جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ضد خاطرات در هنر, مرگی وجود ندارد


ضد خاطرات در هنر, مرگی وجود ندارد

«ضد خاطرات » مالرو سفری است به درازای تاریخ بشر و زبان و زمان آن اغلب سیلانی اساطیری دارد

«ضد خاطرات‌» مالرو سفری‌ است‌ به‌ درازای‌ تاریخ‌ بشر و زبان‌ و زمان‌ آن‌ اغلب‌ سیلانی‌ اساطیری‌ دارد. توالی‌ منطقی‌ و تاریخی‌ را بر نمی‌تابد و طول‌ و عرض‌ تاریخ‌ را در جست‌وجوی‌ کلیدی‌ برای‌ درک‌ سرنوشت‌ بشر در می‌نوردد و ذهن‌ تیزبین‌ و فرهیخته‌ مالرو، همراه‌ انبانی‌ از تجربیات‌ حیرت‌آور، ره‌توشه‌ این‌ راه‌ دراز است‌.

گفته‌اند که‌ زندگی‌ و آثار مالرو جملگی‌ جلوه‌های‌ گوناگون‌ تلاشی‌ واحد برای‌ یافتن‌ معنی‌ زندگی‌ است‌. ضد خاطرات‌ را می‌توان‌ زبده‌ و عصاره‌ این‌ تلاش‌ دانست‌. اما مالرو در مقام‌ فیلسوفی‌ سخن‌ نمی‌گوید که‌ صرفا می‌خواهد با غور و تامل‌، نظری‌ تفسیری‌ از جهان‌ ارایه‌ کند. او متفکری‌ است‌ که‌ برای‌ نزدیک‌ به‌ نیم‌ قرن‌ در کانون‌ تحولات‌ زمانه‌ خود بود. دل‌ به‌ دریای‌ تجربه‌ زد و گاه‌ زندگی‌ خود را وثیقه‌ گنجینه‌یی‌ از تجربیات‌ نادر کرد. بیشتر رخدادها، پدیده‌ها و شخصیت‌های‌ بزرگ‌ سده‌ بیستم‌ را از نزدیک‌ و به‌ تجربه‌ می‌شناخت‌. بر اساس‌ همان‌ تجربیات‌ بی‌پروا از مشرب‌های‌ فکری‌ و فلسفی‌ گوناگون‌ مایه‌ گرفت‌ و همگی‌ را در ذهنیتی‌ که‌ خاص‌ خود او بود در آمیخت‌ و ساختاری‌ بدیع‌ فراهم‌ آورد که‌ ترسیم‌ گرته‌یی‌ از آن‌ هدف‌ این‌ نوشته‌ است‌.

آندره‌ مالرو با ضد خاطرات‌ خود انگار پای‌ در جای‌ پیل‌ می‌گذارد که‌ «خردمندترین‌ جانوران‌ است‌. یگانه‌ جانوری‌ است‌ که‌ زندگی‌های‌ پیشین‌ خود را به‌ یاد می‌ آورد. از این‌ رو زمانی‌ دراز می‌ایستد و درباره‌ گذشته‌ می‌اندیشد.» و نیز آرام‌ می‌ایستد و با شرح‌ ناآرامی‌های‌ زندگی‌ نسل‌ و نوعی‌ که‌ ما نیز جزیی‌ از آنیم‌، مامن‌ و معنایی‌ در این‌ وادی‌ پرتلاطم‌ می‌جوید و چون‌ صرف‌ واقعیت‌ گذرا در سایه‌ شوم‌ و هول‌انگیز مرگ‌ یکسره‌ رنگ‌ می‌بازد و با اضطرابی‌ دایمی‌ همزاد است‌، ناچار «لحظه‌» تاریخی‌ را با واقعیت‌ ماندگار «کلیتی‌» تاریخی‌ که‌ همان‌ هنر و خلاقیت‌ است‌ پیوند می‌دهد و آرامشی‌ را که‌ مرگ‌ از انسان‌ سلب‌ کرده‌ در این‌ تداوم‌ و ماندگاری‌ باز می‌جوید. به‌ همین‌ خاطر، مالرو موزه‌ها را سخت‌ دوست‌ می‌دارد. موزه‌ها نشان‌ و آیتی‌ از این‌ پیوند و تداوم‌اند.

خدای‌ ریشه‌دارترین‌ تناسخ‌ها، قلمرو مرگ‌ را به‌ موزه‌ بدل‌ می‌کند.

