یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا

نمونه هایی ازفضایل و سیره فردی رسول خدااحترام بزرگان


نمونه هایی ازفضایل و سیره فردی رسول خدااحترام بزرگان

روزی خواهر رضاعیش محضر وی آمد, حضرت چون او را دید شاد شد, عبای خویش را پهن كرد و او را در آن نشانید, با او سخن می گفت و بر رویش می خندید, بعد برخاست و رفت, آنگاه برادر آن زن آمد حضرت با او مثل خواهرش رفتار نكرد, گفتند یا رسول الله

جریربن عبدالله گوید: چون رسول خدا مبعوث گردید، من به حضورش آمدم تا با او بیعت كنم، فرمود: یا جریر به چه منظوری پیش من آمده‏ای، گفتم: یا رسول الله (ص) آمده‏ام تا بر دست تو مسلمان شوم، حضرت عبای خود را برای نشستن من به زمین پهن كرد. بعد به یاران خود فرمود: چون كسی كه در میان قوم خویش محترم است پیش شما آید احترامش كنید: «اذا اتا كم كریم قوم فاكرموه»۲

● نهی از بدگویی‏

ابن مسعود گوید: رسول خدا (ص) فرمود: كسی در پیش من از اصحابم بدگوئی نكند، می‏خواهم وقتی كه پیش شما می‏آیم قلبم نسبت بشما آرام و بی دغدغه باشد: «قال رسول الله (ص): لا یبلغنی احد منكم عن اصحابی شیئا فانی احب ان اخرج الیكم و انا سلیم الصدر»۳.

● صبر و مقاومت

آنگاه كه پسرش ابراهیم در حال جان دادن بود چنین فرمود: اگر فرزند در گذشته، برای پدر اجری نداشت و اگر این نبود كه زندگان به مردگان ملحق خواهند شد، در این صورت بر تو محزون می‏شدیم ای ابراهیم، بعد به گریه افتاد و فرمود: چشم اشك می‏ریزد، قلب می‏سوزد ولی جز آنچه خدا راضی باشد سخنی نمی‏گوئیم و ای ابراهیم ما در فراق تو محزونیم :

«و قال لابنه ابراهیم و هو یجود بنفسه: لولا ان الماضی فرط الباقی و ان الاخر لاحق بالاول لحزّنا علیك یا ابراهیم ثم دمعت عینه و قال: تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول الا ما یرضی الرب و انّا بك یا ابراهیم لمحزونون: ۷».

● تواضع‏

روزی خواهر رضاعیش محضر وی آمد، حضرت چون او را دید شاد شد، عبای خویش را پهن كرد و او را در آن نشانید، با او سخن می‏گفت و بر رویش می‏خندید، بعد برخاست و رفت، آنگاه برادر آن زن آمد حضرت با او مثل خواهرش رفتار نكرد، گفتند: یا رسول الله با خواهرش رفتاری كردی كه با برادرش نكردی با آنكه او مرد است؟!

فرمود: آن خواهر بر پدرش از این برادر نیكوكارتر بود. ۱۰

● پناه بردن به خدا

روزی به مردی از بنی فهد گذر كرد كه بنده‏اش را می‏زد بنده در زیر شكنجه می‏گفت: اعوذ بالله، مولایش از او دست بر نمی‏داشت چون حضرت را دید گفت: «اعوذ بمحمد» (ص) به محمد (ص) پنام می‏برم، مولایش از زدن او دست كشید.

حضرت فرمود: به خدا پناه می‏برد دست بر نمی‏داری ولی به محمد (ص) پناه می‏برد دست بر می‏داری؟!! خدا از محمد (ص) سزاوارتر است كه پناه آورنده‏اش را پناه دهد، مرد گفت: برای خدا او را آزاد كردم: «هو حر لوجه الله»فرمود: به خدائی كه مرا بحق مبعوث فرموده، اگر چنین نمی‏كردی، چهره‏ات با حرارت آتش جهنم مواجهه می‏شد. «والذی بعثنی بالحق نبیا لو لم تفعل لواقع و جهُك حرّالنار»۱۱.

● مزاح‏

آن حضرت پیر زنی از قبیله اشجع را دید فرمود: پیر زن داخل بهشت نخواهد شد، زن نشست و شروع به گریه كرد، بلال بن ریاح گفت: چرا گریه می‏كنی؟! گفت: رسول خدا فرمودند: پیر زنان داخل بهشت نخواهند شد، بلال محضر آن حضرت آمد و گفت: یا رسول الله شما چنین فرموده‏اید؟

فرمود: آری، سیاهان هم به بهشت نخواهند رفت، بلال هم با آن زن شروع به گریه كرد، عباس عمومی حضرت آن دو را دید، سبب گریه‏شان را پرسید، گفتند: رسول خدا (ص) چنین فرمود: عباس محضر حضرت آمد، جریان را پرسید، فرمود: آری حتی پیرمردان هم به بهشت نمی‏روند، عباس نیز مانند آن دو شروع به ناله و شیون نمود.

آنگاه حضرت آن سه نفر را بحضور طلبید، قلوبشان آرام كرد و فرمود: خداوند پیر زنان و پیرمردان و سیاهان را در بهترین شكل و قیافه زنده می‏كند، همه در حالی كه جوان و نورانی‏اند داخل بهشت می‏شوند «و قال: ان اهل الجنهٔ جُرْدْ مُرْدٌ مُكَحّلوُنَ» ۱۲.

● ساده زیستی‏

امام صادق صلوات الله علیه فرمود: روزی علی بن ابیطالب (ع) محضر رسول خدا (ص) آمد، جامه آن حضرت كهنه شده بود، دوازده درهم به علی (ع) داد و فرمود: یا علی این پول را بگیر و برای من لباسی بخر، تا بپوشم.

علی (ع) فرمود: پول را به بازار آورده و پیراهنی به دوازده درهم برای آن حضرت خریدم و به محضرش آوردم، حضرت چون آنرا دید فرمود: یا علی این را خوش ندارم ببین فروشنده حاضر است معامله را برگرداند؟ گفتم نمی‏دانم؟ آنگاه به نزد فروشنده آمد و گفتم: رسول خدا (ص) این را خوش ندارم، دیگری را می‏خواهم، این معامله را اقاله كن.

فروشنده پول را بمن پس داد، آنرا پیش رسول خدا (ص) آوردم، حضرت با من به بازار آمد تا پیراهنی بخرد، در راه كنیزی را دید كه گریه می‏كرد، فرمود: چرا گریه می‏كنی؟

گفت: از خانه به من چهار درهم داده بودند تا متاعی بخرم ولی پولم گم شده، جرأت نمی‏كنم كه پیش آنها بر گردم، رسول خدا (ص) چهار درهم به او داد و فرمود: به سوی اهل خویش برگرد.

آنگاه به بازار رفت و پیراهنی به چهار درهم خرید و پوشید و خدا را حمد كرد، چون از بازار خارج شد تا به خانه بر گردد، دید مرد عریانی در سر راه نشسته و می‏گوید: هر كه به من لباس پوشاند خدا او را از لباسهای بهشت بپوشاند«من كَسانی كَساه اللّهُ من ثیاب اِلجنهٔ» آن حضرت پیراهنی را كه خریده بود از بدنش درآورد و بر او بپوشانید.

سپس به بازار بازگشت و با چهار درهمی كه باقی مانده بود پیراهنی خرید و پوشید و خدای عزّوجل را حمد كرد و به منزل برگشت.

ناگاه دید همان كنیز در راه نشسته، گریه می‏كند، رسول خدا (ص) فرمود: چه شده كه پیش خانواده‏ات بر نمی‏گردی؟! گفت: ای رسول خدا (ص) تأخیر كرده‏ام می‏ترسم مرا تنبیه كنند، فرمود پیشاپیش من برو، خانواده‏ات را به من نشان بده.

كنیز ك در پیش رفت تا رسول خدا (ص) به درخانه آنها آمد، فرمود: «السلام علیكم یا اهل الدار» جواب نیامد، دفعه دوم فرمود: سلام علیكم جواب ندادند، بار سوم سلام فرمود، جواب دادند و علیك السلام یا رسول الله و رحمهٔ الله و بركاته.

فرمود: چرا در سلام اول و دوم جواب ندادید؟ گفتند: یا رسول الله سلام تو را شنیدیم، خوش داشتیم كه كلام تو را بیشتر بشنویم.

حضرت فرمود: این دختر تأخیر كرده او را در اینكار مقصر ندانید، گفتند: یا رسول الله چون شما تشریف آورده‏اید، او را آزاد كردیم، حضرت فرمود: الحمد لله، هیچ دوازده درهمی پر بركت‏تر از این ندیده‏ام، خدا با آن، دو نفر عریان را پوشانید و انسانی را آزاد كرد. ۱۳

● كمك به دوستان و نیازمندان

جابربن عبدالله یكی از اصحاب بزرگوار رسول خداست، پیوسته در خدمت آن جناب بود، پدرش در جنگ «احد» اشتباهاً توسط مسلمانان شهید گردید، او بعد از رحلت رسول خدا (ص) با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بسر برد، اوست كه با عطیه عوفی در اولین اربعین به زیارت ابا عبدالله الحسین (ع) مشرف گردید و اوست كه بقدری زنده ماند تا سلام رسول خدا (ص) را به امام باقر (ع) رسانید.

می‏گوید: رسول خدا (ص) در بیست و یك جنگ شركت كرد، و من در نوزده تای آنها در ركاب ایشان بودم، فقط در دو تا از آنها موفق نشدم. در یكی از آن غزوات شتر من از رفتن درماند و خوابید، آن حضرت در آخر لشكریان حركت می‏كرد تا به بازماندگان یاری رساند و آنها را به مركب خود سوار كند.

من در كنار شتر خویش ایستاده و می‏گفتم: ای وای مادرم این چه شتر بدی است، در این هنگام رسول خدا رسید و فرمود: این شخص كیست؟ گفتم من جابرهستم پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله (ص).

فرمود: چرا در اینجا مانده‏ای؟

گفتم: شترم از رفتن درمانده است، فرمود: چوب دستی داری؟ گفتم: آری. با چوب دستی به شتر زد و او را بلند كرد، آنگاه آنرا خوابانید و قدم بر دو بازوی آن گذاشت، فرمود: سوار شو، سوار شدم و با او راه می‏رفتم، آن شب بیست و پنج بار برای من استغفار كرد، شتر من (در اثر قدم آن بزرگوار) حتی بر شتر او سبقت می‏كرد. در آن شب كه با هم راه می‏رفتیم فرمود: پدرت عبدالله چند نفر فرزند بعد از خود گذاشته است؟ گفتم: هفت دختر.

فرمود: آیا قرضی هم دارد؟ گفتم: آری. فرمود: چون به مدینه برگشتی وعده كن كه با اقساط خواهی داد۱۴ اگر قبول نكردند، وقت چیدن خرمایتان مرا مطلع كن.

بعد فرمود: زن گرفته‏ای؟ گفتم: آری. فرمود كدام را؟ گفتم: فلان زن بیوه را كه در مدینه بود. فرمود: چرا دختر نگرفتی كه با تو بازی كند و تو با او بازی كنی؟

گفتم: یا رسول الله (ص) هفت خواهر كم تجربه در منزل دارم، ترسیدم اگر دختری مثل آنها را بگیرم كار به اشكال كشد، گفتم: این زن بیوه و تجربه دیده با آنها بهتر می‏سازد، فرمود: خوب كرده‏ای، راه همانست .

فرمود: این شتر را به چند خریده‏ای؟ گفتم: به پنج ششم نصف رطل.۱۵.

فرمود: او را به من بفروش، و تا برگشتن به مدینه حق سوار شدن داری، چون به مدینه برگشتیم، شتر را به محضرش آوردم، فرمود: بلال شش «اواق» طلا به او بده تا در ادای قروض پدرش از آنها استفاده كند، سه «اواق» دیگر اضافه كن، شترش را نیز به خودش بده.

آنگاه فرمود: آیا با صاحبان قرض پدرت مقاطعه كردی؟ گفتم: نه یا رسول الله (ص) فرمود آیا داده شده؟ ۱۶ گفتم: نه یا رسول اللّه. فرمود: مانعی نیست چون وقت چیدن خرمایتان رسید مرا خبر كن.

وقت چیدن خرما به محضرش رفتم، به نخلستان ما تشریف آورد و برای ما دعا كرد( و از خدا بركت خواست) خرما را چپدیم، به همه قرض‏ها كفایت كرد و بیشتر از آنچه آنها بردند، برای ما باقی ماند.

حضرت فرمود: اینها را بردارید و پیمانه نكنید، آنها را برداشتیم و مدتی از آنها خوردیم .۱۷

● ترحم ودلسوزی

رسول خدا (ص) لشكری برای سركوبی قبیله طیّ فرستاد فرماندهی آن را علی بن ابیطالب (صلوات الله علیه) بر عهده داشت، عدی بن حاتم طائی كه از دشمنان سرسخت رسول خدا (ص) بود، به شام فرار كرد.

علی (ع) با مدادان بر آن قبیله حمله كرد، آنها را شكست داد مردان و زنان و اسباب و چهارپایان آنها را به مدینه آورد. ۱۸

وقتی كه اسیران را به حضرت رسول (ص) نشان دادند، سفانه دختر حاتم طائی برخاست و گفت، یا محمد (ص) پدرم از دنیا رفت، برادرم از قبیله‏ام ناپدید شد، اگر مصلحت بدانی مرا آزاد كن، مرا به شماتت قبائل عرب مگذار.

پدر من پیشوای قبیله بود، اسیران را آزاد می‏كرد، جانیان را می‏كشت، بهر كه پناه می‏داد حمایتش می‏كرد، از حریم دفاع می‏نمود، ازمبتلایان دستگیری می‏كرد، مردم را طعام می‏داد، سلام را آشكار می‏ساخت، یتیم و فقیر را بی نیاز می‏كرد، در پیشامدها مددكار مردم بود، كسی نبود كه حاجت پیش او آورد، نا امید بر گردد، من دختر حاتم طائی هستم.

رسول خدا (ص) از سخن او در عجب شد، فرمود: ای دختر اینها كه گفتی صفات مؤمنان است اگر پدرت مسلمان بود از خدا برایش رحمت می‏خواستم .۱۹

آنگاه فرمود: این دختر را آزاد كنید كه پدرش اخلاق خوب را دوست می‏داشته، سپس فرمود: «ارحموا عزیزاً ذلّ و غنیا افتقر و عالماً ضاع بین جهّال»: رحم كنید عزیزی را كه ذیل گشته و توانگری را كه فقیر شده و عالمی را كه میان نادانان ضایع گردیده است .

و نیز در اثر گفتار آن زن فرمود: همه اسیران را آزاد كنند، دختر حاتم كه چنین دید گفت: اجازه بدهید شما را دعا بكنم، حضرت اجازه فرمود و بیاران گفت كه بدعای او گوش فرا دهند.

دختر گفت: خدا احسان تو را در جای خود قرار دهد، تو را به هیچ آدم لئیم محتاج نكند، نعمت هیچ بزرگ قومی را از دستش نگیرد مگر آنكه تو را وسیله برگرداندن آن قرار دهد.

دختر چون آزاد شد، به نزد برادرش عدی بن حاتم كه در «دومهٔ الجندل» بود، رفت، گفت: برادرم پیش از آنكه نیروهای این مرد تو را گرفتار كند، پیش او برو، من در او هدایت و دقت رأی دیدم، حتما بر دیگران پیروز خواهد گردید، در او خصلتهائی دیدم كه به تعجبم واداشت، او فقیر را دوست می‏دارد، اسیر را آزاد می‏كند، بصغیر رحم می‏كند، قدر آدم بزرگ را می‏داند، من سخی‏تر و بزرگوارتر از او ندیده‏ام اگر پیامبر باشد، تو پیش از دیگران ایمان آورده و برتری یافته‏ای و اگر پادشاه باشد در حكومت او پیوسته با عزت زندگی می‏كنی.

این سخنان در عدی بن حاتم موثر واقع شد، لذا به مدینه آمد و به دست رسول خدا (ص) اسلام آورد، خواهرش سفانه نیز مسلمان شد.۲۰

عدی بن حاتم می‏گوید: به مدینه آمدم، داخل مسجد رسول الله (ص) شدم، سلام كردم، فرمود: تو كیستی؟ گفتم: عدی بن حاتم، فوری برخاست و مرا بخانه‏اش برد. او متوجه من بود، ناگاه پیرزنی ضعیف پیش آمد و گفت: حاجتی دارم، حضرت مفصل ایستاد و درباره نیاز آن زن صحبت می‏كرد.

من در دلم گفتم: به خدا این شخص پادشاه نیست وگرنه با ضعفاء چنین نمی‏كرد، این قدر اهمیت دادن به یك پیرزن كار شاهان نیست، چون به خانه‏اش رسیدیم، وساده‏ای كه از لیف خرما داشت به طرف من انداخت فرمود: روی آن بنشین، گفتم: نه شما روی آن بنشینید، فرمود: نه تو بنشین، من روی وساده نشستم و او به زمین نشست.

باز در دلم گفتم: والله این پادشاه نیست، آنگاه فرمود: ای عدی آیا تو ركوسی نبودی ۲۱؟ گفتم آری. فرمود: آیا از قو خویش مالیات مرباع ۲۲ نمی‏گرفتی؟ گفتم: آری. فرمود: آن در دین تو جایز نبود. گفتم: آری به خدا حرام بود، دانستم كه او پیامبر است كه غیب را می‏داند۲۳.

بدین طریق می‏بینیم كه اخلاق نیكو كار خود را می‏كند تا جائی كه انسانها در مقابل آن از اعتقادات خود دست بر می‏دارند.

پی‏نوشتها:

۱- روضهٔ الواعظین ۴۴۸ مجلس ۵۹.

۲- مكارم الاخلاق ص ۲۵.

۳- مكارم الاخلاق ص ۱۷.

۴- مكارم الاخلاق ص ۲۵.

۵- كافی ج ۶ ص ۱۸ باب الاسماء والكنی.

۶- تحف العقول ص ۳۷.

۷- اصول كافی ۲ ص ۱۸۳.

۹- بحار ج ۱۶ ص ۲۸۱ - ۲۸۲.

۱۰- بحار الانوار ج ۱۶ ص ۲۹۵.

۱۱- روضهٔ الواعظین ص ۴۹۵ مجلس ۷۴، علامه مجلسی آن را در بحار ج ۱۶ ص ۲۱۴ از خصال و امالی صدوق نقل كرده است و در آنجاست كه دوازده درهم را كسی به حضرت رسول (ص) آورد و او به علی (ع) داد.

۱۲- عبارت عربی «فقاطعهم» است یعنی با آنها مقاطعه كن به نظر می‏آید منظور اقساط باشد.

۱۳- عبارت عربی «خمس اواق من الذهب» است در اقرب الموارد گوید: «الاوقیهٔ: سدس نصف الرطل».

۱۴- عبارت عربی «أتُرِكَ وفاًء» است .

۱۵- مكارم الاخلاق طبرسی؛ ص ۲۰ فصل ۲، علامه مجلسی نیز آن را در بحار ج ۱۶ ص ۲۳۳ از مكارم الاخلاق نقل كرده است .

۱۶- آنها كافر حربی بودند، این عمل به مقتضای شریعت اسلام بود.

۱۷- سیره حلبیه ج ۳ ص ۲۲۴.

۱۸- قصص العرب ج ۱ ص ۱۸۰ نقل از اغانی.

۱۹- ركوسی دینی بود میان نصرانیت و صابئین.

۲۰- مرباع مالیاتی بود كه رؤسا از قبائل می‏گرفتند.

۲۱- سیره ابن هشام ج ۴ ص ۲۲۸.

۲۲- اشاره است به «لیغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر» فتح: ۲.

۲۳- تفسیر برهان ج ۳ ص ۶۸ نقل از تفسیر علی بن ابراهیم قمی.

۲۴- یعنی خدا توبه كردبر آن سه نفر كه از جنگ باز داشته شدند، تا چون زمین بر آنها با آن فراخی تنگ شد، دلشان نیز بر آنها تنگ گردید، دانستند كه پناهی از خدا نیست مگر خود خدا، سپس خدا به آنها توبه كرد تا توبه كنند خدا تواب و رحیم است سوره توبه: ۱۱۸.

۲۵- در روایات هست كه به وقت آمدن، اول به خانه فاطمه علیها السلام تشریف می‏برد.

۲۶- اكنون داخل شهر است.

۲۷- شهری است از شهرهای یمن از طرف مكه معظمه.

۲۸- آیه شریف چنین است: «فمن حاجك فیه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنهٔ الله علی الكاذبین» آل عمران: ۶۱.

۲۹- بحار ج ۲۱ ص ۳۴۰ از امام صادق (ع).

۳۰- شیعه و اهل سنت اتفاق دارند، در اینكه: آن حضرت جز چهار نفر فوق شخص دیگری را با خود همراه نبرده است، علی (ع) در اینجا مصداق «انفسنا» می‏باشد كه یكی از دلائل خلافت آن حضرت است .

۳۱- تفسیر كشاف ذیل آیه ۶۱ از آل عمران.

(خاندان وحی، سید علی اكبر قریشی، ص ۳۱ - ۵۶)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.