شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
اگر مادر دروغ گفته باشد
▪ سایههای سربی
▪ در مجموعهداستان : ماه سربی
▪ نوشتهی ماهزاده امیری
▪ نشر گلآذین
▪ چاپ اول ۱۳۸۶
داستان کوتاه "سایههای سربی"، روایت پیچیده و تغییرشکلدادهی یک فتح تاریخی است، نقل به مضمونشده از زبان مادری فاتح. راوی مستقیم داستان، زنیاست که جز چند خاطرهی دور و یکی دو جملهی کوتاه، تقریباً همهی داستان را از زبان مادرش روایت میکند، بیکه ذرهای در حقانیت آنچه شنیده و بازمیگوید، شک کند.
گویا، در سالهای دور نوجوانی و جوانی، مادر و دوستاش سوری را (که چون دو خواهر تؤامان اما در دو قطب مخالف شور و شوق بودند)، دو پسر (که آنها نیز چون دو برادر تؤامان اما در دو قطب مخالف شور و شوق بودند!)، به زنی میگیرند. سوری که گرمطینت و پرشور است عاشق مرد ِ پرشور میشود، اما مرد پرشور، مادر را به زنی میگیرد که "سردطینت" است؛ و سوری ِ گرممزاج ناچار با مرد سردطینت (خیبر) ازدواج میکند تا از دوستاش (مادر راوی) دور نباشد. سردطینتی خیبر، بالاخره کار دست سوری میدهد و او با جوانکی آسمانجل (که از جانب مادر راوی به لقب تحقیرآمیز "جغله" مفتخر میشود) روی هم میریزد که توسط خیبر غافلگیر میشود و ...
تقریباً، این همهی داستانی است که مادر راوی برای دخترش تعریف میکند تا راز سکهی پنجزاری آویخته برگردن خاله سوری را بر او آشکار کند. باید دانست که در زمان روایت داستان، پدر راوی و خاله سوری مردهاند و عمو خیبر هم جایی "گم و گور" شده یا مرده؛ یعنی جز مادر، شاهد دیگری در میان نیست. جالب آنکه مادر، این راز و داستاناش را که سالها در سینهداشته و آشکارنکرده، با کمی اصرار دخترش، باز میگوید؛ در حالیکه پیشترها، در زمان حیات سوری، کمترین حرفی دربارهی آن بر زبان نیاوردهاست.
راوی میگوید که مادرش، پیشتر، بعد از اطمینان از مرگ پدر، با خونسردی تمام "... چشمهایش را بست، آب تربت را به حلقش ریخت، زیرش را تمیز کرد، بعد به هر ششتای ما تلفن زد. جوری خبر داد انگار پایش شکسته". اما حتّا در هنگام روایت داستان خالهسوری، مادر به گریه میافتد، که در مقابل تعجب دخترش، ریاکارانه و طوری که او هم متوجهشود، گناه اشکریختناش را به گردن "گواتر"ش میاندازد.
در حین تعریف داستان سوری، راوی متوجه میشود که مادر به عقیق انگشتر نقرهایاش دست میکشد. انگشتری که شوهرش (پدر راوی) از کربلا برایش هدیه آورده و گفته که در ضریح خواب زنش را دیده و از او حلالی خواسته "دم آخری". راوی حلالیخواستن پدر را مربوط به کتکهای جانانهی همهی عمر پدرش میداند و مادر هم، همین را میخواهد برساند. اما ما همچنین میخوانیم که آنوقتها "پدر، هر بار جای دوری میرفت از هرچه مادر دوستداشت دو تایاش را میخرید و یکی را میداد به خاله سوری" در حالیکه خیبر (شوهر سوری)، "از ایی کارا بلد نبود نه"
نیمهشبی، خیبر سردطینت، زودتر از وقت موعود، از ماموریت باز میگردد و در حیاط خانهاش، با جوانک بیهمهچیزی که مدتهاست فاسق زنش شده، روبهرو میشود و به گواهی تنها شاهد ماجرا (مادر راوی که از بالای دیوار همهچیز را میبیند) با نعرهای که از او بعید است، از آن "جغله" میخواهد پولهای داخل جیبش را نشان دهد. داروندار جغله تنها پنجزار است و خیبر با تمسخر میگوید: "همین؟ پنجزار؟ خب حالا بده به ایی" که پسره هم پنجزاری را به خاله سوری میدهد و سوری میگیردش. جغله فرار میکند و بعدها به دستور خیبر، سوری آن سکهی بیارزش را به جای "الله" به گردناش میآویزد. تنها تنبیه خیبر برای سوری همین است: آویزانکردن پنج زاری به گردن، به عنوان داغ همیشهگی ننگ.
اما از کجا که مادر راست میگوید خانم؟ نکند دروغ بگوید؟ آن زن سردطینت توسریخورِ خودآزاری که کتکهای وحشیانهی بیمورد ِ هرروزهی شوهر تندمزاجاش را تحمل میکند و فخرفروشانه به دخترش اعتراف میکند که میل جنسی شوهرش (برخلاف خیبر) چنان تند بود که "پاک هم نبودم ولم نمیکرد" و در تمام طول زندگی بردهوارش حتا یکبار هم به شوهرش اعتراض نمیکند. در مقابل، سوری، سراپا شور و شوق و جنبش است. چنان شاد و شادیبخش است که تنها کسی است که میتواند مادر سردطینت و ساکت را بخنداند: "خندههای گرهدار و بلند خاله سوری"، "در پیراهن پرگل ِ کمرچین که با هر چرخشی آنهمه رنگ بر هوا میشد"، "دراز میکشید زیر سایهی نخل و مادر همانجا سبزیها را پاک میکرد"، سربهسر ِ باغبونای بندری مینهاد"، "همهجا رو بلد شدهبود"، "مادر را میبرد چادر کولیها" و... البته لقب یاغیگرانه و تمسخرآمیزی که بر روی شوهرش خیبر گذاشتهبود: "قوطی"!