آغاز ضدخاطرات‌ شرح‌ ماجرای‌ گریز از چنگال‌ مرگ‌ است‌. پایان‌ آن‌ اشارتی‌ به‌ غارهایی‌ است‌ که‌ از دیرینه‌ترین‌ یادگارهای‌ حیات‌ و فعالیت‌ هنری‌ انسان‌ اولیه‌ و ناچار نشانی‌ انکار نشدنی‌ از تداوم‌ نوع‌ بشرند. و در این‌ میان‌ خاطرات‌ قهرمانی‌ است‌ که‌ محور اندیشه‌ او بحث‌ در باب‌ «زندگی‌ رودرروی‌ مرگ‌» است‌. به‌ گفته‌ خود او «انسانی‌ که‌ در این‌ کتاب‌ می‌یابید انسانی‌ است‌ که‌ خود را با پرسش‌هایی‌ تطبیق‌ می‌دهد که‌ مرگ‌ درباره‌ معنی‌ جهان‌ مطرح‌ می‌سازد.» اما ذهن‌ مالرو، «مانند ذهن‌ بیشتر روشنفکران‌»، همانقدر با مفاهیم‌ و دریافت‌ها سروکار دارد که‌ با «واقعیت‌ها». به‌ گمان‌ او «هیچ‌کس‌ خواه‌ دین‌دار باشد، خواه‌ بی‌دین‌ به‌ عالم‌ ظاهر خرسند نمی‌شود.» زبان‌ ذهن‌ او «زبان‌ حقیقت‌، زبان‌ قدس‌ و بقا» است‌ و زبان‌ واقعیت‌ «زبان‌ ظاهر... زبان‌ فنا». درد او درد مرگ‌ است‌ و مرگ‌ سرنوشت‌ محتوم‌ انسانی‌ است‌ که‌ «در زندان‌ زندگی‌ که‌ گرفتار آمده‌ حتی‌ گذشت‌ هزاران‌ سال‌ نیز کافی‌ نبوده‌ تا به‌ انسان‌ بیاموزد که‌ چگونه‌ شاهد مرگ‌ باشد». این‌ مساله‌ برای‌ انسان‌ تمدن‌های‌ شهری‌ که‌ یکدلی‌ و یگانگی‌ خود را با فصل‌ها و با درخت‌ها و با جانوران‌ از دست‌ داده‌ اهمیتی‌ دو چندان‌ یافته‌ است‌. پس‌ او راهی‌ سفری‌ دور و دراز به‌ دور جهان‌ و به‌ عمق‌ نا

خودآگاه‌ جمعی‌ انسان‌ها می‌شود و خاطرات‌ شخصی‌ خود را با آنچه‌ از خاطرات‌ نوع‌ بشر می‌داند ترکیب‌ می‌کند و درمانی‌ برای‌ این‌ درد جانکاه‌ می‌جوید.او در پایان‌ سفر، یک‌ روز جوانتر است‌. از وسوسه‌ غرب‌، یعنی‌ در آن‌ نخستین‌ تمدنی‌ که‌ سراسر زمین‌ را می‌تواند فتح‌ کند، اما نه‌ معابد خود را می‌تواند برپا دارد و نه‌ مقابرخود را. و گمان‌ می‌ دارد که‌ هر آنچه‌ از واقعیت‌های‌ او تقلید نکند پندار و رویا است‌. گذشته‌ خونین‌ و بیهوده‌ خود را که‌ در آن‌ معتقد بود با عمل‌ انقلابی‌ می‌توان‌ از سرنوشت‌ محتوم‌ بشری‌ وارهید پشت‌ سر می‌ گذارد و سرانجام‌ درد عارضی‌ بودن‌ هستی‌ فردی‌ را با واقعیت‌ پایدار بودن‌ هستی‌ انسان‌ تسکین‌ می‌بخشد و به‌ معبدی‌ گام‌ می‌گذارد که‌ بالاترین‌ جلوه‌ این‌ پایداری‌ است‌ و بدین‌ سان‌ آنچه‌ را که‌ روزی‌ با عمل‌ انقلابی‌ می‌جست‌ این‌ بار در عالم‌ هنر و خلاقیت‌ می‌طلبد. «عالم‌ هنر عالم‌ جاودانگی‌ نیست‌. عالم‌ تناسخ‌ است‌.» هنر، عرصه‌ تکرار ابدی‌ صورت‌های‌ ازلی‌ است‌. آنچه‌ از هنر زنده‌ می‌شود همان‌ نیست‌ که‌ زمانی‌ زنده‌ بوده‌ است‌. برادر آن‌ است‌. استحاله‌یی‌ که‌ عین‌ قانون‌ تمدن‌ است‌ فرهنگ‌های‌ گذشته‌ را با فرهنگ‌ زمان‌، درآمیخته‌ و «یگانه‌» کرده‌ است‌. و این‌ یگانگی‌ همان‌ معبدی‌ است‌ که‌ در آن‌ می‌توان‌ از چنگ‌ گریزناپذیر مرگ‌ پناه‌ جست‌. امنیت‌ ما در این‌ پناهگاه‌ را نمی‌توان‌ از طریق‌ عقلی‌ و استدلالی‌ اثبات‌ و احراز کرد. امیدی‌ است‌ که‌ باید به‌ آن‌ ایمان‌ آورد. شرطی‌ است‌ که‌ باید روی‌ آن‌ حساب‌ کرد. زبان‌ حقیقت‌ و بقا جز این‌ چیزی‌ نیست‌ و اگر آن‌ را نپذیریم‌، ماییم‌ و هول‌ بی‌پایان‌ مرگ‌.اندیشه‌ مالرو در اساس‌ روایت‌ تازه‌یی‌ از«نگاه‌ تراژیک‌» است‌ که‌ این‌ بار به‌ فراخور زمان‌، رنگ‌ و جلایی‌ تازه‌ یافته‌ است‌. بی‌ شک‌ ردپای‌ اندیشه‌های‌ مردانی‌ چون‌ مارکس‌، کی‌یرکه‌ گارد، هایدگر، بودا، نیچه‌، داستایوفسکی‌ و یونگ‌ را می‌توان‌ در اندیشه‌ مالرو سراغ‌ گرفت‌. اما او هر آنچه‌ از این‌ اندیشه‌ها بر گرفت‌ در چارچوب‌ همان‌ ساخت‌ اندیشه‌ خود جای‌ داد و هر که‌ را به‌ فراخور سرنوشت‌ آنها، به‌ عنوان‌ ملاطی‌ برای‌ این‌ ساختار اساسی‌ به‌ کار بست‌. پس‌ برای‌ شناخت‌ بهتر ضدخاطرات‌ می‌توان‌ به‌ جهان‌بینی‌ تراژیک‌ و تطور تاریخی‌ آن‌ نگاهی‌ کرد و وجوه‌ تشابه‌ تفکر مالرو با این‌ جهان‌بینی‌ را بر شمرد...