چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

کادوی تولد


کادوی تولد

کیف مدرسه را با عجله گوشه‌ای پرتاب کرد و بی‌درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود، رفت.
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی ‌کرد و پول‌های خُرد را که هنوز با تکه‌های قُلک قاطی …

کیف مدرسه را با عجله گوشه‌ای پرتاب کرد و بی‌درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود، رفت.

همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی ‌کرد و پول‌های خُرد را که هنوز با تکه‌های قُلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد.

وارد مغازه شد.

با ذوق گفت: ببخشید آقا، یه کمربند می‌خواستم...آخه،آخه فردا تولد پدرمه...

مغازه‌دار: بَه‌بَه، مبارک باشه، حالا چه مدل کمربندی می‌خواهی بهت بدم؟ چرم، جیر یا معمولی؟ چه رنگی باشه مشکی یا قهوه‌ای؟

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت وگفت: راستش برای من فرقی نداره، فقط....فقط.... فقط دَردش کم باشه !