بیگمان، مادر شریک ِ توطئهی دنیای مردسالار است. همانطور که شوهرش این ویژهگیها و رفتارهای سوری را سبکسرانه و خطرناک میداند، مادر نیز داستاناش را چنان به خورد دخترش میدهد که او، تباهشدن و فاسقگرفتن سوری را نتیجهی طبیعی آن رفتارها بداند. مادر، به عنوان بازماندهی کهنسال و روبهتباهی سنتهای مردسالار، در غیاب سوری، به بهانهای کوچک، داستانی مجعول و مقلوب تحویل دخترش میدهد تا همچنان پاسدار و توجیهگر بردهگی خود و دخترش باشد (که ظاهراً، هرچند در اشارهای بسیار گذرا و سؤالبرانگیز، او هم با شوهرش (اسد؟) دچار مشکل است).
مثل همین نمایندهگان فعلی زن مجلس شورای اسلامی!، مادر نیز، همهی هنجارهای خفتآور مردسالارانه را پذیرفته، بر آنها تاکید کرده و شریک جرم بهبردهگیکشیدهشدن خود و عشقاش شدهاست. در طغیان سرخوشانهی سوری بر علیه کوتولهگی و حماقت و حقبهجانببودن ِ همیشهگی نظام مردسالار، مادر، جانب نظام ِ مقتدر ِ مسلط را میگیرد و همانطور که به بهای "س.کس" هرشبه، هر کتک و توهین و تحقیری را از جانب مرد میپذیرد، اعتراض خاموش یک زن را حتّا در صورت نبودن ِ هرازگاهیِ همان "س.کس" و عنینبودن مرد نیز نمیپذیرد؛ چرا که یک زن، همواره باید اطاعت کند، تمکین کند و بسازد. مادر، تنبیه ِ خموشانهی خیبر برای سوری را، گواه مظلومیّت خیبر میداند و تایید میکند که رابطهی جنسی میان مرد و زن، همواره یک رابطهی پولی است؛ و دستمزد سرخوشیهای جنسی ِ سوری، همان سکهی پنجزاری است. در جهان خیبر و پدر و مادر، زن تنها باید در مقابل پول، کام بدهد؛ و از آنجا که سوری به "جغله"ی حقیر و مفلسی کام داده که جز یک پنجزاری در جیب ندارد، پس دستمزد کامدادن او، همان پنجزاری است.
اصلاً از کجا معلوم که سوری، تنها به خاطر دورنبودن از مادر، با خیبر ازدواجکرده؟ از کجا معلوم که همچنان دل با پدر نداشته باشد؟ مگر تا سالها بعد، پدر از از هرچه مادر دوست داشت، یکی هم برای سوری نمیخرید؟ اصلاً چرا باید پدر هر بار برای سوری هدیه بخرد، درحالیکه همیشه از رفتار سرخوشانهی او شاکی بودهاست؟ و حلالیطلبیدن پدر از مادر، نکند به تلافی خیانتهای جنسی او بوده باشد، و پیوندهای پنهانی ِ احتمالیاش با سوری؟ و اینکه مادری که مرگ شوهرش را چنان خونسردانه و بیتفاوت تحمل کرده امّا در یادآوری سوری، اشک میریزد؟ نکند سوری، قربانی تبانی ِ نانوشتهی یک شوهر عنین و یک برادر فاسق ریاکار و یک زن ِ ساکت ِ "قوّاده" شدهباشد؟ و چرا مادر هیچ نمیگوید از باقی زندگی طولانیاشان با سوری و خیبر؟ "جغله" چه شد؟ رابطهی خیبر و سوری در طول سالهای بعد چگونه بود؟
و شرح آنچنان دقیق و مؤجز از مرگ پدر، زمانی که مادر "... چشمهایش را بست، آب تربت را به حلقش ریخت..." و همچنان به انگشتداشتن انگشتری کربلا، نشان از سرسپردهگی بردهوارانهی مادر دارد به مثلث "قدرت، س.کس و مذهب" که سه رکن اساسی نظام مردسالارند و توجیهگر هر ارزش و هنجار اخلاقی و اجتماعی حاکم.
داستان کوتاه "سایههای سربی"، داستانی مؤجز، پیچیده و دقیق است که از زبان یک راوی ِ بیاثر در داستان، از روزهای بعد از خاطرهگویی ِ مادر شروع میشود و با تمامشدن حادثهی مرکزی داستان، پایان میگیرد. گسترش داستان، نامحسوسانه، در جملههایی کوتاه و کشوقوسهای زمانی (هم در زمان حال روایت و هم در گذشتهی رویداده) صورت میگیرد و البته تا پایان هم خواننده را مشتاق خواندن نگاهمیدارد. کاراکترها بسیار کم پرداختشدهاند، چنانکه گاه تا حد تیپهای داستانی سقوط میکنند (که البته این میتواند ترفندی باشد برای نشاندادن بخشی دیگر از شخصیت مادر راوی).
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرد درویش را پادشا / سعدی علیهالرحمه
خالد رسولپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست