خدا جلوی او را میگیرند و تحقیرش میکنند. سیاوش واکنش نشان میدهد چون برخلاف عمویش (بیژن امکانیان) ابدا خشک و مقید نیست و جانماز آب نمی کشد.
در واقع سیاوش را میتوان شمایل یک انسان معتقد و بااخلاق دانست که هرگز حاضر نیست با مذهبش، جامعه را قضاوت و برای اهالی آن حکم صادر کند. در اینجا کاملا واضح است که فیلمساز کوشیده ، شخصیت اصلی مرد قصه را از دل سریال تلویزیونی خود بیرون بکشد و به آسیب شناسی نگاه کوته و عقیم خانواده و اطرافیان او بپردازد؛ خصوصا اینکه سیاوش همچون شخصیت دانیال حکیمی در" مرگ تدریجی یک رویا" با مطبوعات سر و کار دارد و نویسنده است. همچنین دختری سر راه او قرار میگیرد که به لحاظ پوشش و آرایش، تفکر و عقیده و خانواده و نوع جهان بینی اش کاملا مغایر اوست و ۱۸۰ درجه با یکدیگر اختلاف دارند.
سروین، دختری از خانواده فروپاشیده و ازهم گسیخته است که معتاد شده و حتی روابط ناسالم و بی قید و بندی با اطرافیان خود دارد و گویا به آخر خط رسیده است. پدرش پس از جدایی از مادرش در کودکی او را رها و به خارج از کشور سفر کرده است و مادرش بی تفاوت به سرنوشت او همسر دوم اختیار کرده و جدا از وی زندگی می کند . ماحصل این ویرانی و خرابات چیست!؟ آیا برایند خانواده های آشفته و ازهم پاشیده، جامعه ای ناسالم نیست!؟ شکست فرد از شکست اجتماع حاصل می شود یعنی تا خانواده ها اصلاح نشوند، فرد اصلاح پذیر نخواهد بود حتی زور چماق و سلاح هم کارساز نیست. وقتی سیاوش با آن طرز تفکر و اعتقاد با سروین روبرو میشود، در برخورد اول او را پس میزند و از خلوت کردن با وی میگریزد. زیرا موقعیت آن دختر و خانواده اش ابدا با موقعیت خودش همخوانی ندارد لیکن زیبایی خلقت به همین برخورد تضادها و تقاطع پارادوکس هاست.
مخاطبی که به ظاهر و لعاب قصه دل بسته است مسلما این دختر عمو و پسر عمو را مناسب و قرین یکدیگر می داند چراکه هم عقیده و بعبارتی هم کفر یکدیگرند. اما این سازگاری ظاهری ست و جفت هم بودن، عشق نمی سازد بلکه عشق از ناسازگاری و یکی نبودن زاییده میشود. عشق قرار است آدم ها را به وحدت برساند. اگر دو انسانی با هم یکی باشند ، دیگر حل شدن آنها معنی ندارد. سیاوش و حدیث همچون برادر و خواهری میمانند که از کودکی باهم بزرگ شده اند و به یک نقطه رسیده اند. آمیزش این دو کاملا درونی و پنهانی ست. آمیزش و یکی شدن این دو فراتر از معنای ازدواج است.
سیاوش به دنبال قطب مخالف خود است تا با جذب آن، وسعت دید یابد و معنای عشق عارفانه را بیاموزد. البته ذکر این نکته ضروری است که هر برخورد نامتناسبی نمیتواند احساسات آدمی را درگیر کند. اگر انسان قرار باشد جذب همسان خود شود که دیگر فرایند ازدواج و وحدت معنایی ندارد. باید آنقدر ناسازگاری ببیند تا درونش از سیاهی ها زدوده شود و از کثرت تاریکی ها به وحدت نور و زیبایی نائل شود:
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد *** دیو چو بیرون رود فرشته در آید
به همین دلیل است که سیاوش در ثبت خاطرات خود، هم از سفیدی ها و نور و هم از سیاهی های زندگی اش بازگو میکند. یکی از نقاط قوت اثر به تغییر و تبدیل راوی قصه برمیگردد. کارگردانِ باتجربه به زیبایی با قرار دادن دو راوی و تبدیل کردن آنها به یکدیگر با استفاده از موتیف ضبط صوت اجازه نداده روایتش کسالت بار شود و در عین حال دست خود را بازگمارده تا عمیقا به خلوت آدم های فیلمش نزدیک شود:
وقتی ضبط صوت روشن میشود، راوی سیاوش است و تنهایی و حالات روحی- درونی او را مشاهده میکنیم. همین که ضبط صوت خاموش میگردد، صدای حدیث روی تصاویر میآید و از دریچهی لنز او، سرنوشت شخصیت های فیلم را دنبال میکنیم. این نوع روایت جیرانی به خوبی فرم فیلم را غنا بخشیده و مخاطب را تا انتها درگیر قصه پررنگ و لعاب خویش میسازد.
از طرفی حدیث که عشق خود را از دست رفته میبیند، می کوشد تا مبادا همچون شخصیت هانیه توسلی در "شام آخر" عشقش به نفرت بدل شود. البته نفرت حدیث نسبت به پدرش است که خیلی بوالهوسانه پس از با خبر شدن از بیماری لاعلاج همسرش، همسری دیگر برگزیده بی آنکه به زن دومش بگوید که همسر اولش همچنان زنده است. این زن دوم کسی نیست جز شخصیت ثابت اغلب آثار فریدون جیرانی؛ مشرقی.
اگر چه جنسیت صاحب این نام و موقعیت اجتماعی-اخلاقی وی بنا بر مقتضیات داستان عوض میشود ولی همواره معنای واحدی در آثار این فیلمساز داشته است. در "قصه پریا" مشرقی، زنی تنها و زیباست که فریب یک مرد متاهل ظاهرا مومن - موجه را خورده و مجبور است زیبایی وجنات خود را زیر چادری نمایشی پنهان کند تا مبادا به موقعیت شغلی- اخلاقی مردش خدشه ای وارد شود. چادری نمایشی از این بابت که پدر در چندین نوبت، چادرِ از سر افتاده ی دخترش را در دست میگیرد و ازکشف حجاب معنی دار او ممانعت به عمل میآورد. در دو لحظه خاص چادر از سر حدیث کنار میرود:
یکی در جایی که از مرگ سیاوش (مرگ عزیز) با خبر میشود و دیگری در بیمارستان که میفهمد سیاوش همچنان زنده است. در بار نخست متوجه سهل انگاری پدرش می شود که نتوانسته سیاوش را در درمانگاه ترک اعتیاد نگه دارد و در بار دوم با نیرنگ و دروغ گویی پدرش روبرو میشود که آدم زنده را مرده جلوه داده است. پس در واقع این کشف حجاب و انداختنِ چادر ( عنصری بعنوان پوشش کامل یک زن) اعتراض و شکایتی در برابر بی اخلاقی های یک پدر ظاهرا موجه- مقید است که جز به منافع خود به چیز دیگری نمی اندیشد. حدیث با این عملش، از این مذهب و عقیده میگذرد و آن را نامشروع میداند.
این پدرِ یقه بسته یعنی عموی سیاوش مسرور، آنقدر آبزیرکاه است که برای اینکه بتواند جلوی شکل گیری احساس سیاوش نسبت به سروین را بگیرد ، ابراز میدارد که برای مدتی صیغه اش کند غافل از اینکه با این پیشنهاد چه جنایتی را در حق دخترش مرتکب خواهد شد!!
پدر حدیث و مادر سروین نماینده نسل میانی هستند که حاضرند برای دستیابی به اهداف حیوانی و ارضای امیال نفسانی و نازل خود، فرزندانشان(نسل جوان جامعه) را به منجلاب فساد و تباهی کشانند. حدیث و سروین قربانیان بزرگترهای خود هستند. شاید این بزرگترین مضمون فیلم " قصه پریا" باشد که فیلمساز با ظرافت مثال زدنی و با گذشتن از خطوط قرمز و رعایت حال مسئولین جامعه، این هشدار را به تماشاگر بیدار خود داده و خاطر نشان میسازد که نباید فریب ظاهر افراد را خورد. خصوصا آن نمای کلوزاپ از صورت حدیث در بیمارستان که خیلی محکم و استوار جلوی پدر خودخواه و هوسران خود میایستد، موکد همین نکته می باشد.
نسل جوان و معاصر جامعه باید جلوی زور و ریا بایستد تا مبادا دیگران به جای او تصمیم بگیرند. پدری که حاضر است برای رسیدن به کام خود، پا روی اخلاقیات و تعهدات خویش بگذارد و انسانی زنده را مرده نشان دهد و خانم جوانی را با فریب به عنوان همسر دوم خود برگزیند چه بویی از دین و ایمان برده است!؟ چرا باید در خانه و خانواده ای که نماز خوانده میشود، عضوی از آن خانواده در اتاقی دیگر پنهانی سیگار بکشد و خودکشی کند!؟
وقتی حدیثِ اینک بالغ شده قد علم میکند و به پدرش ابراز میدارد که با پشتوانه ی دو جنازه (مادر و پسرعمو) جلوی تو (نماینده تزویر و نیرنگ و ریا) میایستم، عمق نگاه فیلمساز از لایه های درونی اثر به رو میآید و فریاد میزند. سیاوش به واسطه ترحم و دلسوزی نسبت به سروین، عاشقش میشود تا وی را نجات دهد ولی غافل است که عشق و ترحم همخوانی ندارند؛ عشق آن است که بی خواسته محبت کنی ، حال آنکه ازدواج خود عین خواسته و خواهش است. پس باید تاوان دهد نه بدین خاطر که به خانواده و اطرافیانش پشت کرده بلکه به این علت که تمایلات نفسانی خود نسبت به دختری زیبا و جوان را پای ترحم و نجات او میگذارد. شغل، قلم، آبرو و اعتبار خود را از دست میدهد. مادرش با او قهر کرده و ترکش میکند. سیاوش میکوشد همدردِ عشقش شود و به اعتیاد روی آورد تا معنای انگیزه و اراده برای سروین روشن گردد. جیرانی در قرمز هم نشان داده بود که خیلی خوب از پس سکانس های عاشقانه و رمانتیک برمیآید. در اینجا هم در لحظات (که زندگی عین همین لحظات است نه روزهای متوالی) رودرویی سیاوش و سروین در خانه شان، لحظاتی که سیاوش نه در قاموس یک شوهر بلکه در قالب پدری دلسوز و فهمیده، سروین را تیمار میکند مایه های عاشقانه ی اثر غنی می گردد؛ اما این زن سست اراده است و علیرغم مشاهده عشق و دلسوزی همسرش قادر نیست اعتیاد بیمارگونه خود را ترک کند. حتی غریق نجاتی چون سیاوش معتقد و ماخوذ به حیا نمی تواند از او دستگیری کند.
فریدون جیرانی برخلاف آثار مهم و چالش برانگیز قبلی اش در "قصه پریا" شخصیت روان پریش ندارد. بعبارتی دیگر شخصیت های قصه اش به بیماری روحی- روانی مبتلا نیستند ولی با کمی دقت میتوان فهمید که هر سه شخصیت اصلی این فیلم به نوعی درگیر جنون میشوند اما جنونی که از دل خانواده و جامعه رشد میکند و هرکسی را میتواند مجنون سازد. کمبود محبت و عاطفه جنون میآفریند. عدم درک و همذات پنداری جنون میزاید. اختلاف پدران و مادران، فرزندان را به چاه تباهی و نیستی پرتاب میکند. دغدغه اصلی علیرضا امینی در "هفت دقیقه تا پاییز" هم همین نکته گزنده بود.
سروین از بی محبتی و بی عاطفگی، حدیث از هوسرانی و نیرنگ پدر، و سیاوش از تنهایی به مرحله جنون می رسند؛ کما اینکه سیاوش عاشق و به قول خود منجی سروین، وی را زیر بار کتک میگیرد و در سکانسی درخشان با فیلمبرداری متفاوت و قابل احترام مرتضی غفوری پیش پای عشقش زانو میزند و نشان میدهد که دل کندن چقدر سخت و طاقت فرساست. به قول شاعر:
مثلِ مردن می مونه دل بریدن *** ولی دل بستن آسونه شقایق
زانو زدن در مقابل عشق در این سکانس، بر وجوه معنایی و باطنی اثر صحه میگذارد. سیاوش خوار و حقیر میشود؛ انسانِ عاشق در اوج بدست آوردن و آموختن، همه چیزش را از دست میدهد. به بیانی دیگر از تعلقات ظاهری و مادی اش دل میکند و دل خویش را به عالمی بالاتر و والاتر گره میزند و همچون شیخ صنعان صاحبدل میگردد. صاحبدل شدن به این ویرانگی و در کوی خرابات قدم گذاردن، میارزد.
شاید مرگ سیاوش کارکردی دوگانه داشته باشد : هم حکم اجر و پاداش و هم حکم تاوان برای او تلقی میشود. چقدر ستودنی ست بازی مصطفی زمانی که خیلی اثرگذار از پس لحظه های حسی کار بر آمده و نقشی سخت را به سرانجامی نیک رسانده است. بازیگران مرد حاضر در جشنواره فیلم فجر امسال چه رقیب جدی را از دست دادند. اما ناگفته نماند که بازی بیژن امکانیان یکی از بازی های ضعیف فیلم است که اصلا نتوانسته کنش های عمیق و دقیقی خصوصا در قبال بازی قابل قبول باران کوثری ارائه دهد و خشک و بی انعطاف جلوه مینماید. مهناز افشار هم که از فیلم تسویه حساب به بعد متفاوت ظاهر شده و در " قصه پریا" هم دوست داشتنی و درخور ایفای نقش کرده و تلخی کاراکتر سروین در صورت و سیرتش محسوس است.
یکی از جنبه های کار که به "قصه پریا" لطمه وارد کرده، به نوع غافلگیری مخاطب بر میگردد. فیلمساز در نقطه شروع فیلم با تمرکز روی سنگ قبر سیاوش، بر مرگ او تاکید میورزد و با فلش بک زدن و رسیدن به این نقطه (مرگ سیاوش)، با یک توئیست (Twist) و چرخش ناگهانی به تماشاگر رو دست میزند ولی با تداوم داستان و به اصطلاح کش دادن قصه، باز به همان نقطه شروع میرسد. در حالی که از این منظر میتوانست به طریقی سینمایی تر و موشکافانه تر مخاطب را در تعلیق نگه دارد بی آنکه جریان قصه دچار لکنت و ایست گردد.
در کلام آخر "قصه پریا" قصه آدمهای شکست خورده در زندگی است؛ آدمهایی که خیلی معمولی اند و هزاران نفر از آنها در جامعه یافت می شوند که بیتوجهی به موقعیت و سرنوشت آنها عواقب تلخی را درپی خواهد داشت . قصه آدم هایی که رویای پری شدن در ذهن دارند ولی دست روزگار از آنها انسانهایی مغلوب خلق میکند. " قصه پریا" می توانست حتی تلخ تر از این هم باشد. چه بسا پایبندی و وفاداری کارگردان به قواعد ژانر ملودرام دست او را برای یک پایان بندی مایوسانه و تلخ تر بسته باشد چرا که یکی از ارکان مهم ملودرام ، داشتن پایانی ملایم و امیدبخش است.
خودکشی حدیث به مرگ منتهی نمیشود و سروینِ پخته و خانم شده با رونوشت و کپی از سیاوش عاشق خود که همانا سیاوش کودکش باشد از این جامعه ی بیمار میگریزد؛ جامعه ای که در آن فردی مثل عموی سیاوش اعتبار و نفوذ دارد و ظاهر موجه اش ،گواه انسانیت اوست . سروین به دیار غرب میرود شاید در آنجا حرمت و آبروی انسانها با اسباب و لوازم دیگری محک بخورد!
گرچه بد نامی است نزد عاقلان *** ما نمی خواهیم ننگ و نام را
صبرکن حافظ به سختی روز و شب *** عاقبت روزی بیابی کام را
منبع: وب لاگ "سی نما"
ایمان آینه دار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست